هدایت شده از بر پا
فکر کردن به سوره حجرات خیلی برای جنگ امروز لازمه. آیه آیه اش مهمه. مثلا
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ
مسلمانان! صدایتان را از صدای پیامبر بالاتر نبرید و همانطورکه یکدیگر را بلند صدا میزنید، پیامبر را بلند صدا نزنید؛ مبادا کارهای خوبتان، بیآنکه بدانید، بیاثر شود!
«جهر قول» اینه که طرحتون، بیانتون، ایده هاتون ، نظرهاتون، گفتگوهاتون به نحوی بشه که «صوت حاکم الهی» توش گم بشه. دیگه شنیده نشه، دیده نشه. فهمیده نشه. حکومت حاکم الهی را در جایی که بگومگوها و گفتگوهای امت شکل میگیره، تضعیف کنیم.
یک مصداقش خود ماهاییم، به جای تلاش برای تبیین نظر او ، راهبرد او، فهم او، بی خیال نسبت به او حرفهای خودمان را با هم بگوییم. اگر هم کسی گیر بدهد که خوب آقای ریشوی انقلابی عزیز! حرف ایشون چی؟ به اسم آزاداندیشی یا هر آرمانخواهی دیگری، بی توجهیمان به او را توجیه کنیم. اینطوری عملا بیان او صوت او در این دنیای بگومگوها توسط خود ما به محاق بره و دیده نشه.
یک مصداقش آقایان مسوول و مدیران ارشد نظامند که متوجه نیستند عزم جزم جدی همه حاکمیت در بالاترین سطوح اگر رسیدگی به «حکمرانی مجازی» نباشد و این بستر رها شود و با رفتارهای مقطعی مسکنی، کار نیمه کاره بماند، عملا صوت ولی الهی به صورت سیستماتیک در ساختاری که «جهر قول» در آن توسط دشمن مدیریت میشود گم میشود و به محاق میرود.
نتیجه اش چه میشود؟
ان تحبط اعمالکم و انتم لاتشعرون
نمیفهمید چرا تلاشهای خوبتان موثر نمیافتد، نمیفهمید چرا اقدامات درستتان با عدم اقدام و کاری نکردن فرقی نمیکند، نمیفهمید چرا تلاشهایتان سودی نمیبخشد، نمیفهمید چرا«ید واحده» نمیشوید و قدرتتان نابود میشود، نمیفهمید چرا دارید دور خودتان میچرخید و دشمن از اقدامات شما آسیب نمیخورد. نمیفهمید چرا هر چه افتتاح میکنید، مشکلات مردم را حل میکنید، بیشتر و بیشتر زحمت میکشید با عدم فعل یکی انگاشته میشود.
آقایان مدیر، نترسید و قصه حکمرانی مجازی را به جد سامان دهید و تا انتها پایش بایستید.
و آقایان انقلابی، بیایید سخن و زاویه نگاه رهبر را بفهمیم و بفهمانیم، کمک کنیم صوت او به همه برسد. کمک کنیم «جهر قول» محقق نشود. او البته«اذن خیر» است. اما اثر قطعی و وضعی «جهر قول» فوق صوت او همین است.
@ali_mahdiyan
" وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى وَ أَخِيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً ..." كلمه" تبوءا" تثنيه امر از باب تفعل است، و مصدرش تبوى و به معناى مسكن گرفتن و منزل گزيدن است، و كلمه" مصر" نام شهر و يا كشور فرعون است، و كلمه" قبلة" در اصل، بناى نوع از مصدر بوده مانند بناى نوع" جلسة" يعنى حالت نشستن، و قبلة به معناى آن حالتى است كه باعث مىشود دو چيز مقابل هم قرار گيرد. پس كلمه" قبلة" مصدرى است به معناى فاعل، و معناى جمله" وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً"
اينست كه خانههاى خود را متقابل بسازيد بگونهاى كه بعضى رو بروى بعضى ديگر و در جهتى واحد قرار بگيرند. و منظور از اين فرمان اين بوده كه موسى و هارون بتوانند براى امر تبليغ دسترسى به آنان پيدا كنند و آنها بتوانند نماز را به جماعت بخوانند، هم چنان كه جمله بعدش كه مىفرمايد:" وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ" از آنجا كه بدنبال جمله مورد بحث قرار گرفته دلالت و يا حد اقل اشعار بر اين معنا دارد كه منظور از آن فرمان تمكن از نماز جماعت است.
ترجمه تفسير الميزان، ج10، ص: 169
«قِبْلَةً»، هم به معناى مقابل و رو بروى هم است و هم به معناى جهت كعبه، يعنى خانهسازى رو به قبله. شايد معناى اين آيه چنين باشد كه تا قدرت فرعون باقى است و تصميم بر نابودى شما دارد، شما مراسم عبادى را در خانههايتان برقرار سازيد. مثل سه سال اوّل بعثت پيامبر اسلام.
تفسیر نور قرائتی
در علل و عيّاشى روايت نموده كه روزى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خطبه خواند و فرمود اى مردم خداوند عزّ و جلّ بموسى و هرون امر فرمود كه براى قومشان در مصر خانههائى بنا كنند و در مساجدشان با جنابت شب را بروز نياورند و با زنهاشان نزديكى نكنند مگر هرون و اولادش و اى مردم على عليه السّلام نسبت بمن مانند هرون است نسبت بموسى عليه السّلام پس حلال نيست براى احدى كه در مسجد من نزديكى كند با زنان مگر براى على عليه السّلام و ذريّهاش پس كسيكه از اين حكم بدش آيد برود آنجا و با دست اشاره بشام فرمود كه شايد مراد آن باشد كه برود از اتباع معاويه شود و در عيون نيز قريب باين مضمون روايت شده است و مراد از قرار دادن بيوت را قبله بنظر حقير آنستكه پس از فراغت از كار، خانههاى خودشان را مورد اقبال و محلّ توجّه قرار دهند و از مجالست
و مؤانست با كفار اجتناب نمايند
تفسیر روان جاوید(ثقفی تهرانی ) جلد 3 صفحه 40
قرآن را مرتب بخوانید
روزی نباشد که شما تلاوت قرآن نکنید!
هیچ کاری را بر خواندن قرآن مقدم نکنید؛
به این معنا که بناست روزی یک حزب قرآن بخوانید، آن را با تأمل و تدبر بخوانید.
نگویید کار یا درس یا مطالعه دارم.
هیچ کاری، از این واجب تر نیست!
این ده دقیقه یا ربع ساعت را برای خواندن قرآن بگذارید.
من از برادران طلاب خواهش می کنم که این نکته را فراموش نکنند!
هر روز قرآن را با تدبر بخوانید
هرگز آن را رها نکنید.
(حوزه و روحانیت ج2)
خواننده محترم اگر در اين مثال دقت كند، متوجه مىشود كه نامه دوم خطابش در مقامى است كه شاه در صدد فهماندن استبعاد خويش است، و منظورش از ذكر آن دو احتمال، يعنى احتمال اينكه رسول، نامه اولش را نرسانده باشد و احتمال اينكه مردم خيال كرده باشند كه نامه جعلى است اين نبوده كه رسول را بطور جدى سرزنش كند، و يا احتمال كذب و افتراء را جدى بگيرد، بلكه منظورش از ذكر آن دو احتمال اين بوده كه مقدمه چينى كند براى بيانى
ترجمه تفسير الميزان، ج10، ص: 238
كه آن دو شبهه را رد كند و بفرمايد رسول به غير ابلاغ رسالت هيچ اختيار ديگرى ندارد، تا مردم هر چه دلشان خواست از او تقاضا و پيشنهاد كنند، و قرآن كريم نامه و از خود پادشاه است و در آن شك و ترديدى نيست.
از اينجا روشن مىشود كه جمله" فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ ..." نمىخواهد بطور جدى اظهار احتمال كند و جدا بفرمايد:" نكند تو بعضى از آنچه را كه به سويت وحى شده به مردم نرساندهاى ..."، و نمىخواهد رسول خدا (ص) را توبيخ كند كه چرا چنين كردى، و نيز نمىخواهد آن جناب را تسليت و دلگرمى دهد كه اگر چنين كردهاى عيبى ندارد، غصه مخور، و از كفر و لجبازى كفار غمگين مباش، براى اينكه آنچه به تو وحى شده حق صريح است. بلكه همانطور كه گفتيم گفتار در اين جمله زمينه مقدمه چينى دارد، و مىخواهد زمينه را براى يادآورى اينكه:" إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ" آماده سازد.
[توضيح در باره خطاب به رسول خدا (ص) در:" فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ ..."
و معنايى كه از اين خطاب فهميده مىشود]
" فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ ..." از آنجا كه رسالت رسول خدا (ص) با قرآن معجزهآسايى كه آن را تاييد مىكرد، و معجزات باهره و ادله و براهين قاطعى كه همراه آن بود، چيزى نبود كه عقل سالم بتواند آن را انكار كند، و يا انسانى داراى مشاعر درست بتواند آن را رد نموده به آن كفر بورزد، قهرا كفرى كه قرآن از كفار و انكارى كه از مشركين حكايت مىكند به حسب طبع، امرى بعيد به نظر مىرسيد، و اين طبيعى است كه وقتى وقوع امرى با خصوصيات و صفاتى در نظر انسان بسيار بعيد برسد، شروع به بى اعتنايى به استبعاد خود مىكند و سعى مىكند وقوع آن امر را از راههاى ديگرى توجيه كند تا اينكه به وقوع امرى كه عادتا و طبيعتا بعيد است ملتزم نشود.
و چون آيه شريفه چنين مقامى را داشت يعنى از كفار و مشركين انكار نبوتى را نقل كرد كه حق صريح بود، و حجتها و براهين واضحى حقانيت آن را تاييد مىكرد، و اين انكار امر بسيار بعيدى بود و طبعا كسى آن را باور نمىكرد، لذا در آيه مورد بحث شروع كرد با آوردن وجوهى پى در پى به تدريج آن استبعاد را از بين ببرد، و به اين منظور فرمود:" شايد تو، به خاطر اينكه انكار منكرين به نظرت امر بعيدى رسيده بخواهى بعضى از آنچه به تو وحى شده را ترك كنى ..."،" و يا مىگويند محمد اين كلام را به دروغ به خدا نسبت مىدهد ...".
پس گويا اينطور گفته شده: اين خيلى بعيد است كه تو كفار را به سوى حق واضح دعوت بكنى و آنان دعوت تو را كه همان كلام من است بشنوند و در عين حال آن را نپذيرند، و به حق بعد از آنكه روشن شده كفر بورزند، پس مثل اينكه خواستهاى تو بعضى از آنچه به سويت وحى شده را ترك گويى، يعنى آنها را به كفار ابلاغ نكنى، به اين جهت بوده كه كفار با انكار خود با تو مواجه شدند، و يا به خود جرأت دادهاند بگويند: قرآن كلام خداى تعالى نيست، بلكه افترايى است كه او بر خدا بسته است، و باز به همين جهت بوده كه ايمان نياوردهاند، اگر به راستى تو به خاطر درخواستها و پيشنهادهاى نادرستى كه كفار خواهند كرد بعضى از آنچه به سويت وحى شده را ترك كردهاى، بايد بدانى كه تو تنها پيامرسان و انذارگرى، تو اختيار هيچ كارى را ندارى، مگر آنچه را خدا بخواهد و اجازه دهد. و اگر كفار به
ترجمه تفسير الميزان، ج10، ص: 237
صرف افتراء ايمان نمىآورند و تو در اين كارشان هيچ دخالتى ندارى، به ايشان بگو شما هم ده سوره مثل سورههاى قرآن به خدا افتراء ببنديد ...
و از آنچه گذشت روشن شد كه اگر گفتار در اين آيه را در قالب و لحن انتظار و اميدوارى و احتمال ريخته، (با اينكه خداى تعالى عالم به همه امور است)، بدان جهت است كه به مقتضاى مقام سخن گفته باشد، چون مقام، مقام استبعاد بوده، و مقتضاى اين مقام اين است كه سخن با لحن" اگر و اگر" گفته شود، و همه چيزهايى كه محتمل است در يك حادثه مستبعد- كه در مورد بحث، همان انكار كفار است- اثر داشته باشد ذكر شود.
[مثالى براى فهم وجه خطاب مذكور و اينكه در آن خطاب بطور جدى احتمال ترك ابلاغ، داده نشده]
براى مثال، خواننده بايد پادشاهى را در نظر بگيرد كه گزارشى به او رسيده مبنى بر اينكه جمعى از ضعيفترين طبقات رعيتش فرمانش را تمرد كردهاند، و آن پادشاه بعضى از كاركنان دربار را به عنوان رسول نزد آن رعايا بفرستد تا به اطاعت و تسليم شدن در برابر شاه دعوتشان كند، و در اين باره نامه خود را به او داده دستورش دهد نامه را بر آن جمع بخواند، و به خاطر تمرد و استكبارشان ملامتشان كرده و بگويد: شما مردم ذليل كه از ضعيفترين طبقات اين كشوريد، با چه نيرويى عليه پادشاه قيام كردهايد؟ پادشاهى كه هم ولى نعمت شما است و هم داراى قوت و سطوت و عزت است، مامور دربار نيز طبق فرمان عمل نموده آنان را ملامت بكند، ولى بر خلاف انتظارش با رد و انكار مردم مواجه شود، و ناگزير نزد شاه برگردد و اطلاع دهد كه آن مردم دعوتش را نپذيرفتند و به نصايح و راهنمايىهايش گوش ندادند، و به نامه پادشاه هم وقعى ننهادند، شاه براى بار دوم نامهاى به آن مامور بنويسد و در آن نامه فرمانش دهد كه اين نامه را براى آن مردم بخوان، شايد تو در نوبت اول نامه ما را براى آنان نخواندهاى و ترسيدهاى مبادا پيشنهادى كنند كه از قدرتت خارج باشد، و يا نامه مرا خواندهاى ولى آن مردم پنداشتهاند كه نامه از ناحيه من نبوده و تو آن را به دروغ به من نسبت دادهاى، اگر بهانه آنان احتمال اول بوده بايد بدانند كه تو فرستاده مايى، و غير از رساندن پيام ما و نامه ما وظيفه و پستى ندارى. و اگر احتمال دوم بوده بايد بدانند كه آن نامه به خط خودم است و با دست خود نوشتهام، و با مهر خودم ممهور كردهام، و خط و مهر من طورى است كه احدى نمىتواند آن را تقليد كند.
حيق: احاطه. فرا گرفتن. در اقرب الموارد هست «حاق به حيقا: احاطه به». راغب گويد: گفتهاند اصل آن حقّ است قاف اوّل به يا قلب شده است. بنا بر اين بايد معنى ثبوت و لزوم در آن ملحوظ باشد چنانكه در اقرب هست «حَاقَ بِهِمُ اَلْأَمْرُ: لَزِمَهُمْ و وجب عليهم. قاموس قرآن ، جلد 2 ، صفحه 208
هدایت شده از موسسه فلسفه و عرفان نفحات
تکرار حق؛ راه حل مقابله.mp3
4.1M
🔰 تکرار حق؛ راهحل مقابله در فضای مجازی
▫️آیتالله یزدانپناه:
- در فضای مجازی هر حقی از هر کسی گفته شود را میزنند، مخصوصا وقتی که آن گفته حق اثرگذار باشد.
- پرتکرار و پرجانبه بودن یک گفته باطل، راه تفکر را از جوان ما در فضای مجازی میگیرد؛ یک مطلب حق را از ده جا میزنند به نحوی که دیگر جوان قدرت فکر کردن را ندارد.
- در صحنههای اجتماعی هم کاری میکنند که یک شخصیتی که حق با اوست، اثرگذار نباشد و به طور ناجوانمردانه آن شخص را منکوب میکنند.
- راه حل این است که جوان را در یک جا در برابر باطل باید به علامت سوال برسانیم و آنقدر پرتکرار باشد که این سوال نسبت به آنها برایش باقی بماند تا این که این سوالها جوان ما را به یک عقلانیتی برساند.
- همین جوانی که امروز اعتراض میکند و برایش ابهام پیش آمده، بهترین رزمنده ما در برابر باطل است.
🏷 برگرفته از درس خارج تفسیر المیزان، سهشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۱.
#حجاب
#فضای_مجازی
💢 نفحات را در فضای مجازی دنبال کنید؛
https://eitaa.com/nafahat_eri
[جواب نوح (ع) به استدلال اول قوم خود كه گفتند:" ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا"]
پس پاسخ آن حضرت از گفتار كفار مشتمل است بر سه حجت تمام كه بر سر هر حجتى خطاب:" يا قوم" را آورده و فرموده است:" يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ ..."، و" وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا ..."، و" وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ ..."، و اين به عهده خواننده است كه در اين سه حجت تدبر كند.
پس اينكه فرمود:" يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي" جواب از اين گفته كفار است كه گفتند:" ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا" منظور كفار (همانطور كه قبلا نيز گفتيم) اين بوده كه در نوح چيزى بجز بشريت نيست، و بشريت او نيز هيچ فرقى با بشريت ما ندارد، پس به چه ملاكى ادعا مىكند كه همه بشرها تابع او شوند؟ پس قطعا او در ادعاى نبوت كاذب بوده و مىخواهد با اين رسالت ادعائيش مردم را به دام انداخته اموالشان را ربوده و بر آنها رياست كند.
ترجمه تفسير الميزان، ج10، ص: 307
و چون اين قسمت از كلام كفار متضمن نفى رسالت آن جناب بود، دليلشان در اين گفتار اين بود كه آن جناب بشرى معمولى است، و چيزى كه دلالت بر رسالتش و اتصالش به عالم غيب بكند با او نيست، لذا لازم بود نوح (ع) آنان را متوجه به چيزى كند كه آن چيز صدق گفتار و ادعاى رسالتش را ظاهر سازد و آن چيز غير از معجزهاى كه بر صدق رسول در ادعاى رسالت باشد نمىتوانست باشد.
آرى، رسالت، نوعى اتصال به عالم غيب است، اتصالى غير معمولى و خارق العاده و مردم نمىتوانند يقين كنند به اينكه فلان مدعى رسالت به راستى چنين اتصالى را دارد مگر به اينكه يك امر خارق العاده ديگرى از او ببينند، امرى كه براى آنان يقين بياورد بر اينكه او در ادعاى رسالت صادق است، به همين جهت نوح (ع) در جمله" يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي" اشاره كرد به اينكه همراه او بينه و آيت و نشانه معجزهآسايى از ناحيه خداى تعالى هست كه بر صدق او در ادعايش دلالت مىكند.
از همين جا روشن مىشود كه مراد از بينه و آيت، معجزهاى است كه بر ثبوت رسالت صاحبش دلالت مىكند.
ترجمه تفسير الميزان، ج10، ص: 308
و اما اينكه در كلامش گفت:" فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ" ظاهرا ضمير مؤنث در" عميت" به رحمت برمىگردد، و مراد اين است كه آن علم و معرفتى كه من دارم جهل شما و كراهتتان از حق، آن را بر شما پوشانده، با اينكه من تذكرش را به شما داده و آن را در بين شما منتشر ساختم
[نفى اجبار و اكراه در دين، در شريعت نوح كه كهنترين شرايع است تشريع شده بود]
" أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ"
- ماده و مصدر الزام كه فعل" نلزم" صيغه متكلم مع الغير از مضارع آن است به معناى آن است كه چيزى را آن چنان مقارن و همراه چيزى ديگر كنى كه از آن جدا نشده و همواره با آن باشد، و منظور از اينكه پرسيد" آيا من مىتوانم آن رحمت را به شما الزام كنم با اينكه شما از آن كراهت داريد؟" اين است كه" آيا من مىتوانم شما را به قبول آن و يا به عبارت ديگر به ايمان آوردن به خدا و آيات او اجبار كنم؟ و آيا مىتوانم شما را به زور وادار سازم كه آثار معارف الهى يعنى نور و بصيرت را دارا شويد؟".
و معناى آيه- كه خدا داناتر است- اين است كه شما مردم به من خبر دهيد آيا اگر نزد من آيت و نشانهاى به صورت معجزه باشد كه رسالتم را با اينكه بشرى مثل شما هستم تصديق كند، و نيز نزد من همه آن چيزهايى كه رسالت نيازمند به آن است يعنى كتاب و علمى كه شما را به سوى حق هدايت كند موجود باشد- و ليكن عناد و تكبر شما وادارتان كرد به اينكه بدون درنگ و بدون اينكه در كار من تحقيق و فكر كنيد دعوتم را رد كنيد و در نتيجه آن كتاب و علم بر شما پوشيده ماند،- آيا در چنين وصفى باز هم بر ما واجب است كه شما را به قبول آن دعوت مجبور كنيم؟.
و خلاصه كلام اينكه جناب نوح خواسته است بفرمايد نزد من همه چيزهايى كه رسالت از ناحيه خدا بدان نيازمند است موجود است و من شما را به آن چيزها آگاه كردم اما شما از در تكبر و طغيان، به آن ايمان نياورديد، و ديگر بر من لازم نيست كه شما را در قبول آن مجبور سازم چون در دين خداى سبحان هيچ اجبارى نيست.
گفتار ششم از ص113 تا ص124 هست.
قُلْ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (6)
وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ (7)
قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8)
---------------------------------------------------------------------------------------------------
مطلب اول: «قُلْ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ »مغرور شدن بنی اسرائیل به اینکه آن روز اینها کار دین را جلو بردند و مجاهدت کردند و فکر کردند در زمان پیامبر هم از همه برتر هستند و اینکه اگر گروهی یا موسسه ای کار با ارزشی انجام میدهند فکر نکنند که آن گروه و موسسه تا آخر عمر همیشه بهترین گروهی هستند که ...
مطلب دوم: اینکه باید مراقب باشیم به خودشگفتی دچار نشویم یعین همیشه حواسمان باشد خودمان را براساس ارزش ها بسنجیم.
مطلب سوم: راه جلوگیری از افتادن در مسیر خودشگفتی مجاهدت همیشگی است.یعین مداومت بر جهاد.
مطلب سوم: اگر فکر میکنیم مجاهد هستیم و ارزشی هستیم باید مرگ برایمان سهل باشد و به سوی مرگ برویم.
مطلب چهارم:«َ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ »دلیل اینکه آرزوی مرگ نمیکنیم این است که خود میدانیم که اعمال خوبی نداریم.(الدنیا سجن المومن و جنة الکافر) البته ممکن هست دنیا را دوست داشت و مومن بود. لذا باید بین آمادگی برای مرگ و شتافتن به سوی مرگ تفاوت قائل شویم و بگوییم مومن برای مرگ آماده است.
بنابراین کسانی که ظالم هستند آرزوی مرگ نمیکنند.
مطلب چهارم: «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقيكُمْ ...َ »چه بخواهیم چه نخواهیم میمیریم اما باید به دنبال مرگ با ارزش بود مرگ ها با هم تفاوت میکند و شهادت باارزش ترین مرگهاست.
مطلب پنجم: «ُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» ناظر دانستن خدا بر اعمال انسان. ما در درون خود میدانیم چه کاره هستیم و این علم را خداوند هم به اعمال و رفتار ما دارد و میداند چه کاره هستیم، و اگر این را باور کنیم که خداوند این گونه ناظر است رفتارمان تغییر خواهد کرد و دیگر مغرور نخواهیم بود.