eitaa logo
خوان هشتم را من روایت می کنم
250 دنبال‌کننده
185 عکس
12 ویدیو
0 فایل
ومادرحسنک زنی بودسخت جگرآور.چنان شنودم که چون بشنید،جزعی نکردچنان که زنان کنندبلکه بگریست بدرد.چنان که حاضران از درد وی خون گریستند.پس گفت:« بزرگامردا که این پسرم بود» تاریخ بیهقی ومن می گویم: بزرگا زنا که این مادر بود… مریم قربانزاده @Shahrbano_mg
مشاهده در ایتا
دانلود
دوشنبه روز انفجار پیجرها. روز سختی بود.۳ هزار پیجر منفجر شد. چند صد جفت چشم کور شد. صدها دست و صدها انگشت قطع شد. چه پهلو ها که شکافته شد. خدایا... دختر ۹ ساله شهید شد. نوعروس که داشت خانه اش را می چید وقتی پیجر شوهرش زنگ زد و رفت که جواب بدهد پیجر منفجر شد و چشمانش کور شد. همه جا، در خیابان ،در خانه، در ماشین، در مدرسه ، در فروشگاه...همه جا پیجرها منفجر شد. چشم‌هایشان رفت، دستان شان رفت. فاجعه بود. بیمارستان نمی توانست جوابگو باشد. پهلوی محافظ پدرم پاره شده بود. از سه شنبه تا جمعه ،این زخم بزرگ و عمیق و دردناک همچنان باز بود. جمعه در بیمارستان نوبت درمان او شد. پدرم می گفت دور میز جلسه بودند که تلفن زنگ میزند. پدرم می رود جواب تلفن بدهد.‌می گوید وقتی برگشتم دیدم روی میز غرق خون است!روی زمین غرق خون است. مرد یکی از فامیل های مان به شدت مجروح شده بود. با عده ای دیگر از مردم برای درمان به تهران اعزام شد. خودش و همسرش. پنج پسرش در لبنان بودند.از سه ساله تا۱۵ ساله. بمباران می شود و خانه اینها ویران می شود. دیوار می افتد روی برادر سه ساله و ۱۵ ساله. این یکی که۱۲ ساله است و پایش قطع شده می‌گفت:« در آن تاریکی بین خرابی ها چهار دست و پا دنبال برادرانم بودم. همان جا که آشفته و مضطرب این طرف و آن طرف را می گشتم یک لحظه یاد حضرت زینب افتادم وقتی داشت بین پیکرها دنبال امام حسین می گشت .گفتم یا زینب. خودم زنگ زدم تهران و با مادرم صحبت کردم. گفتم مامان بگذار از کسی دیگر نشنوی. بگذار خودم بهت بگویم: دو تا از پسرهات شهید شدند... ✍ https://eitaa.com/khane_8