هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#بانوى_چشمه
#برگاول
ــ با تو هستم! صبر كن! بايد اينجا بايستى و هفت بار صداى الاغ از خود در بياورى!
ــ چرا بايد اين كار را بكنم. مگر من ديوانه ام؟
ــ عجب حرفى مى زنى! اين يك رسم مهمّ است، نگاه كن همه دارند اين كار را مى كنند.
ــ خوب، همه كارِ بى خودى مى كنند.
ــ اگر تو اين كار را نكنى بيمارى "وبا" مى گيرى.
با تعجّب به من نگاه مى كنى. به راستى تو را كجا آورده ام؟ من خودم هم تعجّب كرده ام.
ما كيلومترها راه آمده ايم تا خانه خدا را زيارت كنيم. همان خانه اى كه خداوند ابراهيم(ع) را فرستاد تا آن را آباد كند. ما مى خواهيم وارد اين شهر بشويم; امّا چرا مردم از ما چنين خواسته اى دارند؟
ما به روزگار خرافات آمده ايم، به روزگار جاهليّت! هنوز پانزده سال تا ظهور اسلام باقى مانده است.
اين هم يكى از خرافاتى است كه اين مردم به آن اعتقاد دارند: اگر هنگام ورود به شهر، صداى الاغ از خود در آورى از "وبا" در امان خواهى بود!
اكنون وارد شهر مى شويم و به سوى كعبه مى رويم، تو خيلى مشتاق ديدن خانه خدا هستى. مى دانم مى خواهى بر جاى دستِ ابراهيم(ع) بوسه بزنى.
اين خانه، خانه يكتاپرستى است، خدا به حضرت آدم(ع) دستور داد تا اين خانه را بنا كند.
وقتى كار ساخت كعبه تمام شد، خدا به او وحى كرد كه من گناه تو را بخشيدم و رحمت خود را بر تو نازل كردم.
اين خانه، شعبه اى از رحمت و مهربانى خداست، شايد شنيده اى كه خداوند توبه حضرت آدم(ع) را كنار همين خانه قبول كرد.
ــ با تو هستم، صبر كن!
ــ براى چه؟ ما فاصله زيادى تا كعبه نداريم. من مى خواهم به زيارت بروم و طواف كنم.
ــ الآن وقت مناسبى براى اين كار نيست. بايد صبر كنيم.
ــ يعنى چه، مگر طواف هم وقت مناسبى مى خواهد؟
ــ اگر حالا كنار كعبه برويم با زنى روبرو مى شويم كه لخت و عريان طواف مى كند.
ــ آخر مگر چنين چيزى مى شود؟
ــ بله، من كه گفتم، ما به سرزمين سياهى ها و خرافات آمده ايم.
هنوز با ناباورى به من نگاه مى كنى. آخر چگونه ممكن است كه يك زن با آن وضعيّت براى طواف بيايد. تعجّب نكن! اين يك قانون است. خوب است سايه اى پيدا كنيم و بنشينيم تا من ماجرا را برايت تعريف كنم.
🔶🔶🔶🔶🌻🔶🔶🔶🔶
#بانوی_چشمه
#حضرت_خدیجه_سلامالله
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامالله
#شهداءومهدویت
#کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشر_حداکثری
#کپی_آزاده
#چهارمینمسابقه
@shohada_vamahdawiat
@hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
﷽
#بهباغخدابرويم
#برگاول
#سیزدهمینمسابقه
ــ آيا شما مى دانيد خانه اَصبغ كجاست؟
ــ كدام اصبغ!
ــ همان كه يكى از ياران حضرت على(ع) مى باشد.
ــ آرى، انتهاى همين كوچه، دست چپ، خانه دوّم.
از اينكه بعد از ساعت ها جستجو در شهر كوفه، سرانجام خانه اصبغ را پيدا كردم، در پوست خود نمى گنجم.
من يار باوفاى حضرت على(ع) را خواهم ديد.
درِ خانه را مى زنم و صداى آن پيرمرد مهربان به گوشم مى خورد كه مى گويد: صبر كن، آمدم.
با مهربانى مرا به خانه خويش دعوت مى كند و با نوشيدنى گوارايى از من پذيرايى مى كند.
اين پيرمرد چه چهره نورانى و جذّابى دارد!
خودم را معرّفى مى كنم: نويسنده اى هستم كه براى جوانان كتاب مى نويسم، امروز آمده ام با شما همراه باشم.
او سرى تكان مى دهد و با مهربانى به من نگاه مى كند و مى گويد: خوب، مى خواهى با اين كتاب خود به جوانان چه بگويى؟
گفتم: مى خواهم عشق به مسجد را در دل جوانان زنده كنم. آيا مى توانى در اين راه كمكم كنى؟
نگاه كن، غبار غمى بر چهره اين پيرمرد مى نشيند و اشك از گوشه چشمان او جارى مى شود.
خدايا! چه شد من كه حرف بدى نزدم، پس چرا اصبغ ناراحت شد.
ــ آيا از سؤال من ناراحت شديد؟
ــ نه پسرم، با سخن تو به ياد خاطره اى افتادم و دلم بهارى شد.
ــ چه خاطره اى؟
ــ ياد مولاى خود حضرت على(ع) افتادم، آن يار مهربانم كه مرا تنها گذاشت و رفت.
و اين جا بود كه اين پيرمرد شروع به سخن كرد: يادش به خير، آن روزها كه مولايم بود، من به خانه آن حضرت مى رفتم; در كنار او مى نشستم و آن حضرت برايم سخن مى گفت. سخنان آن حضرت چنان شيرين و ارزشمند بود كه هيچ گاه از آن سير نمى شدم.
هر روز آن حضرت مطالبى تازه برايم مى گفت، آرى يك روز هم سخن از مسجد به ميان آمد.
يادم هست كه مولايم فرمود: "اى اصبغ! سعى كن نمازت را در مسجد بخوانى. كسى كه نماز خود را در مسجد بخواند، خداوند به او توفيق دوستى با يكى از بندگان خوب خود را مى دهد تا از دوستى با او بهره ببرد و يا به او شناخت و معرفتى مى دهد كه قبلا از آن بى بهره بوده است و يا توانايى دورى از گناه و معصيت را به او عطا مى كند".
🌹🦋🌹🦋
<=====●○●○●○=====>
#بهباغخدابرويم
#آشنائبامسجد
#فضیلتنمازدرمسجد
#سیزدهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#دراوجغربت🌴
#چهارمینمسابقه🌴
#برگاول🌴
چرا اين كتاب را مى خوانى؟!
هيچ مى دانى كه من مى خواهم تو را به سفرى دور و دراز ببرم؟
آيا دوست دارى همسفر من باشى؟
پس بيا به شهر كوفه در سال شصت هجرى قمرى برويم.
امروز، روز پنجم ماه شَوّال است، درست پنج روز است كه ماه رمضان تمام شده است.
حتماً خبر دارى كه مردم كوفه نامه هاى زيادى براى امام حسين(ع) نوشته اند و از او دعوت كرده اند تا به اينجا بيايد.
امام، نماينده خود را به اين شهر مى فرستد; نام او مُسلم بن عَقيل است.
او را مى شناسى؟
پسر برادر حضرت على(ع)،
همسر رقيّه (دختر حضرت على(ع)
پسر عموى امام حسين(ع)،
مسلم شخصيّتى شجاع، قوى، آگاه و عالم است و براى همين امام حسين(ع)او را براى اين مأموريّت مهم انتخاب كرده است.
او بيست و هشت سال سن دارد و امام حسين(ع) به وى علاقه زيادى دارد.
مسلم روز بيستم رمضان، بعد از وداع با همسرش رقيّه، دختر حضرت على(ع)، خدمت امام حسين(ع) رسيده و نامه آن حضرت به مردم كوفه را تحويل گرفته و به سوى كوفه حركت كرده است.
او براى رعايت نكات امنيّتى از راه هاى فرعى و تك و تنها به سوى كوفه مى رود; چرا كه اگر او با گروهى از دوستان و ياران خود به اين سفر بيايد، احتمال دارد گرفتار سربازان يزيد بشود.
فاصله مكّه تا كوفه هزار و چهارصد كيلومتر است. او اين مسير را بيست روزه طى مى كند.
هر روز هفتاد كيلومتر.
آيا مسلم به سلامت به كوفه خواهد رسيد؟
نكند گرفتار سربازان يزيد بشود!
خبر مى رسد كه مسلم به نزديكى هاى شهر كوفه رسيده است.
خدا را شكر!
مردم كوفه را نگاه كن كه چگونه خود را براى مراسم استقبال آماده مى كنند.
آنها خيلى خوشحال هستند كه امام حسين(ع) دعوت آنها را اجابت نموده و يكى از بهترين ياران خود را به اين شهر فرستاده است.
<========●●●●●========>
#دراوجغربت
#یارورامامزمانباشیم
#چهاردهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
<==≈=====●●●●●========>