#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_سی_و_هفت
_جا ندارم عزیز، سید علی هم میاد، تو میخوای تا قم کنار نامحرم بشینی؟ هر دو معذب میشین!
ساعتی بعد رفته بودید، درحالی که در گوشم دو صدا طنین می انداخت: یکی صدای حاج حسین که در وقت خداحافظی میگفت:((ناراحت نباشین، سید ابراهیم میمونه تا محمدعلی به دنیا بیاد.)) یکی صدای تو که آهسته گفته بودی:((نگاه کن حاج حسین چقدر با خودش وسیله برداشته، فقط یه زیر شلواری!))
حاج حسین بادپا سبک رفته بود و تو هم همراهش. و دلم چه میلرزید!
وسط هال نشسته و زل زده بودی به عکس ابوحامد.
_کجایی آقا مصطفی؟
_دیدی حاج حسین چطور به عکس ابوحامد نگاه میکرد؟
_خُب مقصود؟
_دیدی چه سبک رفت؟
_خب؟
_اون بار باید میموند، اما از کجا معلوم این بار...!
_نفوس بد نزن مرد! بلند شو بریم تا خیابونا شلوغ نشده، برای روز مادر خریدامون رو بکنیم!
همان طور خیره به عکس سر تکان دادی:((باشه. اما باید برم و بیام!))
_کجا؟ کی؟
نگاهت را از عکس کندی، بلند شدی و لباس پوشیدی.
_ناهار آبگوشت گذاشتم ها، زودبرگرد!
_باشه!
ظهر شد نیامدی، همیشه دوست داشتی آب و گوشت آبگوشت جدا باشد. گوشت را کوبیدم و آماده گذاشتم. نان سنگک، سبزی خوردن، پیاز ترشی و پارچ لبالب دوغ.
#مامقتدریم
#خادممثلِقاسم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran