eitaa logo
قلب های آسمانی
1.3هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
104 فایل
به امید روزی که خادمین شهدای کربلا به شهدا بپیوندند 🌷 🎖به جمع ِ خادمین شهداء کربلا بپیوندید👇 @khademinshohada karbala پاسخگوی پیام های شما @Rastegar110s واحد خواهران:
مشاهده در ایتا
دانلود
یادت‌باشد‌_قسمت‌پانزدهم_2023_06_03_23_33_30_340.mp3
3.91M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت پانزدهم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌پنجاه‌و‌سه خندیدی: «توکه برام میخونی یجور دیگه کیف میکنم!» نزدیک مشهد باز ماشین خراب شد. بردی تعمیرگاه. تعمیرکار گفت: «آرام آرام برین تا نمایندگی خودش.» بقیه راه خیلی اذیت شدیم: ماشین خراب که باید آرام میراندی، محمدعلی که بداخلاقی میکرد، دردی که گاه در پشت و کمرت میپیچید، خستگی خودمو نق نق فاطمه. بالاخره بعد از ۲۴ ساعت رسیدیم مشهدو رفتیم خانه خانم قاسمی. مارا که دید خیلی خوشحال شد: «خداروشکر. میخواستم برای میلاد آقا امام زمان(عج) جشن بگیرم. خوب شد که اومدین!» یک هفته ماندیم مشهد. خانم قاسمی دانا جشن گرفت و دوستانش و خانواده رزمندگان را هم دعوت کرد. بعد از یک هفته به تهران برگشتیم. ماه رمضان از راه رسیدو من با اینکه نمیتوانستم روزه بگیرم، دوست داشتم سحر ها بیدار شوم و کنار تو بشینم. دلم میخواست لحظه لحظه بودنت را حس کنم، ولی تو نمیخواستی صدایم بزنی. بیتابی محمدعلی نمیگذاشت خواب پیوسته داشته باشم. دوست داشت یکی با او بازی کند و تو بیشتر وقت ها اورا بغل میکردی و از کنار من میبردی تا راحت بخوابم. طبق روال همیشگی درماه رمضان، در فامیل هرشب افطاری منزل یکی بود. شبی که منزل عمو جعفر بودیم گفتم: «آقا مصطفی حالا که همه هستند، دعوت کن یک شب همه بیان منزل ما!» آهسته گفتی: «نمیتونم زمان مشخص کنم، ممکنه هر لحظه زنگ بزنن و مجبور شم برم!» اخم هایم در هم رفت. بلند گفتی: «شنبه هفته دیگه، همگی برای افطار منزل ما!» ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرنوشتِ مقلدان خمینی چیزی جز "شهادت" نیست ...✋🏻 ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
40.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📸| عکس امام خمینی را در کفنم بگذارید تا خداوند به آبروی این فرزند پاک فاطمه (س) این بنده روسیاه را ببخشد. 🌴شهید بهرام بهزادی ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت‌باشد_قسمت‌شانزدهم_2023_06_05_00_44_33_453.mp3
2.62M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت شانزدهم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌پنجاه‌و‌چهار اما دو روز مانده به آن شب تلفن خانه زنگ خورد: «سلام عزیزم، من دارم میرم!» _ کجا؟ _ سوریه! و رفتی. به همین راحتی. اولین کاری که کردم این بود که زنگ بزنم و مهمانی را بهم بزنم و بعد نشستم و به حال خودم گریه کردم. محمدعلی نمی‌خوابید، او هم گریه می‌کرد و گریه هایش دلم را به آشوب می‌کشید. لابد قرار بود اتفاقی بیفتد. عرق نعنا به او دادم، جایش را عوض کردم، بغلش گرفتم و راه بردم، روی پا خواباندنمش ولی آرام نمی‌گرفت. پدرت زنگ زد: «باباجون بلند شو بیا خونه ما.» ولی من با دوتا بچه راحت تر بودم که خانه خودمان بمانم. شب های تنهایی و بی‌خوابی شروع شده بود. سایه ات همه جا بود، اما خودت نبودی. به خودم میگفتم: «باید بزرگ بشی سمیه، باید طاقت و صبرت را بیشتر کنی، تو حالا مادر دوتا بچه ای. یک هفته شد دو هفته‌. دو هفته شد سه هفته. سه هفته شد چهار هفته. پس تو کجا بودی؟ چطور مرا با گریه های سوزناک و محمدعلی تنها گذاشته بودی؟ درست روز سی ام بود. بعد از یک شبه سخت، شبی که محمدعلی نگذاشته بود خوب بخوابم، تازه پلک های روی هم رفته بود مه فاطمه صدایم کرد: «مامان پاشو گرسنمه!» _ توی یخچال نون و پنیر هست! _ نه تو باید بهم صبحونه بدی! _ فاطمه جان بزار بخوابم، داداشی تا صبح گریه می‌کرد! _ من گرسنمه! بلند شدم، اول به حال خودم و محمدعلی و فاطمه و بعد برای کل زندگی ام گریه کردم. بعد هم رفتم صبحانه فاطمه را آماده کردم و گذاشتم جلویش. ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎖| شلمچه ‌خدایامی‌شود.. درتیترنیازمندی‌های روزگارت‌بنویسی‌ به یک‌نوکرساده‌جھت شھیدشدن‌نیازمندیم ...؟ ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت‌باشد_قسمت‌هفدهم.mp3
819.1K
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت هفدهم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌پنجاه‌و‌پنج تا آمدم بخوابم گفت: «مامان چشاتو باز کن، میترسم!» _ من که اینجام فاطمه، تلویزیون هم روشنه. بزار بخوابم!» _ نه تو باید بیدار باشی، نباید بخوابی!» دیگر نتوانستم طاقت بیاوردم، به خصوص که محمدعلی هم افتاده بود به گریه. زنگ زدم به تو: «مصطفی کم آوردم، کی میای مصطفی؟» _ اتفاقا میخواستم زنگ بزنم بگم دارم میام!» یک مرتبه دلشوره افتاد به جانم: «چیزی شده؟» _ نبابا! ابوعلی مجروح شده، میاریمش تهران! خوشحال شدم. نگاهی به دورو بر خانه کردم. باید می‌افتادم به نظافت. شروع کردم به خانه تکانی. دیگر خواب از سرم پریده بود. ملحفه هارا در آوردم و ریختم داخل لباسشویی. پرده را باز کردم و شستم. محمدعلی و فاطمه را گذاشتم پیش مامانم و دوان دوان رفتم خرید: قند، شکر، رب، روغن. باید همه چیز در خانه می‌بود تا وقتی می‌آمدی یک لحظه هم از تو دور نشوم. سر راه یه ادوکلن هم برایت خریدم و کادو پیچ کردم. اما یک فکر کوچولو مثل خوره افتاده بود به جانم و مدام بزرگتر میشد. چطور مصطفی برای هیچ یک از دوستانش که مجروح شدند نیامده و حالا برای ابوعلی می‌خواهد بیاید ؟ پیام دادم: «آقا مصطفی نکنه خودت طوریت شده؟» _ نبابا! فقط ابوعلی مجروح شده! _ راستش رو بگو آقا مصطفی! _ همین که گفتم! قانع نشدم و به دوستانت پیام دادم حتی به خوده ابوعلی که گفت: «فقط کمی پشت پای مصطفی آسیب دیده!» دیگر مطمئن شده بودم که مجروح شدی. ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
30.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| بازتاب خبری جشنواره "ره آورد سرزمین نور" ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
شُڪر ڪه در قلبمان مویرگے هست متصل به خون گرم شهیـدان ... و از همان خون است ڪه گاه قلبمان به یادشان مے تپد ...
📍 مراسم ششمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم 🎙️ سخنران: حجت الاسلام والمسلمین 🎙شاعر: استاد ولی الله 🎤 مداح: کربلایی » 🎼 بااجرای: گروه سرود کشوری 🗓️ چهارشنبه ۱۷ خرداد ماه ۱۴۰۲ 🕗 ساعت ۲۰:۰۰ 🕌 اسلامشهر، ایستگاه نوری، ابتدای خیابان امام خمینی (ره)، مسجد امام علی النقی (ع) 🔻کمیته خادمین شهدا شهرستان اسلامشهر @khademinshohadaeslamshahr 🔻کمیته خادمین شهدا استان تهران @‌khademinostantehran
یادت‌باشد_قسمت‌هجدهم_1.mp3
1.93M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت هجدهم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌پنجاه‌و‌شش درحالی که سبزی خرد می‌کردم، به مادرم و مادرت زنگ زدم: «دوباره مصطفی مجروح شده!» به خانم قاسمی هم خبر دادم و او به یکی از کسانی که در سوریه می‌شناخت پیام داد. دیدم که ابوعلی از طریق تلگرام عکس خودش و تورا فرستاد. هر دو لباس بیمارستان پوشیده بودید و سرپا. به مامان گفتم: «خداروشکر، حتی راضیم با دست و پای قطع شده بیاد، اما باشه!» باز قیافه مادر در هم رفت. با تو تماس گرفتم: «چه ساعتی می‌رسی؟» _ خونه نمیام، مستقیم مارو می‌برن بیمارستان! ساعت چهار عصر پروازت بود. باید خود را برای صبح فردا آماده میکردم. آیا می‌توانستم بخوابم؟ پرده هارا که خشک شده بودند زدم، ملحفه هارا کشیدم و نگاه آخر را به وسایل هال و اتاق انداختم. همه چیز تمیز، منظم و سر جای خودش بود، حتی لباس هایی را که باید تن بچه ها میکردم آماده گذاشته بودم. جز انتظار چه کار دیگری می‌توانستم بکنم؟ بلند شدم و شروع کردم به شام درست کردن. تا صبح هنوز خیلی مانده بود. ظرف آبمیوه(سیب و هویج مخلوط)دستم بود و داخل طبقات میچرخیدم. چرا گم شده بودم؟ بالاخره بخش را پیدا کردم. بوی بیمارستان به سر گیجه ام می‌انداخت. فاطمه و محمدعلی را پیش مامان گذاشته بودم و حالا همانجایی بودم که باید. سمت راست تو بودی، روی تخت کناری ابوعلی و تخت سوم یکی دیگر از دوستانت. تا مرا دیدی ملحفه را کشیدی روی پایت. آمدم جلو و سلام کردم و آبمیوه را گذاشتم روی میز جلوی تخت. _ سالمی آقا مصطفی؟ ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
محمـدرضــا هم مداح بود هم فرمانده سفـارش ڪرده بود روی سنگ مزارش بنویسند یا زهرا (س) انقــدر رابطـه ‌اش با حضرت زهرا قوی بود که مثل بی‌بی شهیــد شد وقتی خمپـاره خورد به سنگرش ترڪش خـورده بـود ... به پهلوی چپ و بازوی راستش ... ▪️شهید محمدرضا تورجی زاده ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬| چهارشنبه های امام رضایی مارو یادت نره سلطان ... ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
از شیخ‌ بهایی‌ پرسیدند :خیلی‌ سخت‌ می‌گذرد ! چه باید‌ کرد ؟ شیخ‌ گفت : خودت‌ می‌گویی‌ سخت‌ می‌گذرد ! سخت‌ که نمی‌ماند ! پس‌ خدا را شکر که می‌گذرد‌ و نمی‌ماند
یادت‌باشد_قسمت‌نوزدهم_2.mp3
2M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت نوزدهم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌پنجاه‌و‌هفت _ آره، ببین هیچیم نیست! سالمم و تندرست. _ اذیت نکن، بگو مجرحیتت چیه؟ _ چند تا ترکش خورده پشت پام! همان پایی که دفعه قبل مجروح شده بود. قبلا مچ پا، این دفعه ترکش نشسته بود پشت زانو. تعدادی ترکش رو درآورده بودند و هنوز چندتایی در پایت بود. همان موقع دکتر آمد، پایت را معاینه کرد و گفت: «بعد از ظهر عملت میکنم.» دستورات لازم را به پرستار ها داد. دکتر که رفت گفتی: «حالا برو سمیه!» گفتم: «می‌مونم تا عملت کنند!» _ بچه کوچیک داری، برو! _ بچه ها پیش مامانم هستند، برم همه فکرم اینجاست! _ برو خونه اینجا مرد هست، نمی‌تونی راحت باشی! _ مرد من که تو باشی هستم و راحتم! مامان، بچه هارا آورد. زمان عمل نزدیک می‌شد. مامان می‌گفت: «منم می‌مونم!» اورا با اصرار فرستادم رفت. دو سه تا دوست دیگرت آمدند که یکی از انها داخل اتاق روضه خواند و مداحی کرد. بعد تا جلوی در اتاق عمل آمدیم. سه چهار مجروح باهم نشسته بودند روی یک نیمکت نا نوبتشان بشود. شعر می‌خواندند و شوخی می‌کردند. تورا که بردند اتاق عمل، آمدم داخل حیاط. یک ساعت و نیم طول کشید. سبحان هم رسیده بود و کنار هم بودیم. رفتیم سالن انتظار، مانیتوری داشت که اسامی و وضعیت افراد را اعلام می‌کرد. جلوی اسمت نوشته بود در حال عمل. _ سبحان نکنه این دستگاه خرابه؟ چقدر طول کشید! آمدیم جلوی اتاق عمل و از وضعیتت پرسیدیم. _ عملش تمام شده و بردنش! _ کی؟ _یک ساعت قبل! _ولی روی مانیتور نوشته در حال عمل! ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊| ای شهـــید؛ پنجشنبه است نگاهت را، خیرات دلم کن که شیرین ترین حلواست . . . _ شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات📿 ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran