#قسمت_سوم
🛑📸 #شناسایی ( از خاطرات شهیدحسین پورجعفری )
🔹 روزی در منطقهای در سوریه حاجی خواست با دوربین دید بزنه ، خیلی محل خطرناکی بود ، من بلوکی را که سوراخی داشت بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه ، همین که گذاشتمش بالا ، تک تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر و صورت ما.
🔸 حاجی کمی فاصله گرفت ، خواست دوباره با دوربین دید بزنه که این بار گلولهای نشست کنار گوشش روی دیوار ، خلاصه شناسایی به خیر گذشت.
🔹 بعد از شناسایی داخل خانهای شدیم برای تجدید وضو ، احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست ؛ به اصرار زیاد حاجی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم ، هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا منفجر شد و حدود هفده تن #شهید شدند.
🔸 بعد از این اتفاق حاجی به من گفت : حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم ، اما حیف .....
#شهدا_شرمندهایم
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran
#اسمتومصطفاست #قسمت_سوم
درست میگفتی آقا مصطفی.راست و درست.قسمت و حکمت در این بود که ما مال هم باشیم.مایی که در ایمان به ولایت باهم یکی بودیم،هر چند یکی از ما شمالی بود و یکی جنوبی.من متولد مرداد ۱۳۶۵ در رشت و تو متولد شهریور ۱۳۶۵ در شوشتر.
تو یک ماه از من کوچک تر بودی و این آزارم میداد،طوری که همان جلسه اول خواستگاری از پس چادری که جلوی دهنم گرفته بودم،به مامانم گفتم:((بگو که من یه ماه بزرگ ترم .))
مادرت شنید و گفت:((اینکه چیز مهمی نیست!))
راست میگفت،چیز مهمی نبود،چون تو روز به روز از من بزرگتر شدی.
آن قدر که دیگر در پوست خودت نگنجیدی . پوست ترکاندی و شدی یک پارچه ماه،ماه شب چهارده.حالا هم آمده ام اینجا در محضر خودت . پیش خود خودت تا زندگی هشت سال و نیمه مان را دوره کنم . میخواهم تا جایی که میشود بخشی از آن روزها و لحظه ها را در این ضبط کوچک جا بدهم. همه آنچه یادم می آید.
این را به درخواست نویسنده ای انجام میدهم که باور دارد اگر تورا بنویسد،خیلی از تاریکی ها روشن میشود.
#خادممثلِقاسم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran