eitaa logo
خادم الشهدا(عباس دانشگر۳۰)
391 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
59 فایل
امام خامنه‌ای:گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، ازخود شهادت کمتر نیست. ثبت نام #خادمین_شهدا جلسات هفتگی دوشنبه شب ها اعزام به مناطق عملیاتی جنوب و غرب شما هم خادم الشهدا شوید ارتباط با ما 👇 @khademoshahid
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ بیست و هشتمین برنامه از سلسله جلسات "با ستاره‌ها" 🔶موضوع: کنسرت های جبهه 💠پای خاطرات شیرین جهرمی در جنگ 💠باحضور مداحان جبهه آن روز و امروز 📆 چهارشنبه، ۱۴ تیرماه ۱۴۰۲ 🕗 ساعت ۲۰:۳۰ 📍چهارراه دفاع مقدس، میدان فرهنگ، تالار علامه امینی 🚗 پارکینگ اختصاصی: دبیرستان خواجه نصیر ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ♡﴿ خادم الشهدا شهرستان جهرم🕊⃟✨」 「 @khademoshohadajahrom
🌸🌸🌸🌸🌸 طبخ و توزیع بیش از ده هزار ساندویچ فلافل پنج شنبه 15تیر ماه از بعد از نماز مغرب و عشا میدان شهدا شهرستان جهرم ❤️ایستگاه صلواتی بسیجیان مسجد بازار و خادم الشهدا شهرستان جهرم❤️ ➿➿➿➿➿➿➿➿➿ ♡﴿ خادم الشهدا شهرستان جهرم🕊⃟✨」 「 @khademoshohadajahrom
حب علی.mp3
4.06M
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 حب علی مثل آب زلاله از سر لقمه پاک و حلاله ذکر علی عباده یعنی همه ذکرها بی تو قیل و قاله 🎤 #️⃣ #️⃣ #️⃣ #️⃣ 🔸 پیشنهاد دانلود ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ♡﴿ خادم الشهدا شهرستان جهرم🕊⃟✨」 ╭═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╮ @khademoshohadajahrom ╰═━⊰🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خادم الشهدا(عباس دانشگر۳۰)
قسمت بیست و دوم: برایت ندبه می خوانم دیگه جون مبارزه کردن و درگیر شدن نداشتم. رفتیم توی حرم; یه
قسمت بیست و سوم و ادامه داستان زیبای پسر وهابی از این به بعد خیلی قشنگ میشه دنبال کنید با ما همراه باشید
قسمت بیست و سوم: نبرد عظیم چشم‌هام رو باز کردم ... زمان زیادی گذشته بود ... هنوز سرم گیج و سنگین بود ... دکتر و پرستار بالای سرم حرف می‌زدند اما صداشون رو یک خط در میون می‌شنیدم. یه کم اون طرف تر بچه‌ها ایستاده بودند ... نگرانی توی صورت شون موج می‌زد ... اما من آرام بودم . از بیمارستان برگشتیم خوابگاه ... روی تخت دراز کشیدم ... می‌تونستم همه حقایق رو جدای از دروغ‌ها و تناقض‌ها ببینم ... هیچ چیز گنگ یا گیج کنند‌‌ای برام نبود. گذشته‌ام رو می‌دیدم که غرق در اشتباه زندگی کرده بودم ... تا مرز سقوط و هلاکت پیش رفته بودم ... با یه نیت خدایی، توی لشگر شیطان ایستاده بودم و... باید انتخاب می‌کردم ... این بار نه بدون فکر و کورکورانه ... باید بین زندگی گذشته‌ام، خانواده، کشورم ... و خدا ... یکی رو انتخاب می‌کردم. حس می‌کردم شیاطین به سمتم هجوم آوردن ... درونم جنگ عظیمی اتفاق افتاده بود ... جنگی که لحظه لحظه شعله‌های آتشش سنگین‌تر می‌شد. کلیک کنید https://eitaa.com/khademoshohadajahrom
قسمت بیست و چهارم: مرا قبول می کنی؟ همین‌طور که غرق فکر بودم ... همون طلبه افغانی جلو اومد و با شرمندگی حالم رو پرسید ... نگاهش کردم اما قدرت حرف زدن نداشتم ... وسط بزرگ ترین میدان جنگ تاریخ زندگیم گیر افتاده بودم . یکم که نگاهم کرد گفت: "حق داری جواب ندی. اصلا فکر نمی‌کردم این طوری بشه. حالت خراب بود و مدام بدتر می‌شدی. به اهل‌بیت توسل کردیم که فرجی بشه.دیشب خواب عجیبی دیدم. بهم گفتن فردا صبح، هر طور شده برای دعای ندبه ببریمت حرم." هیچ مرده ای قدرت تصرف در عالم وجود رو نداره ... اهل بیت پیامبر، بعد از هزار و چهار صد سال، زنده بودند. بزرگ ترین نبرد زندگی من تمام شده بود ... تازه مفهوم کربلا رو درک کردم ... کربلا نبرد انسان‌ها نبود ... کربلا نبرد حق و باطل بود ... زمانی که به هر قیمتی باید در سپاه حق بایستی ... تا آخرین نفس . من هم کربلایی شده بودم! به رسم شیعیان وضو گرفتم و از خوابگاه زدم بیرون ... مثل حر، کفش‌هام رو گره زدم و انداختم گردنم! گریه کنان، تا حرم پیاده رفتم ... جلوی درب حرم ایستادم و بلند صدا زدم: یابن رسول‌لله؛ دیر که نرسیدم؟! من انتخابم رو کرده بودم ... از روز اول ، انتخاب من ... فقط خدا بود. https://eitaa.com/khademoshohadajahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا