eitaa logo
خانواده چند فرزندی🇮🇷
6.9هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
692 ویدیو
88 فایل
#خانواده_چند_فرزندی یک مادر در حال یادگیری مشاور و تسهیل گر متولد ۶۷ و مادر چهار فرزند مزیات چالش ها و راهکارهای چند فرزندی خادم کودکان و نوجوانان در کانون پرورش فکری @asheri110
مشاهده در ایتا
دانلود
بازی امروز ما آتیش بازی بود من سعی میکنم تو هرفصل از طبیعت اون فصل برای بازی ها الهام بگیرم و اینجوری باهم دنیارو قشنگتر ببینیم... قبلا که حیاط نداشتیم تو بالکن ازاین بازیا میکردیم و قبلترش که بالکنم نداشتیم تو حمام... سعی میکنم بجای اینکه دائما تذکر بدم یا بگم جیزه یا خطرناکه تو بازیهای سالم با نظارت خودم ، خودشون به این نتیجه برسند... اینجوری برای استقلال آماده تر میشند... همه چیز به خود ما برمیگرده، برای من محدودیت به معنای مانع پذیرفتنی نیست، همیشه لازم نیست اسباب بازی گرون بخریم یا جاهای لاکچری بریم تااسمش بشه بازی و تفریح... چهار پنجم اسباب بازی بچه های من ،هدیه هستش وگرنه من اعتقاددارم طبیعت و وسایل خونه به قدری قابلیت بازی دارند که اصلا نیازی به اسباب بازی صنعتی نیست .... من دائما بچه هامو تشویق میکنم به ریسک و تحرک وتجربه...ان شاءالله که مفید باشه برا آینده شون... تو دل این بازیها یه عالمه کشف و تجربه یادگیری هستش http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
وقتی همه خوابند،کل خونه رو زیر و رو میکنی وشیشه بچه رو پیدا نمیکنی،مجبوری دست به همچین کارایی بزنی😅😅
ادامه مطلب ... حالا فرزنددوم بدنیااومده...چیزی که من تصور میکردم باچیزی که الان میدیدم خیلی متفاوت بود،اونموقع من به یه بچه رسیدگی میکردم و اونی که باردار بودم نیاز بیرونی نداشت. 💐💐💐 حالا باید به دوتا بچه کوچک زیر دوسال رسیدگی میکردم،دوتا بچه رو پوشک کن دوتا بچه رو بخوابون،دوتابچه رو آروم کن ،بغل کن....خلاصه کارم دوبرابر شده بود. 🌹🌹🌹 ضمن اینکه باید مراقبت میکردم که یوقتی اولی به دومی آسیبی نزنه...خودم بچه رو بغلش میدادم و حساسیت بیجا اصلا به خرج نمیدادم... 🌱🌱 چیزی که تواین مرحله خیلی کمک کرد استفاده از ابزاربود...تاب ،ننو...یکی رو ،رو پام میذاشتم یکی ام تو یا ، و اونم تو اتاق میزاشتم که این یکی آسیبی نرسونه...البته میدونستم که اینم بچه اس وشاید دلش بخواد...یوقتایی ام اولی رو تو ننو یاتاب میزاشتم یوقتایی ام هر دورو...یوقتایی هم مسولیت تکون دادن رو میدادم به بزرگتره البته با نظارت و کنترل خودم تا حس مثبتی به بچه پیداکنه و نسبت به او مسئول باشه... 🐾🐾🐾🐾 یااینکه نوزاد رو شیرمیدادم آروغ میگرفتم میزاشتم رو پام و اولی رو صدا میکردم کنارم باهم بازی میکردیم. 🐣🐣🐣 یه چیزاساسی که تو این چندسال خیلی به من کمک کرد بود. 🐐🐐🐐 ،بزرگترین دستیار من بود.چون میدونستم بهترین ابزار ،برای توجه و به بچه ها بازیه . 🐒🐒🐒 با ،بازی به هرکدومشون میشد، و وقتی که هر بچه توجه لازم رو دریافت کنه ،دیگه اذیتی نداره. 🐥🐥🐥 بیشترین چیزی که منو تواین چندسال خسته میکرد ،رسیدگی فیزیکی به بچه ها بود،مثل تعویض پوشک،دستشویی بردن،تعویض لباس،مریض شدنشون ،کارهای خونه،غذا درست کردن،مهمون داری....که دیگه راه حل خاصی نداشت....من صبر میکردم همسرم ازسر کاربیاند،بچه کوچکترو به ایشون میسپردم و مشغول کارها میشدم‌...معمولا شام بیشتر میزاشتم تا برا نهار فردا بمونه... 🌷🌷🌷 البته جهت حفظ روحیه همسر جان سعی میکردم سالن و ورودی خونه تمیز باشه و لباس همگی مرتب و تمیز 😊😊😊 یه مطلب مهم دیگه اینکه تو ، بچه قبلی هنوز اونقدر بزرگ نشده و لازم رو یاد نگرفته...برای ارتباط گیری بابچه کوچکتر ممکنه از ، و اعمال شاقه 😉 دیگه استفاده کنه چون فکر میکنه باید از تمام اجزای بدنش برا ارتباط استفاده کنه. اینجا ما بجای اینکه سریع به بچه بزنیم باید روش صحیح رو یاد بدیم. http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
داشتم به این تصویر نگاه میکردم، یادم افتاد به مثلی که میگه آواز دهل از دور خوش است. من هیچوقت نگفتم ونمیگم که و سخت نیست...نه اینکه میشه گول زدن خودمون و اطرافیان...اینایی هم که میبینید دائم میکنند و فقط به به و چه چه میکنند فقط یکروی قضیه رو نشون میدند. من میگم باید باشیم...واقعیت موجود رو ببینیم و کنیم. بچه دومم تا هفت ماه بخاطر تو بغل بود.شبها نمیخوابید،جوری که ما مجبور میشدیم با ماشین بریم یه دور بزنیم تا خوابش ببره.ازچهار ماهگی رو به بهبود رفت اما تا هفت ماهگی اذیتهاش ادامه داشت. تازه اومدیم یه نفس راحت بکشیم که از یازده ماهگی تب هاش شروع شد.تب که میگم نه تب ساده ها،تببببب ،تب وحشتناک چهل ویک دو درجه...جوری که صورت بچه ، سیاه وقرمز میشد. واین تب دوره ای بود یعنی هرماه یک هفته داشت و من شب تاصبح بالاسرش بیدار میموندم .حتی دکتر به من قرص و آمپول دیازپام داده بود وبهم گفته بود اگه دیدی حالتهای داره بهش دست میده سریع استفاده کن. یاشبهایی که میبینی دیگه خواب بهت غلبه میکنه قرصو تو آب حل کن بده تا سیستم عصبی اش شل بشه و مغزش آسیب نبینه...اما من طاقت میاوردم. همه مدل دارو و تب بر،روش های سنتی و گیاهی،دعای تب و..رو امتحان میکردم اثر نمیکرد یوقتهایی نصف شب میبردمش حموم تا تبش بیفته... واین ماجرا تا دوونیم سالگی ادامه داشت .هزار مدل آزمایش و سونوگرافی اما علتش مشخص نشد و میگفتن اس،دوسه بارم بستری شد ... تا اینکه بردیم تهران یه دکتری تشخیص داد خداخیرش بده ان شالله...کل مدتی که من بیمارستان میرفتم دائما ذهنم درگیر بچه اولم بود ودائم سفارششو میکردم به همسرم . این شب بیداری ها و فعالیتها منو به کل ازخودم غافل کرده بود ،چون تو همین وضعیت دست تنهاهم بودم.تاجاییکه کلیه ام به مشکل برخورده بود و بخاطر کلیه رفتم . من با اینهمه درگیری ذهنی اصلا انتظار شنیدن این جملات رو از دکتر نداشتم... یازده هفته و چهارروز ،دختر به نظر نمیاد😑😑😑 از حالم تواون لحظه نمیگم . منکه میخوردم اما خب اگه تو بخوای داروهم اثر نمیکنه. 🤐🤐🤐 خدایا من دخترمو دوبار توبغلم بردم و بودم.خدایا من شش هفت متر زیر آب رفتم چه کرد بابچه...خدایا بخاطر کلیه ام چقدر دارو خوردم و این فکرا تا آخر بارداری تو ذهنم بود. http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
وقتی باشی نمیتونی راحت از کنارخیلی چیزها رد بشی،مثلا تو دارم راه میرم،نگاه میکنم اگه چیز به درد بخوری برا بازی بچه ها باشه برمیدارم. دیشب از برمیگشتیم چندتیکه چوب دیدم کنارتیربرق،برش داشتم آوردم امروز باهاش بازی کنند.برای اونها بازیه اما خب تو تمرین خیلی کمکشون میکنه،یا مثلا اگه ببینم برمیدارم یا برگهای خشک،خلاصه هرچی... اگه باشه میگم بچه ها از روش راه برند ، خلاصه سرم درد میکنه برا این کارها😅😅 مامانم بهم میگه آشغال جمع کن 😂😂 بچه هامم مثل خودم هستن میخورند چوبشو نگه میدارند.در بطری جمع میکنند.مخروط جمع میکنند.😊😊 یوقتایی یه چیزی نداریم پسر بزرگم میگه مامان میشه خودمون بسازیمش... حالا با این چندتکه چوب با میخ و پیچ و چکش مشغولند.خصوصا دوتا بزرگتره... خصوصا پسربزرگم که کلا به کارهای خیلی علاقه داره موفق باشید. http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا ادامه مطلب مدیریت همزمان چندفرزند... محمدامین سه سال و چهارماهش بود و مائده خانم هجده ماهش که محمدصادق بدنیااومد.تا لحظه های آخر نگران بودم که سالمه یانه؟ با اینهمه بلاکه تو بارداری سرش اومده بود!!!اونهمه بدنیااومد،زیبا،صورتش مثل ماه،جوریکه هرکس میدید میگفت به این زیبایی ندیده بودیم .اماااا امان امان از ،البته میدونستم که این بی قراریهاش نتیجه ناآرامی های من تو دوران بارداریش بوده.حداقل هفت ماه گریه میکرد. گریه ها ،جوریکه همسایه هامون میومدند در میزدند میدیدند بغل منه میگفتند ما فکر میکردیم تنهاست اینجوری جیغ میکشه گریه میکنه. جوری گریه میکرد که حتی تا چند ماه بقیه متوجه نشده بودند چشماش رنگیه...جوریکه دخترم به اون کوچیکی میگفت :مامان نی نی گریه میکنه نمیزاره بخوابم. شبها میخوابیدیم.از شب تا اذان صبح من نگهش میداشتم وهمسرم اون دوتا رو میبرد دورترین نقطه خونه میخوابوند و از نماز تا هشت که همسرم میخواستند برند سرکار ایشون نگه میداشت، منتهی تو اون دوساعتم من پیوسته نمیخوابیدم چون گریه اشو میشنیدم. شاید باورتون نشه فقط در حد پنج دقیقه که انرژی بگیره و دوباره گریه کنه میخوابید😆😆😆 دخترم رفلاکس داشت اما تو بغل ساکت بود،پسرم تو بغلم گریه میکرد. یه مدت گذشت.دیدیم واقعا نمیشه بدون کمکی.من از خواب و خوراک افتاده بودم همسرم خسته میرفت . خدا اینجا دوتا لطف به ما کرد یکی یه همسایه خوب بود که من همیشه بهش میگم . برعکس بقیه که فقط میومدند سرمیزدند و کمکی ام نمیکردند😂😂ایشون یه دختر داشت که با مائده من خوب بازی میکرد و از اونجایی که صدای گریه صادق تو کل ساختمون میپیچید ،خیلی وقتها میومد و مائده رو با خودش میبرد پایین . گفتم اگه کمکهای ایشونو نگم بی انصافی کردم چون واقعا در بحرانی ترین لحظات به دادم رسید.و یه لطف دیگه این بود که مادرم دلش به حال من سوخت 😅😅 و درهفته یه خانمی رو میفرستاد برا کار خونه کمکم کنه ‌ این قضیه برا اون چندماه بود فقط.چون اون بچه یک لحظه هم رو زمین نمیموند و روح وروان بچه هامم به هم ریخته بود. اینجا بود که فهمیدم اونقدرم تنها نیستم ،هنوز از شوک بزرگ در نیومده بودم .حالا اینجا شایددوستان بگند خب کمکی داشتی راحت بودی ،اینو بگم که من نه خواهربزرگی داشتم نه مادرم شرایطش جوری بود بیاد کمکم نه فامیلی نه دوستی هیچکس هیچکس.حتی یوقتهایی از خستگی دلگیر میشدم و دلم میخواست یه خونه گرمی باشه .یه خونه گرمی که با آغوش باز،پذیرای من و بچه ها باشه .باورتون میشه شاید روزها میگذشت کسی زنگ نمیزد بگه حالت چطوره اوضاع چطوره؟ ازهمونجا فهمیدم باید رو پای خودم متکی باشم .خدا حتما این توان رو در من دیده که داده.خدا که ظالم نیست.شروع کردم به مشاوره گرفتن از استادم . ایشون خیلی کمکم کرد تا دیدم کلا عوض بشه و فهمیدم که فقط باید رو پای خودم متکی باشم ،دیگران اگر کاری میکنند لطف میکنند.وگرنه وظیفشون نیست . اینجاانگار یه سیلی زدم صورت خودم تا بدونم کجای کارم ...ادامه در پستهای بعد ان شاالله http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
سلام صبحتون بخیرررررر یه جایی یه جمله خوندم خیلی حرف بود توش.نوشته بود: 💞لطفا مامان چسبنده ای نباشید💞 من اصلا مامان چسبنده ای نبودم ونیستم خداروشکر.اززمانی که بچه ام نشستن رو یادگرفت دادم خودش غذابخوره . درسته کارمن بیشتر میشد اما در عوض به استقلالش کمک میشد.من دائما اونهارو به سمت استقلال حرکت میدم اما حمایت عاطفی ام سرجاشه. واژه فداکاری رو به اون معنا که مادرای الان میگند اصلا ندارم.بجاش مسئول هستم ویک مسئول درکنارتامین نیازهای جسمی به رشد شخصیت بچه هاشم فکر میکنه.وهمه مادرا بچه هاشونو دوست دارند فقط شاید بعضی مهارتها رو بلد نباشند. مثلا اگه بیاد بگه مامان اون به من اینجوری گفت میگم خودت باهاش صحبت کن.البته قبلا تو قالبهای مختلف یاد دادم چجوری.مثلا از اول مهر ،هرروز ساعت سه وقت فیلم دیدنشونه... اگه پستهارو ازاول بادقت بخونید میبینید که درباره شخصیت مستقل و رعایت حریم گفتم .این ،اینجا به درد میخوره. وقتی میبینم بجای دعوا و تحمیل نظرشون به همدیگه در کمال آرامش بانظرسنجی و رای گیری به نتیجه میرسند کیف میکنم. مشکل ما اینجاست که بچه هارو باور نداریم و این باعث میشه خودشونم خودشونو باور نداشته باشند. اونهایی که هی میگند چجوری بابچه ها این کارو میکنید اون کارو میکنید.جوابش خیلی ساده اس.چون من مامان چسبنده ای نبودم و فداکاری بیخود نکردم.چون چهارتا بچه دارم واینها خودشون قشنگ باهم بازی میکنند.اگر چندتا اصل ساده رو رعایت کنیم حتی ده تابچه هم سخت نیست. مهمترینش اینه که شما به اونها احترام بزارید اونهاهم به هم احترام میزارند.شما وارد دعواهاشون نشید.شما کارهایی که در توانایی خودشون هست انجام ندید.نیفتیددنبالش دور خونه غذابدید.یکاری میگید انجام نمیدن دیگه نگید خب و یه چیز مهم اعتماد تو ارتباطه...یعنی من با بچه هام رو راست وصادق باشم اونها هم به من اعتماد کامل پیدا میکنند... http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
با همه سختی ها وبرنامه ها بالاخره رسیدیم مشهد😅😅 خدایا شکرت ما دیدیم که عملا نمیتونیم امسال بااین حجم جمعیت ،پیاده روی اربعین رو بریم ،تصمیم گرفتیم بیایم مشهد پابوس امام رضا(علیه السلام)،باشد که به کرمشون، همین رو ازما قبول کنند ان شالله... تو قطار ،تو مسیر به این فکر میکردم که درسته سختی ما بیشتر از خیلی های دیگه اس تواین مسیر اما قطعا اجری هم که داره بیشتره...به شرط خلوص ان شاالله. خیلی جالبه بازخورد مردم. خیلیا فقط نگاه میکنند بعضیا یه کمکی ام میدن . بعضیا پچ پچ میکنند😅😅😅 یکیشون عمدا داشتند میگفتند درسته الان سختشونه، اما باهم بزرگ میشند بعدا کیف میکنند😁 خلاصه برای مابچه دارا، جزو بهترین گزینه هاس. قیمتش نسبت به مناسبتره خیلی.آزادی و جذابیتش بیشتر ازاتوبوس و ماشین خودمونه ضمن اینکه وقتی بخوایم باماشین خودمون اینهمه مسیرو بیایم هم خیلی خسته میشیم هم بچه ها،همه، جای خواب ندارند. دستشویی و امکانات در دسترس نیست اما قطار واقعا خوبه. http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا ادامه پست قبل وقتی متوجه شدم بچه دومم رو باردارم که اولی پونزده ماهه بود و البته من بعد سه ماه متوجه شده بودم.بخاطر شرایط بدنی ام ادامه شیردهی برای خودم وجنینم ضررداشت بنابراین تصمیم گرفتم پسرمو زودتر ازشیر بگیرم... تواون چندسالی که بچه نداشتم یکی از آرزوهام این بود که یروزی یه بچه بغل بگیرم شیربدم و توبارداریمم دعا میکردم که بچه ام حتما شیرخودمو بخوره و شیر کافی داشته باشم براش. فکرنمیکردم شرایط جوری بشه که مجبور باشم بچه هامو زودتر از دوسال ازشیر بگیرم.وقتی اولی رو ازشیر میگرفتم انگار قلبم جدا میشد ازم اما باید به فکرخودم و جنینم میبودم.خصوصااینکه پسرم یه هفته اول اصلا شیشه نمیگرفت والبته من هم بی تجربه بودم. به هرحال او رو تدریجی ازشیر گرفتم و سر هیچکدوم ازبچه هام از روشهای غلط مرسوم که باعث ایجاد ناامنی میشه، مثل چسب و تلخک و...استفاده نکردم. وبعدازیک هفته شیشه رو پذیرفت.وتا یک ونیم سالگی شیر خشک بهش دادم و بعد شیر پاستوریزه و دوسالگی هم ازشیشه گرفتمش. شرایط من مثل بقیه نبود که بتونم روند شیردهی رو ادامه بدم و من عمدا نمیخواستم به پاره جگرم آسیبی بزنم .درسته بهتره تا دوسال شیر مادر بخورند اما خود آیه قران گفته درصورتی که ادامه شیردهی میسرباشه که برای ما که بچه های شیربه شیر داریم خیلی امکانش نبود. توان بدنی و شرایط افراد متفاوته.شنیدم کسایی که تا آخر به اولی شیردادند وحتی بعضی ها بعد تولد دومی به هردو دادند. اما من این روال رو نمیپسندیدم و به همون یکسال و بعد جایگزینش اکتفا کردم. اینجاهم از اون جاهایی ست که ابزار خیلی به ما کمک میکنه.من سر سومی و چهارمی تا سه ماه پستونک استفاده کردم و بیش از اون ادامه ندادم. وشیشه رو هم بیشتر ازدوسال ندادم به دلایل روانی. البته اینجا تغافل و تسامح کمک میکنه. یوقتایی میدیدم محمدصادق شیشه اشو تا آخرنمیخورد مائده ازش اجازه میگرفت میخورد😂😂 این آخری که دیگه رو دست همه رو آورده بود.فاطمه عمدا ته شیشه اشو نمیخورد . نگه میداشت بعد اشاره میکرد به صادق که داداش بیا. والبته تا یه جایی باید مدارا کرد و باتدریج به جایی رسوند که خود بچه دیگه نخوره نه اینکه بگی جوجو برد و دادم به کوچکه و ازاین حرفها...به جایی میرسه که خودش میدونه هست اما جلو نفسش رو میگیره 😂😂😂اصلا به یه درجاتی از عرفان میرسه😎😉 اگر پروسه صحیح پیش بره حرفم اینه که من باید باشرایطم کنار میومدم و بااحساساتم باهم به تفاهم میرسیدیم . ادامه دارد. http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا ادامه مبحث ازشیر گرفتن تااونجایی رسیدیم که گفتیم هم برای مادر سخته هم برای بچه...چون مادر چیزی رو داره و ازروی مهرمادری دوست داره دراختیار بچه اش و جگرگوشه اش بزاره ازطرفی بچه بیقراری میکنه و جدایی براش سخته... البته بازهم پیشنهادمیدم پستهای قبل رو مطالعه کنید . درمورد ریتم شیر دهی از اول نوزادی عرض کردم بخونید و نکته ای که یکی از مادرا فرمودند این که اول شیر شب قطع بشه... اگر کسی طبق نظم و ریتم پیش بره درستش اینه که اززمانی که بچه غذاخور میشه شیر شبش کم کم قطع بشه چون دندون هم در میاره ،این براش بهتره. و قبلا هم عرض کردم گریه بچه حتما به معنای شیر خواستن نیست میتونه دلایل دیگه هم داشته باشه.اما ما معمولا تو مراجعین ومادرا میبینیم که از وابستگی به شیر شب میگند چون خیلی اوقات ما راحت ترین و دردسترس ترین راه حل رو انتخاب میکنیم و خودمون بچه رو بدعادت میکنیم. پستونک هم یکی ازاین موارده. اما خب اینجا اگر با ریتم ،تدریج،حوصله و تدبیر پیش بریم اوضاع خیلی سخت نمیشه واصلا لازم نیست به ابزاری متوسل بشیم که بچه رو بترسونه یا متنفر کنه وازما دورکنه.چون اینها عوارض دارند قطعا... برای ما که مجبوربودیم بچه مون رو زودتر ازشیربگیریم شیشه شیر جایگزین خوبیه ،اما نه به این معنا که بدون محدودیت و آزاد دراختیاربچه باشه . اونم ریتم وقانون داره من خودم فقط شبها استفاده میکردم .یاصبح زودکه هنوزبچه خوابش میاد و نمیخواد بلندبشه صبحونه بخوره. درمورد پستونک و شیشه هم اصل تدریج باید رعایت بشه وبچه خودش به نتیجه برسه،اینکه بگی جوجو برد یا بابا برد یا دادیم به کوچکه و امثال این در جهان بینی بچه ها تاثیر میزاره و نسبت به دنیا واطرافش ناامن میشه. میشه یواش یواش سرش رو سوراخش رو گشادترکرد بعد کم کم ازشیشه بانی بعنوان لیوان نی دار استفاده کرد و بعد لیوان جایگزین بشه. قطعا جدایی از هرکدوم ازاینها برای بچه سخته و ترک عادت کلا سخته و رنج داره. امااین رنج لازمه رشد بچه و عبور ازاین مرحله اس‌. امااگر اینهایی که گفتیم رعایت بشه رنج به حداقل میرسه ان شاالله. موفق و مویدباشید. http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا فقط چند لحظه ، چند دقیقه بیشتر... به کجا چنین شتابان؟ همه در حال دویدن برای زندگی! بعدازمدتی،امروز رفتیم بهشت سکینه سری به اموات بزنیم، همه جا سکوت،کمی غم،حزن،دلتنگی،السلام علی اهل لااله الاالله! عجب دنیایی. اینهمه تلاش. دوندگی.دغدغه.حرص...باید بگذری و رد شی و بری. ازهمه چیزبگذری.حتی از عزیزترین ها،حتی از بچه هات.جگرگوشه هات. اونهایی که زمانی تمام فکر و ذکرت رشد و تربیت صحیحشون بود. چه سکوتی داشت.اما یه قدرتی تونست اون سکوت رو بشکنه و نشاط رو به مرده ترین جای زمین دعوت کنه. و اون نیروی نشاط بچه ها بود. خنده هایی که سکوت قبرستان رو شکست.قراربود فاتحه ای بخونیم و برگردیم. اما چند دقیقه بیشتر موندیم. چند دقیقه بیشتر به جایی بر نمیخوره. خیلی وقتها میشه بخاطر دل بچه ها،چند دقیقه بیشتر موند. چند دقیقه بیشتر صبر کرد.چنددقیقه بیشتر حوصله کرد.چنددقیقه بیشتر تحمل کرد.گوش داد. خندید... و دنیا همین چند دقیقه هایی هست که ما به هم هدیه میدیم... برای کجا عجله میکنیم؟؟؟ اونهایی که دویدند هم آخرش رسیدند به همین جا... چنددقیقه بیشتر برای خودم. برای همسرم. برای بچه هام... کارهامو کنار میزارم نه از سر اجبار ،بلکه از سر اشتیاق،از سر عشق... با تمام وجود و این چنین به همدیگه مهربانی بورزیم.. اربعین حسینی تسلیت. التماس دعا http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا استقلال کودکان سلام دوستان وهمراهان گرامی.چندروزی درگیربودم نبودم.ممنون از دوستانی که لطف کردند و جویای حال شدند. آیا ما خودمون هنوز آدمهای مستقلی هستیم؟ خیلیها رو باید هول داد برای کاری، چون تو انگیزه استقلال ندارند‌. خیلی ها به تنهایی نمیتونند یه مهمونی بدند . خیلی ها تنها نمیتونند خرید کنند. خیلی ها بدون مامانشون نمیتونند بچه داری کنند ؛یسری ام که کلا بچه شونو مامانشون نگه میداره😅😅 عدم استقلال مثل بقیه مسائل بیشتر به ذهن ما برمیگرده. استقلال ابعاد مختلفی داره. استقلال در امور شخصی.استقلال در تصمیم گیری.استقلال شخصیتی و...استقلال ذهنی.استقلال عاطفی 🤔 چیزی که مدنظرمنه، اینجا استقلال بچه ها به معنای انجام دادن امور شخصیشونه و بعدش میپردازم به خودباوری ان شاالله. این امر،مسلما با تدریج امکان پذیره اولین مهم؛ پذیرش والدینه . یعنی من قبول کنم که بچه ام میتونه این کارو بکنه . ما تو وابستگی ها میگیم که هفتاددرصدیا بیشتر علت وابستگی بچه،خود ما بزرگترها هستیم که نمیخوایم یا نمیتونیم قبول کنیم که او میتونه... اینجا باز صحبت شخصیت مستقل پیش میاد که اوایل گفتم. یعنی من این فرزند رو بعنوان یک انسان مستقل بپذیرم وباورکنم.کسی که حتما نباید عین ما بشه.حتما نباید مثل مافکرکنه.هرکاری که مامیگیم بکنه. نه گاهی او دوست داره سازمخالف بزنه و نظر خودش رو اعمال کنه و این مقدمه استقلالشه... اما ما دائم دوست داریم او وصل به ما باشه. محتاج به ما باشه. توامورش به ما مراجعه کنه و سریع هرجا خودمونو واردمیکنیم که مبادا اون کوچکترین تلاشی بکنه. بعضیامونم که چون حوصله نداریم ومیخوایم همه چی عین دسته گل بمونه اصلا اجازه نمیدیم و زمینه استقلال رو فراهم نمیکنیم یعنی طرف حاضره خودش با قاشق غذا بزاره دهن بچه اما او رو لباسش نریزه یا رو زمین نریزه.... پس اولین قدم اینه که، والدین تکلیفشونو باخودشون مشخص کنند. هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد. استقلال ذهنی واستقلال عاطفی تو بچه ها خیلی مهمه. و این بحث مقدمه مباحثی مثل جدا خوابیدن و از پوشک گرفتن هستش. شما برای کمک به انواع استقلال در بچه ها چه پیشنهادی دارید؟ http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
گاهی یک درخت ،پر ازحرف است‌ در سکوت ؛ پربار ؛ آرام و مهربان‌. سایه ی مستدام . بلند اما سربه زیر ، و پر از حس خوب... زیتون چیدیم . تلخ اند. باید شکسته بشند . تلخیشون گرفته بشه . چندمرحله کار روشون انجام بشه تا قابل خوردن بشند. بعضی آدمهاهم همینجورند. فایده زیاددارند، اما تلخ اند . پر از حس منفی اند و تلخیشون به قدری هست که تاچندوقت مزه اش زیرزبونمون میمونه. زندگی پر ازاین تلخی هاست. چندوقتی درگیر یکی از این تلخی هابودم. شکستمش. تلخیشو گرفتم و حالا دارم روش کار میکنم تا برام قابل هضم بشه. کار سختیه...خیلی سخت اما غیر ممکن نیست. حالا من میخوام با شیرینی های زندگیم تلخی اون حادثه رو از زیر زبونم بیرون بکشم. مثل همیشه صبر. گذشت . حوصله باید کمکم کنند تا به تدریج به جای اولم برگردم. سختی های زندگی درس های بزرگ به همراه دارند و همین سختی هاهستند که باعث رشد میشند. اگر سختی نبود رشدی هم نبود. لقد خلقنا الانسان فی کبد..‌. خدایا کمکمون کن این رنجها ،ما رو به مسیر خودت راهنمایی کنه نه مسیرهای دیگه... برای همدیگه دعاکنیم. برای حال خوب همدیگه. التماس دعا دارم ازهمه شما عزیزان. لباسهاشون انتخاب خودشونه😅 http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا ادامه بحث در خانواده های چند فرزندی هواسرد شده لحافهاشون رو در آوردم یاد قدیما افتادم🤣انقدر لحاف دوست دارند خودشونم کیف کردند چیزهایی که من اینجا می نویسم تجربه ام با بچه ها طبق اطلاعاتی که داشتم و دارم هست . اینها همه نسبی هستند و ممکنه در همه موارد وبرای همه افراد قابل اجرا نباشه . هدف من فقط کمک به مادرهایی هست که وضعیت مشابه من دارند و کسانیکه این مطالب رو دنبال میکنند مخیر هستند که انجام بدند یا نه . طبق اطلاعات و تجربه من بهتره از یک سالگی و یا چهارده ماهگی جای بچه و حتی اتاق بچه جدا بشه ؛ اما مادر باید در دسترس باشه و بچه خیالش راحت بشه که مامان بابا هستند . بچه های ما از شش هفت ماهگی شیر شبشون کم بود و خیلی وقتها تا صبح میخوابیدن . و بعد از یک سالگی هم تقریبا تا صبح میخوابیدن . البته در مواردی که بچه مریض باشه تب داشته باشه ، دندون درمیاره یا هر علت دیگه ، مسلمه که نیاز به مراقبت بیشتر داره و مادر باید پیشش باشه. تا سه سالگی تمرین میشه هر زمان که بچه دوست داشته باشه پیش مادر باشه ، بهتره مادر بره پیش بچه ، تا بچه شرطی نشه به هر بهانه ای بیاد پیش مادر . پس از اینجا به بعد دیگه اصل میشه خواب تو جای خودشون ، و نباید کوتاه اومد . و اگه احساس نیاز کرد میریم آرومش میکنیم تا دوباره بخوابه . البته مایی که بچه هامون پشت سر هم بودن این رفت و آمدها برامون سخت تر بود و هست اما بعد از بچه اول . دومی و سومی و چهارمی به سبب حضور بقیه خیالشون راحته و میگیرند میخوابند 😅 در مورد اتاق خواب و ترس های موهوم و بهانه ها در ادامه صحبت میکنیم ان شاءالله. شب خوش. http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا ادامه بحث تفاوت بچه ها بعضی قائلند تفاوت بچه ها به ژنتیک بر میگرده بعضی های دیگه میگند به ذات خود بچه . بعضی نطرشون اینه که به محیط و عکس العمل بازخورد ها مربوط میشه . به نظر هیچکدوم اشتباه نیست اما اینکه درصد هرعامل چقدره مهمه. به نظر من ترتیب بچه ها هم خیلی دخیله تو این مسئله. بچه های دوم و سوم از بچه های قبل الگو میگیرند و به رشد هم کمک میکنند البته اگر تو مسیر صحیح باشند و شخصیت مستقلشون حفظ بشه وگرنه ممکنه مانع رشد همدیگه هم بشند. درسته فاصله زیادبچه ها برا مادر بهتره اما در خیلی موارد که فاصله سنی زیاده بچه اول میخواد همه کارای دومی رو خودش انجام بده همه چیزو بهش توضیح بده و فرصت کشف و رشد رو میگیره از بعدی . یا مثلا بچه دوم بجای یک مادر و پدر تحت تعلیم و تربیت چند مادر و پدر هست یعنی خود اون خواهر یا برادر بزرگ نقش مادر پدر رو داره برا بچه کوچکتر . خلاصه اینکه دقت کنیم به تفاوت ها و مقایسه نکنیم که مقایسه بد ترین چیزه.... هر کدوم رو با ویژگی خاصن خودش بپذیریم و با توجه به روحیه و شخصیتش باش برخورد کنیم . سعی نکنیم حتما شبیه هم باشند ممکنه این ویژگیهای داشته باشه که او نداره . ویژگیهای مثبتشون رو ببینیم توجه کنیم و پررنگ کنیم و ویژگیهای منفی رو نادیده بگیریم . اونها در جریان رشد از همدیگه خیلی چیزها یاد میگیرند حتما . اما مهمه که خودشون باشند و خودشون کشف کنند. نظر شما چیه؟ . پ.ن:آقا محمدصادق از اول عاشق حیوانات مخصوصا گربه ها بوده 😄 خواهر برادری برا گربه اسم انتخاب کردند و گوش کرمی صداش میکنند. http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
جگر گوشه های من . دلم میخواست برای شما محدوده داشته باشم. محدوده ای به وسعت زمین ، بی انتهایی آسمان ، به پهنای دریا ، به بلندای رود . به سخاوت طبیعت . به تنوع جهان... محدوده ای که کمترین محدودیت را برای شما داشته باشد...محدوده ای که در آن محدود نباشید. آزاد باشید . کودکی کنید . بخندید و هیچوقت نگران تمام شدنش نباشید... دلم میخواست تمام زمین فرش زیر پای شما باشد تا قدم های کودکی تان را در آن راه بروید...‌ تمام آسمان مال شما باشد تا نگاهتان سیر بشود از دیدن بی نهایت ها... دلم میخواست به اندازه یک رود بلند کودکی کنید ...رودی که نهایت به دریا وصل شود... دلم میخواست صدای آن خنده های از ته دل ... از همانهایی که به وقت آزادی از عمق وجودتان برمی خیزد همیشه در گوشم باشد... خدای بزرگ تمام اینها را برایتان مهیا کرده... خدای مهربان تمام دنیا را کریمانه در اختیار رشد شما قرار داده .... تا از زمین درس بزرگی بگیرید از آسمان درک بی نهایت بگیرید از رود درس جریان و حرکت و رشد بگیرید و از طبیعت درس های فراوان... حالا ما براساس قرار گرفتن در مسیر اشتباه. شما را از حق طبیعی تان دور کردیم .. شهرنشین شدیم . خانه هامان تنگ تر و کوچکتر شد. خانواده هامان کوچک و کوچک شد...رابطه هامان کمتر و کمتر شد و اینچنین شما را در حصر کردیم. حالا بجای اینکه شما را به دامان مادر اصلیتان ببریم نشسته ایم در خانه تنگ و با دلی تنگ تر مجبوریم برایتان محدوده تعیین کنیم... خدایا کمک کن . کمک کن در مسیر فطرتمان باشیم. پاک و مستقیم . رو به رشد مادری با اشک چشم اینچنین نوشت😭 http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا پایان بحث محدوده تااینجا گفتیم که محدودیت برای بچه ها باید به کمترین حد ممکن برسه . چهارچوب مشخص باشه و تو اون چهارچوب بچه ها آزاد آزاد باشند. گفتیم تا جاییکه باعث آسیب به خود بچه و دیگران نشه.(آسیب جدی) بهتره محدود نکنیم. اما اینکه چطور میشه بچه ها محدوده رو رعایت کنند؟ اول که باید حوصله کنید تمرین کنید و به تدریج جلو برید اما مداومت و جدیت داشته باشید. بعد اینکه اگر خودتون فضای بازی آزادانه پر از لذت براشون فراهم کنید موقع محدودیت با شما همکاری میکنند بعد به قول استاد سلطانی به ازای هریدونه نه که میگیم پنج تا آره باید بشنوند. مثلا آب بازی. عزیزم رو مبل و فرش آب بازی نه...میتونی تو حموم یا حیاط یا بالکن یا سینی یا زیرانداز آب بازی کنی. اینجا خلاقیت مادر رو می طلبه. انقدر منتظر لقمه آماده نباشید😅که از من یا جای دیگه ریز ریز بشنوید و اجرا کنید. تمام لذت مادری به خلاقیتهاییه که از خودتون در میکنید😂😂 اما یادمون باشه این محدودیت ، هرجایی که بحث آسیب از هرنوع ، مطرح باشه هست. مثلا زیاد تلوزیون دیدن ، آسیب جسمی و روحی روانی داره. زیاد گوشی بازی کردن همینطور. بازی های گوشی باید مناسب سن بچه ها باشه. فیلمی که می بینه مناسبش باشه. محدودیت از حد میاد. دامنه وسیعی داره و برای جلوگیری از افراط و تفریط کاربرد داره. حد نگه داشتن در همه امور خوبه حتی در نوازش... خیلی مفصله.توصیه میکنم جزوه کودک متعادل استاد سلطانی رو تو این زمینه حتما بخونید.سرچ کنید پیدا میکنید. سایت نوردیده هم داره http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا از پوشک گرفتن روز اول دومی که پوشک پسرمو باز کردم ، اصلا انگار نه انگار😅😅 روز اول که اصلا متوجه جیش کردنشم نمی شد. جوری که پدرش میگفتن، آقا این بچه زوده براش نگیر، من قراره پوشک بخرم ، میخرم😂 روز دومم تا بعدازظهر همون جور بود.. مائده هفت ماهه بود.دو روز تعطیلی بود پدرشون خونه بودند. هر سری که کارشو میکرد من فقط بهش می گفتم همونجا وایسا😊 بعد یه دستمال میزاشتم که بعدا آب کشی کنیم. و آروم بدون سرزنش و غر و نق میبردم دستشویی ومیگفتم جیش و پی پی تو دستشویی... خلاصه روز سوم بهتر شد . حداقل وقتی جیش میکرد دیگه راه نمیرفت😅 من تو اون سه روز ساعتهاشو یادداشت میکردم که ریتم دفعش دستم بیاد. و وقتی نزدیک به وقتش میشد میبردم دستشویی. تو دستشویی برنامه ها داشتیمااااا چندتا شکلات و بسته های خیلی کوچک خوراکی که خودم بسته بندی کرده بودم مثل پفیلا.مثل برگه زرد آلو . لواشک... چسبونده بودم دم در دستشویی در ارتفاعات بالا دست😅😅 دو تا ماژیک وایتبردم گذاشته بودم تو دستشویی براش قصه تصویری می گفتم... و مرحله به مرحله می کشیدم یجوری که از روز سوم چهارم خودش دیگه قصه گو شده بود. خلاصه حالا دیگه پدرشون نبود ومن مجبور بودم مائده رو جلو در دستشویی سرگرم کنم.البته بیشتر از پنج دقیقه هفت دقیقه بیشتر نمونید تو دستشویی. فرض کنید وقتی میخواستم مائده رو از پوشک بگیرم صادق نو پا بود فاطمه رو بادار بودم یه اوضاعی داشتم پنج نفری می رفتیم دستشویی پیک نیک😂🤣 خلاصه، مطلب مهمی که میخواستم بگم اینکه ، بعضی ها یجوری محافظت میکنند . شورت آموزشی میپوشونند که بچه متوجه هیچ تغییری نمیشه تجربه من ثابت کرده تا وقتی که بچه خودشو خیس نبینه متوجه موضوع نمیشه ... شورت آموزشی هم نگه دارید برا جاهای ضروری. تا یه مدت مهمونی نرید ، یا خونه افرادی که حساس هستند ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا پایان بحث از پوشک گرفتن عوارض استفاده از روشهای غلط، شاید اثرش الان معلوم نشه اما در آینده خودش رو نشون میده. روش غلط از شیر گرفتن.مثل ترسوندن بچه از بدن مادر ، امنیتش رو سلب میکنه یا مثلا تلخ کردن سینه، ممکنه احساس تنفر بوجود بیاره، وقتی بچه دستشویی میکنه خصوصا پی پی ، احساس ما وقت شستشو مهمه. اگر ما احساس خوبی نداشته باشیم ، ممکنه بیزاری جنسی برای آینده براش حاصل بشه. نظر شخصی بنده ، طبق اطلاعات و تجربه ام، اینه که وقتی پوشک رو حذف میکنیم شب هم باید حذف بشه. این بچه تو ذهنش یه ذهنیتی داره شکل میگیره که من ، هروقت دستشویی دارم باید برم دستشویی. حالا ما میایم پوشکو میبندیم باز میکنیم دوباره فلان جا میبندیم. این بچه ذهنش فرمان میده هشدار میده باید بره دستشویی ، بعد از اون طرف دوباره پوشک میبندیم.دچار دوگانگی میشه . خودم به عینه دیدم بچه ای رو که از مامانش می پرسید مامان پوشک دارم جیش کنم یا نه؟( البته چهارسالش بودا😁) در مورد شب هم همینطوره. از همون شب اول . میگن آخرین جمله ای که آدم میشنوه، ذهن تا صبح تحلیلش میکنه. من اون زمان آخرین جمله می گفتم پسرم داری می خوابی اما دیگه پوشک نداری اگر شب دستشویی داشتی بیدار شو و منو بیدار کن بریم دستشویی... نمی گفتم یه وقت تو جات جیش نکنی.نمیدونم خرابکاری نکنی یا... مسلمه که از غروب مایعات کمتر بخورند . قبل خواب حتما دستشویی برند و کامل تخلیه کنند و سردی گرمی خوراکش هم که مادر باید رعایت کنه. برا بچه هایی که شب ادراری دارند طب سنتی یه پیشنهاداتی داره که دیگه در تخصص من نیست😊 اما بچه هایی که تند تند دستشویی میرند یا لباسشان معمولا خیس میشه.... یکی از دلایلش اینه که مادر موقع از پوشک گرفتن از روی استرس تند تند میبرده دستشویی و عادت کرده . اینهامعمولا از اون دسته بچه هایی هستند که مادر سعی کرده از پوشک بگیره و خودشون به کشف نرسیدن😅😅 اینکه میگیم زود نگیرید و موقع گرفتن استرس ندید بخاطر همینه... مسئله بعد اینکه بعضی مادرا زیادی تو همه چیز وارد میشند مثلا جیش نداری؟ جیش نداری؟ یا اینکه خودشون سر یه تایمی میبرند و بچه خیالش راحته که مامانم حواسش هست من به خودم زحمت نمیدم😊و وقتی مامان نباشه یا نگه خیس میکنند. وقتی خود بچه کنترل کنه. تحمل مثانه اش هم خوب میشه. نکته بعد اینکه از اول پسر بچه ها رو عادت بدید نشسته دستشویی کنند . اصلا لازم نیست حالت ایستاده رو تجربه کنند چون ضررهای بسیاری داره زیادددد. درمورد تخلیه کامل هم من کار روانی میکردم مثلا می گفتم الان تو دلت یه عالمه جیش یا پی پی هست. اه کن بزار بیاد. بهشون بگو از دلت بیان بیرون. همه شونو بریز بیرون . البته در مورد مدفوع ، اکثر اوقات کنترل دیر تر اتفاق میفته. سخت نگیرید. شورت عینکی و شلوار پادار بپوشونید و مدارا کنید. درست میشه ان شاءالله http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
اینجا محل خوف و رجا . این نقطه ای که حالا هستم . نمیدونم به پشت سرم نگاه کنم و روزهای گذشته یا به پیش رو و روزهای آینده... به پشت سر نگاه میکنم پر از فراز و نشیب ،رنج ، سختی ، تنهایی ، تلخی ، شیرینی ، امید ، کارهای زیادی که مانده ، فرصتهایی که از دست رفته.، تجربه های کسب شده ، نیمه خالی شده لیوان به روبرو نگاه میکنم ، جاده ای که هنوز خیلی راه هست ... کمی نگرانی ، چقدر فکر دارم ، چقدر برنامه، کارهایی که میتونم انجام بدم و فرصتی که هنوز هست...نیمه پری که باقی مانده اما من چیزی بین این دو رو دوست دارم. همین نقطه ای که الان هستم. بانگاه به گذشته و درس گرفتن و نگاه به آینده و امید داشتن ... میخواهم در زمان حالم زندگی کنم .... چیزی که الان دارم برای من خیلی ارزشمنده... دوست دارم از تجربه گذشته و امید به آینده حالا رو خوب بسازم.... سی و یک سال گذشت....اون وقتی که تک فرزند خانواده بودم و برای پدر مادرم نامه می نوشتم که برای من خواهر برادر بیارید . اون وقتی که به مادرم می گفتم سفره ما کوچکه ما تنهاییم من دوست دارم چهارتا بچه باشیم ، اون وقتی که رویای خودم رو زندگی با چهار تا بچه می ساختم ، فکر نمی کردم روزی به حقیقت بپیونده... و حالا امروز بعد از آزمونهای مختلف الهی... وارد مرحله جدیدی از زندگی میشم . ❤️سپس از روح خود در آن دمید، پس به شکل انسان هشیارى در آمد که به تحرک برخاسته و ذهن و فکر و اعضاى خود را به خدمت مى‏گیرد، و از ابزار جابجائى استفاده مى‏ کند، حق و باطل را مى ‏شناسد، و از حواس چشیدن و بوئیدن و دیدن برخوردار است معجونى است با سرشتى از رنگهاى مختلف و اشیاى گرد آمده که برخى ضد یکدیگر بوده و برخى با هم متباین هستند، مانند: گرمى و سردى، ترى و خشکى، بدحالى و خوش حالى.❤️ خدایی که این چنین خلق کردی ما رو .... کمک کن در مسیر بندگی تو ، پیش بریم. حالا که اجازه دادی یک سال دیگه جلو بیام ، ازت در خواست میکنم کمک کن راه رو درست برم. کمک کن تمام اعضا و جوارحم در راه حق کار کنند و تمام انرژیهام در راه تو استفاده بشند. حق و باطل رو بشناسم و درست قدم بردارم‌ 😊
حمایت بله ، دخالت نه اومدیم یه مسافرت دوروزه ...محل برای بچه ها جدید هست. قبلا چند باری اومدیم اما خب اونقدری نبوده که آشنایی کامل پیدا کنند. بین خونه ای که هستیم و خونه مادربزرگم فاصله هست... اینجایی که ما بودیم تلوزیون ردیف نبود . نزدیک ساعت دو بود و وقت تلوزیون بچه ها... اون سه تا زودتر با پدرشون رفتند و من و محمدامین موندیم بعد از رسیدگی به درسهاش بریم. محمدامین عجله داشت میخواست زودتر بره، بهش گفتم زودتر برو . گفت : نه اینجا کوچه هاش پیچ در پیچه آدم گیج میشه😅😅 نمیتونم ... گفتم خب برو جلوتر ، منم دارم میام... و همینطور شد جلوتر رفت ، بلد هم بود و درست هم رفت... اکثر اوقات سعی میکنم بجای ورود مستقیم تو امور بچه ها حمایتشون کنم و به خودشون اجازه بدم برند ، تجربه کنند و کشف کنند و من از دور ، مراقبت میکنم، مگر جایی که دیگه جدا به کمک من نیاز باشه. (تصاویر مربوط به منزل مادر بزرگم در ، روستای هست😊) http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
تو خونه ما وقتی یکی ویروس میگیره بقیه ام میگیرند. باوجود تمام تمهیداتی که می اندیشیم😢 اول پسرم که مدرسه میره گرفت ، بعد به ترتیب بقیه، من تا لحظه آخر مقاومت کردم اما الان خودمم افتادم. شلغم شربت عسل فرنی نشاسته پونه آویشن کدو حلوایی شیربرنج سوپ دود اسفند عنبر نسا دستگاه بخور و هرچیزی که شما بگید، انجام دادیم. ان شاءالله بهتر بشم، ادامه مطالب رو میگم خدمتتون 😅 التماس دعا دارم 😊
از دوسال پیش دارم دنبال منابع هفت سال به بالا میگردم. اگر کسی از شما کتاب تربیتی خوب برای سنین هفت تا ده سال می شناسه بهم معرفی کنه لطفا...‌ خیلی کم کار شده... شاید خودم دست به کار بشم😅 این چند روز دارم به افق دید فکر میکنم. 🤔 واقعا افق دید و آینده نگری ، چه جایگاهی داره در زندگی ما... من الان تو فکر اینم که برم مطالعات و دوره های نوجوانی رو بگذرونم.... چون من یک نوجوان سالم میخوام که احساس تعلق به خانواده داشته باشه پس باید علم و آگاهی شو داشته باشم در مورد افق دید در تربیت و فرزند پروری باید صحبت کنیم ان شاءالله 😊 http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا برای ما که داریم چندروز پیش ، آماده شده بودیم برای بیرون رفتن، بچه ها زودتر حیاط رفتند تا ماهم بریم ... بابای بچه ها ، فاطمه کوچولو رو که ۲۱ ماهشه به داداشش محمدامین که هفت سالشه سپرده بود که تو حیاط مراقبش باشه... ما خیلی از این کارها نمی کنیم چون فاصله بچه ها کمه نمیخوایم ، بار همدیگه رو به دوش بکشند... اما فاصله آقا محمدامین و خواهرش حدود چهارسال و نیم هست و شروع این تمرین ها براش خوبه... هرچند، خداروشکر هوای همدیگه رو دارند (دعوا ها هم سرجاشه😅) محمدامین بعد از چند دقیقه اومد تو...از اونجایی که تب داشت و حال ندار بود، زود خسته شده بود... اومد تو و بین ما گفتگویی شکل گرفت: محمدامین: اه...چرا نمیاید؟ من خسته شدم ، فاطمه همه اش گوش نمیکنه . گریه میکنه . میخواد بیفته. کلی باهاش بازی کردم بازم آروم نمیشه... (تو ذهن من و همسرم پاسخ های زیادی چرخ میزد، ما هم سن تو بودیم ، بچه نگه میداشتیم، چه زود خسته شدی، آبجیته . گناه داره ...برو مواظبش باش، یه کار بهت سپردیما و...) اما تصمیم گرفتیم حالش رو درک کنیم و زحمتش رو ببینیم . قدر دانی کنیم و باهاش همدردی کنیم . در پاسخ گفتم : ای بابا، پسرم خسته شد...کلی وقته آبجی شو مشغول کرده مواظبش بوده ... پسرم: آره مامان ، کلی باش بازی کردم ، آه... بازم گریه میکنه.خسته شدم من: آره مامان تو خودتم مریضی حال نداری ... من دیدم که داشتی باهاش خوب بازی میکردی ... ما زودتر میریم پیشش الان... مرسی که مواظبش بودی❤️ و این ، یک تمرین برای تقویت روابط بچه هاست...اینکه ما هر کدوم رو سر جای خودش ببینیم و درک کنیم... 💝💝💝 http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
شب دندون درد داشتم و هم سردرد ، دیر خوابیدم.صبح ساعت چهار دختر کوچولو بیدار شد، چون شام زود خورده بودیم گرسنه بود . یکمی کیک خورد وآب و خوابید...یکم بعد اذان صبح بود...دوباره تا اومد چشمام گرم بشه ساعت گوشی ام هشدار داد ساعت یکربع به هفت و حالا باید پسرم رو بیدار میکردم برای مدرسه ... راهش انداختیم ... یخورده دیگه دیدم محمدصادق بلند شد ساعت هفت ونیم ... خون دماغ شده بود صورتش پر از خون بود...دستشویی بردم آب کشی کردم صبحانه دادم و خوابید . ساعت هشت ونیم شد ...و دوباره فاطمه کوچولو بیدارشد😅😅 تو این چندسال ، من خیلی شبها و روزهای شبیه این رو تجربه کردم، شبهایی که مثل روح سرگردان تو خونه میچرخیدم ...چشمام از بی خوابی قرمز میشد و بدنم کوفته...صبحهایی که وقتی بیدار میشدم انکار کوه کنده بودم 😅 خصوصا وقتهایی که همه باهم مریض بشند...‌ حالا تازه دارم جزواتم رو تکمیل میکنم تا خودم رو آماده کنم برای امتحانات... خداروشکر ، آدم استرسی ای نیستم...کاملا خونسرد جلو میرم.یواش یواش و الحمدلله تا الان خوب پیش رفتم باتوجه به شرایطم😂😂 خلاصه اینکه، مطمئنم این روزهای سخت میگذره...به انتخاب خودم احترام میذارم و سختی هاشم به جون میخرم... همینکه بچه هام رو در سلامت میبینم ، کنار هم شاد، بازی میکنند برای من کافیه... و ان مع العسر یسرا...❤ http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9