eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
620 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️°[خاطرات شهدا]°❤️ #همسر_شهید: وقتی که از مراسم #وداع با شهید برگشتم ساعت یازده صبح بود که با همان چادر سیاه خسته #خوابم برد.... در خواب «حسین» را با همان لباس‌های #خاکی در ضریح حضرت بی‌بی #زینب (سلام الله) دیدم دستمال سفید در دستش بود و با لبخند گفت: اجازه می‌دهی #ضریح را تمیز کنم من هم با #چادر سیاه که به سر داشتم و با چشمان گریان روبه‌روی او ایستاده بودم. سرم را به علامت #تأیید تکان دادم. در صورتی که من تا حالا نه #سوریه رفته بودم که ببینم ضریح بی‌بی زینب (سلام الله) به چه صورت است و نه عکسی از آنجا دیده بودم. وقتی که عکس #ضریح را به من نشان دادند دیدم دقیقاً همان چیزی است که در خواب دیدم.... #نَحنُ‌الجَیشُ‌المَهدی✌️🏻 #تخریب_چی_مدافع_حرم 🌷 #شهید_حسین_هریری🌷 @khademe_alzahra313
یکی از این بود که چون مدافع حرم هستم دوست دارم باز هم به مدافع حرم باقی بمانم و ازدواج مانعی برای اعزام مجددم شود. در پاسخ گفتم دقیقاً من هم از آینده‌ام این انتظار را داشتم که حداقل یکبار هم شده برای از حرم بی‌بی زینب (س) گامی برداشته باشد. پس چه بهتر که شما خودتان مشتاق این امر هستید.🌼🍃 همسرم از من خیلی تعجب کرد. زیرا هر کجا که رفته بود و این شرط اعزام شدن مجدد خودش را به اعلام کرده بود طرف مقابل نپذیرفته بود. 🌼🍃 حتی خود# شهید به من گفت شما چرا قبول کردید؟ خیلی از نسل امروزی در این وادی‌ها نیستند. عجیب است که شما پذیرفتید.🌼🍃 بنده این شرط را کردم چون به این موضوع خیلی داشتم که مرگ در دست خداوند است حتی اگر در هر شرایطی قرار بگیرید تا زمانی که خود خدا نخواهد چیزی نمی‌تواند به شما آسیب وارد کند.🌼🍃 برگشتم به گفتم اگر قرار است برای شما اتفاقی بیفتد چه شما برای دفاع از بی‌بی (س) در سوریه باشید یا در خانه خود نشسته باشید حتماً اتفاق می‌افتد.🌼🍃 پس بهتر است که به شهادت ختم شود که در برابر خداوند ارزش معنوی داشته باشد. من به عنوان یک خانم نمی‌توانستم برای دفاع از حرم (س) حضور داشته باشم چرا به شریک زندگی‌ام که توانایی این کار را دارد ندهم برود.🌼🍃 شاید باورتان نشود از روزی که همسرم برای اعزام مجدد می‌خواست راهی شود خودم پا به پایش او را همراهی کردم.🌼🍃 حتی خود به علت اعتقادی که داشت به من می‌گفت چون تو سید هستی فرم مشخصات بنده را بنویس ارسال کن تا کارهایم زودتر انجام شود. از آنجا که در اعزام‌های قبلی توسط دشمن شناسایی شده بود برای اعزام مجدد با مشکل رو به رو بود🌼🍃 در هر حال من دوست نداشتم در رفتن همسرم به سوریه «نه» بیاورم که حتی آقا برگشت از من پرسید تو واقعاً از ته قلبت راضی هستی که من به سوریه اعزام شوم.🌼🍃 در جواب گفتم هرچه خدا صلاح می‌داند همان خواهد شد و نمی‌خواستم در روز محشر حضرت بی‌بی زینب (س) باشم.🌼🍃
📜‍ تصویر دست نوشته شهیدی که رو سفیدی مادرش در برابر (سلام الله علیها) آرزویش بود. 📝«خدایا هدایتم کن تا ازت دور نشم؛ خدایا یاریم کن همیشه یادت باشم، خدایا رهایم نکن که بدون تو هیچم، خدایم راضیم به و از تو یاری می‌جویم، خدایا نادانم خودت راهنماییم کن، خدایا طلب آمرزش دارم و با دین کامل از دنیا ببر و شهادت را نصیبم گردان، خدایا کاری کن که سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار»🤲 🎤به گزارش پایگاه رسمی اطلاع رسانی / این‌ها، بخشی از دلنوشته یکی از تک تیراندازهای فاطمیون است. 📝تک تیراندازی که روزی گفت: «میخواهم دفاع کنم از حرم خانم (سلام الله علیها) تا مادرم را پیش حضرت زهرا(سلام الله علیها) روسفید کنم؛ روح مادرم شاد شود.»✅ 💢او نمی‌دانست فاصله گفتن این حرف‌ها با زمان فرا رسیدن خواندن وصیت نامه‌اش📃 تنها است. 🌷سلیم اقبالی، فاطمیون که خواست مادرش، نزد حضرت زهرا سلام الله علیها روسفید شود✨روز بعد از گفتن این مطالب، به فیض شهادت نائل آمد🕊 🌷جالب اینجاست که این شهید ساله، در همان سن و سال مادر حقیقی‌اش به رسیده و از آن جالب‌تر اینکه، سلیم عزیز♥️ مثل مادرش، بی‌نشان به شهادت می‌رسد. 🌷از پیکر شهید اقبالی اثری در دست نیست و این ، روسفیدی مادرش است در برابر حضرت زهرا(سلام الله علیها) حتی اگر معتقد باشیم این بی‌خبری و در هجده سالگی به شهادت رسیدن، اتفاقی است، چه اتفاق قشنگی، باشد که این اتفاق برای ما هم رخ دهد
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
🔮زندگینامه 🌹 #مادر_شهیده #شهیده_میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او ا
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🥀🏴🥀🏴🥀 در دوران کودکی دو بار بیماری سختی گرفت که در بیمارستان بستری شد و خدا را دوباره به من داد. بین بچه‌هایم (7 بچه، 4 دختر و سه پسر) از همه سازگارتر بود. از هیچ چیز ایراد نمی‌گرفت. از همه بچه‌هایم به خودم شبیه‌تر بود. صبور اما فعال بود. از بچه‌گی به من در کارهای خانه کمک می‌کرد. بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی می‌باشد، دنبال نماز و روزه و قرآن بود. همیشه به شوهرم می‌گفتم از هفت تا بچه‌ام، سهم من است انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🥀🏴🥀🏴🥀 #زینب در دوران کودکی دو بار بیماری سختی گرفت که در بیمارستان بستری ش
✨🌷✨🌷✨🌷 اهل دل بود از دوران بچه‌گی خوابهای عجیبی می‌دید. در چهار یا پنج سالگی خواب دید که همه ستاره‌ها در آسمان به یک ستاره⭐️ تعظیم می‌کنند. وقتی از خواب بیدار شد به من گفت: من فهمیدم که آن ستاره پرنور که همه به او تعظیم می‌کردند کی بود؟ و آن حضرت فاطمه (س) بود. بسیار درسخوان و خیلی مؤمن بود. دوران دبستان به کلاسهای قرآن می‌رفت. بعد از شرکت در این کلاس قرآن علاقه شدیدی به پیدا کرد.  کلاس چهارم دبستان با حجاب شد.مادرم سه تا روسری برایش خرید و با روسری به مدرسه می‌رفت. در مدرسه او را مسخره می‌کردند و اُمّل صدایش می‌زدند. از همان دوران روزه می‌گرفت با وجود گرمای زیاد و شرجی آبادان و لاغری جسمی که داشت. اولین سالی که روزه گرفت ده روز قبل از رمضان پیشواز رفت و روزه می‌گرفت. کوچکترین دخترم بود، در همه راهپیمایی‌های زمان انقلاب شرکت می‌کرد. و فعالیتهای انقلابی‌اش را در مدرسه راهنمایی شهرزاد آبادان شروع کرد. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
✨🌷✨🌷✨🌷 #زینب اهل دل بود از دوران بچه‌گی خوابهای عجیبی می‌دید. در چهار یا پنج سالگی خواب دید که همه
بسم الله الرحمن الرحیم 🌷🌷🌷 بعد از انقلاب به خاطر پیام حضرت امام خمینی (ره)؛ هر هفته دوشنبه و پنج‌شنبه روزه بود و خیلی مقید به انجام برنامه‌های خودسازی🗓 بود. بعد از انقلاب، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل📚 به حوزه علمیه برود و طلبه بشود.  او می‌گفت «ما باید دین‌مان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم.» هنوز در حال و هوای انقلاب بودیم که ناغافل، جنگ بر سرمان خراب شد. مردم کم‌کم به دلیل بمباران و موشک💣 از شهر خارج شدند ولی بچه‌های من مخالف بودند. هم عاشق آبادان بود. دختران بزرگترم برای کمک به بیمارستان🏨 شرکت نفت رفتند. ولی چون لاغر و ضعیف و هم کم سن و سال بود به جامعه معلمان که فعال بودند می‌رفت و کارهای فرهنگی انجام می‌داد. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🌷🌷🌷 #زینب بعد از انقلاب به خاطر پیام حضرت امام خمینی (ره)؛ هر هفته دوشنبه و
🕊🌷🕊🌷🕊🌷 💎بعد از اینکه امام جمعه آبادان (مرحوم حجت‌الاسلام جمی) دستور تخلیه آبادان را دادند ما به اصفهان رفتیم. البته دو تا از دختران در بسیج و بیمارستان فعالیت داشتند ماندند، ولی که سوم راهنمایی بود و من خیلی به او وابسته بودم به او گفتم که به تو احتیاج دارم، راضی به رفتن به اصفهان با من شد. در اصفهان که این مدت (6 ماه) از درس عقب مانده بود به مدرسه راهنمایی نجمه رفت. مدیر مدرسه همیشه از تعریف می‌کرد و می‌گفت دخترت خیلی مؤمن است.🌺 ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷 💎بعد از اینکه امام جمعه آبادان (مرحوم حجت‌الاسلام جمی) دستور تخلیه آبادان را دادند ما به اصف
بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷🌷 ❤️ علاقه زیادی به شهدا داشت. هر بار که برای تشییع آنجا به گلزار شهیدان اصفهان می‌رفت.🌷 مقداری از خاک قبر شهید را می‌آورد و تبرکی نگه می‌داشت. 7⃣هفت تا میوه کاج و هفت خاک تبرکی شهید را در بین وسایلش نگه می‌داشت. یک روز وقتی برای زیارت شهدا به تکیه شهدا در اصفهان رفتیم، مرا سر قبر (یکی از شهدای انقلاب) برد و گفت مامان، نگاه کن، فقط مردها نمی‌شوند. زن‌ها هم می‌شوند.» همیشه ساعتها⌚️ سر قبر می‌نشست و قرآن📖 می‌خواند. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷🌷 ❤️ #زینب علاقه زیادی به شهدا داشت. هر بار که برای تشییع آنجا به گلزار ش
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌺بعد از مدتی از محله دستگرد اصفهان به شاهین‌شهر رفتیم. اول دبیرستان 🏬بود و تصمیم گرفت به رشته علوم انسانی برود و سپس قصد داشت در آینده به قم برود و درس حوزه علمیه را برای طلبه شدن بخواند. او در شاهین‌شهر فعالیتهای فرهنگی می‌کرد. و علاوه بر فعالیت در دبیرستان به جامعه زنان و بسیج می‌رفت. در دبیرستان گروه سرود و گروه تئاتر به نام «گروه سرود و تئاتر زینب» تشکیل می‌داد. 🦋دبیرستان او از خانه ما فاصله داشت.من هر ماه پولی بابت کرایه ماشین🚌 به او می‌دادم که با تاکسی رفت و آمد کند اما زینب پیاده به مدرسه می‌رفت. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌺بعد از مدتی از محله دستگرد اصفهان به شاهین‌شهر رفتیم. #زینب اول دبیرستا
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌸با پولش کتاب📚 برای مجروحین می‌خرید و هفته‌ای یکی دوبار به بیمارستان🏨 عیسی بن مریم یا بیمارستان شهدا می‌رفت و کتاب‌ها را به مجروحین هدیه می‌کرد. چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانش‌آموزان پخش می‌کرد. 💎تا آنجا بفهمند و بشنوند که مجروحین و رزمنده‌ها از آنها چه توقعی دارند، مخصوصاً سفارش مجروحین را درباره حجاب پخش می‌کرد.در زمستان اصفهان که وسیله گرم‌کننده🏮 درست و حسابی نداشتیم و همگی در یک اتاق که با یک تکه موکت فرش شده بود می‌خوابیدیم. یک شب که هوا خیلی سرد بود بیدار شدم دیدم در جایش نخوابیده. آرام بلند شدم و دیدم رفته در اتاق خالی در آن سرما مشغول خواندن نماز شب است. بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض😢 به من نگاه کرد. ✨دلش نمی‌خواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم. در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل از نمازخواندن آن قدر لذت ببرد. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌸با پولش کتاب📚 برای مجروحین می‌خرید و هفته‌ای یکی دوبار به بیمارستان🏨 عیس
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 ✨ شبی که دعای نور حضرت زهرا (س)را حفظ کرد، خواب عجیبی دیده: «یک زن سیاه‌پوش در کنارش می‌نشیند و دعای نور📖 را برای او تفسیر می‌کند. آن قدر زیبا تفسیر را می‌گوید که در خواب گریه می‌کند.😭 🌸 در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد می‌گیرد، به یک گروه کودک تفسیر را یاد می‌دهد، کودکانی که در حکم انبیا بودند. دعا را می‌خواند، رودخانه و زمین و کوه⛰ هم گریه می‌کردند.» ❤️ آن شب در عالم خواب حرفهایی را شنیده و صحنه‌هایی را دیده بود که خبر از یک عالم دیگری می‌داد. او از خواهرش شهلا که این خواب را تعریف می‌کند سفارش می‌کند که خوابش را برای هیچ کس تعریف نکند. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 ✨#زینب شبی که دعای نور حضرت زهرا (س)را حفظ کرد، خواب عجیبی دیده: «یک زن
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌸یک شب سر نماز، سجده‌اش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد.😭 بلندش کردم. گفتم «مامان، تو را به خدا این همه گریه نکن. آخر تو چه ناراحتی داری؟»😔 با چشم‌های مشکی و قشنگش که از شدت گریه سرخ شده بود. گفت: «مامان، برای امام خمینی گریه می‌کنم، امام تنهاست. به امام خیلی فشار می‌آید. به خاطر جنگ، مملکت خیلی مشکل دارد. امام بیشتر از همه غصه می‌خورد.» 🌹 هر روز ظهر که از مدرسه🏬 برمی‌گشت اول به مسجد المهدی🕌 می‌رفت، نماز می‌خواند و بعد به خانه می‌آمد. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌸یک شب سر نماز، سجده‌اش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد.😭 بلندش کردم. گفت
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌹در اول فروردین سال 1361 هنگام برگشت از مسجد🕌 توسط منافقین ربوده شد و با خفه کردن او با چادرش او را به رساندند و پیکر پاکش بعد از سه روز جستجوی نیروهای امنیتی و خانواده کشف گردید.🌷 🦋 منافقین در طی ارسال نامه✉️ و تماس تلفنی📞 مسئولیت ترور را برعهده گرفتند. 🖤 چهارده ساله و اولین دبیرستانی همراه با شهدای عملیات فتح‌المبین (160 شهید) در اصفهان تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. بعد از دفن با تعجب دیدم که قبر زینب زیر یک درخت کاج قرار دارد و تازه رمز جمع‌آوری درخت میوه کاج را توسط فهمیدم. ✨ قبل از شهادت توسط منافقین تهدید شده بود. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌹در اول فروردین سال 1361 هنگام برگشت از مسجد🕌 توسط منافقین ربوده شد و با
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🖤 دو تا وصیت‌نامه داشت. من سواد کمی داشتم و آرزو داشتم که به راحتی و روانی، آنها را بخوانم.😔 یک شب به خوابم آمد و گفت: «مامان، ناراحت نباش.» یک روز وصیت‌نامه مرا از اول تا آخر بدون غلط می‌خوانی؛ آن روز نزدیک است.»☺️ 🥀صبح که از خواب بیدار شدم. سریع به نهضت سوادآموزی رفتم و ثبت‌نام کردم و خوب درس خواندم تا بالاخره به راحتی وصیت‌نامه را می‌خوانم و حتی بعضی جملاتش را حفظ نمودم. وصیت‌نامه دومش را در 13/12/1360 یعنی هجده روز قبل از شهادتش نوشته بود. نامه‌ها و دست‌نوشته‌های شبیه به نامه‌های یک رزمنده در جبهه بود.🌷 ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم الله الرحمن الرحیم #وصیت نامه 🥀خدایا نگذار نقاب نفاق و بیطرفی بر چهره مان افتد و در این هنگامه
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌺گوشه ای از نامه ی به دوستش زهرا که در ۱۴سالگی نوشته: ✨بنام او که از اویم، بنام او که بسوی اویم، بنام او که بخاطر اویم، بنام او که زندگیم در جهت اوست، رفتنم به اوست، بودنم به اوست، جانم به اوست، احساسش میکنم، با ذره ذره وجودم احساسش میکنم اما بیانش نتوانم کرد . ❣دست نوشته : خدایا اکنون که من در این سن به سر می برم تازه دریافتم که چقدر این دنیای فانی بی ارزش وپوچ است و حال می فهمم که چگونه عاشقانه به دیدارتو می شتابد . خدایا مرا نیز به آرزوی خودبرسان و را نیز به من برسان. @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌺گوشه ای از نامه ی #زینب به دوستش زهرا که در ۱۴سالگی نوشته: ✨بنام او که
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🖤امروز داغ مثل روز اول رفتنش هنوز داغ داغ است؛ داغی که هیچ وقت سرد نمی‌شوند. هیچ وقت کهنه نمی‌شود. باید دنیا بداند که منافقین چه کسانی را و به چه جرمی به رساندند. بعضی شبها🌌 خواب گلزار اصفهان را می‌بینیم. خواب درخت‌های کاج،🌲 درختهایی که سایبان قبرهای ، قبر هستند. صدای نسیمی را که میان برگ‌های🌿 آنان می‌پیچد، می‌شنوم. یک تکه از جگر من، از قلب❤️ من، زیر آن درخت‌هاست. گمشده من آنجا خوابیده است. خوشا به حال درختهای کاج. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🖤امروز داغ #زینب مثل روز اول رفتنش هنوز داغ داغ است؛ داغی که هیچ وقت سرد
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 (مهری کمایی): 🌸من و (مهری کمایی) و خواهرم مینا کمایی از اول جنگ در منطقه جنگی آبادان حضور فعال داشتیم و در بیمارستان امام‌خمینی(شرکت نفت) از طرف بسیج خواهران فعال بوده و به مجروحین خدمت‌رسانی می‌کردیم. این فعالیت و خدمت‌رسانی تا سال 65-64 ادامه داشت. خانواده‌ام یک سال بعد از جنگ💣 از آبادان به اصفهان نقل‌مکان کردند. به علت مشکلات عدیده و خواهرم () برای زمان کوتاهی به نزد خانواده برگشتیم. باز هم برای عملیات دیگر تا سال 68 به طور غیرمستمر در جبهه حضور داشتیم. 🌹کل خاطرات در کتاب📚 دختران او پی دی انتشارات سوره مهر ذکر شده است. اصالتاً آبادانی هستیم. با شروع جنگ تمام اعضای خانواده در آبادان ماندیم. ولی بعد از مدتی مادر و خواهرم () با یک برادر کوچکتر به اصفهان رفتند. 🦋پدرم به دلیل تعصب ایرانی، اسم تک‌تک بچه‌های خانواده ما ایرانی بود. (مهران، مهرداد، مهری، مینا، شهلا، میترا، شهرام) همه بچه‌ها به فاصله دو سال از دیگری اختلاف سن دارند. پدرم کارگری ساده بود. و به مسائل مذهبی و نماز و روزه ما کاری نداشت، ولی به درس و تحصیل خیلی اهمیت می‌داد. ❣ مادر برخلاف پدر بود. بسیار مذهبی بود. ماه محرم ما را به روضه می‌برد. عصر روز تاسوعا، مراسم حلیم‌پزان داشتیم. عصر عاشورا هم شربت زعفران درست می‌کردیم و به مسجد🕌 قدس می‌بردیم که نزدیک خانه ما در ایستگاه شش (در آبادان) بود. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا والصدیقین🌷 ❣فردای آن روز، مردم با هر وسیله‌ای که گیرشان آمد، از شهر بیرون می‌رفتند.
بسم رب الشهدا والصدیقین🌷 🌸روز آخری که می‌خواستیم با آمبولانس🚐 به آبادان برگردیم خبر شهادت خواهرم میترا () در شاهین‌شهر اصفهان را دادند. همان موقع به اصفهان رفتیم و صبح که رسیدیم، را همراه با 300 شهید عملیات اخیراً تشییع کردند. 🕊 دوست داشت در تکیه شهدای اصفهان دفن شود که به آرزوی‌اش رسید. دو هفته در شاهین‌شهر ماندیم و بعد به آبادان برگشتیم. در آبادان کارهای بسیج را در دست گرفتیم. مینا مسؤول آموزشی و من مسؤول پرسنلی شدم. در عملیات آزادسازی خرمشهر در اورژانس💉 در حال آماده‌باش بودیم. مجروحان زیادی به اورژانس آوردند. بالاخره خرمشهر آزاد شد. وقتی خبر آزادسازی خرمشهر از بلندگوها📢 پخش شد، به یاد خیلی گریه کردم. مامان می‌گفت: « برای آزادسازی خرمشهر خیلی دعا می‌کرد.» دو هفته بعد از آزادسازی خرمشهر به آنجا رفتیم. بعد از آن بیشتر فعالیت‌مان را با بچه‌های بسیج بودیم. ولی در عملیاتهای مختلف به بیمارستانهای🏨 افشار دزفول، سینای اهواز و بیمارستان ماهشهر برای کمک می‌رفتیم. بعد از ازدواج برادرم مهران از هتل به منزل او آمدیم و با آنها زندگی کردیم. بعد از حمله وحشیانه مجددی که عراق به آبادان کرد شهر کاملاً تخلیه شد و ما به همراه برادرم مهران به ماهشهر رفتیم و از آنجا در بیمارستان گلستان اهواز مشغول به کار شدیم. مرتب به شاهین‌شهر به خانواده‌مان سر می‌زدیم. برای عملیاتها به اهواز برمی‌گشتیم. در آخرین باری که به اهواز آمدیم. در هلال احمر در قسمت خیاطی💈 با مینا مشغول به کار شدیم. برای ادامه تحصیل، در دانشگاه تهران در رشته الهیات پذیرفته شدم و شغل دبیری را برگزیدم و از سال 73 به استخدام آموزش و پرورش درآمدم. هم اکنون در آموزش و پرورش منطقه 10 تهران به عنوان دبیر مشغول به کار هستم. ولی هیچ وقت خاطره‌های زیبای دوران جنگ از یادم نخواهد رفت. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا والصدیقین🌷 برگی از دفتر خودسازی شهیده دانش‌آموز «#زینب کمایی«
❣مادر این شهید 14 ساله درباره دفتر خودسازی ، این گونه روایت می‌کند: در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله و نماز امام زمان(عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم، دعا کردن در صبح و ظهر و شب، کمتر گناه کردن تا کم‌خوردن صبحانه، ناهار و شام. دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود و هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت می‌زد؛ من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن اندام لاغر و نهیفش که چند تکه استخوان بود، به یاد آن روزه‌های مداوم و افطارهای ساده، به یاد نماز شب‌های طولانی و بی‌صدایش، به یاد گریه‌های او در سجده‌هایش و دعاهایی که در حق امام خمینی(ره) داشت. در عمل، تک‌تک موارد آن جدول خودسازی و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود را رعایت می‌کرد فعالیت‌‌های مذهبی ، مورد غضب منافقین قرار گرفته بود چونکه با آن سن کم کتابهای📚 شهید مطهری را میخوانده و در محافل عمومی و آموزشی با کمونیستها و منافقین بحث میکرده و رسوایشان میساخته . کوردلان منافق در آخرین نماز مغرب اسفند­ ماه سال 1360 هنگام بازگشت از مسجد او را ربودند؛ سپس با گره زدن چادرش او را خفه کرده و مظلومانه به شهادت رساندند. پیکر مطهر ، سه روز بعد پیدا شد و با پیکرهای غرقِ به خون 360 شهید «فتح‌المبین» در اصفهان تشییع و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.
✍ فما أحلیٰ أسمائکم ... چقدر اسمهایتان قند در دلمان آب می‌کنند! چقدر فخر دارند... چقدر سَرِمان را، جلوی خود و ناخود، بالا می‌گیرند! کلمات ... انگار تمامِ آدمند! تمام نَفْس آدمیزاد، که در واژه‌ای جا می‌شوند ! اینکه می‌گویی 🌟زینب🌟 و به ثانیه‌ای، قدّت بلند می‌شود، پشتت محکم می‌شود، سرت بالا می‌رود، و برای یک عمر دویدن ... دوباره جان می‌گیری؛ یعنی تمامِ هیبت این بانو را، با تکرار نامش، سَر کشیده‌ای و مست شدی .... مگر می‌شود داشت، و چیزی کم داشت ؟ ما کجائیم؟ کجای جهان؟ که قرار شد، اینهمه خوشبخت، آفریده شویم! 💫 برای تو ؛ یک جان کم است؛ باید هزار جان داشت و هر هزار سَر بُرید. ✨ ویژه میلاد حضرت زینب سلام‌الله علیها
😭🖤 «ما رَاَیتُ اِلاّ جَمیلا» برادرانش را کُشتند خاندانش را آواره کردند و خیمه‌ی اَهلِ بیتش را آتش زدند چه دید؟ که آن‌ها ندیدند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرحوم آیه الله احمد ۲۰ سال امام جماعت حرم حضرت ابوالفضل (علیه السلام)بود حالات وخصائص عجیبی داشت در ۱۰۰ سالگی مثل یک نوجوان روضه میخوند وگریه میکرد!موقع روضه می آمد لابلای جمعیت میگشت گریه کن هارو شکار میکرد.یعنی میرفت زانو به زانوش براش روضه میخوند . بدون میکروفن صدای رسایی داشت یه روزتوی قم بود اومد توی محراب زانوبه زانوی آیه الله بهجت شد (هردو جثه کوچک داشتند)وسط روضه یاد جوانی کرد گفت شیخ محمد تقی!یادته جوانی شبهای محرم بین الحرمین تا صبح دوتایی میخوندیم وسینه میزدیم!!!!از این عارف فرزانه این حکایت رو شنیده اید که:شیخ حسین سامرایی به من گفت شبی در سرداب سامرا تنهایی گرم اشک وروضه زینب کبری (سلام الله علیها)بودم ناگهان متوجه شدم آقایی پشت سرم نشسته که از هیبتش توان برگشتن ندارم!اوبا زمزمه های من سخت گریه میکردمقداری بعداز روضه که گذشت فرمود شیخ حسین به شیعیانم بگوئید خدارابه عمه جانم زینب(سلام الله علیها) قسم بدهند وبرای فرجم دعا کنند.سپس من توانی در خودم احساس کردم برگشتم ولی دیگر کسی را ندیدم.روحشان شاد حشرشان با سالار (سلام الله علیها). چند دقیقه در خلوت با روضه مرحوم سیبویه در محضر عجل الله تعالی فرجه الشریف سینه بزنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 .......🖤 چهل‌سال به لب آمده هر‌شب،جانت غیِر حضرت‌..... کسی دردِتو‌را نمیداند که: چه آورده خرابه به دل ویرانت..😭:) 🏴 @khademe_alzahra313