روزی زنی با شیطان شرط گذاشت که مرد خیاطی را وادار به طلاق همسرش کنند.
شیطان خندید و گفت به اینکه کاری ندارد. پس به دکان مرد خیاط رفت و شروع به وسوسه کردن وی کرد.
اما خیاط زنش را دوست داشت و فکر طلاق به سرش نیامد.
شیطان سرافکنده برگشت و این بار زن به دکان مرد خیاط رفت و گفت:
چند متر از گرانترین پارچه ای که داری برای زنی که پسرم دوستش دارد میخواهم.
خیاط پارچه ای را برید و به زن داد. زنک به در خانه مرد خیاط رفت و در زد. چون زن خیاط در را باز کرد به او گفت:
خیر ببینی خواهر میترسم نمازم قضا شود میخواهم اجازه دهی در همین ایوان خانه ات نمازم را بخوانم. زن خیاط گفت بفرمایید.
زن پس از آنکه نمازش تمام شد پنهانی پارچه را پشت در اتاق گذاشت و از خانه خارج شد.
خیاط که به خانه برگشت پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد.
بعد از این اتفاق شیطان به زن گفت: اکنون من به مکر و حیله زنان اعتراف می کنم.
زن به شیطان گفت نظرت چیست مرد خیاط و همسرش را به یکدیگر بازگردانم؟
شیطان با تعجب گفت چگونه؟
زن گفت بنشین و نگاه کن. روز بعد زنک به دکان خیاط رفت و به او گفت:
از همان پارچه ی زیبایی که دیروز خریدم میخواهم چون دیروز برای ادای نماز به خانه ای رفتم و پارچه را آنجا جا گذاشتم.
مرد خیاط بعد از شنیدن این حرف سراسیمه دکان را رها کرده و دنبال زنش رفت....
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
ایا_درمورد_حضرت_علی_اکبر_بداع_صورت.mp3
3.39M
🎵 #پادکست
👤استاد #رائفی_پور « آیا در مورد حضرت علیاکبر عليه السلام بداع صورت گرفته است؟! »
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
گزارش خبرنگار گروه جامعه خبرگزاری میزان، سال ۱۳۶۹ بود. من مسئول پذیرش سازمان بودم. آن موقع سیستم ثبت و دریافت مشخصات به صورت دستی انجام میشد. مانند امروز نبود که همه چیز به صورت اتوماتیک و ماشینی انجام شود.
ما چند نفر داشتیم که کارهای اداری مردم را انجام میدادند. معمولاً سرمان خیلی شلوغ بود. یک روز دو خانم میانسال مراجعه کردند. از نوع پوشش آنها مشخص بود که از خانوادههای مذهبی و معتقد بودند. آنها را دعوت کردم که روی صندلی بنشینند و بگویند که چه میخواهند.
درخواست آنها کمی عجیب بود. حکمی از یکی از شعبات دادگاه داشتند مبنی بر مجوز نبش قبر جنازه یک خانم که حدود ۲ یا ۳ ماه پیش دفن شده بود.
کمی تأمل کردم، با توجه به داشتن دستور قضائی و قانونی، نبش قبر بلامانع بود، ولی از لحاظ انسانی سعی کردم که از این خواسته دست بردارند. اما تلاش من کارگر نشد و آنها اسرار داشتند که این مهم انجام شود و گفتند: پس از پیدا شدن وصیتنامه متوفی و سفارش او مبنی بر اینکه پس از مرگش در وادی الاسلام شهر قم دفن شود، ما میخواهیم بنابر وصیتش این کار انجام شود.
حتی در وصیتنامه نیز اشاره کرده که اگر هم جنازه من دفن شده بود باید نبش قبر شود و جنازه منتقل شود. من با شنیدن این موضوع و اصرار متوفی در زمان حیاتش، متقاعد شدم و کار را پیگیری کردم تا انجام شود.
با مسئولین ذیربط هماهنگ کردم. نیروهای واحد دفن در اختیار قرار گرفتند و کارها انجام شود، ولی مهمتر از نبش قبر، فرستادن و انتقال جسد بود به شهر مقدس قم که خود این کار داستانی بود.
معمولاً جنازه بعد از چند روز متلاشی میشود، بو میگیرد و شرایط خوبی ندارد. هیچ رانندهای نبود که این کار را قبول کند. با اینکه یکسری از این ماشینهای بنز داشتیم که اتاقک حمل جنازه با قسمت راننده جدا بود، ولی باز هم کسی زیر بار این کار نرفت.
در نهایت به ذهنم آمد که از رانندههای یک شرکت خصوصی که گاهی در حمل جنازه به سازمان کمک میکردند استفاده کنم.
در بین رانندههای این شرکت یک نفر را میشناختم و ارادت متقابلی بین ما بود. ایشان همیشه به من لطف داشت. خلاصه با وی تماس گرفتم و او قبول کرد که این کار را انجام دهد.
ماشین او یک استیشن معمولی بود و هیچ فاصلهای بین راننده و جنازه نبود. با این حال او قبول کرد و فرستادمش به قطعه مورد نظر و من هم خیالم راحت شد که کار انجام شده است.
مشغول رفع و رجوع کارهای دیگر شدم. حدود یک ساعت و یا بیشتر گذشت. تلفنم زنگ زد و دیدم راننده با صدای بلند گریه میکند و میگوید فلانی بیا! خواهش میکنم بیا. من گفتم: گفته بودم که این مورد شرایط عادی ندارد. خودت قبول کردی. گفت: نه اشتباه نکن بیا خودت ببین.
من رفتم پائین، کنار آمبولانس، انگار نه انگار که این جنازه بیش از چند ماه است که دفن شده. کفنی سفید و روشن، بوی خوش و معطر از این جنازه بلند بود. همه گریه میکردند. عجیب بود. باورش هم عجیب است. نمیدانم چگونه و با چه حالی دفترم برگشتم.
آن دو خانم برای ادامه کارهای اداری آمدند. ناخودآگاه پرسیدم: ایشان کی هستند؟ چه کرده اند؟ شما را به خدا بگوئید. آنها گفتند: هیچ. ایشان هم یک انسان معمولی مثل ما بودند. فقط صبحهای جمعه زیارت عاشورای ایشان ترک نمیشد. با زیارت عاشورا مأنوس بود.
من تعجب نکردم. در این سالها که در سازمان بهشت زهرا (س) مشغول کارم، زیاد شنیده بودم کسانی که با زیارت عاشورا و در یک کلام با امام حسین (ع) سر و سری دارند، متفاوت اند. اصلاً همه چیز آنها تفاوت دارند. خیلی از اینکه همکاری کرده بودم تا وصیتنامه این خانم اجرا شود راضی بودم.
بر اساس خاطرهای از کارمند بهشت زهرا
.
#نشر_صدقه_جاریست🌸
http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
•┈••✾🍃🍁🍃✾••┈•
💠ابلیس هم عاشورا گریه کرد . . .
📚پدر آیت الله سید محمدتقی مدرسی نقل می کند:
🌙عصر عاشورای سال ۶۱ هجری ، شیطانک ها دیدند که ابلیس سرکرده ی آنان، به سر و صورت می زند و می گرید.
گفتند: امروز که تو باید خوشحال باشی از چه رو پریشانی و گریان؟
گفت: اشتباه بزرگی کردم که این جماعت را واداشتم که حسین را بکشند.
گفتند:چطور؟ مگر تو نمی خواستی این جمع به ظاهر مسلمان ، راهی جهنم شوند؟ و مگر نشدند؟
گفت:چرا چنین شد ولی از این نکته غفلت کرده بودم که با این کار ، باب رحمت الهی به روی مردم باز می شود هرکس به نحوی خود را در دستگاه امام حسین علیه السلام جای می دهد و از شفاعت او بهره مند می گردد.
السلام علیک یا ابا عبدالله (ع) یا باب رحمه الله الواسعه
📚داستانهای روح افزا صفحه ۱۲۷
.
#نشر_صدقه_جاریست🌸
http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
•┈••✾🍃🍁🍃✾••┈•
#فقط_به_عشق_امام_غریبم💔
علامه امينى شب تاسوعا و عاشورا براى #امام_زمان(عج) #صدقه کنار ميگذاشتند و ميگفتند:
🏴امشب قلب نازنین حضرت در فشار است🏴
هرچه قدر در توان دارید صدقه دهید برای آرامش قلب او که مظلومتر از امام حسین (ع) هست💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که راننده ناغافل در رو بست و چادر زن لای در گیر کرد. داشت بازحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن نسبتا بدحجاب طوری که همه بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور لباس پوشیدنه؟ خودآزاری دارن بعضی ها !
زن محجبه، روی صندلی خالی کنار اون خانم نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت.....😨🙈
http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ مداحی 🏴
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کربلا میخوام
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
#داستان_کوتاه
نشسته بودیم به تماشای تعزیه ....
از همان اول که اسرای سیه پوش پا در میدان گذاشتند دیدم که بازیگر نقش شمر چشمان خیسش را پاک میکرد
گناهی ندارد بنده خدا که بعد از این همه تمرین نمیتواند جلوی خودش را بگیرد
شاید لحظه ای در ذهنش قیاس کرد این اسرا را با زن و فرزندان خودش، فقط قیاس کرد که به این حال افتاد.
تماشاگران زیادی آمده بودند
جمعیت اشک میریختند و حال عجیبی داشتند...
نوبت طفل شش ماهه رسید
تعزیه خوان طفلی را در آغوش کشید
طفل آرام و قرار نداشت
صدای گریه جمعیت بالا گرفت
خدای من چه صحنه عجیبی بود، طفل سوزناک گریه میکرد
گویی واقعا تشنه بود و دلتنگ آغوش مادر
دستور شکافتن گلوی طفل به حرمله داده شد!
بازیگر نقش حرمله تیر را در کمان آماده میکرد
به یکباره جوانی با هیبت نیرومندی از میان جمعیت برخواست و فریاد کشید تیروکمانت را زمین بگذار ملعون مادرم از حال رفت!
جوان گریه کنان و هق هق زنان با صدای بلندی فریاد میکشید
جمعیت سکوت اختیار کرد
بازیگر نقش حرمله با آن هیکل و هیبت رنگ از رخساره اش پرید و روی زمین نشست و رو به بازیگر نقش شمر کرد و زجه میزد و میگفت نمیتوانم ، کار من نیست
مادرش فقط با دیدن صحنه ای ساختگی از حال رفته بود
میفهمی...؟!
فقط با دیدن صحنه ای ساختگی از حال رفت
و من به رباب فکر میکردم که کودکش را در این حال دیده بود
مادرش از حال رفت و با آب قندی دوباره حالش خوب شد
و من به زینب کبری فکر میکردم که با لبهای خشکیده در تل زینبه زیر آفتاب سوزان گلوی برادر زاده اش را نظاره میکرد
مادرش از حال رفت که اینگونه پسر جوان رگ غیرتش ورم کرد و طاقت نیاورد
ومن به حسین فکر میکردم به ابوالفضل العباس به علی اکبر که با آن همه غیرت باید خواهر و مادر و دخترانشان را تنها میگذاشتند...
مادرش فقط صحنه ای ساختگی را دید و از حال رفت ...
جوان شیعه علی ست و حق داشت فریاد بکشد ، شیعه علی روی مادر حساس است
قلم میگوید این متن را همینجا رهایش کن
که اگر ادامه دهی میرسی به در و دیوار و پهلوی شکسته ...
رهایش کن که میرسی به مولایت علی
رهایش کن که قلم تو بیچاره است برای نوشتن از علی و مصیبت هایش
رهایش کن که قلم تو بیچاره است برای نوشتن از این همه عشق بی کران.....
رهایش کن که اینجا برای نوشتن از علی و آل علی هوا کم است...
#علی_سلطانی
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9