eitaa logo
خوان هشتم را من روایت می کنم
255 دنبال‌کننده
184 عکس
12 ویدیو
0 فایل
ومادرحسنک زنی بودسخت جگرآور.چنان شنودم که چون بشنید،جزعی نکردچنان که زنان کنندبلکه بگریست بدرد.چنان که حاضران از درد وی خون گریستند.پس گفت:« بزرگامردا که این پسرم بود» تاریخ بیهقی ومن می گویم: بزرگا زنا که این مادر بود… مریم قربانزاده @Shahrbano_mg
مشاهده در ایتا
دانلود
کدام بی سلیقه می تواند این ساعت و لحظه زیبای زندگی را از دست بدهد؟ فقط تماشای عکسش آرزوی خیلی هاست چه برسد نشستن و فکر کردن و‌بوییدنش در پس زمینه ای از صدای سرفه های ریز نوه دو ماهه آبجی جان و سر و صدای گنجشک ها و طنین آرام قمری ها. این دو پرنده اصلا مطابق هم نیستند اما همیشه با همند. این گلدانی است که آبجی جان بذرش را از یک پارک در سفر شیراز برداشته و هرساله بذر تازه را در این گلدان می‌کارد و می شود این گل های مخملی و درخشان با این برگهای سبز و روناسی. ترکیب این یاقوت ها در باغ سبز حیاط، سلیقه چشم‌نواز آبجی جان است. هر گوشه باغچه هم از این هنرها تزیین شده است. آلبومی خوش رنگ که به آب پاشی صبحگاهی عادت دارند . بوی خاک‌نم‌خورده با روح خسته آدم چه پیوندی دارد که تر و تازه اش می کند؟! بوی گل سرشته آدمیزاد است انگار در آن صبح ازلی و چیزهایی که خدا میداند و بقیه نمی دانند و قطعا یکی از آن چیزها همین حیاط است و صاحب زنده دل و موقرش. منتظرم روی مجمعه مسی یادگار دست های حاج بابا، نان و مربای آلبالو و قوری چای و قند و نبات برسد و روز را شروع کنیم. روح انسان شهری تاب این همه قشنگی را دارد!؟ ✍ https://eitaa.com/khane_8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در ادامه پیام قبلی. چند جلوه از سلیقه بهشتی مادر شهیدان محمد رضا و محمدکاظم حیدری. محمد کاظم مفقود است. به نظرم یکی یا چند تا از این گلها اسم شان محمد کاظم است. https://eitaa.com/khane_8
صبح زود روز جمعه زودتر از طلوع آفتاب. دلش خواست سنگ این مزار را بشوید و جان خودش را تازه کند. دلم می خواست بچه‌هایم چندین دوست داشته باشند که فرزند شهید باشند. نبود.‌آن سالها نبود فرزند شهیدی که هم سن شان باشد.‌ سالها از جنگ گذشته بود. فرزندان شهدا خودشان بچه دار شده بودند. نوه های شهدا هم مدرسه‌ ی بچه های ما بودند. جنگ سوریه و شهادت امثال ابو حامد ،دوباره گرد یتیمی پاشید . بعضی روزها که گفتگوی مان کوتاه بود ،بچه ها را هم به منزل ابوحامد می بردم و همه دل نگرانی ام این بود که نکند پسرم درباره پدرش بگوید و دخترم از بازی هایش با پدرش تعریف کند. یک بار اما همان شد که می ترسیدم.‌ آنها به منزل ما آمده بودند و دم رفتن ،دخترم به طوبی گفت:« مامان بابات منتظرند.میخوای بری خونه تون!» طوبی لبخند زد و دختر بزرگترم گفت:« مامانش!» این قصه های پرغصه را همیشه در کنج ذهنم دارم.‌ فراموش نمی شود. ✍ https://eitaa.com/khane_8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جایی برای نوشتن باقی نمانده! وقتی دخترکها کاغذ پیدا نمی کنند این بلا را سر دفتر مادر می اوردند. https://eitaa.com/khane_8
بر آستان تو عمری سر ارادت ماست دلم به زلف تو ای دوست سخت پابند است https://eitaa.com/khane_8
سلام خانوم قربانزاده عزیز مجدد حاج اقابیمارستان قائم بخش جراحی یک بستری شدن پیام عروس دریادل است. چه می توان کرد جز دعا و توسل. حاج خانم دهقانی اگر بود به رسم‌خودش چله زیارت بر می‌داشت. اگر چله اش تمام می شد و پسرش بهتر نمی شد با حال گریه و طلبکار به مزار شوهرش می رفت که« داری چکار می کنی؟ چرا برای علی اصغر کاری نمی کنی؟ مگر حال و روز مرا نمی بینی!؟ مگر نمی بینی که چطور همه مان مثل کفتر بسمل به در و دیوار می کوبیم تا علی اصغر بهتر شود؟ یک کاری بکن. تو به امام رضا بگو. تو شفای بچه ام را بگیر...» تکتم و زهرا خانم حتما دارند این حرف ها را به پدر و مادرش می زند. علی اصغر فقط برادر نیست همه کس یک خانواده است. من اینجا چند قدم مانده به ضریح در توحیدخانه ی امام رضا دارم برای ماندن و نرفتن علی اصغر رفیعی به همه متوسل می شوم. شما برایش هفت حمد شفا بخوانید تا تن نحیفش تاب تیغ جراحی را بیاورد. ✍ https://eitaa.com/khane_8
🚩 حرم ْتهران حرم مشهد، حرم کرمان، حرم ساری، حرم تهران مبادا زیر بمباران تهدید و ستم تهران اگر جمهوری اسلامی ایران حرم باشد حرم زنجان، حرم گرگان، حرم سمنان، حرم تهران میان مکه و تهران کدام امروز واجب‌تر؟ جوابم ای مقدّس‌پیشه‌های محترم! تهران سر و جانم فدای شوق زوّار حسین اما برای اربعین پای پیاده می‌روم تهران! قسم بر کلُّ أرضٍ کربَلا، جنگی اگر باشد زمین کارزارم هم تلاویو است، هم تهران* ✍مهدی جهاندار * دفاعِ از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد زمین کارزار ما تل‌آویو است، تهران نه! (محمدحسین ملکیان) https://eitaa.com/khane_8
برای آقای حمید دلبریان در کاشمر پیام التماس دعا فرستادم تا به دوستان شهیدش بگوید برای شفای علی اصغرکتاب دریادل دعا کنند. این جواب را برام فرستاد: شنیده ای هرکه دراین بزم .... جام..... گفت :«همراه استادم ازاصفهان امدیم زیارت امام رضا کنارضریح همراهش بودم منقلب شده بودناگاه زمزمه کردنه نمیخوام. پرسیدم جریان چی بود؟ فرمودفعلانپرس. گذشت تا لحظه احتضار بربالینش پرسیدم آن جمله درحرم چه بود. گفت سینه ام مدتها ناراحت بودشفا خواستم .در آن حال به من گفتندشفا میدهیم اما ازحسابت کم میکنیم گفتم نمیخوام.» ابتلائات دنیا همبشه برای همه به طرق مختلف بوده وخواهدبود.چه آنها را امتحان یاجبریاخیریاشر بدانیم دروقوعش توفیری نداردمهم نوع نگاه ما وبالتبع واکنش ماست. نگاه کودک به تزریقاتی با بزرگسال فرق میکند کودک می گریدومی گریزد. ما هزینه می کنیم التماس می کنیم ومنتش رابه جان میخریم .این تفاوت درمعرفت است. درمسیر وصول به مرتبه کسب مقام رضا ،پای طلب تشنگان تاولها زده و گونه هاشان را اشک فراق مجروح ساخته وجانهاشان باماه وستارگان درامیخته اند. حسین بن علی دربلندای اسمانی گودال فرمود الهی رضا برضاک ما با داشتن خالقی شاهد و شفیق، اصلا خواستن وعرض نیازمان بدرگاهش چه وجاهتی دارد؟! اگر نوزادم خواسته هایش رابه من نگویدبرآورده نمیکنم ؟! مااگر طلب میکنیم بهانه ایست برای معاشقه. برای اقرار به مسکنت برای اذعان به وابستگی ونیاز. وگرنه او از خود ما به ما دلسوزترست. من دعا می کنم. تودعا کن. همه دعا کنیم. وانچه خیرست بخواهیم نه تعیین تکالیف. چراکه ما نمیدانیم خیرما درچیست. https://eitaa.com/khane_8
از اولین صحبت تلفنی با خانواده شهید رفیعی قریب ۸_۹سال می گذرد. شروع مصاحبه با پسر بزرگ شهید بود تا با مادرشان در یک برنامه تلویزیونی دفاع مقدسی شرکت کنند. حین صحبت ،علی اصغر آقا رفیعی اشاره کردند که دو تا از خاله هایشان هم همسر شهید هستند.سه خواهر که هر سه همسر شهیدند! گفتم موافقت می کنند جلوی دوربین بیایند ؟ گمانم آن برنامه به جای اینکه با حضور هر یک از همسر و فرزندان شهید اجرا شود، با حضور سه خواهر اجرا شد. همان جا ایده کتاب به ذهنم آمد و یک‌ماه بعد رو به روی خواهر ارشد نشسته بودم تا زندگی اش را روایت کند. کم‌حوصله و بی انگیزه بود. از اینکه دیر به سراغش رفته ایم گله داشت و می گفت همه چیز را فراموش کرده.۳۵سال گذشته و دیگر حافظه اش یاری نمی کند. ایده سه خواهر در یک خواهر ماند و شد کتاب . ده ها بار کتاب رفت که ناتمام بماند اما حاج علی اصغر رفیعی ، مادرش را راضی کرد تا همکاری کند. خاله هایش را راضی کرد تا کمک کنند همه خاندان دهقانی را پای کار آورد. اطمینان دارم اگر پیگیری های حاج اصغر آقا نبود ،کتاب دریادل به ثمر نمی رسید. بعد از پرگشودن مادرش به من گفت:« شما را پدرمان فرستاد تا از زحمات مادرمان تشکر کند.» این مرد بانی ثبت یک تاریخ شد. تاریخ ۳۴ساله ی مفقود بودن پدر و زندگی مادرش. این مرد بنیانگذار یک تبار است که از نوجوانی روی دوش او بنا نهاده شد و تا پایان دنیا به نام او شناخته خواهد شد. او گرچه پسر یک شهید بود اما زندگی شهیدانه ی خودش پربرکت تر بود. کتاب سه خواهر هم ثمره توجه و عشق اوست که به زودی دریادل را تکمیل خواهد کرد. ✍ https://eitaa.com/khane_8
