eitaa logo
سردار آسمانی
1.3هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
104 فایل
🕊️ خادم الشهداء یعنی موقوفه شهدا شدن ویقینا این مدال خادمی می شود مقدمه زندگی...🍃 🎖به جمع خادمین شهداء استان تهران بپیوندید👇 @khademinostantehran پاسخگوی پیام های شما واحد برادران @khadem_Mlatifi واحد خواهران @khadem_shohada_A
مشاهده در ایتا
دانلود
📔| | قسمت‌صدو‌شصت نشستی کنارم، شادی کردی و انگشتر را دستم کردی. به زن داداشم گفتم: «آبجی اگه توهم اجازه بدی شوهرت بره سوریه، برات از این کارا میکنه!» خندید و گفت: «نه این چیزا رو میخوام، نه اجازه میدم بره سوریه!» ........ نگاهی به اطراف میکنم، چه آرامشی دارد اینجا! کنار مزار رفقای شهیدت. درست است که برای ما گمنام اند، اما آنجا باهم دوستید و قهقهه مستانه می‌زنید. _ پانزده خرداد توی بهشت زهرا سالگرد بچه های گردان عماره. یعنی فردا! _ می‌خوای بری؟ _ حتما! صبحونه ام میدن. _ مصطفی، بگو صبحانه را ما می‌دیم! _ واقعا میتونی؟ _ آره، برو عدس بگیر خیس کنم تا فردا می‌پزم می‌بریم! صبح بود که گفتم، اما عدس را ساعت ۱ بعد از ظهر که از مسجد آمدی گرفتی. _ میخواستی از جایی بگیری که عدسش خوب باشه! _از آقا رحمان گرفتم. با این بدبختی مغازه اش رو راه انداخته به امید منو تو. از تهرون که نمیان ازش بخرن. من و تو باید بخریم! _چون به امید منو تو کسب و کار میکنه باید عدس ناپز بخریم؟ _بزار دوساعت بیشتر بجوشه! در همین حال تلفن زنگ زد، دوستم بود: «میای بریم استخر؟» رو به تو کردم: «محمدعلی را نگه می‌داری من برم استخر؟» _بله، مخصوصا که کم ورزش میکنی و استخون درد داری! _پس نگهش می‌داری ؟ _برو استخر، ولی محمدعلی رو بزار پیش مامانت! _پس پنج کیلو عدس دستت رو میبوسه، پاکش کن! _باشه! از استخر که آمدم نصفی از عدس هارا پاک کرده بودی و نصف دیگر آنجا بود. _پس چرا پاک نکردی آقا مصطفی! ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
🕊انسان در درونِ خودش زندانی است اما این زندانِ نفس را می‌توان آن همه وسعت بخشید که آسمان و زمین را در برگیرد ... |شهیدمرتضی‌آوینی| @khademinostantehran
❤️‍🩹| همان که چشمایش را در طلاییه جاگذاشت که ما جا نمانیم و جا ماندیم و از همت و راهش تنها بزرگراهش را شناختیم. ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
زمـٰانی که از "من" میگذری و پا روی "مینِ" دلت میگذاری آنگاه شھیـد می‌شوی.....! "از سیم خاردار نفست عبور کن" @khademinostantehran
یادت‌باشد‌_قسمت‌بیست‌وسوم_1.mp3
1.06M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت بیست‌وسوم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌شصت‌و‌یک _ خسته شدم! _ باید خیس بشه، نمی‌پزه ها! شب که از مسجد آمدی گفتم: «قابلمه بزرگه رو از بالای قفسه آشپزخانه بیار پایین!» _ هنوز زوده، بزار کمی استراحت کنم! محمدعلی رو گذاشتم بغلت. صندلی زیر پایم گذاشتم و قابلمه را به سختی آوردم پایین. عدس هارا ریختم و تا صبح مدام سر زدم، ناپز بود و نمی‌پخت. کلافه شده بودم، بیدارت کردم. _ آقا مصطفی دیرپزه و لعاب نمیده! _ اشکالی نداره، خورده میشه! صبح بلند شدی و لباس پوشیدی. _ کجا؟ _ گمان نمیکنم کسی خانمش را بیاره، خودم می‌رم! _ منم میام، اجازه نمیدم تنها بری ، جاهای خوب باید زنت رو هم ببری! _ پس آماده شو! فاطمه خواب آلود را به هر زبانی بود بلند کردم و لباس پوشاندم. محمدعلی را هم آماده کردم. قابلمه عدسی و وسایل لازم را بردی و در صندوق عقب ماشین گذاشتی. با بچه ها نشستیم داخل ماشین و راه افتادیم. شب قبل به مامان اینا هم گفته بودم و قرار بود آنها هم بیایند. ساعت شش صبح بود که رسیدیم. بچه های گردان عمار آمده بودند. قابلمه را گذاشتی وسط و برایشان کشیدی. داخل ماشین نشسته بودم. با یک تکه نان و دوتا کاسه آمدی. دوستانت از تو فیلم میگرفتند. دلم لرزید. _ این چه کاریه که میکنن! _ اشکالی نداره، بزار دلخوش باشن! _ دلم میلرزه، دوست ندارم اینجور کارا رو. انگار باور کردن که میخوای شهید شی. _ بیخیال سمیه! دیگر سمت من نمی آمدی و میرفتی سمت مزار ها. ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
حتم دارم خدا نگاهم می‌کند با دعای گره‌گشای"حسین" اللّٰهُمَّ إِنِّى أَرْغَبُ إِلَيْكَ خداوندا، من مشتاق تواَم ... |شهید اصغر محمودیان| @khademinostantehran
🕊| دلتنگ شلمچه ... همه ی عشق و حالم از دار دنیا شده مشتی خاک شلمچه ... که خون شما آن را سیراب کرده و تکه پاره هایی از لباس شما که در مقتل گمنامتان پیدا شده است ... 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
گرچه این‌ شهـر‌ شلـوغ‌است ولی باور کن آنچنان جای تو خالیست؛ صِـدٰا‌ مۍ‌پیچَ‌ـد ... 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
🪧| شهادت نام گرفت وقتی خدا کسی را کُشت از شدت عشق ... 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
یادت‌باشد_قسمت‌بیست‌وچهارم.mp3
2.65M
🎧| کتاب صوتی |یادت باشد ... ✨زندگینامه شهید مدافع‌حرم "حمیدسیاهکالی‌مرادی" 📕| قسمت بیست‌وچهارم ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran
📔| | قسمت‌صدو‌شصت‌و‌دو گاه می‌آمدی محمدعلی را می‌بردی، دور می‌زدی و می‌آمدی تحویلم می‌دادی و باز ... پدر و مادرم آمدند‌. پدرم پیش شماها آمد و مامان کنار من داخل ماشین نشست. وقت برگشتن، از دوستانت خداحافظی کردی. می‌دیدم که بعضی ها فیلم میگیرند، اما دوربین را طرف ما نمی‌گرفتند. پدر و مادرم رفتند و ماهم حرکت کردیم. سر راه گفتی: «باید برم اسلامشهر. یکی از دوستانم شهید شده. باید تو مراسمش شرکت کنم!» _ کی هست؟ _ از شهدای مدافعان حرم! داخل ماشین گرم بود، به حدی که فاطمه و محمدعلی هم که خواب بودند، از شدت گرما بیدار شده بودند. یک ساعت طول کشید تا آمدی. چند نفر آمده بودند بدرقه ات و سه تا ظرف غذا هم دستت بود. وقتی راه افتادیم گفتم: «چقدر طول دادی آقا مصطفی، پختیم از گرما!» _ رفته بودم سخنرانی، از بچه های فاطمیون بود. این غذا ها هم ماله شهیده و تبرکه. یه روز توی همون قرارگاهی که بودیم امد و گفت بیا باهات کار دارم. خیلی خسته بودم، گفتم تو برو منم میام. با خودم گفتم اینم مثل بقیه زرمنده ها میخواد درد و دل کنه، منم که امروز حوصله ندارم. دوباره اومد و به زور دستم رو کشید و منو برد داخل اتاق. یک قابلمه کوچک روی گاز سه شعله بود. گفت: «تا نخوردی از اینجا بلند نمیشی.» دیدم کله پاچه‌س. بغض کردی و نگاهت را انداختی به افق. _ حالا او اون بالا بالاهاست! وقت تنگه. دیگه باید از پنج شهید گمنام خداحافظی کنم و برگردم خانه. ...👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران @khademinostantehran