eitaa logo
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
17.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ادمین محتوایی جهت ارسال گزارشات و محتوا: @KhademResane_Markazi ادمین پاسخگو جهت ارتباط و سوال در مورد خادمی، کمیته مرکزی و کمیته های استانی خادمین شهدا: @shahidanekhodaiy110
مشاهده در ایتا
دانلود
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از سراچه خورشید ای شهید #صبحتون_شهدایی @khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 : تضمین کننده ملت و سربلندی است. نظام جمهوری اسلامی امروز است...... 🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷 عرض ادب و احترام به ساحت مقدس حضرت علیه السلام و تسلیت به امام زمان حضرت "عجل الله تعالی فرجه الشریف" در ششمین روز همراه و همنوا با @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 لباس های حاج محسن در طول عملیات والفجر8 خیلی فرسوده و کهنه شده بود. وضع پوتین هایش بدتر از لباس هایش بود. هر ان ممکم بود پوتین هایش وا برود. مسئول تدارکات دیدش و گفت حاج محسن چه وضعیتی داری شما مثلا هستی! بیا بریم تدارکات خودم نونَوارت بکنم..... محسن سخت زیر این مسائل می رفت چون به قول خودش نمی خواست برای بیت المال خرج بتراشد..... یک بار با ماشین از منطقه امد و صبح که میخواستیم برویم گفتم برو ماشین روشن کن بریم..... حاج محسن گفت: مگه خودت ماشین نداری؟ گفتم: چرا ولی پارکه، گفت: با ماشین خودت بیا، این ماشین را داده به من تا باهاش برم منطقه نمیتوانم استفاده ی شخصی بکنم. روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 چند هفته قبل از حاج محسن، با هم به مزار پاک پدر و مادرمان رفته بودیم.... حاج محسن حال و هوای دیگری داشت از من خواست که با هم بر سر نیز برویم، وقتی وارد شدیم حاجی انگار دنبال چیزی می‌گشت؛ علت سرگردانی‌اش را پرسیدم گفت: می‌خواهم در قطعه 29 را پیدا کنم..... پس از کمی جستجو مزار را پیدا کردیم در کنار مزار او یک قبر خالی بود؛ حاج محسن با دیدن آن آرام نشست، دستش را بر روی مزار خالی گذاشت و گفت مرا اینجا دفن کنید..... با تعجب پرسیدم، اشتباه نمی‌کنی اما محسن آرام گفت اینجا قبر من است، بعد از حاجی با اینکه ما در دفن او سهمی نداشتیم اما نمی‌دانم برنامه‌ها چطور ردیف شده بود که بچه‌های هماهنگ کردند و محسن را در همان جایی که پیش‌بینی کرده بود به خاک سپردند، محسن خانه آخرت خود را پیدا کرده بود..... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 حاج محسن همواره خود را از ما مخفی می‌کرد و هربار هم که به علت شدت جراحت به بیمارستان منتقل می‌شد می‌خواست هرچه سریعتر به بازگردد.... حتی یادم هست که یکبار که به علت از ناحیه پا در (ع) مشهد بستری بود مرتب به دکتر اصرار می‌کرد که باید برگردد؛ دکتر به من گفت که زخم‌های برادرتان عمیق است و هرچه ما به او اصرار می‌کنیم که باید مدتی استراحت کند تا زخم‌هایش عفونی نشوند توجهی نمی‌کند، شما خودتان به او تذکر دهید..... حاجی که حرفهای ما را شنیده بود سریع از روی تخت بلند شد و در راهرو شروع کرد به قدم زدن و گفت: زخم من عمیق نیست و من باید برگردم..... سرم مجروح هم‌تخت او در حال تمام شدن بود؛ پرستارها را صدا زد و از او خواست که سرم را جدا کند اما پرستار گفت که شیفت من تمام شده و نوبت پرستار بعدی است. محسن با ناراحتی گفت: شیفت انسانیت شما که تمام نشده؛ بعد هم سرم را از دست آن مجروح باز کرد تا با هم به منطقه اعزام شوند. در کربلای 1 هم که از ناحیه شکم مجروح شده بود ما اطلاعی نداشتیم تا زمانیکه به بیمارستان منتقل شد و ما متوجه جراحت شدید ایشان شدیم..... یکبار دیگر هم در والفجر8 هنگامی که بچه‌ها مشغول کندن کانال در بودند؛ کلنگ به پای او اصابت کرده وزخمی شد اما علی‌رغم اصرار زیاد بچه‌ها راضی نشد به عقب بازگردد و با همان پای مجروح 40 روز در خط مقدم ماند..... او می‌گفت: درست است پایم مجروح شده صحبت که می‌توانم بکنم؛ اگر بچه‌ها مرا با این وضعیت ببیند روحیه می‌گیرند و این جراحت‌ها برای من مجروحیت نیست تا جان در بدن دارم به می‌روم...... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همیشه فردی خندان و خوش‌رو بود و در هیچ شرایطی گل لبخند از لبانش چیده نمی‌شد، حتی در سخت‌ترین شرایط زمانیکه یکی از بچه‌ها زخمی شد و روی زمین افتاد محسن بالای سر او رفته بود و می‌خندید وقتی بچه‌ها از او پرسیدند چرا در این شرایط می‌خندد؛ پاسخ داد: نمی‌دانم چرا می‌خندم؛این خنده از شادی است یا ناراحتی؟! خودش تعریف می‌کرد که در زمان خدمت سربازی یک روز در مراسم صبحگاه مشترک که اتفاقاً در جلوی صف هم ایستاده بودم ناگهان خنده ام گرفت و نتوانستم خود را کنترل کنم؛ فرمانده پادگان که مشغول سخنرانی بود از این حرکت من تعجب کرد دستور داد مرا از صف بیرون بکشند و 24 ساعت بازداشت نگه دارند بعد هم به من تذکر دادند که این عمل را انجام ندهم؛ اما من گفتم: خنده در ذات من است به هر حال خنده‌ای گاه و بیگاه به همه بچه‌ها روحیه می داد...... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 در بودیم و می خواستیم ناهار بخوریم، بیسیم زدند که جلو بیا، در سینه کش کوه می خواهند جاده بزنند؛ تعدادی هست که باید جمع شود، کسی نیست، بیایید مین ها را خنثی کنید. پنج شش نفری به ستاد لشگر رفتیم. فرمانده گردان ها آنجا بودند. نماز ظهرش را خواند و گفت: من میرم عصرم رو اون دنیا میخونم.... به او گفتم نه، حاجی تو را به خدا نمازت را بخوان. گفت: نه..... هم که در سانحه هواپیما در شد به او اصرار کرد که حاجی عصرت را هم بخوان، بعد برو. گفت: آقا، یکیش رو خوندم، در رو باز کردن، میرم اونجا نماز عصرم رو با حوری ها میخونم...... جانمازش رو جمع کرد و توی جیبش گذاشت. او را با ماشین بالا بردم و پیاده کردن. بعد آمدم که وسایل را ببرم که بی سیم مرا خواست. بچه ها گفتند: نجف، بیا زخمی شده است. زود برگشتم و از بچه ها پرسیدم کجاست؟ خودم را نزدیک تر رساندم دیدم وسط افتاده است. دویدم بالای سرش، او نماز عصرش را در قامت بسته بود. راوی: نجف پناهی، منصور رحیمی روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 وقتی او را می دیدم، ریش هایش را می گرفتم و می گفتم: بابا این ریش حد و حساب دارد، نه؛ از و بپرس، ریش نباید از مشت دست بیرون بزند..... می گفت: نمیدونی که، من با این ریش کار دارم، این ریش ها باید با بشه...... وقتی از تهران به منطقه می رفت با خودش حنا می برد. دست و پایش را همیشه حنا می گذاشت و می گفت: برای پوست خوبه. دوستان تعریف می کردند که هرسال یک روز مانده به ، او یک کاسه حنا درست می کرد تا بچه ها به عنوان یادگاری عید، انگشت ها یا کف دست و پایشان را حنا بگذارند. سال آخر گفتیم حاجی، امسال حنایت آماده نیست! گفت: حنای امسال، خونمه . . . روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 (ره): این وصیت نامه هایی که این عزیزان می نویسند مطالعه کنید، پنجاه سال عبادت کردید و خدا قبول کند ،یک روز هم یکی از این وصیت نامه ها رو بگیرید و مطالعه کنید و فکر کنید.... 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷 وصیت نامه را در ادامه می خوانیم: بسم رب الشهدا و الصدیقین السلام علیک یا اباعبدالله و علی‌الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام‌الله ابداً ما بقیت و بقی‌الیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم، السلام علی الحسین و علی علی‌بن‌الحسین و ....... با سلام و درود به ایران و تمامی و امت شهیدپرور ایران و با سلام به خانواده محترم و درود و رحمت به روح پدر و مادرم. یعنی انتقال یافتن از زندگی مادی به زندگی معنوی و الهی و در یک مسأله انتخابی است که انسان کامل با تمام آگاهی آن را انتخاب می‌کند و با خویش شمع راه انسان‌های پاک و نورانی می‌شود و من با انتخاب آگاهانه را تا رسیدن به ادامه خواهم داد. نظر به اینکه اگر لیاقت داشته باشم بنابراین من راهم را انتخاب کردم امیدوارم که شما هم دست ‌خط مرا ( و برگزیدن راه شهادت) را انتخاب کنید. برادران در زمانی که در خطر است همانطوریکه قلب تپنده امت فرمود‌: به کسانیکه توانایی داشته باشند واجب می‌شود که برای پاسداری از حریم اسلام و به مقابله با دشمن برخیزند و مواظب باشید که این جنایتکاران هر روز برای نابودی جمهوری اسلامی ایران نقشه می‌کشند... اما شما همانطوریکه تا به حال نقشه آنها را با اتکال به الله نقش بر آب کردید حالا هم هوشیار باشید که انشا‌الله کاری از دستشان ساخته نیست اما نگذارید ریشه بگیرند و چند جمله از جملات گهربار امام امت و مسئولین کشور که می‌فرمایند فراموش نکنیم که در هستیم و ما هستیم و با از هیچ ابرقدرتی ترسی نداریم و ما مثل (ع) در جنگ وارد شویم و مثل (ع) باید به برسیم و تا آنجایی در خاک عراق پیش می‌رویم که خواسته‌هایمان را بگیریم و هرگز زیر بار ذلت نخواهیم رفت. هیهات من الذله. در آخر از رزمندگان می‌خواهم که را گرم نگاه داشته و گوش به و تا آخرین نفس استقامت کنید که الان استقامت لازم است. در آخر وصایای شخصی من..... وسایل ارتباط نظامی من از قبیل لباس و غیره را بعد از کسی استفاده کند در غیر این صورت به تحویل دهید مقدار پولی هست برای کفن و دفن که انشا‌الله لازم نمی‌شود چون آرزویم این است که در تکه تکه شوم تا در روز قیامت در پیش اباعبدالله و سایر سرافکنده نباشم..... درمراسم عزاداری من (س) خوانده شود چون من از داشتن مادر و پدر محروم بوده‌ام در آخر از همه خواهران و برادران و آشنایان می‌خواهم که اگر از من بدی دیده‌اند حلال کنند برادران از استغفار و دعا دور نشوید ( و ) که بهترین درمان برای تمکین دردها است..... را تنها نگذارید که او است و هرکس او را تنها گذاشته را تنها گذاشته است..... @khademinekoolebar
قال الامام الحسين عليه السلام : مَنْ اَحَبّنَا كَانَ مِنّا اَهْلَ الْبَيتِ حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند: كسى كه ما را دوست بدارد، از ما اهل بيت است نزهة النّاظر و تنبيه الخاطر، ص ۸۵ ح۱۹ @khademinekoolebar
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از سراچه خورشید ای شهید #صبحتون_شهدایی @khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 : آن‌روزها بنده در از نزدیك شاهد قضایا بودم. در واقع هیچ نیروی مسلّحی نداشت؛ نه كه صدوبیست هزار نداشت بلكه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانك تعمیریِ از كار افتاده را مرحوم كه افسر ارتشی بسیار متعهّدی بود از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر كرد...... 🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷 عرض ادب و احترام به ساحت مقدس حضرت و علیهم السلام و تسلیت به امام زمان حضرت "عجل الله تعالی فرجه الشریف" در هفتمین روز همراه و همنوا با در ایشان @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همسر اصولا هر نشست و برخاستی را بدون شمع محفل کردن سخنان گوهربار ائمه اطهار( ع) و رسول گرامی اسلام (ص) بیهوده می دانست .... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 پدر گاهی به ما سر می‌زد. موقع رفتن به ما می‌گفت: را فراموش نکنید، را فراموش نکنید، از جدا نباشید و را فراموش نکنید. پنج، شش ماه قبل از هر وقت به اصفهان می‌آمد می‌گفت که من خجالت می‌کشم در تهران هستم و بچه‌های مردم دم گلوله‌اند. من افسرم و آن‌ها سرباز و دم تیر دارند از بین می‌روند؛ من خجالت می‌کشم..... ما هم می‌گفتیم خب هر طور صلاح است و خدا می‌خواهد. تا اینکه رفت.... موقعی که به ما خبر دادند که دارند جنازه‌اش را می‌آورند من به فرودگاه رفتم، خجالت کشیدم که جنازه‌اش را به ما تحویل بدهند چون سیدالشهدا این لطف را کرد و خداوند متعال این فرزند را به ما داد. خدا می‌داند که چقدر جمعیت آمده بودند و ما شرمنده همه‌شان شدیم. فقط ما همین را می‌دانیم که ما به یکی از عمل کردیم. هیچ کار دیگری هم که پسند خدا باشد پیش خودمان سراغ نداریم در همه‌اش غل و غش داشتیم ولی این یکی را می‌دانیم خدا به ما امانتی داد و ما امانت را درست تحویلش دادیم..... به جز این یک آیه، در خانه خدا و ائمه اطهار دیگر امیدی نداریم. امیدوارم که خدا از او راضی باشد و قبول کند این را...... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 فرزند پدرم وقتی که می‌خواست به برود به من سفارش‌های زیادی می‌کرد. یکی از سفارشهای او در مورد بود. او خیلی ما را به خواندن تشویق می‌کرد. روی و برنامه های دینی تاکید زیادی داشت. در آخرین جمعه‌ای که پیش ما بود و قراربود عصر به برود ما را به برد. پس از مراجعت به منزل هنگام عصر در حین رفتن به جبهه مرا پیش خود برد و گفت: امکان زیاد دارد که دیگر برنگردم. مواظب مادرت باش. را به موقع بخوان. خواندن قرآنت را ادامه بده و در شرکت کن این سفارش همیشگی او بود. درآن روزها وقتی که از پدرم سوال می کردم درجه شما چیست؟ به من می‌گفت: من (عج) هستم. بعد از مدتی که ما را به جنوب در اهواز برد، در داخل سنگرش روی آهنی نوشته شده بود: معاونت لشکر. من در آن هنگام متوجه شدم که سمت پدرم چیست و چه احترامی در میان مردم دارد. او همیشه می‌گفت: مقام دنیا مقامی نیست، بلکه مقام روز قیامت، مقام با ارزشی است که خداوند آن را به هر انسانی نمی‌دهد.... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همسر مرتب به فکر مرگ و روز قیامت و توشه برای آخرت بود. به خیلی اهمیت می داد و در این کار بیش از حد خودش را به زحمت می انداخت. در منازلی که و خمس خبری نبود سعی می کرد نرود و اگر می رفت و بعد متوجه می شد کم کم رابطه اش را قطع می کرد. (عج) و (ع) و عاشق رب عالمیان بود. یکی از دلایلی که برای رفتن به می آورد این بود که می گفت در به وضوح دیده می شود. آرزو داشت در موفق به (عج) و (ع) شود. هروقت در مجلسی برایش تعریف می کردند از کسانی که خدمت (عج) رسیده اند یا در ، خدمت سیدالشهدا رسیده اند آنچنان با صدای بلند گریه می کرد که ما را هم منقلب می نمود...... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همسر یک روز در خیلی گریه کرد که من به او گفتم: آقا جان! شما خودت ای، بنشین و کار کن؛ همه که نباید بشوند. او به طرف من برگشت و گفت: «حتما تو راضی نیستی من بشوم . بیا از خدا مرا بخواه..... و در ادامه گفت «هر کس باید به نحوی از بین برود ؛ یکی با تصادف , یکی با مرگ طبیعی . مرگ حق است ولی من می خواهم بشوم ...... دیگر از آن روز به بعد فقط راجع به صحبت میکرد. در آن لحظات وضعیت بدی داشتم . نه می توانستم حرف او را رد کنم نه می توانستم از عزیز ترین فرد زندگی ام جدا بشوم. سر انجام به خاطر اینکه دل او نشکند , حاضر شدم که او را دعا کنم ....... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 (ره): این وصیت نامه هایی که این عزیزان می نویسند مطالعه کنید، پنجاه سال عبادت کردید و خدا قبول کند ،یک روز هم یکی از این وصیت نامه ها رو بگیرید و مطالعه کنید و فکر کنید.... 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷 وصیت نامه را در ادامه می خوانیم: «اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک تحت رایت نبیک و ولایتی علی بن ابیطالب (ع)» این بنده حقیر متذکر می‌شوم که هر چه آقایی و عزت است در خدمتگزاری درگاه این اوصیاء و برگزیدگان الهی است. تا توان دارید در راه خدمتگزاری به این اولیاء الله کوتاهی نکنید، که خود آنها بزرگواری دارند و پاداش بیش از حد می‌دهند. اما پدر و مادر عزیزم و برادران و خواهرم، امید است خداوند هدیه خانواده شما را بپذیرد که خون من عزیزتر از خون ، و (ع) عزیز نبوده، هر چه دارم و داشتم از بوده که شما به دهانم گذاردید و اما همسر ارجمندم، ای یار سختی ها و گرفتاری هایم. سفارشم چنگ زدن به (ع ) و پیروی از @نائب اوست که ان شاء الله خداوند به همه شما ملت عزیز کمک خواهد کرد تا نام اعتلاء یابد و به زودی امر (عج) عزیز را اصلاح نماید. همسر عزیز، و تنها توشه‌ای است که برایت می گذارم و انشاء الله بتوانی فرزندان عزیزمان را از (عج) و نایب برحق او تربیت کنی که مایه مباهات ما در و در حضور خداوند تبارک و تعالی باشند. آنچه را که از ابتدای آشنایی تا آخرین لحظه حیات به تو دادم، از من نبود بلکه از بود و لذا تو را به همان راهنمایی می‌کنم. تذکر دیگرم خدمت برادران و خواهران... از خدا بخواهید توفیق خدمتگزاری بیشتر شامل حال شما شود. خداوند خود حافظ این می‌باشد. خدمت به مسلمین بالاخص فراموش نشود. به فرزندان، تلاش در حفظ اسلامیت خودشان و حفظ دستاوردهای انقلاب را سفارش می‌کنم. نوکری آستان اهلبیت (ع) فراموش نشود. دعا برای فرج امام مهدی عزیز (عج) از اهم مسائل است. خدا را در هر مسأله و هر لحظه لحاظ کنید و از یاد او غافل نباشید. توفیق خدمتگزاری شما در راه اسلام و انقلاب عزیز و رهبر اصلی این انقلاب، حضرت مهدی (عج) عزیز و نایب او امام خمینی را از خداوند متعال خواهانم. آمین یا رب العالمین @khademinekoolebar
قال الامام الحسين عليه السلام : إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند: بدرستی که شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است التفسیر المنسوب الی الامام الحسن العسکری علیه السلام ص309 @khademinekoolebar
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از سراچه خورشید ای شهید #صبحتون_شهدایی @khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 در دیدار خانواده : بعد از جنگ خيلي‌ها به حاشيه رفتند، اما همچنان ماندند....... هيچ‌كس براي من نمي‌شود....... فكر نكنيد محاسن سفيد پدرتان از سن و سال ايشان است، محاسن ايشان در اين اواخر سفيد شده است، وقتي مستضعفين را مي‌ديدند، وقتي مشكلات را مي‌ديدند...... 🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷 عرض ادب و احترام به ساحت مقدس حضرت وعلیه السلام و تسلیت به امام زمان حضرت "عجل الله تعالی فرجه الشریف" در هشتمین روز همراه و همنوا با @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همسر سردار زمانی که پسر دومم به‌دنیا آمد، کردستان بودند. پسر دومم چهل روزه بود که به نیشابور آمدیم. پانزده روز بعد جنگ ایران و عراق آغاز شده بود..... پس از مدت‌ها به منزل امده بود، به من گفت: حاج خانم جنگ ایران وعراق شروع شده می‌خواهم بروم منطقه..... تا این راگفت یک‌دفعه اشکایم ریخت. گفت: نه نشد، می‌خواهم مثل باشی مثل بچه‌هایم را بزرگ کنی، می‌خواهم زندگی کنی. می‌روم؛ ممکن است بیایم؛ ممکن است نیایم؛ شاید بشوم....... دلم محکم شد و زندگی جلو چشم‌هایم آمد...... روحمان با یادش شاد...... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همسر سردار روزی يكی از زيباترين خاطراتش را از برايم اين‌گونه تعريف كرد: وقتي با موفقيت به اتمام رسيد. مرحوم با دفتر تماس گرفت و به ایشان اطلاع داد كه با موفقیت تمام شده و دشمن منهدم شده است. نيروها هم در حال برگشتن به عقب هستند..... صدای (ره) را از پشت تلفن شنيدم كه فرمودند: «اگر قابل باشم، در روز قيامت را قطعا می‌كنم....... با گريه و اشك اين‌ خاطره را برايم تعريف كرد...... روحمان با یادش شاد....... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 سردار مجید رضا حسین زاده یکی از همرزمان عنوان کرده بود که دلم برای دوستان شهیدم و خصوصا تنگ شده است و دوست دارم مثل او به برسم، در محافل دوستانه هم این موضوع را گفته بود خصوصا وقتی به سیستان و بلوچستان آمده بود، گفته بود از خواستم این جا محل شهادتم باشد و دلم هم گواهی می دهد که این آرزویم در این جا برآورده می شود.... روحمان با یادش شاد.... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 سردار مجید رضا حسن زاده؛ از هم رزمان زمانی که سردار جانشین نیروی زمینی بود، یک روز که به نیروی زمینی رفتم، برای احوال پرسی خدمت رسیدم پس از صحبت های اولیه، گفتم سردار صحبت از بازنشستگی شما به گوش می رسد قضیه از چه قرار است؟ فرمود: حسن زاده، درست است که سنم بالا رفته و موهایم سفید شده است ولی بازنشستگی، فکرم را مشغول می کند. خیلی از دوستان و رفقایم شدند و جوانی و عمرمان را در گذراندیم و در عین حال اگر باشیم و مرگمان ختم به نباشد، این سخت است؛ نه این گونه نیست که من در خواست بازنشستگی کنم بلکه تا روزی که و نیاز داشته باشد در لباس مقدسم پاسداری خدمت خواهم کرد..... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar