✍خاطراتی از شهید سید جمشید صفویان:🔻
راوی: حجت الاسلام حاج علی راجی:
🗯قبل از اینکه یک فرمانده نظامی باشد علمداری فرهنگی بود.
♨️ زیرا در بحرانی ترین لحظات عملیات مساٸل فرهنگی را فراموش نمی کرد.
🔰 شیوه او این بود که در صحنه جنگ با دشمن به جنگ عقیده و تفکر
می پرداخت.
💠ان روز او می گفت پا به پای اموزش
خط شکنی و رزمنده بودن باید با نیروها کار فرهنگی کرد.
🔸 و چنان ان ها را با فرهنگ اسلامی مانوس کرد که گویا جلسه قراٸت قران در جبهه تشکیل داده ایم.
🔹ابتکار سید جمشید برای تحقق چنین تفکری این بود که با دعوت از سخنرانان برجسته، میزگردهای اعتقادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی تشکیل می داد.
▪️همچنین به مناسبت های مختلف مذهبی با دعوت از دیگر گردانهای لشکر 7 ولیعصر عج مراسم سخنرانی، جشن و عزاداری برگزار می نمود.
▫️اعتقادش بر این بود که قبل از این که نیروها تقویت نظامی بشوند باید روی اعتقاد و فرهنگ مذهبی آن ها کار کرد.
🗯 زیرا در صحنه جنگ چیزی که ماشه تفنگ را می چکاند عقیده، قلب و روح رزمنده است نه انگشت او.
📚منبع: کتاب گردان شهر افتاب، ص 119
#خاطرات_شهدا
#شهید_سید_جمشید_صفویان
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
✍خاطراتی از شهید عبد الکریم پور محمد حسین🔻
روای: سردار حاج احمد سوداگر
🗯کریم پور محمد حسین را خودم وارد اطلاعات کردم.
♨️یک روز با بیگله رفتیم منزلشان.
🔰از بچه های مسجد امام حسین(ع)
جنوبی دزفول بود.
💠قبلا تعریف او را زیاد شنیده بودم.
▪️وقتی وارد شد، نشست، صحبت های زیادی رد و بدل شد.
▫️ان موقع مراوده ای با او نداشتم ولی همان چهره معصوم و دوست داشتنی
مرا شیفته خود کرد.
🔸با علاقه ای که به کار اطلاعات عملیات داشت، از همان جا وارد اطلاعات شد و از بچه های جدی و توانمند، در کارهای شناسایی و اطلاعاتی بود.
🔹او فردی شوخ طبع و از طبقه محروم بود.
🗯زمانی که با هم بودیم، می دانستم که
چه موقع استراحت می کند، چه موقع بیدار است و چه موقع عبادت می کند.
♨️تمام حالات و رفتارش در ذهنم بود.
🔰یکی از حماسه های والفجر 8 شهادت او بود.
💠جنازه اش را در ساحل دیدم که راحت و ارام دراز کشیده.
▪️ساعد دستش روی پیشانی اش قرار داشت.
▫️به قدری با ارامش بود که ادم احساس نمی کرد شهید شده.
🔸🔹تبسم عجیبی بر لب داشت.
📚منبع: کتاب گردان شهر افتاب، ص 96
#خاطرات_شهدا
#شهید_عبدالکریم_پور_محمد_حسین
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
✍کارهای نکرده🔻
راوی: حجه الاسلام سید علی
ابو القاسمی، برادر شهید
🗯تازه از سر کار برگشته بود که
لباس هایش را عوض کرد و دوباره رفت.
♨️صدایش کردم.
چند قدمی برگشت و گفت:🔻
🔰 بله؟! بفرما داداش!
💠گفتم ٱ سید مجتبی!
▪️ نمیشه یه کم بیشتر تو خونه بمونی؟!
▫️ ما هم از زیارت حضرتعالی سهمی داریم! یا نه؟
🔸مثل همیشه خیلی محترمانه و مودب رو به رویم ایستاد.
لبخندی زد و گفت:🔻
🔹 کار نکرده زیاده!
🗯باید نشست و با جوون ها رو در رو حرف زد!
💥با سمینار و همایش و یادواره که به تنهایی نمیشه کارها رو پیش برد!
♨️باید برای نسل جوون امروزی وقت گذاشت!
🔰باید کنارشون بود و شونه به شونه شون حرکت کرد!
💠اره داداش کار نکرده زیاده!
🔸کارایی که تکلیف خیلی هاست و انجام نمیدن!
🔹این ها را گفت و سرش را انداخت پایین و رفت.
📚منبع: کتاب سید زنده است، ص 83
#خاطرات_شهدا
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
✍روشنی چشم🔻
🗯چه در جبهه های پدافندی، چه در پادگان و چه در شهر همیشه مطالعه روزنامه و کتاب های علمی و مذهبی را ترک نمی کرد.
♨️این بود که در سخنرانی هایش از
تازه ترین اخبار داخلی و خارجی و پیشرفت های نظامی خبر می داد.
🔰و برای بالا بردن روحیه بچه های رزمنده از داستان و تمثیل، احادیث و روایات، قران و نهج البلاغه، قصص قران
و عبرت های تاریخی و مساٸل علمی استفاده می کرد.
💠گاهی اوقات ساعت ها در سنگر به مطالعه می نشست و چنان غرق در کتاب می شد که ورودمان را به سنگر احساس نمی کرد.
▪️ به گونه ای که انس او با قران و کتاب مایه ی تعجب و تحسین بچه ها قرار گرفته بود.
▫️شهید صالح نژاد علاوه بر خود
بچه های دیگر را نیز به مطالعه سفارش و تشویق می کرد.
🔸یکی از روزها که گرم مطالعه بود با حالت شوخی کتاب را از دستش گرفتم و گفتم برادر حمید!
🔹می ترسم این گونه که شما مطالعه
می کنی چشمانت را از دست بدهی.
💥او بلافاصله گفت مطالعه کتاب چشم مرا روشن می کند و دلم را جلا می دهد.
🗯و من احساس کردم که بر خلاف بسیاری که از مطالعه فرار می کنند برای او لذت بخش و شیرین است.
♨️به همین دلیل کتابی را که به دست
می گرفت ضمن دقت در خواندن و تامل و تدبر در مفهومش تا ان را تمام نمی کرد کنار نمی گذاشت.
راوی: فریدون معینی
📚منبع: کتاب رد پای افتاب،ص 38
#خاطرات_شهدا
#شهید_حمید_صالح_نژاد
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
✍خاطراتی از شهید عبد الکریم
پور محمد حسین:🔻
روای: حاج محمد راحمی(عیدی مراد)
🗯قبل از عملیات والفجر 8 حاج کریم و شهید سید هبت اله فرج الهی برای شناسایی رفته بودند، وقتی کارشان به اتمام می رسد با هم قرار می گذارند که خدا را امتحان کنند و می گویند:🔻
♨️ ببینیم خداوند که می فرماید بندگان خود را دوست دارد، ما را چقدر دوست دارد.
🔰و نشانه ان، این باشد که گلوله توپ یا خمپاره ای نزدیک ما منفجر شود که نه شهید شویم و نه جراحت شدید، فقط اندکی مجروح شویم که عملیات را از دست ندهیم.
💠هنوز حرفشان کامل به پایان نرسیده، خمپاره ای نزدیکشان منفجر می شود که هر دوی ان ها به صورت سطحی مجروح می شوند و نشانه محبت خدا به این دو بنده خالص بود.
▪️که حاج کریم در والفجر 8 و اقا هبت اله در کربلای 5 به لقای حبیب خود رسیدند.
📚منبع: کتاب گردان شهر افتاب، ص 98
#خاطرات_شهدا
#شهید_عبدالکریم_پور_محمد_حسین
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
✍خاطراتی از شهید سید جمشید صفویان:🔻
راوی: عبد الحسین خضریان
🗯با چهره ای بر افروخته، تنها کنار سنگر نشسته و به فکر فرو رفته بود
به گونه ای که حتی متوجه رفت و امد بچه ها نمی شد.
♨️فکر کردن عادت همیشگی او بود.
🔰 و همیشه به دوستان سفارش می کرد بیش از انکه حرف بزنید، فکر کنید.
💠دستی به شانه اش زدم، گفتم برادر سید چه شده باز هم توی فکری؟
▪️او گفت درباره خودم فکر می کنم و افسوس می خورم.
▫️همه را نصیحت می کنم، مثل ذاکران ابا عبد الله الحسین (ع) مصیبت اٸمه
می خوانم.
💥هم موذن هستم و هم امام جماعت گردان.
🔸دوستان و نزدیکان برای مشکلاتشان با من مشورت می نمایند.
🔹ولی من مانده ام و بار سنگین مسٸولیت.
🗯من مانده ام و چشمانی پر از اشک که چرا از صف شهدا جا مانده ام.
♨️در این حیرانم که چگونه ان هایی که بار سفر بستند و رفتند مرا سرمشق، معلم و راهنمای خود قرار داده بودند.
💥ولی من خود شاگرد تنبل این مکتبم و در حل بسیاری از مساٸل درمانده ام.
📚منبع: کتاب گردان شهر افتاب، ص 118
#خاطرات_شهدا
#شهید_سید_جمشید_صفویان
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
✍توضیحی مودبانه🔻
🗯یکی از خصوصیات بارز شهید صالح نژاد این بود که از تحمیل حرف ها، مساٸل، کارها و ماموریت ها به دیگران دوری می کرد.
♨️و همیشه مساٸل را توضیح می داد و موشکافی می کرد.
🔰 به همین دلیل دوستان بسیجی کارهای محوله را با رضایت کامل و به نحو احسن انجام می دادند.
💥 همان گونه که مساٸل را توضیح می داد از فرمانده و مافوق خود نیز در واگذاری ماموریت ها و کارها به او و گردانش خیلی مودبانه توضیح می خواست.
▪️ در حقیقت هم مطیع بود و هم خوش بیان.
▫️گذشته از این که اداب معاشرت را در انتقال مساٸل نسبت به بالا دست و زیر دست، بزرگ و کوچک و پیر و جوان رعایت می کرد.
🔸خیلی خوب و به جا نسبت به کارها و مساٸلی که کمبود و نارسایی و مشکلاتی را می افریدند اعتراض می کرد.
🔹 اما طوری اعتراض یا مخالفت خود را اعلام می کرد که طرف مقابل علاوه بر اینکه ناراحت نمیشد بلکه بسیار از برخوردش استقبال می کرد.
🗯باید گفت که اعتراض یا مخالفت
نمی کرد بلکه چون حرفش حساب شده و با تجزیه و تحلیل بود پیشنهادهایی را که می داد معمولا مورد قبول قرار می گرفت.
♨️ این صفات باعث شده بود که مورد علاقه ی فرماندهان بالا و نیروهای رزمنده و بسیجی باشد.
راوی: فریدون معینی
📚منبع: کتاب رد پای افتاب، ص 39
#خاطرات_شهدا
#شهید_حمید_صالح_نژاد
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
🗯محمود برای من یک استاد و راهنما شده بود و تمرینات خود سازی و تمرکز قوای روحی و ذهنی را به من یاد می داد.
♨️ و مرا از لحاظ روحی پرورش می داد.
🔰به نظر من او خود ساخته بود، استادی نداشت، خودش رشد کرده بود.
💠رژیم های خوردنی را رعایت می کرد.
▪️با چای قند نمی خورد.
▫️در زمینه تقویت اراده خیلی کار می کرد.
💥 و می گفت نباید کسی بفهمد و باید مخفی باشد.
🗯نگو چون همین قدرتت را کم می کند.
راوی: یک دوست و هم بازی از فامیل
📚منبع: کتاب برادران خورشید
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمود_پور_رکنی
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
🗯تک تک اعضای شورای گردان
بیت المقدس را با دقت نظر و مشورت و تحقیق و پرس و جوهای مکرر و از بین افرادی انتخاب کرد که هم از نظر تحصیلات و هم از نظر شخصیت و وجهه ی اجتماعی، افراد شناخته شده و کارامدی بودند.
♨️وقتی علت این همه حساسیت و
دغدغه اش را در انتخاب اعضای شورای گردان پرسیدم، جواب داد: 🔻
🔰ما توی گردان نزدیک به 230 نفر جووون بسیجی داریم.
💠مسٸولینی که قراره با این نیروها کار کنن، باید همه جوره نخبه باشن تا بقیه نیروها اونا رو الگوی عملی خودشون قرار بدن.
🔸اعتقاد داشت بسیجی در تمامی عرصه ها باید حرفی برای گفتن داشته باشد و در جامعه تاثیر گذار باشد.
🔹سید تاکید داشت که یک بسیجی باید اسوه باشد.
💥باید در هر زمینه ای برای دیگران الگو باشد.
🗯بسیجی باید با بصیرت و اگاهی بالا، به عنوان یک فرد اگاه و نخبه در جامعه شناخته شود.
♨️سید مجتبی به عنوان فرمانده ی گردان بیت المقدس، تمامی تفکر و توانایی اش را در راه رسیدن به هدف به کار گرفته بود.
راوی: امین جلالیان، دوست
📚منبع: کتاب سید زنده است، ص 150
#خاطرات_شهدا
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
#گردان_نخبگان
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
✍باز نشر به مناسبت رحلت والده شهید سید محمد کاظم دانش🔻
🗯برنامه های تبلیغی اش بسیار جذاب و جوان پسند بود.
♨️وقتی از مجلسی به جای دیگر
می رفت، جوانان او را همراهی
می کردند.
🔰چون مشتاق بودند سخنان وی را بیش تر بشنوند و بیش تر با معارف ناب اسلامی آشنا شوند.
💠از این رو، بسیار مطالعه می کرد و دیر به منزل می آمد.
▪️با همه نشست و برخاست داشت.
▫️ برخی او را از معاشرت با افراد "هیپی و بیتل" نهی می کردند.
🔸 ولی او معتقد بودند "تا مرز حلال و حرام،باید با همه رابطه داشت.
🔹 و بر همه،اسلام واقعی را عرضه کرد".
🗯اطلاعات و آگاهی او بسیار خوب و متناسب با روز بود.
💥زیرا زبان عربی و انگلیسی را
می دانست.
💠 و با استفاده از علوم و دانش روز، به نشر تعالیم اسلامی همت می گماشت.
#خاطرات_شهدا
#شهید_سید_محمد_کاظم_دانش
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
آن روز آقای دانش گفت: 🔻
▪️«اشرف! یه خونه دیدم، دلت میخواست نگاش کنی!…»
گفتمش:🔻
▫️«مگه چه طوری بود!؟»
گفت: 🔻
♨️« توی پنجره طبقاتش، باغچه داشت.
🔰ماشین تا طبقه ی سوم و چهارمش می اومد!
🔹و خلاصه خیلی شیک بود.
🔸خلاصه مال این کله گنده هایی بود که فرار را بر قرار ترجیح دادن…»
گفتمش: 🔻
🔹«پس چرا همون را نگرفتی مرد؟!»
گفت: 🔻
🔸«آخه فکر نمیکنی اگه ما بریم اونجا، چطوری درد این مردم را احساس کنیم…
🔹 وقتی خودمان توی رفاه کامل باشیم و توی خونه به اون بزرگی و باغچه و فلان، دیگه چطور درد مردم را بفهمیم!؟
💥نه! من خونه این جوری نمیخوام…»
راوی: همسر شهید
#خاطرات_شهدا
#شهید_سید_محمد_کاظم_دانش
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
✍بی سیم چی و نگهبانی🔻
🗯بی سیم چی گردان می گفت بر اساس تقسیم لوحه نگهبانی ان شب پست نگهبانی من نیمه شب بود از همان ابتدای شب شهید صالح نژاد در حالی که مشغول وضوی مستحبی قبل از خواب بود گفت فلانی فراموش نکن که نیم ساعت قبل از اذان صبح مرا بیدار کن.
♨️من که می دانستم او هر شب برای نماز شب بیدار می شود در طول مدت نگهبانی در فکر بودم که مبادا
خواسته اش را فراموش کنم.
🔰 اما وقتی برای بیدار کردن او وارد سنگر شدم در حال زمزمه و راز و نیاز بود.
💥و از حالاتش متوجه شدم مدت زیادی است که مشغول خواندن نماز شب است.
▪️در حالی که از مشاهده او در زیر نور کمرنگ فانوس لذت می بردم اما برای این که متوجه نشود ارام از سنگر خارج شدم و به حال او غبطه
می خوردم.
راوی: عباس عیدی
📚منبع: کتاب رد پای افتاب، ص 36
#خاطرات_شهدا
#شهید_حمید_صالح_نژاد
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
🗯از خصوصیات اخلاقی رحمان این بود که در خانه و مدرسه با عمل کردن به وظایف خود از همه پیشی می گرفت.
♨️ و در احترام به والدین و حسن خلق و ارامش و متانت سرامد دوستان و فامیل بود.
🔰او در انجام صله رحم بیشتر فعال بود به طوری که از کوچکترین فرصت جهت این امر خدا پسندانه استفاده می کرد.
راوی: مصطفی پور رکنی، برادر شهید
📚منبع: کتاب برادران خورشید
#خاطرات_شهدا
#شهید_رحمان_پور_رکنی
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
✍تجدید بیعت🔻
🗯علاقه ی عجیبی به دیدار با خانواده شهدا داشت.
♨️ به طوری که این دیدار را یک عبادت
می دانست.
🔰با این اعتقاد سعی داشت از ان ها دلجویی کند و دلشان را به دست بیاورد.
💠 او بعد از هر عملیاتی عده ای از بچه های گردانش را در یکی از مساجد شهر جمع می کرد و به اتفاق هم به خانه بازماندگان شهدا می رفتند.
▪️اما قبل از رفتن با سخنان خود بچه ها را از نظر روحی و معنوی اماده می کرد تا با امادگی بیشتری به خانه شهدا بروند.
✍یکی از شب ها که باز عازم خانه شهیدی بودیم می گفت:🔻
▫️برادران این دیدار هم تجدید میثاقی با شهداست.
🔸 و هم باعث دلگرمی خانواده انها
می شود تا فکر نکنند فرزندانشان فراموش شده اند.
🔹و با این عمل به ان ها می گوییم که ادامه دهندگان راه پاک شهیدشان هستیم.
💥وارد خانه شهید که می شدم طنین صلوات بچه ها فضای خانه را پر می کرد.
🗯قبل از همه شهید صالح نژاد دست پدر شهید را می بوسید.
♨️سپس بعد از تلاوت ایاتی از قران سر پا می ایستاد و درباره مقام و منزلت و صبر خانواده های شهدا صحبت می کرد.
🔰پس از ان از دلاوری ها و رشادت های شهید در جبهه و در عملیات سخن
می گفت.
💠 آن گونه که بازماندگان شهید احساس سربلندی و افتخار می کردند.
▪️در پایان با اهدا هدیه ای از جانب
بچه های گردان از ان خانواده محترم شهید قدردانی می شد.
راوی: علی شامر زاده
📚منبع: کتاب رد پای افتاب، ص 43
#خاطرات_شهدا
#شهید_حمید_صالح_نژاد
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
✍دست نوشته ای از شهید محمود
پور رکنی:🔻
🗯این را حس می کنم که خود کاذب من و نفس اماره منتظر است تا کوچکترین غفلتی کنم تا مرا کیلومترها از مسیر اصلی فاصله دهد.
♨️از نفسم می ترسم که مرا به بدی بکشاند، چون روایتی است از مولایم علی (ع) که می فرماید:🔻
🔰پناه می برم به خدا از شر نفسم، به درستی که نفسم می خواهد مرا به بدی بکشاند.
💠اری ای شهیدان و جانبازان راه خدا خوشا بحالتان که با انبیا و صالحین محشور شدید.
▪️ولی به روحتان و عشق به شهادتتان و به پاکیتان قسم راهتان و هدفتان را ادامه می دهم.
▫️ و نمی گذارم که این بشرهای حیوان صفت و شیطان صفت، خون شما را پایمال کنند.
🔸شهیدان چون شما به خدا نزدیکترید برای ما که هنوز درگیر با شیطان های بیرونی و درونی خود می باشیم دعایی کنید.
🔹 شاید به ما رحمی شود و با هم دیداری داشته باشیم.
📚منبع: کتاب برادران خورشید
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمود_پور_رکنی
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
🗯اخلاق مخصوصی داشت.
♨️قابل مقایسه با بقیه بچه ها نبود، هم درس می خواند هم کمک پدر در مغازه بود.
🔰حتی در خانه هم کمک من غذا درست می کرد.
💠بسیار ارام و مطیع بود.
▪️هنوز یکبار نشده بود که غذا درست کنم و یادش نیفتم.
▫️احساس می کنم پهلویم هست و دارد کمکم می کند چون همیشه اینگونه بود.
🔸در سفره انداختن کمکم می کرد، بعد در شستن ظرف ها و بعد در شستن خانه و... کمک می کرد.
🔹در خرید بازار هم کمک می کرد هر کاری که به او گفته می شد انجام
می داد.
💥 و بسیار احترام من و پدرش را داشت.
🗯 و هیچگاه در بیست سال عمرش سخن بدی به ما نگفت.
♨️از نظر تقوا در تمام طایفه کسی را مثل او سراغ ندارم.
🔰بسیار نظافت را رعایت می کرد.
💠 و در خانه زیاد قران می خواند.
▪️هنوز دیپلم نگرفته بود سال چهارم دبیرستان بود که جنگ شروع شد و او به جبهه رفت.
▫️رحمان قبل از جبهه رفتن در بسیج مسجد سلمان فارسی"صنیعی بود.
🔸هنگام نماز ان قدر حالت تسلیم و خضوع و حضور قلب داشت که اگر زلزله می شد تکانی نمی خورد.
🔹او خالصانه حتی لباس های برادرش مصطفی را اتو می کرد.
💥مصطفی فرزند بزرگم که یک دستش را در دوران انقلاب اسلامی از دست داده است در انجام کارهایش به او کمک
می کرد حتی با تواضع کامل
کفش هایش را جلوی پایش می گذاشت.
راوی: مادر شهید رحمان پور رکنی
📚منبع: کتاب برادران خورشید
#خاطرات_شهدا
#شهید_رحمان_پور_رکنی
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
🗯در عملیات بستان، در گردان بلال، معاون دسته بود.
♨️محبوب، فعال، منضبط
🔰شناخت من از ایشان در عملیات بود.
💠یکی دو ماه قبل دورادور
می شناختمش.
▪️بعد از اعزام از محل دبیرستان امام به پادگان دو کوهه رفتیم.
▫️انجا بیشتر با هم اشنا شدیم.
🔸کلاس اموزشی، نماز جماعت، رزم شبانه و...
🔹باعث اشنایی بیشتر من با ایشان شد.
💥اهل مخفی کاری و پنهان کاری بود.
🗯خودش را نشان نمی داد.
♨️کرامات و فضایل خویش را پنهان
می کرد.
🔰نماز شبهایش را تنهایی و پنهانی
می خواند.
راوی: حاج علیرضا زمانی راد، هم رزم
📚منبع: کتاب برادران خورشید
#خاطرات_شهدا
#شهید_رحمان_پور_رکنی
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
🗯محمود 19 ماهی بود که جبهه بود.
♨️همه به او می گفتند ضد گلوله، ادم اهنی، خودش می گفت من گلوله ها را اشاره می کنم ان طرف می روند.
🔰یک بار تمام زن و مرد فامیل را جمع کرد و به میدان تیر برد و به همه تیراندازی یاد داد.
💠وقتی می امد سه روز شهر بود، اما سه ساعت او را نمی دیدیم.
▪️بیشتر در مسجد و بسیج بود و بعد
بر می گشت سراغ بقیه فامیل، پیش من که می امد می گفت:🔻
▫️چقدر خم شوم تا منو ببوسی.
🔸به دلیل اینکه قدش خیلی بلند بود.
🔹خاک های سر و صورتش را به صورتم
می مالیدم، دوباره می رفت و همان حساب بود.
💥به او می گفتم چرا این قدر خاکی هستی، می گفت همه از خاکیم...
🗯وقتی می امد دزفول شهر شدیدا موشک باران می شد و او با شور و شوق
می گفت مثل اینکه موشک ها را با خودم به شهر اوردم.
♨️مثل اینکه جبهه امن تر است.
💠وقتی می امد غذاهای خوبی درست
می کردم، اما زیاد غذا نمی خورد و سر پایی چند لقمه می خورد و می رفت باز کمیته و مسجد و...
راوی: مادر شهید محمود پور رکنی
📚منبع: کتاب برادران خورشید
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمود_پور_رکنی
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
✍عبادتی اگاهانه🔻
🗯در ازدحام کارها و مشکلات،
سختی ها و دغدغه ها و هجوم تیرها و ترکش ها به خدا پناه می برد و به او توکل می کرد و توسل می جست.
♨️ گویی منتظر شب بود تا عطش درونش را سیراب سازد.
🔰تا قلبش را خاضعانه و صادقانه تقدیم دوست کند.
💠و تا با امیزه ای از اشک و خضوع دل را به طواف اسمان ببرد.
▪️شهید صالح نژاد علاوه بر خود،
بچه هایی را که احساس می کرد از نظر عقلی، روحی و معنوی اگاهی بیشتری دارند برای نماز شب تشویق و حتی گاهی ان ها را برای نماز شب بیدار می کرد.
▫️اعتقادش این بود که عبادت باید از روی فهم و ادراک باشد نه از روی تقلید.
✍یک روز وقتی که در خصوص عبادت و ارزش شهید در نزد خدا صحبت
می کرد این گونه می گفت:🔻
🔸 عبادتی با ارزش است که از روی فهم و تحقیق باشد نه از روی احساس.
و میگفت:🔻
🔹 برادر بسیجی اگر در ارزوی شهادت هستی و اگر می خواهی عبادت برایت لذت بخش باشد، سعی کن نماز و عبادت تو از روی عقل و فهم باشد.
💥 ان وقت در میدان نبرد از هیچ انفجار و ترکش و گلوله ای نمی هراسی و از مرگ وحشتی نداری.
🗯 اما اگر عبادتی مقطعی و تحت تاثیر جو بود تمام کارهایت را تحت تاثیر قرار
می دهد.
راوی: سید عزیز اله پژوهیده
📚منبع: کتاب رد پای افتاب، ص 37
#خاطرات_شهدا
#شهید_حمید_صالح_نژاد
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
✍وقتی از او می پرسیدم چرا با موتور پرش می گردی؟
می گفت: 🔻
♨️قهرمانان موتور سیکلت را هم از این طریق به جنگ می اورم و ان ها را جذب جبهه می کنم.
🔰همه چیز را باید در خدمت جنگ دراورد.
💠از دزفول تا منطقه عملیاتی جنگ را با موتور شخصی خودش می رفت.
▪️ و در منطقه در بخش اطلاعات عملیات نیز با موتور شخصی خودش کار می کرد.
▫️موتورش هم که داٸما خراب می شد.
راوی: ماشاا... مقامی، دوست شهید
📚منبع: کتاب برادران خورشید
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمود_پور_رکنی
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
✍کتک، شلاق و استقامت🔻
🗯اوایل سال 57 جوانان اگاه شهر با تظاهرات پراکنده در کوچه ها و
خیابان ها با رژیم مبارزه می کردند به طوری که گاهی صدای" الله اکبر" به گوش می رسید، گاهی صدای "مرگ بر شاه"، دمی شعار" نصر من الله و فتح قریب" فضا را پر می کرد و دمی دیگر "ندای لا اله الا الله "و گاهی گلوله ای
دل ها را تکان می داد گاهی نیز گاز
اشک اور چشم ها را می سوخت.
♨️حمید نیز دوشادوش بچه های مسجد و دانشجویان در این تظاهرات شرکت
می کرد او که 16 سال بیشتر نداشت.
🔰 اما با حضور در جلسات قراٸت قران که هر شب در مسجد برگزار می شد و با حضور در مباحث مذهبی و سیاسی بر اگاهی های خود می افزود.
▪️ تا اینکه غروب یکی از روزها که حمید در تظاهرات شرکت کرده بد نفس زنان وارد خانه شد.
▫️ هنوز علت تغییر حالت او را نپرسیده بودیم که زنگ خانه بی امان به صدا در امد و به دنبال ان یک نفر با شدت تمام به در خانه می زد.
💥لحظاتی بعد چند نفر پلیس بدون اجازه وارد خانه شدند و حمید را دستگیر کردند.
🔸 هر چه گفتیم چیکار کرده جوابی
نمی دادند حتی گفتیم او را کجا
می برید سوالمان بی جواب ماند
🔹 ان شب را تا صبح با دل نگرانی و با ناراحتی به سر بردیم زیرا نمی دانستیم چه بلایی بر سر حمید خواهد امد.
🗯بیش از همه پدر و مادرم بی تاب بودند اما روز بعد که به دنبال چاره ای برای نجات او از دست دژخیمان شاه بودیم ناگاه حمید با سربلندی و سرافرازی وارد خانه شد.
♨️همه خوشحال شدیم و بی اراده اشک بر گونه هایمان جاری شد.
🔰حمید بعد از شرح ماجرایی که بر او گذشت از این که در مقابل کتک و شکنجه مزدوران پهلوی استقامت کرده بود بسیار خوشحال به نظر می رسید.
💠و بعد از دستگیری و مقاومتش در مقابل نیروهای پلیس باعث شد تا با جرات و شجاعت بیشتری در فعالیت های سیاسی و تظاهرات شرکت نماید.
راوی: غلامحسین صالح نژاد، برادر شهید
📚منبع: کتاب رد پای افتاب، ص 19 و 20
#خاطرات_شهدا
#شهید_حمید_صالح_نژاد
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
🗯محمود خوش خلق بود و بسیار سرحال و پر جنب و جوش.
♨️شوخ طبع بود و همیشه ما را شاد و
سر حال می کرد.
🔰از کوچکی گویی خدا می دانست مال جنگ است.
💠علاقه زیادی به اسلحه داشت.
▪️تفنگ بادی داشت و به ان علاقه زیادی داشت.
▫️جلسه قران داشت در مسجد علویه، اوایل انقلاب بود، قبل از انقلاب در مسجد به ان ها اجازه نمی دادند چون از رژیم می ترسیدند او جلسه را در منزل می گذاشت.
🔸ابتدا از من اجازه گرفت، و من با کمال میل اجازه دادم، او جلسه را در اتاقی از خانه گذاشت.
🔹 بعد سر و صدای انقلاب بود و او به جز جلسه قران در فعالیت های جدی تر انقلاب چون کارهای چریکی و پخش اطلاعیه و غیره شروع به فعالیت کرد.
راوی: مادر شهید محمود پور رکنی
📚منبع: کتاب برادران خورشید
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمود_پور_رکنی
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
🗯سیف الله یکی از کسانی بود که مخلصانه و بدون هیچ چشمداشتی به اسلام و انقلاب خدمت کرد.
♨️او در حفظ بیت المال بسیار دقیق بود و در هزینه کردن آن بسیار وسواس از خود نشان می داد؛ شاید اگر برای خودش هزینه می کرد؛ آن قدر حساسیت از خود نشان نمی داد؛ اگر در منطقه ادوات و یا چیزی در اثر بی دقتی رزمنده ها از بین می رفت؛ بسیار ناراحت می شد.
راوی: علی برنافر
📚منبع: کتاب برادران صبور؛ ص 87
#خاطرات_شهدا
#شهیدان_صبور
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
🗯از کارهای عجیب محمود این بود که، یک شب در بسیج مسجد جامع بودیم، درخت کناری در مسجد بود.
♨️زیر کنار نشسته بودیم.
✍شروع کرد به صحبت، گفت: 🔻
🔰من محمود نیستم.
💠من داریوش اروجی هستم.
▪️و اصرار می کرد محمود نیستم.
▫️او اصرار می کرد که من محمود نیستم.
🔸من داریوشم و می خواست به ما تلقین کند که او نیست.
🔹ان قدر جدی می گفت که ما شک کردیم.
💥در شب ها تمرینات تمرکز و تلقین کار
می کرد.
🗯این تمرینات را با ما انجام می داد.
♨️گاه گاهی بچه ها را هیپنوتیزم
می کرد.
💠ان ها را خواب می کرد.
▪️عجیب به سوره یوسف علاقه داشت.
▫️شب ها نوار قران با صدای منشاوی را می گذاشت و خودش زمزمه می کرد و ترجمه می کرد.
🔸درست است که او جوان بود، اما یک متفکر واقعی بود، افکارش بالاتر از یک تحصیلکرده بود.
🔹در جبهه من اتاقکی داشتم معمولا بچه ها پیشم می امدند.
💥کاغذ کاهی بزرگی بر دیوار اتاق زده بودم.
♨️اکثر بچه ها هر کدام جمله ای روی کاغذ،یادگاری می نوشتند.
محمود نوشت:🔻
💠 پرنده مردنی است...
▪️پرواز را به خاطر بسپار.
راوی: ماشا ا... مقامی، از دوستان شهید
📚منبع: کتاب برادران خورشید
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمود_پور_رکنی
💐کانال خادمین الشهدا دزفول💐
https://eitaa.com/khademin_dez
#خاطرات_شهدا 📖
ڪمڪ شهید سلیمانی به فرمانده داعشی!
حاج قاسم در سوریه از جایی عبور می ڪرد، ماشینی دید ڪه خراب شده، نزدیڪ رفت دید آقایی به همراه خانم حامله اش ڪه وضع حملش هم نزدیڪه داخل ماشین هستند،
چراغ انداخت چهره مرد رو ڪه دید هر دو همدیگر رو شناختند!
او سردار سلیمانی را شناخت و سردار هم او را ڪه فرمانده ی یڪ بخش عظیمی از #داعش بود شناخت!
سردار دستور داد خانم رو به بیمارستان برسانند و ماشین را هم به تعمیرگاه...
خود سردار هم دنبال ڪار خودش رفت!
چند روز بعد به سردار خبر دادند آقایی با دسته گل آمده و می خواهد شما را ببیند!
وقتی سردار آمد، دید همون فرمانده داعش هست،
ڪه به سردار میگه به ما گفتند ایرانی ها ناموس شما را ببینند سر می برند و... اما من دیدم تو به زن حامله ام و من ڪمڪ ڪردی..
۶۰۰۰هزار نیروی من اسلحه را زمین گذاشتند و همه در خدمت شما هستیم!
✍ نقل خاطره توسط سردار رفیعی فرمانده سپاه حضرت صاحب الامر (عج) قزوین
🌹 کمیته خادمین شهدا دزفول
https://eitaa.com/khademin_dez