به نام خدا
#مطلب_شانزدهم
پسرم یکساله بود ، دراوج مریضی،ویروس اسهال و...جوری که حتی پوشک و شلوار و جوراب هم کفایت نمیکرد وباز زمین کثیف میشد...ومن، هرروز، باکوهی ازلباس که حتما هم باید بادست شسته میشد مواجه بودم،ازصبح تازمانیکه همسرم بیاند پیش بچه باشند همینجور تلنبار میشد...وقتی برای شستن لباسها میرفتم حال بدی داشتم و در همون حین متوجه شدم که فرزند دومم رو باردارم...خوشحال بودیم وشاکر ... خلاصه مادر بارداری که باید به بچه کوچکش شیر میداد،بغلش میکرد،مراقبت میکرد و هم مراقب جنینی که در وجودش بود...
#مدیریت_چند_فرزند ازاینجا آغاز شد...
لازم بود برای آزمایش،سونو وچکاپهای لازم، پسرم رو میسپردم ومیرفتم ... اما باید مدیریت میکردم...نمیشداورو ببرم چون بغل کردنش ضرربود ونه اونقدری بزرگ بود که مستقل باشه وبمونه،سعی میکردم اکثراوقات پیش پدرش بمونه تا آسیبی نبینه ازلحاظ روحی....
اما اگر گاهی لازم میشد که پیش مادرم یا مادرشوهرم بمونه حتما حتما ازش خداحافظی میکردم و هیچوقت با کلک و حواسشو پرت کن از پیشش نرفتم چون میدونستم که سن حساسی داره وتواین مرحله #دلبستگی_ایمن به وجود میاد...حتی گاهی ساکت بود ومشغول بازی و باخداحافظی من گریه میفتاد ومن یکربع کنارش میموندم تا آروم بشه...جوری که مادرم اعتراض میکرد که برا چی بچه رو متوجه کردی ؟مرض داری😅😅
آخرین هفته های بارداری ،بیشتر اوقات رو باپدرش سپری میکرد وعمدا این کاررو میکردیم که برای یکی دوروزی که #بیمارستان میرم احساس ناامنی نکنه و پیش پدرش در آرامش باشه...
آخرین هفته ها میگرفتمش در #آغوش،از مجله و کتابهایی که داشتم عکس #جنین داخل شکم مادر رو نشونش میدادم وهم عکس نوزادهای کوچولو رو ، وباهاش صحبت میکردم تا آماده ورود _فرزند_جدید و عضو جدید خانواده باشه ...
روز آخر براش ساک بستم،لباسهای راحتی که دوست داشت ،پوشاک،شیشه،شیر،اسباب بازیهایی که دوست داشت و تنقلات مورد علاقه اش رو براش گذاشتم و باکلی سفارش به پدرش سپردم .... اینکه چجور ازشیر گرفتم و شیشه رو نمیپذیرفت،و بالاخره به نتیجه رسید رو توبحث #از_شیر_گرفتن میگم ان شاالله
خلاصه مدیریت ازهمینجا شروع میشد،ازاینجایی که بچه اول ،کمترین آسیب رو ببینه و یااصلا آسیبی نبینه،ما با او دقیقا مثل یک انسان بالغ رفتار میکردیم و خداروشکر او خیلی خوب ،پذیرای خواهر کوچولوش بود
قسمت اول تمام شد.ادامه درپستهای بعد...
#مدیریت_چند_فرزند
#تولد_فرزند_جدید
#شیر_به_شیر
#جنین
#نوزاد
#زایمان
#مطلب_16
http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا
ادامه مطلب مدیریت همزمان چندفرزند...
محمدامین سه سال و چهارماهش بود و مائده خانم هجده ماهش که محمدصادق بدنیااومد.تا لحظه های آخر نگران بودم که سالمه یانه؟
با اینهمه بلاکه تو بارداری سرش اومده بود!!!اونهمه #استرس
بدنیااومد،زیبا،صورتش مثل ماه،جوریکه هرکس میدید میگفت #نوزاد به این زیبایی ندیده بودیم .اماااا امان امان از #کولیک ،البته میدونستم که این بی قراریهاش نتیجه ناآرامی های من تو دوران بارداریش بوده.حداقل هفت ماه #شبانه_روز گریه میکرد.
گریه ها ،جوریکه همسایه هامون میومدند در میزدند میدیدند بغل منه میگفتند ما فکر میکردیم تنهاست اینجوری جیغ میکشه گریه میکنه.
جوری گریه میکرد که حتی تا چند ماه بقیه متوجه نشده بودند چشماش رنگیه...جوریکه دخترم به اون کوچیکی میگفت :مامان نی نی گریه میکنه نمیزاره بخوابم.
شبها #نوبتی میخوابیدیم.از شب تا اذان صبح من نگهش میداشتم وهمسرم اون دوتا رو میبرد دورترین نقطه خونه میخوابوند و از نماز تا هشت که همسرم میخواستند برند سرکار ایشون نگه میداشت، منتهی تو اون دوساعتم من پیوسته نمیخوابیدم چون گریه اشو میشنیدم. شاید باورتون نشه فقط در حد پنج دقیقه که انرژی بگیره و دوباره گریه کنه میخوابید😆😆😆
دخترم رفلاکس داشت اما تو بغل ساکت بود،پسرم تو بغلم گریه میکرد.
یه مدت گذشت.دیدیم واقعا نمیشه بدون کمکی.من از خواب و خوراک افتاده بودم همسرم خسته میرفت #سرکار .
خدا اینجا دوتا لطف به ما کرد یکی یه همسایه خوب بود که من همیشه بهش میگم #فرشته_نجات.
برعکس بقیه که فقط میومدند سرمیزدند و کمکی ام نمیکردند😂😂ایشون یه دختر داشت که با مائده من خوب بازی میکرد و از اونجایی که صدای گریه صادق تو کل ساختمون میپیچید ،خیلی وقتها میومد و مائده رو با خودش میبرد پایین .
گفتم اگه کمکهای ایشونو نگم بی انصافی کردم چون واقعا در بحرانی ترین لحظات به دادم رسید.و یه لطف دیگه این بود که مادرم دلش به حال من سوخت 😅😅 و درهفته یه خانمی رو میفرستاد برا کار خونه کمکم کنه این قضیه برا اون چندماه بود فقط.چون اون بچه یک لحظه هم رو زمین نمیموند و روح وروان بچه هامم به هم ریخته بود.
اینجا بود که فهمیدم اونقدرم تنها نیستم ،هنوز از شوک بزرگ در نیومده بودم .حالا اینجا شایددوستان بگند خب کمکی داشتی راحت بودی ،اینو بگم که من نه خواهربزرگی داشتم نه مادرم شرایطش جوری بود بیاد کمکم نه فامیلی نه دوستی هیچکس هیچکس.حتی یوقتهایی از خستگی دلگیر میشدم و دلم میخواست یه خونه گرمی باشه .یه خونه گرمی که با آغوش باز،پذیرای من و بچه ها باشه .باورتون میشه شاید روزها میگذشت کسی زنگ نمیزد بگه حالت چطوره اوضاع چطوره؟
ازهمونجا فهمیدم باید رو پای خودم متکی باشم .خدا حتما این توان رو در من دیده که داده.خدا که ظالم نیست.شروع کردم به مشاوره گرفتن از استادم . ایشون خیلی کمکم کرد تا دیدم کلا عوض بشه و فهمیدم که فقط باید رو پای خودم متکی باشم ،دیگران اگر کاری میکنند لطف میکنند.وگرنه وظیفشون نیست . اینجاانگار یه سیلی زدم صورت خودم تا بدونم کجای کارم ...ادامه در پستهای بعد ان شاالله
