eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
65.5هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
26.2هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارشگر میپرسه چرا بدون ماسک اومدی ؟ آقا جواب میده: والا به خدا فکر نمی کردم که شما الان اینجا باشی 😐😁  🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
ب خدا من براى اين مورچه هايى كه بعضى وقتا توى اتاقم ميبينم ناراحتم كه يوقت از من كورونا نگيرن من نميدونم بعضيا چجورى كلا ماسك نميزنن 😷 (توییت یک پرستار) 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍سخنرانی حاج آقا قرائتی 🎬موضوع: «طنز قلیون و چایی»😂 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی حاج آقا قرائتی 🎬موضوع: زحمت بارداری 😂 تجربه فرزندآوری بانوی بهشتی http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
🔸 قبل از مراسم عقد علی آقا نگاهی به من کرد و گفت : شنیدم که عروس هر چی بخواد اجابتش حتمی است 🔹گفتم : چه آرزویی داری ... ؟ 🔸در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت : اگر علاقه ای به من دارید و به خوشبختی من می‌اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم آرزوی شهادت کنید ! 🔹از این جمله تنم لرزید چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود ، سعی کردم طفره برم اما علی آقا قسم داد که این دعا را در این روز در حقش بکنم. 🔸وقتی خطبه جاری شد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم ، و بلافاصله با چشمانی پر از اشک ، نگاهم را به علی دوختم آثار خوشحالی در چهره اش پیدا بود . . . ! 🔹مراسم ازدواج ما در حضور آیت ا... مدنی و جمعی از برادران پاسدار برگزار شد 🔸 نمی دانم این چه رازی بود که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت ا... مدنی همه به فیض شهادت رسیدند ! 👤 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
✨﷽✨ 🌼امانت داری عبدالرحمن بن سیابه می گوید: هنگامی که پدرم از دنیا رفت، یکی از دوستان پدرم به منزل ما آمد و بعد از تسلیت گفت: آیا از پدرت ارثی باقی مانده است تا بتوانی به وسیله آن امرار معاش کنی؟ گفتم: نه. او کیسه ای که محتوی هزار درهم بود، به من تحویل داد و گفت: این پول را بگیر و از سود آن زندگی خود را اداره کن. بعدا اصل پول را به من برگردان! من با خوشحالی پیش مادرم دویدم و این خبر را به وی رساندم. هنگام شب پیش یکی دیگر از دوستان پدرم رفتم و او زمینه تجارت را برایم فراهم کرد. به این ترتیب که با یاری او مقداری پارچه تهیه کرده، در مغازه ای به تجارت پرداختم. به فضل الهی کار معامله رونق گرفت و من در اندک زمانی مستطیع شدم و آماده اعزام به سفر حج گردیدم. قبل از عزیمت پیش مادرم رفتم و قصد خود را با او در میان گذاشتم. مادر به من سفارش کرد که پسرم! قرضهای فلانی را (دوست پدرم) اول بپرداز، بعد به سفر برو! من نیز چنین کردم. با پرداخت وجه، صاحب پول چنان خوشحال شد که گویا من آن پولها را از جیب خودم به وی بخشیدم و به من گفت: چرا این وجوه را پس می دهی، شاید کم بوده؟ گفتم: نه، بلکه چون می خواهم به سفر حج بروم، دوست ندارم پول کسی نزدم باشد. عازم مکه شدم و بعد از انجام اعمال حج در مدینه به حضور امام صادق (ع) شرفیاب شدم. آن روز خانه امام(علیه السلام) خیلی شلوغ بود. من که در آن موقع جوان بودم، در انتهای جمعیت ایستادم. مردم نزدیک رفته و بعد از زیارت آن حضرت، پاسخ پرسشهایشان را نیز دریافت می کردند. هنگامی که مجلس خلوت شد، امام به من اشاره کرد و من نزدیک رفتم. فرمود: آیا با من کاری داری؟ عرض کردم: قربانت گردم من عبدالرحمن بن سیابه هستم. به من فرمود: پدرت چه کار می کند؟ گفتم: او از دنیا رفت. حضرت ناراحت شد و به من تسلیت گفت و به پدرم رحمت فرستاد. آن گاه از من پرسید: آیا از مال دنیا برای تو چیزی به ارث گذاشت؟ گفتم: نه. فرمود: پس چگونه به مکه مشرف شدی؟ من نیز داستان آن مرد نیکوکار و تجارت خود را برای آن بزرگوار شرح دادم. هنوز سخن من تمام نشده بود که امام پرسید: هزار درهم امانتی آن مرد را چه کردی؟ گفتم: یابن رسول الله! آن را قبل از سفر به صاحبش برگرداندم. امام با خوشحالی گفت: احسنت! سپس فرمود: آیا سفارشی به تو بکنم؟ گفتم: جانم به فدایت! البته که راهنماییم کنید! امام فرمود: عَلَیک بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ تَشْرَک النَّاسَ فِی أَمْوَالِهِمْ هَکذَا وَ جَمَعَ بَینَ أَصَابِعِه؛ بر تو باد راستگویی و امانت داری، که در این صورت شریک مال مردم خواهی شد. سپس امام انگشتان دستانش را در هم فرو برد و فرمود: این چنین. عبدالرحمن بن سیابه می گوید: در اثر عمل به سفارش امام، آن چنان وضع مالی من خوب شد که در مدتی کوتاه سیصد هزار درهم زکات مالم را به اهلش پرداختم. 📙 کتاب بحارالانوار،ج 47، ص 384 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
♦️نگارش سریال حضرت معصومه (س) از نیمه گذشت / انعقاد قرارداد با مرکز سیما فیلم 🔹جواد افشار کارگردان و نویسنده سریال حضرت معصومه (س) درباره آخرین روند پیش روی پروژه حضرت معصومه (س) گفت: در حال حاضر من به همراه حمید رسول پور مشغول نگارش قسمت های پایانی سریال هستیم و فکر میکنم تا پایان سال نگارش فیلمنامه به اتمام برسد تا در سال 1400 برای پیش تولید و تولید سریال آماده شویم . 🔹همچینین مجتبی امینی تهیه کننده سریال حضرت معصومه (س) از انعقاد قرارداد با مرکز سیما فیلم برای تولید این پروژه در رده الف ویژه خبر داد. 🔹 سریال حضرت معصومه (س) به کارگردانی جواد افشار، تهیه کنندگی مجتبی امینی و نویسندگی مشترک جواد افشار و حمید رسول پور روایت گر زندگی حضرت معصومه (س) است که در سی قسمت در حال نگارش است. اخبار داغ سلبریتی ها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅ @BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی بچه رو همراه باباش می‌فرستی خرید😐😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
پنجشنبه است به یادآن عشق های باربسته فاتحه ای ره توشه میکنیم باشدکه پروردگاربیامرزدشان و بیامرزدمان 🍃🌸 ✨اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم✨ برای شادی اموات اعضای کانال و مادر بنده یه گل فاتحه لطف کنید❤️ 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
ارزش واقعی از خانه‌شان زدم بیرون. دلگیر و ناراحت بودم. هیچ چیز به انتخاب من نبود وگرنه از کنار اتفاقات زندگی‌ام رد هم نمی‌شدم. دلم می خواست من هم زندگی آنچنانی داشته باشم و جلوی دیگران سرم را بالا بگیرم که شوهر مدیر و دکتر و ...دارم، اما... دلم خیلی گرفته بود. مثلا آمده بودم مهمانی تا دلم سبک شود و برگردم به هزارویک فکری که در خانه گریبانم را می‌گرفت. اما حالا بیشتر از قبل ناراحت بودم. خانه و زندگیِ مریم خانم با زندگی من قابل مقایسه نبود. هرچه بود، شوهرش مدیر کارخانه بود و شوهرمن یک کارگر ساده و کارگر ساده مگر چه می‌توانست انجام بدهد که سر و وضعش برسد به یک مدیر؟ دلم خیلی گرفته بود. مریم خانم تازه از سفر خارجشان برگشته بودند و همسایه‌ها را دعوت کرده بود تا مثلا دیداری تازه کند. من اما از اول ورودم فقط فخرفروشی‌اش را می‌دیدم و آقای مدیر گفتنش را می‌شنیدم. هرچه آنها مسافرت داشتند و رفاه، ما نداشتیم. گاهی بچه ها هم شکایت داشتند اما من هربار آرامشان می‌کردم. سرکوچه که رسیدم، صدای اذان بلند شد. دلم نمی‌خواست با آن حال وارد خانه بشوم ، دلم را به صدای اذان سپردم، تا کمی ارام شوم. سبزی فروش سرکوچه ایستاده بود، رفتم تا کمی سبزی بخرم و راهی خانه شوم. مهین خانم هم داشت سبزی می‌خرید، چشمش که به من افتاد، سلام و احوالپرسی گرمی کرد و مشغول صحبت شد. من اما حوصله نداشتم، دیرم شده بود و باید زودتر به خانه می رسیدم تا مقدمات شام رافراهم کنم. عذرخواهی کردم. مهین خانم لبخند شیرینی زد و همانطور که سبزی‌ها را نگاه می‌کرد، گفت: "ببخشید زهراخانوم جون! اصلا حواسم نبود شوهرشما کارگره...به خدا من همیشه می‌گم مدیرا میز قشنگ دارن، دفتردار و منشی دارن و هزارتا دنگ و فنگ، ولی اگه ده روزم نیان سرکار کارخونه‌ها بالاخره بازم کار می‌کنن و چرخش می‌چرخه. اما کارگرا اگه یه روز کارو تعطیل کنن همه چی به هم می‌ریزه...برو جونم برو به شوهرت برس بعدا حرف می‌زنیم..." همین دو جمله چقدر تاثیر گذار بود. احساس خوبی داشتم. ارزش واقعیِ همسرم را خیلی ساده فهمیده بودم. اینکه می‌دیدم خیلی از مردم برای یک کارگر ساده اینقدر ارزش قائلند، خوشحالم می‌کرد. چه اهمیتی داشت که دیگران فخر بفروشند، وقتی مهم‌ترین کارها به دست ساده‌ترین افراد که یکی‌شان همسر زحمتکش من بود انجام می‌شد. درِ ساده‌ی مسجد را بوسیدم که همیشه راه‌گشا و آرام‌بخشم بود و به سمت خانه راه افتادم. در دلم به صادق و شغلش افتخار می‌کردم... 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقلید راه رفتن فلامینگو و پنگوئن توسط مجری در آنتن زنده!!😂 اخبار داغ سلبریتی ها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅ @BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاحالا "شله" خوردی؟! زیر پنج تا کاسه افت داره 🤣 صداگذاری دوبلور مشهدی😂 اخبار داغ سلبریتی ها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅ @BaSELEBRTY