زمان ایستاده است .روی ۶:۱۰صبح یا عصر نمی دانم. این شیئ از صدوبیست سال پیش به خانه ما رسید.‌هنوز تکان که می خورد دنگ صدا می دهد. یکی مثل همین را در خانه بی بی داشتیم. گربه ای که چشم هایش به چپ و راست می‌رفت و مرغ و جوجه هایی که دانه برمی چیدند. نود سال کار کرد و دست آخر نفهمیدم به غارت کدام یک از نوه ها رفت.رفت که رفت. و از آن همه یادگاری‌های خانه بی بی حتی یک کاسه ملامین هم به من نرسید. نه به من ،نه‌ به خواهر و برادرهایم. حالی که من نوه ی خوب شان بودم و همه زندگی مادربزرگ از ته آشپزخانه تا بالای رف های پذیرایی را برایش مثل آینه تمیز می کردم. همدم شب‌های تنهایی اش می شدم وقتی پدربزرگ برای آبیاری «زعفرون زار» می رفت و مادرم دختر تمیز و خوش دست و پز مادرش بود و پدربزرگم چقدر دستپخت مادرم را دوست داشت و تمیزی مادرم را و رسیدگی هایش را.‌ بگذریم. نه. نگذریم. هنوز حرف دارم. می توانم برای تک تک وسیله های خانه بی بی بنویسم. برای آن هاون سنگی که زور دو مرد می خواست جابه‌جا کردنش و بی بی وقتی زنجفیل های ناکوب را در دل هاون می ریخت، ما نباید حرف می‌زدیم چون زنجفیلش ریش ریش می شد. برای «نون دون» چوبی و پایه بلندش که نان های خشک سرتنور را از نان پزی که سحر به خانه اش می آمد می گرفت و آنرا پر می کرد و ما هروقت گرسنه می شدیم می گفت:« نون دون پر از نان است مثل گوش بره. » از مجری های کوچک و بزرگ. از کاسه و بشقاب های ملامین گل صورتی. از علاء الدین، کرسی،مجمعه های پر نقش و نگار. از قالی های دستباف مادر و خاله هام، از کاسه های مسی، مخمل های سرخ... ادامه... ✍ https://eitaa.com/khane_8
زمان ایستاده است .روی ۶:۱۰صبح یا عصر نمی دانم. این شیئ از صدوبیست سال پیش به خانه ما رسید.‌هنوز تکان که می خورد دنگ صدا می دهد. این از قدیمی ترین خانه کاشمر که بلند ترین گنبد شهر را دارد و یک نمونه بی بدیل از معماری حکیمانه ایرانی است و کنار راه آب قنات است و مقرنس های بلندش و کرسی علاءالدین اش و سرداب و طاقچه هایش دیگر در کاشمر وجود ندارد ،ازکوچه ی « آسیای رحیمی» آمده. از خانه حاج عبدالله برامکه یزدی. چه لعبت هاکه در آن خانه نبود! سیاهه ی ابزار و وسایل تاریخی و ریشه دار آن خانه ،بلند بالاست. دریغ و درد که باز هم پای ارث و میراث وسط آمده و صدای کلنگ بر گور تاریخ کاشمر شنیده می شود. یک زن و مرد جوان اما می خواهند این خانه را از وراث بخرند و ترمیم کنند و خانه تاریخ کاشمر را راه بیندازند.‌ مگر حریف وراث می شود!؟ قیمت را بالا گفته اند. بضاعت این زن و مرد نیست. با نوه شان صحبت کردم و از هویت و تاریخ و تمدن گفتم. با جوان های موثر کاشمر صحبت کردم که جلوی فروش خانه به املاکی را بگیرند... تا اینجا هیچ و فقط هیچ و فقط هیچ... همه اینها دل شان می سوزد و‌می تپد اما تیغ شان کند است.این خانه شاید به همان قیمت که وراث می خواهند فروخته شود و هر کدام بیست میلیون بیشتر سهم ببرند اما جای این تاریخ مثل دندانه های فروریخته قلعه ها هیچ وقت پر نخواهد شد. این ظلم نه به یک شهر که به یک تمدن است. وراث برای این قبیل استدلال ها تره هم خرد نمی کنند. آدم های خوبی هستند اما گذشت به نفع تمدن را درک نمی کنند. ماتم یک اثر تاریخی دیگر را به عزا بنشینیم!؟ ✍ https://eitaa.com/khane_8