#بهوقتشعر
#ادبی_طور
شرمیست در نگاه ِ من؛ اما هراس نه
کمصحبتم میان شما، کم حواس نه!
#بهوقتشعر
شده آیا ز همه خلق جهان رسته شوی ؟
شده باور کنی اینجا همه از دم عدم اند؟
شده تا مرز جنون پیر شوی اشک شوی ...
شده با خنده بفهمی که چه دلها به غم اند؟
نتوان شعر نگفتن نتوان دم نزدن ...
چه همه سرِّ نگفته به دل این قلم اند !
شده تنها و پریشان ز همه دوست جدا
بشوی راهی آنجا که جدا از رقم اند ؟
ته احساس غزل خورده ی محبوس تنم
شاعری خسته فقط گفت همه مثل هم اند
میروم از همه ی دغدغه ی شهر ببین!
نشوند دلنگرانم ... آشنایان که کم اند !
دلم اندازه ی یک کوه میان همه تنها شده و
نکند فرق به حالم که عرب یا عجم اند ...
در دل سنگ تو تاثیر نکرد آه دلم ...
به خیالم همه بی مهر و وفایان صنم اند ...
تا خود صبح نوشتم دو سه تا دفتر شعر
احدی نیز نپرسید که اینها چه غم اند ؟
#الف_جیم✨
#ادبیطور
#بهوقتشعر🌱
#ادبیطور
بی تفاوت می نشینم از سر اجبارها
مثل از نو دیدن صد باره ی اخبارها
خانه هم از سردی دل های ما یخ میزند
در سکوت ما، صدا می آید از دیوارها
هر شبم بی تابی و بی خوابی و بی حاصلی
حال و روزم را نمیفهمند جز شب کارها
دوستت دارم ولی دیگر نخواهم گفت چون
دوستت دارم شده قربانی تکرارها
خنده های زورکی را خوب یادم داده ای
مهربان بودی ولیکن مثل مهماندارها
گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم
بغض کردم، خودخوری کردم، نگفتم بارها
#سید_تقی_سیدی
#بهوقتشعر
#ادبیطور✨
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است
آنچنان می فشرد فاصله راه نفسم
که اگر زود اگر زود بیایی دیر است
#بهوقتشعر✨
گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر
گفتم آری، خود نمیدانی که زیبایی چقدر!
در میان دوستداران تا غریبم دید گفت:
دورهگرد آشنا! دور و بر مایی چقدر!
ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی
هیچکس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر
عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت
دل نمیبندی ولی محبوب دلهایی چقدر
آتش دوری مرا سوزاند، ای روز وصال
بیش از این طاقت ندارم، دیر میآیی چقدر...
#سجاد_سامانی
#ادبی_طور
#شاعرانه✨
#بهوقتشعر✨
گفته بودم که در این خاک تسلایی نیست
گفته بودم که بجز عشق تقاضایی نیست
هیچ کس حال مرا جز خود تو درک نکرد
بی تو ابیاتِ منِ خسته تماشایی نیست
نتوان وصفِ غم حال کسی را بنوشت
اصل غم ، راز نهفته است هویدایی نیست
بی تو انگار که رسمش شده مجنون هایی
بنویسند به خون آه که لیلایی نیست
حسرتی مانده به دل های به جامانده ما
آه یا رب بجز از وصل تمنایی نیست
حرفِ مانده به دل اهل بکاء معلوم است
پیش چشم عُرَفا هیچ معمایی نیست
#الف_جیم
#ادبی_طور
پای غم روضه هوا نفسگیر میشود
نوکر در این غمت بخدا پیر میشود
روضه شنیده ام کوچه و طناب و میخ در
با حرف روضه خوان همه تصویر میشود
گوید حسن مخزن الاسرار مادر است
رازی که حین غسل همه تفسیر میشود
#فاطمیه
#بهوقتشعر
#بهوقتشعر
#شاعرانه
دلم رنجیده دردم را به درگاه تو آوردم ...
من آن کفرم که ایمانی به چشمان تو آوردم
دلم شوریده بود اما تو لبخندت پناهی شد
ببین این قلب کوچک را به قربان تو آوردم
نفسگیر است آنجا که حضورت را نمیفهمم
گمانم اعتیادی سخت به عرفان تو آوردم
نگاهی کن به این خسته ببین رنجور رنجورم
شِفایم کن سراپا دل به درمان تو آوردم
سلامم را جوابی دادی و شاعر جنون آموخت
به آن یک پاسخت ایمان به دیوان تو آوردم
#الف_جیم✨
#شاعرانه
#بهوقتشعر✨
نیمی از جان مرا بردی ، محبت داشتی
نیم باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی
بر زمین افتادم و دیدم به سویم می دوی
دست یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی!!!
#ادبیطور
#بهوقتشعر
#ادبیطور
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
#بهوقتشعر✨
بلدم حل کنم این دفعه معمای دلـم
بلدم... با همه ی شایـد و امای دلـم
بلدی خیره بمانی به نگاهم همه شب؟
گوش جان را بسپاری تو به نجوای دلم؟
تا که من شِکوه کنم از غمِ شبهای بلند
تاکه شاید بشوی مونس و مآوای دلم