eitaa logo
کمیته مرکزی خادمین شهدا
17.2هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ادمین جهت ارتباط و هرگونه سوال در مورد خادمی،کمیته مرکزی و کمیته های استانی خادمین شهدا: @shahidanekhodaiy110 ادمین محتوا: @KhademResane_Markazi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹️ (( = )) یکی از « » معروف به« » است که پیش از این دلاوری‌های زیادی را در منطقه نشان داد و در ‌‌نهایت در حین (س) به رسید. در یادداشتی کوتاه در صفحه اجتماعی خود وصفی درباره روزهای رزم و صلابت او به زبان نزدیک به محاوره نوشته است که در ادامه می‌خوانید: غیور راست مى‌گفت. تو تموم مدتى که رو یال کوه و در پناه خاک‌ریز و کانال کم‌عمق، دو لّا دو لّا این ور اون ور مى‌رفتیم، چمچه مار شَق و رَق و ایستاده، بدون کوچک‌ترین ترسى از تیر خصم، راه مى‌رفت و مواضع دشمن رو برانداز مى کرد. چشم تو چشم دشمن. عین مار کبرا. عین . بهش می‌گفتند چَمچَه مار. خیلى زمخت بود و عبوس. لااقل تو اولین دیدارمون این جور مى‌نمود. بالاى کوه هاى خِیواص. در مجاورت روستاى تازه آزادشدهٔ در شرقی‌ترین نقطهٔ منطقهٔ و کمى قبل از مرز افغانستان. برعکس همهٔ پشتون‌های ، دستار طالبى سرش بود و نه . صورتش هم صاف بود از تیغ اصلاح. یه شاخه گل داودى زرد رنگ هم گذاشته بود روى گوش سمت راستش. نمى دونم چرا. و همین من رو گول زد. وقتى دوربین رو سمتش آوردم با غیظ و به پشتون گفت نگیر. از من تصویر نگیر! اصلاً باهاش بحث نکردم. اصرار به تصویر گرفتن هم نداشتم. تازه ناهار خورده بودیم. پایین کوه و تو . البته من نخوردم. مزاجم با آب سازگار نبود. کم می‌خوردم و هر چیزى رو هم نمی‌خوردم. حالا اینجا سفرهٔ نون و پنیر و چاى پهن کرده بودند. دقیقاً تو جبهه و کمى عقب‌تر از یال کوه مشرف به مواضع طالبان. چمچه مار همین‌طور که داشت لقمهٔ درشتى واسه خودش می‌گرفت رو به بقیه به من اشاره کرد و گفت؛ خارجیه؟ هلال آقا گفت؛ ! گل از گل شکفت. لقمه تو دهنش تمام قد در مقابلم ایستاد. به زور سر سفره نشوند و برام یه لقمهٔ نون و پنیر گرفت. به گفت چرا پس نمى‌گى ایرانى هستى؟! لب خندى شیرین تحویلش دادم. گفت دوربینت رو روشن کن و دنبالم بیا. از یه خاک‌ریز کم‌عرض و کم‌عمق به سنگرى بردمون که از دریچه‌اش موضع طالبان تو تیررسمون بود. گفت اون جا رو بگیر. بعد نشست پشت و یه باکس تیر رو تو سرشون خالى کرد. ول وله اى اون ور راه افتاد. گفت دوربینت رو بذار کنار و بیا اینجا. دوربین رو دادم به اسد على و گفتم لنزش رو بگیر طرف ما. هنوز نمى‌دونستم چه‌کار داره. رو به گفت: مى‌خوام این جوون ایرانى دِین ش رو به دین ش ادا کنه! سنگر اصلى رو دقیق نشون‌ام داد. بعد گفت امون شون رو بِبُر. بسم اللهى گفتم و تموم قطار توى باکس رو ریختم سرشون. یکى که با دوربین اون ور رو زیر نظر داشت داد می‌زد خورد خورد! حالا دیگه نفهمیدم اغراق می‌کرد یا خواست مهمون نوازى رو در حق من تموم کرده باشه! تو مسیر برگشت از این سنگر هم، لطف ما رو بى پاسخ نذاشتند و اگر اقدام سریع و به جاى نبود و هُل دادن من روى زمین، لحظه آب کش مى شدم. شاخه گل داودى از لاى لاله ى گوشش به زمین افتاده بود. اون رو برداشتم و وقتى به سمت من مى چرخید به طرفش بردم. خنده شیرینى رو لبش نشست و به فارسى گفت: دوستى! بعد دست رو شونه من گذاشت و فشرد.  لاغر بود و قد بلند. ابهتى خاص داشت. یه جورایى من رو یاد مینداخت. با همون صلابت فرماندهى. از هم راه دیگه مون غیور پرسیدم چرا بهش مى‌گید چمچه مار؟ غیور همون جور که شیفته، قد و بالاى چمچه مار رو تماشا مى‌کرد گفت: مثل مار کبرا می‌مونه. با همین هیبت میره تو مواضع طالبان و چند روزى باهاشون سر می‌کنه، تو جلسات شون شرکت می‌کنه. نظر میده و نظر مى‌گیره. بدون اینکه کوچک‌ترین شکى از شیعه و پاراچنارى بودنش ایجاد کنه. بعد خیلى خون سرد میاد این ور و عملیات بچه‌ها رو فرماندهى می‌کنه. به همین راحتى. نه پنهون شدنى، نه استتارى، نه حتا خم شدنى. مثل یه مار کبرا. مثل چمچه مار. غیور راست می‌گفت. تو تموم مدتى که رو یال کوه و در پناه خاک‌ریز و کانال کم‌عمق، دو لّا دو لّا این ور اون ور مى‌رفتیم، چمچه مار شَق و رَق و ایستاده، بدون کوچک‌ترین ترسى از تیر خصم، راه مى‌رفت و مواضع دشمن رو برانداز می‌کرد. چشم تو چشم دشمن. عین . عین ... و امروز صبح برام پیغام فرستاد: رو یادت میاد؟ سر ارتفاعات خِیواص؟ دیروز تو شد. مثل شیر‌‌... شادی ارواح مطهر شهدای مظلوم بالاخص @khademinekoolebar