eitaa logo
•|خـلوتگہ‌دل|•
234 دنبال‌کننده
278 عکس
131 ویدیو
2 فایل
~پناھـی در‌ڪوچہ پـس‌ڪوچہ‌هاے بـــرھانΓ• @Borhan_180 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17046153583566
مشاهده در ایتا
دانلود
🧡 آخر آن راز پریشان مرا فهمیدی ... دیده ی شرم مرا بر در رسوا دیدی ... همه خوابند و منِ خسته ، شدم شاعر تو این چه سحری ست که بر روح قلم پاشیدی؟ همه ابیات غزل رانده شد از محضر عشق وقتی از مهر سرودم ؛ وَ کمی خندیدی... :) 🌱 🌙
•|خـلوتگہ‌دل|•
از منی که درگیر دنیام به تویی که رها شدی از بند این خاک !!! دریاب مرا ... #شهدایی #رزق_شب✨
چشم میبندم ولی شکل تو تصویر می‌شود آه از دلی که قدم به قدم پیر می‌شود معنای کنج هر غزلم را هیچ کس ندید جز آنکه گه گهی از دل خود سیر می‌شود باید قدم زنان ز خودم دور می‌شدم گاهی عجیب رفتنمان دیر می‌شود ...
شده آیا ز همه خلق جهان رسته شوی ؟ شده باور کنی اینجا همه از دم عدم اند؟ شده تا مرز جنون پیر شوی اشک شوی ... شده با خنده بفهمی که چه دلها به غم اند؟ نتوان شعر نگفتن نتوان دم نزدن ... چه همه سرِّ نگفته به دل این قلم اند ! شده تنها و پریشان ز همه دوست جدا بشوی راهی آنجا که جدا از رقم اند ؟ ته احساس غزل خورده ی محبوس تنم شاعری خسته فقط گفت همه مثل هم اند می‌روم از همه ی دغدغه ی شهر ببین! نشوند دلنگرانم ... آشنایان که کم اند ! دلم اندازه ی یک کوه میان همه تنها شده و نکند فرق به حالم که عرب یا عجم اند ... در دل سنگ تو تاثیر نکرد آه دلم ... به خیالم همه بی مهر و وفایان صنم اند ... تا خود صبح نوشتم دو سه تا دفتر شعر احدی نیز نپرسید که اینها چه غم اند ؟
•|خـلوتگہ‌دل|•
نائب الزیاره ی ممبرا و ادمینا بودن‌. زیارتتون قبول🌿
سجده‌ی هر واژه ای را نزد اسمت دیده ام اشک چشمم را به قصد ارمغانت چیده ام من همان آشفته حالم نزد منزلگاه دوست در فراقت زخم خوردم با غمم خندیده ام سر به پایین از شما آقا خجالت میکشم من سزاوار مجازاتم ولی رنجیده ام
✨ گفته بودم که در این خاک تسلایی نیست گفته بودم که بجز عشق تقاضایی نیست هیچ کس حال مرا جز خود تو درک نکرد بی تو ابیاتِ منِ خسته تماشایی نیست نتوان وصفِ غم حال کسی را بنوشت اصل غم ، راز نهفته است هویدایی نیست بی تو انگار که رسمش شده مجنون هایی بنویسند به خون آه که لیلایی نیست حسرتی مانده به دل های به جامانده ما آه یا رب بجز از وصل تمنایی نیست حرفِ مانده به دل اهل بکاء معلوم است پیش چشم عُرَفا هیچ معمایی نیست
دلم رنجیده دردم را به درگاه تو آوردم ... من آن کفرم که ایمانی به چشمان تو آوردم دلم شوریده بود اما تو لبخندت پناهی شد ببین این قلب کوچک را به قربان تو آوردم نفسگیر است آنجا که حضورت را نمی‌فهمم گمانم اعتیادی سخت به عرفان تو آوردم نگاهی کن به این خسته ببین رنجور رنجورم شِفایم کن سراپا دل به درمان تو آوردم سلامم را جوابی دادی و شاعر جنون آموخت به آن یک پاسخت ایمان به دیوان تو آوردم
•|خـلوتگہ‌دل|•
یا ذوق مرگ وصل ... یا دق مرگ هجران ✨ ما مرگمان حتمی ست میل تو کدام است ... :)🍃 #دلتنگ
خسته ات میکنم آری چه کنم دلتنگم ...؟ از ازل شد همه‌ی زمزمه ام دلتنگم ... شاید آن لحظه که حق خواسته خلقم بکند بوده دلتنگ و نوشته به دلم دلتنگم ... آری از بس که به دل شور وصالت افتاد دو سه خط شعر نوشتم همه شد : دلتنگم مادر آن لحظه که در خواب پریشان بودم خوب فهمید که من تا به کجا دلتنگم ... چه کنم دست خودم نیست که روز و شب من گره خورده به شما ، ذکر لبم : دلتنگم چشم من خیره به یکجا خود من غرق سکوت منِ دیوانه به والله قسم دلتنگم ... منم آن سوخته ی عاشق هجران دیده که به لب داشته از روز ازل : دلتنگم :)🍃
هدایت شده از •|خـلوتگہ‌دل|•
دوستت دارم من آنقدری که در معنا نمی‌آید به مرگ از هجر تو آقا چرا فتوا نمی آید ؟ صبورم خسته ام اما کمی فریاد می خواهم صدای زخمی ام تا تو که با نجوا نمی آید ! ببین اینبار از هر دو جهان دلکنده ام تا تو ز هجرانت به چشمم خواب در شب ها نمی آید خبر دادند اهل دل صبوری کن صبوری کن دل خود خوردم اما حیف آن فردا نمی آید جهان افسرده ی هجر است باید عاشقی کردن بدون عشق تو شیعه که به دنیا نمی‌آید ... |
من دلتنگ حرمم دل بده آقا جان ___ منم آن سوخته ی عاشق هجران دیده که به لب داشته از روز ازل : دلتنگم :)🍃
خسته از عمری زمستانم ، بهارم میشوی؟! ____ خسته از شبهای یلدایم تو یارم می‌شوی؟ گفته بودم دل دهی دل را به نامت می‌کنم بی تو فقر مطلقم دار و ندارم می‌شوی؟
این‌جَمآعَٺ‌هَمہ‌اَزدَردوبَلا‌مے‌ترسند غافِل‌اَزاینڪه‌بَلا‌دوریِ‌اَزڪرب‌وبلاست ___ مبتلا چون منی انگار که یارا به دلت همه حسرت شده این دوریِ از کرب و بلا 🥀
✨ از مَنَت دِلزده ای؟ دل بکنم و ز در این خانه روم؟ بروم گم بشوم ؟ دور شوم ... عاشقِ مغرور شوم ... ؟ بکنم دل ز همه عاشق و شیدایی خویش؟ ندهم دل به کسی خنده‌ی مستور شوم ... ؟ تو بگو ... از منت دِلزده ای؟ بشوم اشک ببارم همه شب بر سر تو ؟ بکشم آه ، شود هر دم و دم یاور تو ؟ از منت دِلزده ای ؟ من همانم که بُدم یار و بُدم دلبر تو ... چه شده گشته ام انگار که غم پرور تو ... چه شده خنده ی من آه شده ؛ گرمی عشق تو انگار که اکراه شده ... راه هموار دلم چاه شده ... دل بده ... خانه‌ی مهر ؛ تو ، آوار مکن ... عشق ، آن پیچک نوری ست به دلهای غمین عزتش خوار مکن ... کار قلبم به دگر بار تو دشوار مکن ... رخصی ده رخصت! چشمِ من بر در این خانه دگر تار مکن ... حوصله رخت ببسته است ز این خانه دگر غم هجران خودت را به دلم بار مکن ... خسته ام خسته تر از چشمه خشکیده کوه ! لحظه ای مهلت دیدار بده ... دلم آزار مکن ! قصه ی هجر خودت را همه روز محض لبخند خدا باز تو تکرار مکن! تو بگو ... از منت دِلزده ای؟ پس چه شد اینهمه دلبستگی و مهر و جنون و غم ما ؟ پس چرا سر نرسیده است هنوز مرهم ما؟ از منت دِلزده ای ...؟ 🍃