eitaa logo
•|خـلوتگہ‌دل|•
234 دنبال‌کننده
278 عکس
131 ویدیو
2 فایل
~پناھـی در‌ڪوچہ پـس‌ڪوچہ‌هاے بـــرھانΓ• @Borhan_180 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17046153583566
مشاهده در ایتا
دانلود
•|خـلوتگہ‌دل|•
یا ذوق مرگ وصل ... یا دق مرگ هجران ✨ ما مرگمان حتمی ست میل تو کدام است ... :)🍃 #دلتنگ
خسته ات میکنم آری چه کنم دلتنگم ...؟ از ازل شد همه‌ی زمزمه ام دلتنگم ... شاید آن لحظه که حق خواسته خلقم بکند بوده دلتنگ و نوشته به دلم دلتنگم ... آری از بس که به دل شور وصالت افتاد دو سه خط شعر نوشتم همه شد : دلتنگم مادر آن لحظه که در خواب پریشان بودم خوب فهمید که من تا به کجا دلتنگم ... چه کنم دست خودم نیست که روز و شب من گره خورده به شما ، ذکر لبم : دلتنگم چشم من خیره به یکجا خود من غرق سکوت منِ دیوانه به والله قسم دلتنگم ... منم آن سوخته ی عاشق هجران دیده که به لب داشته از روز ازل : دلتنگم :)🍃
✨ مثل کوهيم و از اين فاصله هامان چه غم است لذت عشق من و تو نرسيدن به هم است ما دو مغرور، دو خودخواه، دو بد تقديريم عاشقى کردن ما شرح عدم در عدم است مثل یک تابلوى نيمه ى نفرين شده اى دست هر كس كه به سوى تو بيايد قلم است عشق را پس زدى اى دوست ولى پيش خدا هر كه از عشق مبّرا بشود ، متهم است مى روى ، دور نرو ، قبل پشيمان شدنت فكر برگشتن خود باش و زمانى كه كم است قبل رفتن بنشين خاطره اى زنده كنيم بنشين چاى بريزم ، بنشين تازه دم است I سیدتقی‌سیدی
دلتنگی بی سابقه ای برده امانم سخت است که سمت تو تنم را بکشانم ماندم که کجای بدن خستهء راهت دلتنگی در پیرهنم را بتکانم حالا بغلم کن که به اندازهء یک عمر در گوش تو از بی کسی ام شعر بخوانم ما مثل دو تا قمری دلباخته بودیم ما مثل دو تا رود موازی به گمانم با این همه سالی که گذشته است، همانی! با این همه سالی که گذشته است همانم؟ ای دیر به دست آمدهء داغ کشیده از اینکه نباشی، نگرانم، نگرانم..
بی تفاوت می نشینم از سر اجبارها مثل از نو دیدن صد باره ی اخبارها خانه هم از سردی دل های ما یخ میزند در سکوت ما، صدا می آید از دیوارها هر شبم بی تابی و بی خوابی و بی حاصلی حال و روزم را نمیفهمند جز شب کارها دوستت دارم ولی دیگر نخواهم گفت چون دوستت دارم شده قربانی تکرارها خنده های زورکی را خوب یادم داده ای مهربان بودی ولیکن مثل مهماندارها گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم بغض کردم، خودخوری کردم، نگفتم بارها
✨ چه استراحت خوبی است در جوار خودم خودم برای خودم با خودم کنار خودم همین دقیقه که این شعر را تمام کنم از این شلوغِ شما می روم به غار خودم به سمت هیچ تنم را اشاعه خواهم داد به گوش او برسانید رهسپار خودم چه لذتی است که یک صبح سرد پاییزی کنار پنجره باشم در انتظار خودم گلی نزد به سرم زندگی اجازه دهید خودم گلی بگُذارم سر مزار خودم اگرچه این همه سخت است نازنین بپذیر دلم به کار تو باشد، سرم به کار خودم 🍃
گُفته بودی که چرا مَحو ِ تَماشای مَنی آنچنان مات که یک دَم مُژه بَر هَم نَزَنی مُژه بَر هَم نزنم تا که ز ِ دستم نَرود ناز ِ چشم ِ تو به قَدر ِ مُژه بَر هَم زدنی
هزاران بار گر پرسی همین یک جمله تکرار است مرنجانم مرا جانم تـو را من دوست میدارم...
✨ نسبت عشق به من نسبت جان است به تن تو بگو من به تو مشتاق‌ترم یا تو به من؟ زنده‌ام بی تو همین قدر که دارم نفسی از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن بعد از این در دل من، شوق رهایی هم نیست این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن وای بر من که در این بازی بی‌سود و زیان پیش پیمان‌شکنی چون تو شدم عهدشکن باز با گریه به آغوش تو بر می‌گردم چون غریبی که خودش را برساند به وطن تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن 🍃
🍃 گرچه چشمان تو جز از پی زیبایی نیست دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست حاصل خیره در آیینه شدن‌ها آیا دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟! بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست حال وقتی به لب پنجره می‌آیی نیست خواستم با غم عشقش بنویسم شعری گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست
✨ به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارم نباید دل به هر کس بست اما دوستت دارم پر از شور و شعف باسر بسویت می دوم چون رود تو دریا باش تا خود را به آغوش تو بسپارم دل آزار است یا دلخواه، ماییم و همین یک دل ببر!یا باز گردان!من به هر صورت زیانکارم ملامت میکنندم دوستان در عشق و حق دارند تو بیزار از منی !اما مگر من دست بردارم تو خواب روزهای روشن خود را ببین ای دوست ! شبت خوش گر چه امشب نیز من تا صبح بیدارم
✨ از مَنَت دِلزده ای؟ دل بکنم و ز در این خانه روم؟ بروم گم بشوم ؟ دور شوم ... عاشقِ مغرور شوم ... ؟ بکنم دل ز همه عاشق و شیدایی خویش؟ ندهم دل به کسی خنده‌ی مستور شوم ... ؟ تو بگو ... از منت دِلزده ای؟ بشوم اشک ببارم همه شب بر سر تو ؟ بکشم آه ، شود هر دم و دم یاور تو ؟ از منت دِلزده ای ؟ من همانم که بُدم یار و بُدم دلبر تو ... چه شده گشته ام انگار که غم پرور تو ... چه شده خنده ی من آه شده ؛ گرمی عشق تو انگار که اکراه شده ... راه هموار دلم چاه شده ... دل بده ... خانه‌ی مهر ؛ تو ، آوار مکن ... عشق ، آن پیچک نوری ست به دلهای غمین عزتش خوار مکن ... کار قلبم به دگر بار تو دشوار مکن ... رخصی ده رخصت! چشمِ من بر در این خانه دگر تار مکن ... حوصله رخت ببسته است ز این خانه دگر غم هجران خودت را به دلم بار مکن ... خسته ام خسته تر از چشمه خشکیده کوه ! لحظه ای مهلت دیدار بده ... دلم آزار مکن ! قصه ی هجر خودت را همه روز محض لبخند خدا باز تو تکرار مکن! تو بگو ... از منت دِلزده ای؟ پس چه شد اینهمه دلبستگی و مهر و جنون و غم ما ؟ پس چرا سر نرسیده است هنوز مرهم ما؟ از منت دِلزده ای ...؟ 🍃
- سپاه پلک‌هایش چند لشکر را تکان می‌داد علی با خطبه خوانی قلب منبر را تکان می‌داد به وقت ظهر سلمان را کرم می‌کرد و حاتم را عیار راستگویی‌اش اباذر را تکان می‌داد خودش نه پلک بر هم می‌زد و اینگونه بی‌پیکار دل هر مالکی مانند اشتر را تکان می‌داد به یک ضربه سرش را می‌برید از تن به آسانی به سختی آن که وقت جنگ پیکر را تکان می‌داد و جبرائیل درسش را به حیدر چون که پس می‌داد علی ابن ابیطالب فقط سر را تکان می‌داد نه در دنیا دل ما را که نام مرتضی قطعا به وقت مرگ هم اعضای نوکر را تکان می‌داد میان گرد و خاک جنگ تا او را ببیند هم علی بود آن که از جایش پیمبر را تکان می‌داد همیشه بعد دیدار علی از بس تحیّر داشت یکی باید می‌آمد دوش قنبر را تکان می‌داد