eitaa logo
کمیته مرکزی خادمین شهدا
17.3هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ادمین جهت ارتباط و هرگونه سوال در مورد خادمی،کمیته مرکزی و کمیته های استانی خادمین شهدا: @shahidanekhodaiy110 ادمین محتوا: @KhademResane_Markazi
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔻 رهبرانقلاب، امروز: دشمن برای مقابله با جمهوری اسلامی بعد از کنکاش فراوان، به تحریم رسیده است. جز راه تحریم اقتصادی راه دیگری ندارد. بقیه‌ی راه‌ها در مقابل او مسدود است. تحریم اقتصادی شکننده‌تر از اقتصاد ملی ما است. اقتصاد ملی ما می‌تواند تحریم را شکست دهد و شکست تحریم، شکست آمریکا است و آمریکا یک سیلی دیگر از ملت ایران خواهد خورد. ۹۷/۷/۱۲ 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📲 ابزار رسانه مانند سلاح شیمیایی عمل میکند 👈 تجهیزات را از بین نمیبرد اما قدرت انسان‌ها را میگیرد 🔻 رهبرانقلاب، امروز: فعلاً دشمن از ابزار رسانه برای اثرگذاری بر افکار عمومی استفاده می‌کند. ابزار ، ابزار مهم و اگر دست دشمن باشد، ابزار خطرناکی است. 🔹️ ابزار رسانه را تشبیه می‌کنند به سلاح‌های شیمیایی در جنگ نظامی. را وقتی می‌زنند، تانک و تجهیزات از بین نمی‌رود، انسان‌ها از بین می‌روند و از قدرتِ استفاده از ابزار می‌افتند. ابزار رسانه هم این‌جور است. 🔸️ امروز از تلویزیون، از اینترنت، از شبکه‌های اجتماعی و علیه افکار عمومی ما استفاده می‌شود. 🔺️ کسانی که مسئولیت این بخش را دارند به این مطلب درست توجه کنند؛ ما در جلسات حضوری هم تأکید کردیم؛ گفتیم این‌ها ابزاری نشوند برای اینکه دشمن، راحت، سلاح شیمیایی خود را علیه این مردم به کار ببرد. وظیفه‌ی خود را بدانند و با جدیت عمل کنند. ۹۷/۷/۱۲ 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📣 باید به دشمن پیام قدرت بدهیم نه پیام ضعف 🔻رهبرانقلاب، امروز: اگر دشمن در ما وحدت مشاهده کند، در ما احساس قدرت و عزم راسخ را ببیند، عقب می‌نشیند. دشمن اگر ببیند که ملت ایران و جوان‌های مؤمن ایرانی احساس حضور می‌کنند، احساس وظیفه می‌کنند و قدرتمندانه وسط میدان هستند، عقب‌نشینی می‌کند؛ اما اگر احساس کند ضعف و اختلاف بین مسئولین کشور هست، هم‌جهتی وجود ندارد، یا بین مردم و مسئولین فاصله افتاده است، تشویق می‌شود که شدت عمل خود را زیاد کند. همه توجه کنند: هم جوانان، هم مسئولین، باید به دشمن پیام قدرت بدهیم نه پیام ضعف. 🔹️ من به‌طور قاطع با اطلاعی که از وضعیت کشور دارم، قاطعاً می‌گویم این ملت و این نسل جدید تصمیم گرفته است که دیگر تحقیر نشود و دنباله‌روی قدرت‌های بیگانه و دشمن نشود. تصمیم گرفته که ایرانِ عزیز را به اوج افتخار و عزت برساند و این توانایی را دارد. 🔺️ این جمعیت صدهزار نفری این ورزشگاه یادآور جمعیت صدهزار نفری همین‌جا است که در اواخر دهه‌ی شصت برایشان صحبت کردم و حرکت کردند و رفتند در جبهه‌ها حضور پیدا کردند و پیروزی‌های بزرگی را برای کشور به ارمغان آوردند. و شما جوان‌های عزیز هم در میدان علم و فعالیت و تحرک اقتصادی و کارآفرینی، در میدان کار و تلاش فردی و جمعی، در میدان شبکه‌سازی اجتماعی و فرهنگی، در میدان حرکت‌های لازمِ آتش به اختیار، در هرجایی ان‌شاءالله پیروز و موفق خواهید بود. ۹۷/۷/۱۲ 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📹 ببینید| رهبرانقلاب، امروز: اخیراً رئیس‌جمهور آمریکا به سران اروپا گفته شما دو سه ماه صبر کنید، جمهوری اسلامی کلکش کنده خواهد شد. به یاد حرف‌هایی افتادیم که ۴۰ سال قبل همین کسانی که نوکران آمریکا بودند و خود آن‌ها مژده می‌دانند ۶ ماهه کلک کنده می‌شود؛ امروز چهل سال گذشته، آن نهال باریک تبدیل شده به درختی تناور. حالا این بیچاره دلخوشی به خودش و همکارانش می‌دهد. بنده یاد این شعر عامیانه افتادم که: شتر در خواب بیند پنبه‌دانه گهی لف‌لف خورد گه دانه‌دانه. ۹۷/۷/۱۲ 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
970712_بیانات رهبر انقلاب در همایش ده‌ها هزارنفری «خدمت بسیجیان» در ورزشگاه آزادی.mp3
24.47M
🎙بشنوید| صوت سخنرانی امروز رهبرانقلاب در همایش ده‌ها هزارنفری «خدمت بسیجیان» در ورزشگاه آزادی 💻 @Khamenei_ir
قال الامام الحسين عليه السلام : أَهْلَكَ النّاسَ إثْنانِ: خَوْفُ الْفَقْرِ، وَطَلَبُ الْفَخْرِ. حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند: دو چیز مردم را هلاک و بیچاره گردانده است: یكى ترس از این كه مبادا در آینده فقیر و نیازمند دیگران گردند. و دیگرى فخر كردن و مباهات بر دیگران است. بحارالأنوار: ج 75، ص 54، ح 96 @khademinekoolebar
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از سراچه خورشید ای شهید #صبحتون_شهدایی @khademinekoolebar
🌼🌺🍃🍂✨ 🌺🍃🍂✨ 🍃🍂✨ 🍂✨ ✨ حقیقتاً هم شما، هم خانواده‌ها، ‌پدران، مادران و فرزندان آنان، حق بزرگی بر گردن همه‌ی ملت ایران دارند. این امتیازاتی دارند؛ یکی این است که اینها از در عراق و سوریه دفاع کردند و در این راه به رسیدند... عرض ادب و احترام به ساحت مقدس حضرت و علیهم السلام و تسلیت به امام زمان حضرت "عجل الله تعالی فرجه الشریف" در بیست و پنجمین روز همراه و همنوا با @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همسر : با دو خانواده بی سر پرست ویتیم می‌شناختیم که در قم ساکن و وضعیت مالی مناسبی نداشتند آقا سجاد از دوستانش پول جمع میکرد و مقداری هم خودش میگذاشت و برنج، گوشت، مرغ و.... تهیه میکردتا به این خانواده ها برسانیم... اکثرا شب ها این موادغذایی را میبردیم و خیلی دقت میکرد تا کسی تو کوچه نباشد وآبروی آن خانواده نرود چون طرف مقابل خانم بود.... وسایل را بمن میداد تا تحویل بدهم؛ یک شب که برای تحویل هدایا رفتیم فاطمه رقیه توی بغلم خواب بود از طرفی گونی برنج هم سنگین بود بنابر این نتوانستم پیاده شوم به آقا سجاد گفتم شما برو...... کمی مکث کرد بعد پیاده شد درب صندق عقب ماشین را باز کرد گونی برنج را زمین گذاشت عینکش را برداشت و داخل جیبش گذاشت بعد زنگ خانه را زد. از برداشتن عینکش تعجب کردم و به فکر رفتم..... از این کارش دو منظور به ذهنم رسید: 1.میخواست را نبیند 2.میخواست خانم نیازمند وقتی بعدها او را در خیابان دید نشناسد و خجالت نکشد... دلیل دوم بذهنم قویتر بود چون چشمان آقا سجاد آستیکمات بود و دید نزدیکش مشکلی نداشت..... هیچ وقت از او نپرسیدم چرا این کار را کرد چون منظورش را فهمیده بودم و او را بهتر از هر کسی میشناختم مطمئن بودم که میخواست آن خانم نیازمند او را نشناسد و خجالت نکشد... خیلی حواسش به همه چیز بود. روحمان با یادش شاد........ @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 مادر : به گوش من رسونده بودن که در تاسوعای حسینی شده.... موقعی که مجروح شده بود و داشته ازش خون میرفت درخواست آب کرده؛ ولی همرزمانش مانع شدن و بهش گفتن که اگه بهت آب بدیم تو سریع جون میدی و فعلا آب واسه جسمت خوب نیست... لذا بهش ندادن و لحظات بعد به رسید، وقتی این موضوع رو شنیدم خیلی غمگین شدم،همش به خودم میگفتم که پسرم شده و کاش بهش آب میدادن... خواب دیدم که تو یک مکان بزرگی هستم و یک کوه در مقابل منه،سجاد من بالای کوه افتاده بود و منم داشتم میرفتم سمتش که بهش آب بدم... تا یکم رفتم جلو دیدم که یک خانم چادری باعصا داره میره سمتش... (س) بود ایستادم و نگاه کردم دیدم سر رو گذاشت رو دستانش و داره به آب میده... من خواستم برم پیشش ازش تشکر کنم که یه وقت دیدم واسم دست تکون داد که برگردم، (منظورش این بود که بچه ات رو سیراب کردم و نگران نباش و برگرد) از وقتی که این خواب رو دیدم،خیالم راحت شده که من سیراب شده است...... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همسر : علاقه ی زیادی به زیارت داشت... هر شب می خواند و می گفت: پدر شهیدی مرا سفارش کرده که همیشه زیارت عاشورا بخوانم و در کارها کنم... در سالهای اخیر قبل از شهادتش در یکی از ماموریت ها زیارت عاشورا را کرده بود...... وقتی از ماموریتش برگشت با خوشحالی این خبر را به من داد... خیلی بود از اینکه توانسته زیارت عاشورا را کند..... از آن به بعد دیگر برای خواندن زیارت عاشورا کتاب دعا برنداشت و از روی حفظ زیارت عاشورا را قرائت می کرد...... روحمان با یادش شاد........ @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همرزم : عزیز در اخلاق اسوه بود در طی این سالها به جرات می توانم بگویم کلمه لغوی از او نشنیدم..... وقتی که در درگیری با گروه پژاک به رسید بدجور غمگین بود..... می گفت سوز عجیبی داشت. و اتفاقا بعد از با برادر حرف می‌زدیم او هم به این نکته اشاره کرد...... دو تا فرزند از خود به یادگار گذاشته است که یکی از آن ها را اصلا ندیده است..... با سجاد اردوهای زیادی رفتیم شب های متعددی در پیش یکدیگر بودیم اهل بود و خوان؛ بارها برای همین نماز شب ها با او شوخی می‌کردیم که دست از ریا بردار......... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همرزم : شهید از این شعر که بر روی جلیقه ضدگلوله اش نوشته بود می‌گرفت و حتی بارها گفته بود به این شعر حس عجیبی دارد..... از این شعر خوشم میاد و به من روحیه میده: درد شیعه غم زهراست غم یاس خم زهراست بخدا سوز دل من همه از ماتم زهراست و من هستم نوشتن این شعر بر روی لباسی که قرار بود در روز عملیات بپوشه هدفی جز گرفتن روحیه نبود و برای از این داغ وارد صحنه جنگ شد... ایام همیشه خودش رو به مراسمات عزا مادر میرسوند و تا جایی که از دستش بر می آمد به برگزاری این مراسمات مالی میکرد..... حتی در روز درگیری ی که همراه داشت جمله "میروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم" رو نوشته شده بود...... روحمان با یاش شاد....... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همسر یادم میاد مقداری از موهای اطراف سرش کمی سفید شده بود... هر وقت جلوی آینه می ایستاد و خودش را می دید آه حسرتی می کشید و میگفت: آخر پیر شدیم و نشدیم... آنقدر با حسرت ونگرانی این جمله را بیان میکرد که اشتیاق به را در کلامش میدیدم، او با این جملات مرا آماده میکرد و خودش مهیا می شد برای پرواز.... روحمان با یادش شاد...... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 دوست : سال 85رفتیم بهشت زهرا نزدیک غروب بود... فانوس ها روشن بودن میان این درخت ها یک صحنه ای خلق شده بود که هردو مانده بودیم نگاه های خیره به نورفانوسها.... قبورشهدای .... و درختها..... صحنه ای تکرار نشدنی برایمان رقم خورد... ارادت زیادی به داشت در میان قدم میزد و گاها می ایستاد و به قبر نگاه میکرد و دوباره قدم میزد گاها می نشست بالای قبری... منم هم گوشه ای ایستاده بودم... حال و هوای این محل مرا گرفته بود و زیر چشم به آقا نیز توجه داشتم... زمان به سرعت سپری میشد مدت زیادی بودیم ولی هیچ ...... راضی نبود آنجا را ترک کند هنوز از بین قبرها بیرون نشده بود باز هم بیایم... من هم به نشانه تایید حرفش سرم راتکان دادم... دوباره گفت باید زیاد اینجا بیایم حال و هوای عجیبی دارد، اینجا انگار قطعه ای از بود..... روحمان با یادش شاد....... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 : این وصیت نامه هاى شهدا که امام(ره) توصیه به مطالعه ى آن مى کردند، به خاطر این است که نمایشگر انقلاب درونی یک نفر است. هر کدام از این وصیت نامه ها را که انسان مى خواند، تصویرى از انقلاب یک نفر را در آن مى بیند و خودش منقلب کننده و درس دهنده است. ما باید این حالت را تعمیم بدهیم و این، ممکن است. 🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷 وصیت نامه را در ادامه می خوانیم:  بسم الله الرحمن الرحمن با سلام به (عج) و نائب بر حقش عزیز. یک روز مانده به 94 و آغاز عملیات (در استان حلب سوریه). به نام آن که را آفرید تا ارباب عاشقان شود. دو توصیه از دو پدر : چند سال پیش دو بزرگی که بودند، به من توصیه کردند که دو چیز را هرگز فراموش نکنم: 1- هر روز خواندن 2- کردن در تمامی کارها. پدر و مادر؛ با عرض سلام به شما عزیزان که تمام وجود و هستی خودتان را فدای تربیت بنده حقیر کردید. از شما عزیزان ممنون هستم ولی شرمنده که نتوانستم هیچ گاه کنار شما باشم و خدمتی برایتان انجام بدهم. فقط می توانم بگویم ان شاءالله (ص) و (ص) اجرتان دهدو شما باشد در آن روز سخت. مرا حلال کنید و این پسرتان را قربانی و فدایی پسر ارباب بی کفنمان کنید. از خداوند برای شما صبر و سلامتی خواستارم و از شما خواهش می کنم مثل همیشه کمک و پشتیبان همسر و فرزندانم باشید. دوستدار شما، پسر شرمنده شما. همسر عزیزم؛ با عرض سلام و خدا قوت به شما که همه ی بار این زندگی و تربیت فرزندانمان به دوش شما می باشد. از (س) و بی بی سه ساله برای شما آرزوی سلامتی و صبر و استقامت طلب می کنم. از شما به خاطر همه چیز ممنونم. از این که در تمامی مراحل زندگی پشت بنده ی حقیر بودی و مرا در تمامی لحظات یاری کردی. از خدا می خواهم در با هم باشیم. شاید سختی هایی که در زندگی با بنده کشیدی را جبران کنم. لطفا «فاطمه رقیه» و «محمد حسین» را تربیت کند و بهشان بگویید که من به چه اندازه دوستشان دارم. خداوند توفیق داد هر روز دو رکعت برای عاقبت به خیری از روز اول تولد بچه ها تا الان خواندم. اگر در توان شما بود برایشان بخوانید. یادتان باشد در تمامی مراحل زندگی، فقط کنید به خداو قناعت کنید و به هر چیزی که خدا به شما داده، راضی باشید و از کسی جز خداوند چیزی نخواهید. ببخشید که در لحظات سخت نبودم، هر چند وظیفه بنده بود، اما به خاطر همه ی سختی ها از شما عذرخواهی می کنم. از خط جدا نشوید و ، این هدیه حضرت زهرا (ص) را که امانتی دست شما هست را پاسداری کنید. سلام مرا به پدر و مادرتان برسان و بهشان بگو تشکر می کنم برای همه چیز. دوست دارت آقایی. نمی دانم چه حکمتی می باشد. از خداوند سی سال عمر هدیه گرفتم اما خوب استفاده نکردم و فقط شاید افتخارم نوکری ارباب باشد و دختر سه ساله ایشان که دو فرزندم را هدیه ی این بی بی سه ساله می دانم. درست در شبی که «محمد حسین» متولد شد و درست در همان ساعت، بنده توفیق زیارت این خانم را داشتم و حس خوبی در آن ساعات پیدا کردم. خدا را شکر و سپاس به خاطر این دو امانت. فرزندانم فاطمه رقیه، محمد حسین؛ با عرض سلام به شما دو امانت خداوند که خدا می داند شما را چه اندازه دوست دارم و عاشقتان هستم. از شما خواهش می کنم که به مادرتان کمک کنید و درستان را بخوانید و در تمام مراحل زندگی فقط از و (ص) کمک بخواهید. شما دو نفر عزیزتر از جانم هستید. شما را قسم می دهم که باعث روسفیدی مادرتان باشید. خانم فاطمه ی عزیز، را همیشه رعایت کن. مثل مادرت را که دست شما امانت است، پاسداری کن. محمدحسین عزیز، شما را ندیدم، اما می دانم که شما هم مثل خواهرت هدیه ی (س) به من هستید. با این که خیلی دوست داشتم ببینمت، اما نشد. چون من صدای کمک خواستن بچه های شیعیان را می شنیدم و نمی توانستم به صدای کمک خواستن آنها جواب ندهم. در همه ی مراحل زندگی برای شما دو نفر آرزوی موفقیت می کنم. از پدرتان راضی باشید. مادرتان را تنها نگذارید. گوش به فرمان امام خامنه ای باشید. به پدربزرگ و مادربزرگ تان احترام بگذارید. دوست دارم خانم فاطمه حافظ و محمد حسین قاری قرآن شوند.
دوستدار شما، پدری که همیشه به یادتان است. خواهر و برادر و فرزندانشان؛ سلام؛ فقط می توانم بگویم که دوستان دارم. از شما خواهش می کنم مواظب پدر و مادرمان باشید و همیشه به (عج) و باشید. مرا حلال کنید. از فرماندهان خواهش می کنم اگر خداوند توفیق شهاد را نصیبم کرد، اگر جنازه ام دست دشمنان اسلام افتاد، به هیچ وجه حتی اندکی از پول بیت المال را خرج گرفتن بنده حقیر نکنند. از فرمانده محترم این عملیات و یا « » در خواست دارم که (فرصتی) فراهم کنند، خانواده ی این حقیر سراپا گناه را برای دیدار با ایجاد کرده تا شاید این کار باعث شود زحماتشان را تا حدی جبران کرده باشم. @khademinekoolebar
قال الامام الحسين عليه السلام : مَنْ حاوَلَ أمْراً بِمَعْصِیَةِ اللهِ كانَ أفْوَتُ لِما یَرْجُو وَأسْرَعُ لِمَجیىءِ ما یَحْذَرُ. حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند: هركس از روى نافرمانى و معصیتِ خداوند، كارى را انجام دهد، آنچه را آرزو دارد سریع تر از دست مى دهد و به آنچه هراسناک و بیمناک مى باشد مبتلا مى گردد. اصول كافى: ج 2، ص 373، ح 3 وسائل الشّیعة: ج 16، ص 153، ح 3 @khademinekoolebar
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از سراچه خورشید ای شهید #صبحتون_شهدایی @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 مرحوم : آه..آه.. آقاجان بروید در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این آقا پیدا میکنید عرض ادب و احترام به ساحت مقدس حضرت علیه السلام و تسلیت به امام زمان حضرت "عجل الله تعالی فرجه الشریف" در بیست و ششمین روز همراه و همنوا با @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 خواهر : در خانواده ما واقعا نمونه بود. همه او را دوست داشتند..... وقتی شش ساله بود در دبستان ثبت نامش کردیم. مدرسه اسلامی کاظمیه در اطراف گذر لوطی صالح. درس و مشق احمد خوب بود و مشکلی نداشتیم. احمد از همین دوران به مسائل عبادی و معنوی به خصوص توجه ویژه داشت..... او مانند همه نوجوان ها با بچه ها و دوستانش بازی می کرد،درس می خواند،در کارهای خانه کمک می کرد و ... اما هر چه بزرگ تر می شد به رفتار و اخلاقی که تأیید کرده و احمد از بزرگ تر ها می شنید با دقت عمل می کرد..... مثلا وقتی مدرسه می رفت تا می توانست به همکلاسی هایی که از لحاظ مالی مشکلی داشتند کمک می کرد.... یادم هست وقتی در خانه غذای خیلی خوب و مفصلی درست می کردیم و همه آماده ی خوردن می شدیم جلو نمی آمد..... میگفت: توی این محل خیلی از مردم اصلا نمیتوانند چنین غذایی تهیه کنند. مردم حتی برای تهیه غذای معمولی دچار مشکل هستند،حالا ما... برای همین اگر سر سفره هم می آمد با اکراه غذا می خورد. برای بچه ای در قد و قواره ی او این حرف ها خیلی زود بود. اصلا بیشتر بچه ها در سن ابتدایی به این مسائل فکر نمی کنند؛ اما احمد واقعا از بینش صحیحی که در مسجد و پای منبر ها پیدا کرده بود این حرف ها را می زد...... برای همین می گویم اولین جرقه های کمال در همین ایام در وجود او زده شد. رفته رفته هر چه بزرگ تر می شد رشد و کمال و معنویت او بالا رفت تا جایی که دیگر ما نتوانستیم به گرد پای او برسیم....... روحمان با یادش شاد........ @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 دوست من در آن دوران نزدیکترین دوست بودم. ما رازدار هم بودیم.... یک بار از پرسیدم که: احمد ما از بچگی همیشه باهم بودیم اما یه سوال دارم؛ نمیدونم چرا توی این چند سال اخیر شما این قدر رشد معنوی کردی، ولی من.... لبخندی زد و خواست بحث را عوض کند اما من دوباره پرسیدم، بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟؟؟؟؟ با تعجب پرسیدم: "طاقت چی رو؟! گفت: "بشین تا بهت بگم..." نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم.... همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان که برهنه مشغول شنا کردن بودند. من همان جا را صدا کردم و گفتم: خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم. بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود..... یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: هرکس برای گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت...... من همینطور که می‌ریختم گفتم از این به بعد برای گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: یاالله یا الله… به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند..... من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم.... بعد از آن کمی سکوت کرد؛ بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد.... بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن...... روحمان با یادش شاد....... منبع: کتاب عارفانه @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 یڪ بار با آقا و بچہ هاے مسجد عین الدولہ بہ زیارت قم و رفتیم. در پس از اقامہ نماز بہ سمت اتوبوس برگشتیم. ایشان هم مثل ما خیلے عادے برگشت. رانندہ گفت : اگر مے خواهید سوهان بخرید یا جایے بروید و …، یڪ ساعت وقت دارید. ماهم راہ افتادیم بہ سمت مغازہ ها؛یڪ دفعہ دیدم احمد آقا از سمت پشت مسجد بہ سمت بیابان شروع بہ حرڪت ڪرد.... یڪے از رفقایم را صدا ڪردم گفتم : بہ نظرت آقا ڪجا مے رہ؟؟؟ دنبالش راہ افتادیم . آهستہ شروع بہ تعقیب او ڪردیم؛ آن زمان مثل حالا نبود؛ حیاط آن بسیار ڪوچڪ و تاریڪ بود.... جایے رفت ڪہ اطراف او خیلے تاریڪ شدہ بود . ماهم بہ دنبالش بودیم. هیچ سر و صدایے از سمت ما نمے آمد . یڪ دفعہ اقا برگشت و گفت چرا دنبال من مے آیید!؟؟ جا خوردیم؛ گفتیم :شما پشت سرت رو مے بینے؟چطور متوجہ شدے؟ آقا گفت : ڪار خوبے نڪردید؛ برگردید.... گفتیم : نمے شہ، ما با شما رفیقیم هرجا برے ما هم میایم؛ در ثانے اینجا تاریڪ و خطرناڪہ؛ یڪ وقت ڪسے، حیوانے، چیزے بہ شما حملہ مے ڪنہ … گفت خواهش مے ڪنم برگردید .ما هم گفتیم : نہ، تا نگے ڪجا مے رے ما بر نمے گردیم.... دوبارہ اصرار ڪرد و ما هم جواب قبلی… سرش را انداخت پایین؛ با خودم گفتم: حتما تو دلش دارہ مارو دعا مے ڪنہ.... بعد نگاهش را در آن تاریڪے بہ صورت ما انداخت و گفت : طاقتش رو دارید؟ مے تونید با من بیایید!؟ ما هم ڪہ از همہ ے احوالات احمد آقا بے خبر بودیم گفتیم : طاقت چے رو؛ مگہ ڪجا مے خواے برے؟! نفسے ڪشید و گفت: دارم مے رم دست بوسے مولا..... باور ڪنید تا این حرف را زد زانو هاے ما شل شد؛ ترسیدہ بودیم؛ من بدنم لرزید..... احمد آقا این رو گفت و برگشت و بہ راهش ادامہ داد. همین طور ڪہ از ما دور مے شد گفت: اگہ دوست دارید بیاید بسم اللہ..... نمیدانید چہ حالے بود. شاید الان با خودم مے گویم اے ڪاش مے رفتے اما آن لحظہ وحشت وجود ما را گرفتہ بود؛ با ترس و لرز برگشتیم.... ساعتے بعد دیدیم آقا از دور بہ سمت اتوبوس مے آید. چهرہ اش برافروختہ بود؛ با ڪسے حرف نزد و سرجایش نشست..... از آن روز سعے ڪردم بیشتر مراقب اعمالم باشم..... بار دیگر شبیہ این ماجرا در حرم پیش آمد. @khademinekoolebar