#فرزند_سوم
#کولیک
#مادرانه
http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا
مطلب بعدی در مورد حفظ کرامت وشخصیت مستقل هرکودک... حالانوزاد بعدی بدنیااومده
اومده خونه...تمام حواس همه به اوست وبیشنر حواسشون هست که یوقتی بچه اول بهش آسیب نزنه
بعضی هاهم که انگار دارن بچه شونو از دست دشمن حفظ میکنند میبرند میزارن اتاق درم قفل میکنند یا مثلا تابچه بزرگه میادسراغ کوچکه سریع عکس العمل نشون میدن
محافظت کنید اما عکس العمل اینجور نه
من برای همه بچه هام مثلا برای وقتی که دومی بدنیااومد وقتی اومدیم خونه پسراولم ۲۱ ماهه بود گفتم محمدامین بیا پیشم ...آجی کوچکشو دادم بغلش دستشو گرفتم واجزای بدنشو نشون دادم بهش
ببینی نی نی شبیه تو
ببین نی نی دست داره پا داره دهنشو ببین
وهمونجا تموم شد...دیگه این بچه هیچ ولعی نداشت برانوزاد هرسری ام که میومد پیش بچه من استقبال میکردم
اگر قراره اتاقشون یکی باشه میگیم:
مامانجون ازاین به بعد یه مهمون جدیدداریم قراره بیاد تو اتاق پیش تو❣
یا مثلا میخواندبه بچه اول بگند توخوبی تومهمی تورو دوست داریم. میگن نی نی بده همه اش گریه میکنه همه اش کثیف میکنه . خب این اشباهه چون شما دارید حس بدی رو درمورد این نوزادبه او منتقل میکنیدواین دو باید به هم احساس خوبی داشته باشند برای آینده... ادامه دارد.... #فرزند_جدید
#بچه_دوم
#نوزاد
#تولد
#کرامت
#شخصیت
#شخصیت_مستقل
#خانواده_چند_فرزندی
https://www.instagram.com/p/B-SniTdBkpG/?igshid=du6d5nxq04c3
به نام خدا
حالا ما به نتیجه رسیدیم که یک عضو جدید به خانواده مون اضافه بشه:
✅این سوالی که از کودک می پرسیم که 《میخواهی ما هم یکی از این نی نی ها بیاریم⁉️ یا میخواهی برایت بچه👶 بیاریم ؟ 》یک سوال خیلی ساده است که ممکن است در دلش پیام های زیادی به بچه انتقال دهد :
❇ممکن است باعث شود از همین ابتدا شخصیت بچه بعدی زیر سوال برود 🚫 .
یعنی فرزند دوم به خودی خود ارزشمند نیست یا ما نمیخواهیمش و فقط برای تو می آوریم .
❓این کجا ضربه میزند ؟ جایی که بچه اول خیلی راحت به خودش اجازه میدهد وارد حریم بچه دوم شود و خودش را مسئول و مالک او بداند.
اصلا این تصمیمی است که به والدین برمیگردد یعنی انتخاب پدر و مادر است .
چه لزومی دارد که بیایم از کودک نظر سنجی کنیم که میخواهی نی نی 👶 بیاوریم یا خیر ❓
کودک فعلا در جایگاهی نیست که نظر سنجی کنیم .و ممکن است از نظر فرزند اول به نظر برسد که من تنها فایده ندارم؟؟؟؟حتما مادرم باید یک فرزند دیگر بیاورد که در کنار هم ارزشمند باشیم ؟
البته این ها همه احتمالات است و ممکن است این تفکرات پیش بیاید ...
یادمان باشد مدیریت روابط فرزندانمون از همین جا شروع میشه...
#خانواده_چند_فرزندی
#فرزند_آوری
#کودک_جدید
#بچه_دوم
#نوزاد
#دعوای_بچه_ها
#مدیریت_روابط_کودکان
#چند_فرزندی
#68
https://eitaa.com/joinchat/774570008C9052be5167