#خاطره_شهید
-شام غریبان که تمام شد دلم تاب نیاورد برگردم خانه. گفتم مرا ببرید سر خاک صادق . آنجا که رسیدیم همه بودند . یکی داشت برای صادق نماز شب اول قبر می خواند آن دیگری نوحه غواصلار را زمزمه میکرد. یکی دیگر به سر و سینه میزد. شب بعد هم قصه همین بود و شب بعد و شب بعد و شب های بعد...
رفقایش برای صادق سنگ تمام گذاشته بودند هر شب مراسم داشتیم سر خاک و قرار نانوشته شد که تا چهلم صادق هر شب بعد از غروب جمع شویم دور صادق زیارت عاشورا بخوانیم. از ان چهل شب یک شب که به خاطر بیماری پدرش مجبور شدیم برویم تهران و یک شب که به دعوت آستان قدس رفتیم مشهد ، باقی شب ها را مهمان صادق بودیم(: ♥️
#شهید_صادق_عدالتاکبری
-بهروایتمادربزرگوارشهید
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#خاطره_شهید
یک بار کنار سفره غذا با بچه ها نشسته بودیم که سید با خنده گفت:
"من از اون آدمایی هستم که هر کی رو بیشتر دوست داشته باشم، میفرستمش جلوی گلوله تا شهید بشه😁
مثلا همین ابوعلی! چون دوستش دارم میفرستمش جلوی گلوله😅
این را که گفت ، یکی از بچه ها گفت: "ابوعلی خواب دیدم با هم از کربلا برگشتیم، توی فرودگاهیم و تو کت و شلوار پوشیدی که بری مشهد...
منم برم قم!"
سید یه دفعه زد زیر خنده و گفت: "من خواب دیدم دارم با ابوعلی میرم کربلا ، احتمالا من رو توی کربلا جا گذاشته!😆"
بچه ها همه گفتند به به و تعبیر به شهادت کردند... 🕊
بعد سید با افسوس گفت: "خیالتون راحت! من اونقدر آنتی شهادت زدم که حالا حالا ها هستم! :) "
بعد با خنده اضافه کرد : "ولی ابوعلی تو حتما پیکرت میره مشهد!"
دستی به ریش هاش کشید و گفت: "اصلا نگران مراسما نباش!
برای مداحی محمود کریمے رو میاریم ، سخنران آقای پناهیان خوبه؟😂 بنر ها رو هم میدم داداشم محمد حسین بزنه🖐🏻
تو شهید شو ما حسابی برات سنگ تموم میزاریم!😁"
من هم با خنده گفتم: "شهادت همه رو دیدم بعدا میرم!😃"
غذا که تمام شد با شوخی گفتم : "آقایون اگه سیر نشدید به ما چه غذا همین بود!😅"
همه خندیدند و سفره را جمع کردیم ...
#شهید_مصطفے_صدرزاده 🌷
راوی #شهید_مرتضی_عطایی 🌷
🖤@chamran🖤