eitaa logo
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
18.2هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
4.3هزار ویدیو
90 فایل
ادمین محتوایی جهت ارسال گزارشات و محتوا: @KhademResane_Markazi ادمین پاسخگو جهت ارتباط و سوال در مورد خادمی، کمیته مرکزی و کمیته های استانی خادمین شهدا: @shahidanekhodaiy110
مشاهده در ایتا
دانلود
#نخبه_علمی بود به قدری باهوش بود ڪه در۱۳سالگی به راحتی انگلیسی حرف می‌زد در جبهه آموزش زبان می‌داد والفجر۸ #شیمیایی شد و در۱۷سالگی به #شهادت رسید معلم جبهه‌ها؛ #شهید_محمود_تاج_الدین @khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
هنگام قادر به تکلم نبود و حرف‌های خود را می‌نوشت... وقتی در حین عملیات، دشمن می‌زند، نعمت‌الله ماسکش را به یکی از رزمنده‌ها می‌دهد و خودش بدون ماسک می‌ماند؛ وقتی در بیمارستان از او سوال می‌کنند چرا ماسک نزدی؟ در جواب می‌نویسد: . ماسک و لباس تا حدی دوام دارند، جائی که دارد ماسک چه کار؟ . نعمت این اواخر برای نوشتن کاغذ خواست و نوشت: « » پرستار گفت: «دکتر ممنوع کرده.» نوشت: «جیگرم سوخت.». دم دمای باز کاغذ خواست دو بیت شعر از عشقش به نوشت و شد آن کاغذ نوشته‌ها الآن دست مادر نعمت است... . نعمت درک درستی از رفتن داشت، وقت رفتن به مرگ لبخند می‌زد؛ مادر قهرمانش گفته بود: «او را با لباس دامادی‌اش دفن کنند.» اگر غرق به خون گردد تن من شود پیراهن من من اگر لب در صحرا بمیرم دل از برنگیرم @khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
بعد از جنگ غیر از ترکش هایی که با جراحی از تن منوچهر خارج شده بود بیشتر از 80 تا ترکش تو بدنش بود، از فرق سر تا نوک پا ... بدترینش چند تا بود که دور قلبش فرو رفته بود و با کمی حرکت می تونست بکشتش.... از طرفی هم وقتی تو زدن منوچهر با اینکه شکمش پر ترکش بوده و خونریزی داشته، ماسکش رو در میاره و می گذاره رو صورت یه بسیجی مجروح و اون رو تا دم ماشین کول می کنه و بعد خودش بیهوش می افته، همونجا بود که شیمیایی شد و به خاطر جراحت شکمش بعداً دچار 3 تا سرطان شد..... سرطان ریه،سرطان دستگاه گوارش و سرطان خون! این ها هر کدومش به تنهایی می تونه یکی رو از پا در بیاره چه برسه به اینکه 3 تاش با هم باشه.... گفت: فرشته من یه معامله ای با کردم، حالا اون معامله کامل شده، فقط تو مانع منی،از من دل بکن..... تو راضی بشی من دیگه می شم.... گفتم:این حرف ها چیه منوچهر؟ ما همه سختی ها رو با هم گذروندیم این یکی رو هم می گذرونیم. گفت:نه فرشته!دیگه خسته شدم، فرشته خسته ام، اگر تو راضی بشی من می رم.... گفتم:آخه چطور؟ چطور از تو دل بکنم؟؟ تو همه زندگی منی، من فقط یاد گرفتم به تو دل ببندم، دل کندن رو یادم ندادی منوچهر.... ولی به خودم گفتم: این خود خواهیه. تو که ادعای عاشقی می کنی، حاضری منوچهر باشه ولی درد بکشه؟ به خدا گفتم: خدایا؛ من می خوام منوچهر راحت باشه.اما خودم رو گول می زدم، چون می دونستم راحتی منوچهر تو این دنیا امکان نداره. راضی شدم به رفتنش، اما هنوز هم نمی فهمم چطور؟؟؟ آخه نمی تونستم دوریش رو تحمل کنم، هنوز هم بعد از این همه سال نمی تونم........ این همه چیز توی این دنیا اختراع شده اما هیچ اکسیری برای دل تنگی نیست . . به روایت از خانم ملکی،همسر شهید سید منوچهر مُدِقْ @khademinekoolebar