eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6هزار دنبال‌کننده
565 عکس
160 ویدیو
12 فایل
سلام ✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خوشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸چند بُرش از زندگی نخبه‌ی شهید سیروس مهدی‌پور 🌼 |بخاطر هوش بالایی که داشت، دو سال زودتر رفت مدرسه، دیپلم ریاضی رو از مدرسه دارالفنون با معدل بالا گرفت و چون معلمی رو دوست داشت، همون سال تربیت معلم قبول شد. 🌼 |معلم که شد، تدریس توی همه‌ی راه‌های دور رو میدادن به او. شاید چون جثه‌اش قوی و درشت بود، با خودشون می‌گفتند: این از پَسِش بر میاد. البته سیروس اعتراضی نسبت به دوری و سختی راه نمی‌کرد. می گفت: مامان! توی مدرسه هر چه بچه تنبل و قلدره و کسی حریفشون نمیشه، دادند به من. بعد از مدتی سیروس همشون رو درس‌خوان کرد. 🌼 |وقتی دانش‌آموزاش یه نمره از بار قبل بیشتر می‌گرفتند، براشون هدیه می‌خرید؛ حتی اگه بار قبل ۵ گرفته بودند و امتحان بعدی ۶ می‌گرفتند، با هدیه دادن تشویقشون می‌کرد. می‌گفت: این کارم باعث میشه تلاش کنن نمره‌شون بکشه بالای ده... 🌼 |چندبار گفتم: سیروس جان! زن بگیر، دلِ من و پدرت رو شاد کن. ‌می‌گفت: تا جنگ تموم نشه، نمی‌تونم ازدواج کنم. من نمی‌تونم زنم رو ول کنم برم جبهه، فکرم راحت نیست، ذهنم درگیرش میشه. 🌼 |بعد از شهادتش توی منطقه و محله، کوچه‌ای بنامِ سیروس نشد. به والدینش گفتم: بخاطر این مساله ناراحت نیستید؟ مادرش گفت: ما سیروس رو برا این ندادیم تا خیابان به اسمش کنند. 🌼 |غصه‌ام بود که زن نگرفته شهید شد. تا اینکه خواب دیدم توی بهشت کنار همسرش نشسته. همسایه‌ها هم چندبار توی خواب همسر بهشتی‌اش رو دیده‌اند. 🔸۲۴ آذر؛ سالگرد شهادت سیروس مهدی‌پور گرامی‌باد @khakriz1_ir
۱۰۳ 🔸به فکرِ جانِ بچه‌ها؛ حتی بعد از شهادت... |بعد از شهادتش؛ توی محله‌ای‌ که مدتی اونجا تحصیل‌ کرده بود، مدرسه‌ای رو به نامش کردند. یه شبِ بارونی اومد به خوابِ مدیر مدرسه و بهش گفت: پاشو برو مدرسه! مدیر از خواب پرید و دید هوا هنوز تاریکه. برا همین اعتنا نکرد و مجدد خوابید. اما باز سیروس به خوابش اومد و گفت: من سیروس مهدی پور هستم که مدرسه‌تون به نامم هست. بلند شو تا بچه‌ها نیومدند، برو مدرسه! خلاصه این اتفاق سه چهار مرتبه تکرار شد و با اینکه هوا هنوز کاملاً روشن نشده بود، مدیر راه افتاد سمت مدرسه. وقتی وارد مدرسه شد، دید یه چاه عمیق وسط حیاط ایجاد شده و فقط یه لایه‌ی نازک آسفالت دورش رو گرفته... تازه حکمت اصرار شهید توی خوابش رو فهمید 👤خاطره‌ای از زندگی معلّم شهید سیروس مهدی‌پور 📚 منبع: خبرگزاری حوزه به نقل از خانواده‌ی شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸شهیدی که کتاب به دست؛ در سنگر آتش گرفت شهید غلامرضا گرزین به روایت مادر 🌼 |دوران کودکی غلامرضا، ما توی روستا زندگی می‌کردیم. یه روز که کنار رودخونه مشغول بازی بود، یهو می‌افته داخل آب و جریانِ پرسرعت رودخونه اونو با خودش می‌بره. از قضا من کمی پایین‌تر مشغول شستشو بودم. تا چشمم خورد به غلامرضا که غلطان توی آب به خودش می‌پیچید؛ سریع وارد رودخونه شدم و پسرم رو در حالیکه نفس نمی‌کشید، از آب کشیدم بیرون. بلافاصله از پا آویزونش کردم و به پشتش زدم تا راه نفَسش باز بشه. بعد از چند لحظه پسرم شروع به نفس کشیدن کرد. 🌼 |غلامرضا قبل از انقلاب روی دیوارها شعار مرگ بر شاه می‌نوشت. اون زمان همسایه‌ای داشتیم که مخالف این کارها بود. هر وقت هم غلامرضا رو می‌دید می‌افتاد دنبالش، اما نمی‌تونست بگیردش. میومد سراغ من و با تهدید می‌گفت: سرِ پسرت رو می‌بُرم و میذارم جلوت... اما غلامرضای من جیگردارتر از این بود که با این تهدیدها پا پس بکشه. 🌼 |یه روز غلامرضا بهم گفت: مادرجان! می‌خوام برم جبهه... بهش گفتم: پسرم! تو کتابهای سال آخر دبیرستانت رو گرفتی؛ پس دَرسِت رو ادامه بده... غلامرضای نوجوونم رو به من کرد و گفت: مگه ما دین نداریم؟ قرآن نمی‌خونیم؟ اسلام رو نمی‌شناسیم؟ من باید برم جبهه... خلاصه ثبت نام کرد و بعد از پانزده روز از حضورش در جبهه؛ خبر شهادتش رو آوردند. ظاهراً توی سنگر در حالیکه کتابی در دست داشته، می‌سوزه. 📚منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان 🔸۲۵ آذر؛ سالروز شهادت غلامرضا گرزین گرامی‌باد @khakriz1_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸چند بُرش از زندگی عارف شهید علیرضا شهبازی 🌼 |هر پنجشنبه غسل می‌کرد، وضو می‌گرفت و با موتورش می‌رفت بهشت زهرا. عکس شهدا رو هم به دیوار اتاقش زده بود و می‌گفت: هر چه می‌خواید از شهدا بخواید. 🌼 |بعضی شبها به سفارش پدرش می‌رفتم طبقه‌ی بالا تا چیزی بندازم رویش و سرما نخوره، اما می‌دیدم عبا انداخته روی دوشش و با گریه به درگاه خدا و شهدا التماس می‌کنه. ازش می‌پرسیدم: چرا اینطور گریه می‌کنی مادر؟ می‌گفت: من هر شب با شهدا حرف می‌زنم، اونا قول دادند منو هم ببرند. 🌼 |یه بار وقتی ازش پرسیدم: چطوری توی تفحص شهید پیدا می‌کنید؟، گفت: روزه می‌گیریم، نماز شب و زیارت عاشورا می‌خونیم و متوسل میشیم تا بتونیم شهیدی رو پیدا کنیم. 🌼 |علیرضا همین‌جایی که مزارش قرار داره، چهل شب‌ نماز خواند و دوست داشت اگه شهید شد، مزارش در کنار شهدای گمنام باشه. 🌼 |ساعت ۱۲شب بود، وقتی خواستم از اتاق برم بیرون، یهو نور زیبایی جلوی پاهام افتاد و خاموش شد. هراسان دویدم داخل و به پدرش گفتم: حاج‌آقا! علیرضا یا شهید شده یا شهید میشه؛ چون من نوری رو دیدم... وقتی هم خوابیدم، علیرضا رو در عالم خواب دیدم که توی خونه دراز کشیده بود. تعداد زیادی کبوتر هم از راه هواکش اومده بودند داخل. توی خواب به علیرضا گفتم: بذار کبوترها رو بیرون کنم. اما ایشون گفت: نه مادر! اینا کبوترهای امام رضا(ع) هستند، نباید بیرونشون کنیم... فردای دیدنِ این خواب بود که روز خبر شهادتش رسید 🔸۲۶ آذر؛ سالگرد شهادت علیرضا شهبازی گرامی‌باد @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۰۴ 🔸علیرضا هدیه‌ی امام‌ رضا (ع) بود... |پسر نداشتم و خیلی دلم پسر می‌خواست. رفتم مشهد و روبرویِ سقاخانه‌ ی حرم علی بن موسی الرضا علیه السلام ایستادم. یادمه که داشت برف می‌بارید. همونجا گفتم: یا امام‌رضا علیه‌السلام من از شما رضا می‌خوام... وقتی هم رضا شهید شد، داشت برف می‌یومد. رفتم مشهد و دوباره روبرویِ سقاخونه ایستادم، گفتم: یا امام رضا علیه‌السلام! خوب رضا بهم دادی، خوب هم بُردی؛ مثلِ جوادت توی ۲۵ سالگی بُردی. افتخار می‌کنم و خوشحالم... 👤خاطره‌ای از زندگی عارف شهید علیرضا شهبازی 📚منبع: خبرگزاری دانشجو ؛ به نقل از مادر شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: