eitaa logo
سردار آسمانی
2.1هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
115 فایل
🕊️ خادم الشهداء یعنی موقوفه شهدا شدن ویقینا این مدال خادمی می شود مقدمه زندگی...🍃 🎖به جمع خادمین شهداء استان تهران بپیوندید👇 @khademinostantehran پاسخگوی پیام های شما واحد برادران @khadem_Mlatifi واحد خواهران @khadem_shohada_A
مشاهده در ایتا
دانلود
یادت‌باشد_قسمت‌بیست‌ودوم_1.mp3
زمان: حجم: 1.23M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت بیست‌ودوم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌شصت نشستی کنارم، شادی کردی و انگشتر را دستم کردی. به زن داداشم گفتم: «آبجی اگه توهم اجازه بدی شوهرت بره سوریه، برات از این کارا میکنه!» خندید و گفت: «نه این چیزا رو میخوام، نه اجازه میدم بره سوریه!» ........ نگاهی به اطراف میکنم، چه آرامشی دارد اینجا! کنار مزار رفقای شهیدت. درست است که برای ما گمنام اند، اما آنجا باهم دوستید و قهقهه مستانه می‌زنید. _ پانزده خرداد توی بهشت زهرا سالگرد بچه های گردان عماره. یعنی فردا! _ می‌خوای بری؟ _ حتما! صبحونه ام میدن. _ مصطفی، بگو صبحانه را ما می‌دیم! _ واقعا میتونی؟ _ آره، برو عدس بگیر خیس کنم تا فردا می‌پزم می‌بریم! صبح بود که گفتم، اما عدس را ساعت ۱ بعد از ظهر که از مسجد آمدی گرفتی. _ میخواستی از جایی بگیری که عدسش خوب باشه! _از آقا رحمان گرفتم. با این بدبختی مغازه اش رو راه انداخته به امید منو تو. از تهرون که نمیان ازش بخرن. من و تو باید بخریم! _چون به امید منو تو کسب و کار میکنه باید عدس ناپز بخریم؟ _بزار دوساعت بیشتر بجوشه! در همین حال تلفن زنگ زد، دوستم بود: «میای بریم استخر؟» رو به تو کردم: «محمدعلی را نگه می‌داری من برم استخر؟» _بله، مخصوصا که کم ورزش میکنی و استخون درد داری! _پس نگهش می‌داری ؟ _برو استخر، ولی محمدعلی رو بزار پیش مامانت! _پس پنج کیلو عدس دستت رو میبوسه، پاکش کن! _باشه! از استخر که آمدم نصفی از عدس هارا پاک کرده بودی و نصف دیگر آنجا بود. _پس چرا پاک نکردی آقا مصطفی! ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
❤️‍🩹| همان که چشمایش را در طلاییه جاگذاشت که ما جا نمانیم و جا ماندیم و از همت و راهش تنها بزرگراهش را شناختیم. ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت‌باشد‌_قسمت‌بیست‌وسوم_1.mp3
زمان: حجم: 1.06M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت بیست‌وسوم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌شصت‌و‌یک _ خسته شدم! _ باید خیس بشه، نمی‌پزه ها! شب که از مسجد آمدی گفتم: «قابلمه بزرگه رو از بالای قفسه آشپزخانه بیار پایین!» _ هنوز زوده، بزار کمی استراحت کنم! محمدعلی رو گذاشتم بغلت. صندلی زیر پایم گذاشتم و قابلمه را به سختی آوردم پایین. عدس هارا ریختم و تا صبح مدام سر زدم، ناپز بود و نمی‌پخت. کلافه شده بودم، بیدارت کردم. _ آقا مصطفی دیرپزه و لعاب نمیده! _ اشکالی نداره، خورده میشه! صبح بلند شدی و لباس پوشیدی. _ کجا؟ _ گمان نمیکنم کسی خانمش را بیاره، خودم می‌رم! _ منم میام، اجازه نمیدم تنها بری ، جاهای خوب باید زنت رو هم ببری! _ پس آماده شو! فاطمه خواب آلود را به هر زبانی بود بلند کردم و لباس پوشاندم. محمدعلی را هم آماده کردم. قابلمه عدسی و وسایل لازم را بردی و در صندوق عقب ماشین گذاشتی. با بچه ها نشستیم داخل ماشین و راه افتادیم. شب قبل به مامان اینا هم گفته بودم و قرار بود آنها هم بیایند. ساعت شش صبح بود که رسیدیم. بچه های گردان عمار آمده بودند. قابلمه را گذاشتی وسط و برایشان کشیدی. داخل ماشین نشسته بودم. با یک تکه نان و دوتا کاسه آمدی. دوستانت از تو فیلم میگرفتند. دلم لرزید. _ این چه کاریه که میکنن! _ اشکالی نداره، بزار دلخوش باشن! _ دلم میلرزه، دوست ندارم اینجور کارا رو. انگار باور کردن که میخوای شهید شی. _ بیخیال سمیه! دیگر سمت من نمی آمدی و میرفتی سمت مزار ها. ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت‌باشد_قسمت‌بیست‌وچهارم.mp3
زمان: حجم: 2.65M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت بیست‌وچهارم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌شصت‌و‌دو گاه می‌آمدی محمدعلی را می‌بردی، دور می‌زدی و می‌آمدی تحویلم می‌دادی و باز ... پدر و مادرم آمدند‌. پدرم پیش شماها آمد و مامان کنار من داخل ماشین نشست. وقت برگشتن، از دوستانت خداحافظی کردی. می‌دیدم که بعضی ها فیلم میگیرند، اما دوربین را طرف ما نمی‌گرفتند. پدر و مادرم رفتند و ماهم حرکت کردیم. سر راه گفتی: «باید برم اسلامشهر. یکی از دوستانم شهید شده. باید تو مراسمش شرکت کنم!» _ کی هست؟ _ از شهدای مدافعان حرم! داخل ماشین گرم بود، به حدی که فاطمه و محمدعلی هم که خواب بودند، از شدت گرما بیدار شده بودند. یک ساعت طول کشید تا آمدی. چند نفر آمده بودند بدرقه ات و سه تا ظرف غذا هم دستت بود. وقتی راه افتادیم گفتم: «چقدر طول دادی آقا مصطفی، پختیم از گرما!» _ رفته بودم سخنرانی، از بچه های فاطمیون بود. این غذا ها هم ماله شهیده و تبرکه. یه روز توی همون قرارگاهی که بودیم امد و گفت بیا باهات کار دارم. خیلی خسته بودم، گفتم تو برو منم میام. با خودم گفتم اینم مثل بقیه زرمنده ها میخواد درد و دل کنه، منم که امروز حوصله ندارم. دوباره اومد و به زور دستم رو کشید و منو برد داخل اتاق. یک قابلمه کوچک روی گاز سه شعله بود. گفت: «تا نخوردی از اینجا بلند نمیشی.» دیدم کله پاچه‌س. بغض کردی و نگاهت را انداختی به افق. _ حالا او اون بالا بالاهاست! وقت تنگه. دیگه باید از پنج شهید گمنام خداحافظی کنم و برگردم خانه. ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌شصت‌و‌سه امروز آمدم سر مزارت. باز می‌خواهم برایت حرف بزنم و حرف هایم را ضبط کنم. این، ادامهٔ همان حرف هایی است که مدتی است شروع کرده‌ام. باز آسمان ابری است و نگاه تو هم. دریغ از همان یک گل آفتاب که آن دفعه افتاده بود وسط ابروانت. حداقل آدم می‌دانست اخمت به خاطر آفتاب است اما حالا چه؟ بگذریم. بهتر است از حال کنده شدم و بروم به گذشته. همیشه می‌گفتی: «دوست دارم به‌خاطر سختی هایی که این مدت کشیدی، یه بارم شده بیای سوریه و اونجا رو ببینی، ببینی چقدر قشنگه! خصوصا شبا وقتی رزمنده ها با لباس نظامی و اسلحه میان دست به دست نامزدا یا همسرانشون توی خیابون قدم می‌زنن. دلم می‌خواد توهم بیای، دستت رو بگیرم و باهم قدم بزنیم!» آن‌قدر زیبا از آنجا حرف می‌زدی که رؤیای من هم شده بود آمدن و عاشقانه با تو قدم زدن. پیش از آنکه بروی سوریه، روز شهادت امام صادق (ع) بود و قرار بود دو شهید گمنام بیاورند در منطقه فردوسیه به خاک بسپارند. پدرم زنگ زد: «ببین مصطفی میاد ؟» _بیرونه، اجازه بدین زنگ بزنم و بپرسم. زنگ زدم. گفتی: «کار دارم!» _ سفرٔه صبحونه پهنه، جمع کنم یا میای؟ _میام! _پس من میرم تشیع جنازه، اومدی سفره رو جمع کن! بچه هارا برداشتم و رفتم، بعد مراسم که آمدم، آمده بودی. دیدم سفره پهن است و داخل آشپزخانه نشسته ای و به فکر فرو رفته ای. _ چرا اینجا نشستی؟ _ اومدم صبحونه بخورم و برم! _ چرا جمع نکردی؟ _ همین‌طوری! ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| قسمت‌صدو‌شصت‌وچهار رفتم داخل اتاق لباس عوض کنم. در کمد لباس ها باز بود. از پنج تا ساک، چهارتا ساک بود و یکی نبود. تو هربار بعد از مجروحیتت که بیمارستان می‌رفتی آنجا ساک مشکی بهت می‌دادند که رویش نوشته بود vip. این غیر از مجروحیت هایی بود که کار به بیمارستان نکشیده بود. به هر حال این پنج ساک نشانهٔ خوبی بود. _ آقا مصطفی ساک جمع کردی؟ _ کی گفته ساک جمع کردم؟ _ تو ساک جمع کردی! _ من دست به ساک نزدم! _ مصطفی میگم جمع کردی! _ به خدا باید برم اسمت رو بدم وزارت اطلاعات و بگم زن کن رو بیارین اینجا استخدامش کنین! استعدادش داره هدر می‌ره. فقط قبل از اونکه استخدام بشی بگو از کجا فهمیدی؟ _ خب این ساکا پنج تا بودو حالا چهار تا! _یعنی تو هروقت در این کمد رو باز می‌کنی، وسایلش را دونه دونه می‌شمری؟ من رو بگو که می‌خواستم مثه بچه آدم وسایلم رو جمع کنم که نخوام برم پشت آماد یه جفت جوراب و زیر پوش بگیرم. _حالا ساک کجاست؟ _فرستادم رفت، دادم بچه ها بردند پادگان! _همیشه باید مواظبت باشم، مواظب اینکه من و بچه ها رو نگذاری و بری! همیشه باید توی هول و ولا باشم. می‌دونی اون دفعه چی کشیدم؟ نشستم لب تخت: «خسته شدم از اینکه هم مرد باشم هم زن. دوست ندارم وقتی هم هستی مدام فکر کنم می‌ری یا نمی‌ری؟ می‌خوام زن خونه باشم، فقط زن خونه!» _ولی اونجا به من نیاز دارن، به یه مرد که کارای مردانه بکنه! _سوریه شده رقیب من و من از پس این رقیب برنمیام. اون داره مرد منو می‌گیره! ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
8.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مقام معظم رهبری حفظه الله با این ستاره ها می توان راه را پیدا کرد پنجاهمین گردهمایی از رویداد شهدایی با این ستاره ها یادبود شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران و یادبود شهید والامقام حاج حسین امان اللهی 🔻قاری قرآن: استاد امین رحیمی 🔻مجری: آقای جواد رزمی 🔻به روایتگری: امیرسرتیپ محمدرضا فولادی رئیس محترم سازمان حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس ارتش جمهوری اسلامی ایران 🔻بامداحی: کربلایی حسن رضا قلی 🔻با اجرای گروه سرود کشوری میعاد 🗓 روز پنج شنبه ۳۰ فروردین ماه ۱۴۰۳ 🕦 از ساعت ۱۶:۳۰ 🕌 اسلامشهر، شبستان آستان مقدس امامزاده عقیل ابن العباس علیه السلام ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔸کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
2.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 | 🌱 شرط عشق جنون است ، ما که مانده ایم مجنون نبودیم.... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ●کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 | 🌱 درک زهرا شهید می‌خواهد مادر ما شهید پرور بود ... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ●کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran