eitaa logo
خانه مهر
1.9هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
8.1هزار ویدیو
377 فایل
کانال اطلاع رسانی در موضوع مهارتهای زندگی و تربیت فرزند برای ارتباط با مدیر کانال و ارسال مطالب و پاسخ به مسابقات، به این آدرس پیام بفرستید @ab_hasani
مشاهده در ایتا
دانلود
👏 همزمان با و علیهاسلام برگزار می‌شود 👈 👌 🙏زمان بارگزاری پرسشنامه ۹ خرداد
1_4800124655.pdf
1.33M
👆👆👆👆👆👆👆👆👆 👏متن
1_4990873423.pdf
102.2K
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 👈 پرسشنامه کتاب 👌 مهلت ارسال پاسخنامه ۱۰ خرداد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 ۱۰۰ تفاوت پادشاهان پهلوی و رهبران کنونی 🍃🌹🍃 🎙 حجت‌الاسلام والمسلمین راجی
🌸خدا می‌خواست لطفت تا قیامت بیکران باشد 🌸به دنیا آمدی تا شیعه با تو در امان باشد... 🌸به دنیا آمدی تا یک علی هم سهم ما گردد 🌸به دنیا آمدی تا یک نجف در خاکمان باشد! ✨ هشتمین امام، هفتمین قبله و دهمین کشتی نجات،حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام را به محضر مولایمان ارواحنا فداه و منتظران حضرتش تبریک می‌گوییم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌ ✦‌‌✺‌✨﷽‌‌‌✨✺✦ 🌺 خاصه امام رضا ( علیه السلام ) اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى✨ الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ✨ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ ✨ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى✨ الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً✨ زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً✨ کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈 ۴۹۴ 👇 👈 ۱۴۰۲ 👈در روز ثواب قرائت امروز محضر مبارک همه و مادر بزرگوارشان حضرت علیهماسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚💫برضامن غربتـــ غریبان ⚪️💫بر پادشہ ملڪِ خراسان صلوات 💚💫یارب بہ رضاے تو رضا بود، رضا ⚪️💫خشنودے جملہ اهل ایمان صلوات 💚💫آغــــاز روزتــــون ⚪️💫مـعـطـر به ذکـر صـلـوات 💚💫الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ ⚪️💫وَآلِ مُحَمَّدٍ 💚💫وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ⚪️💫وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ
قول‌های امام رضا(ع) به زوّارشان امام رضا(ع) فرمودند: هر کس مرا زیارت کند، روز قیامت در سه جا نزد او خواهم آمد تا از ترس‌های آن سه جا رهایش سازم. ۱- هنگام دادن نامه‌های اعمال به دست راست یا چپ ۲- هنگام عبور از پل صراط ۳- هنگام سنجیدن اعمال عیون اخبار الرضا(ع)، صدوق، ج ۲، باب ۶۶، حدیث ۲
👌آنقد به بچه ها سخت گیری نکنین که ازتون پنهون کاری کنن! یه مادر مهربون ،یه جوری برخورد میکنه که فرزندش خیال پنهون کاری یا دروغ رو اصلا نمیکنه، چون میدونه با گفتن اتفاقات و تصمیماتش نه سرزنش میشنوه و نه مقایسه و نه غُر !!! رمزش هم اینه که زیادی سخت گیری نکنین ،با سخت گیری زیاد بچه ها حس زیر دست شدن و مورد کنترل بودن میکنن که ازش می گیرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر به‌ سر گذاشتن‌ یک پیرمرد روستایی توسط خادم امام رضا علیه السلام و ادامه ماجرا.... 😭 یا امشب نگاهی به دل ما کن اقاجان
‍ 🌷 – قسمت 7⃣2⃣ ✅ فصل هشتم از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: « اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه‌ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. این‌ها را با یک عشق و علاقه‌ی دیگری خریدم. آن روز آن‌قدر دلتنگت بودم که می‌خواستم کارم را ول کنم و بی‌خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت. » بعد سرش را پایین انداخت تا چشم‌های سرخ و آب‌انداخته‌اش را نبینم. از همان شب، مهمانی‌هایی که به خاطر برگشتن صمد برپا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می‌کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن‌برادرها. صمد با روی باز همه‌ی دعوت‌ها را می‌پذیرفت. شب‌ها تا دیروقت می‌نشستیم خانه‌ی این فامیل و آن آشنا و تعریف می‌کردیم. می‌گفتیم و می‌خندیدیم. بعد هم که برمی‌گشتیم خانه‌ی خودمان، صمد می‌نشست برای من حرف می‌زد. می‌گفت: « این مهمانی‌ها باعث شده من تو را کمتر ببینم. تو می‌روی پیش خانم‌ها می‌نشینی و من تو را نمی‌بینم. دلم برایت تنگ می‌شود. این چند روزی که پیشت هستم، باید قَدرَت را بدانم. بعداً که بروم، دلم می‌سوزد. غصه می‌خورم چرا زیاد نگاهت نکردم. چرا زیاد با تو حرف نزدم. » این خوشی یک هفته بیشتر طول نکشید. آخر هفته صمد رفت. عصر بود که رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشک ریختم. به گوشه‌گوشه‌ی خانه که نگاه می‌کردم، یاد او می‌افتادم. همه چیز بوی او را گرفته بود. حوصله‌ی هیچ‌کس و هیچ کاری را نداشتم. منتظر بودم کسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یک دل سیر گریه کنم. حس می‌کردم حالا که صمد رفته، تنهای تنها شده‌ام. دلم هوای حاج‌آقایم را کرده بود. دلتنگ شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم کشیدم که بوی صمد را می‌داد. دلم برای خانه‌مان تنگ شده بود. آی... آی... حاج‌آقا چطور دلت آمد دخترت را این‌طور تنها بگذاری؟! چرا دیگر سری به من نمی‌زنی. آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی‌پرسی؟! آن شب آن‌قدر گریه کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد. صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم .زود رنج شده بودم وانگار همه برایم غریبه بودند .دلم میخواست بروم خانه ی پدرم ،اما سراغ دوقلوها رفتم وجایشان را عوض کردم ولباسهای تمیز تنشان کردم .مادرشوهرم که به بیرون رفت شیر دوقلوها را دادم خواباندمشان وناهار را بار گذاشتم و ظرفهای دیشب راشستم وخانه راجارو کردم .دوقلوها را برداشتم بردم اتاق خودم.بعد از ناهار دوباره کارهایم شروع شد ظرف شستن،جارو کردن حیاط ورسیدگی به دوقلوها.آنقدر خسته بودم که سرشب خوابم برد. انگار صبح شده بودبه هول از خواب پریدم طبق عادت گوشه ی پرده را کنار زدم هوا روشن شده بود حالا چکار باید میکردم نان پخته شده در تنور گذاشته شده بود .چرا خواب مانده بودم !چرا نتوانسته بودم به موقع از خواب بیدار شوم حالا جواب مادر شوهرم را چه بدهم ؟هرطور فکر کردم دیدم حوصله وتحمل دعوا ومرافعه را ندارم به همین خاطر چادر سر کردم وبدون سر وصدا دویدم به طرف خانه ی پدرم... 🔰 ادامه دارد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
💑 ده ویروس کلامی که موجب تخریب رابطه ی بین شما و همسرتان می شود: 1️⃣ نصیحت تکراری 2️⃣ تذکر مداوم 3️⃣ سرزنش کردن 4️⃣ منت گذاشتن 5️⃣ مقایسه کردن 6️⃣ جرو بحث کردن زیاد 7️⃣ برچسب منفی زدن 8️⃣ پیش بینی منفی (نفوس بد) 9️⃣ گله و شکایت مداوم 🔟 متهــم کــردن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👏 دنیا با همه قشنگیهاش پر از جنایت و ظلم است و جای خالی احساس میشود
👈 ۴۹۵ 👇 👈 ۱۴۰۲ 👈 ثواب قرائت امروز محضر مبارک همه و مادر سادات علیهاسلام
✳️ شب‌ها برای نماز بیدارم می‌کنند! 🔻 خودش نقل فرموده بود: «شب‌ها برای عبادت سحری مرا صدا می‌زنند. یک شب می‌گویند: مرتضی برخیز! یک شب دیگر می‌گویند: شیخ مرتضی! و یک شب دیگر می‌گویند: آقا شیخ مرتضی! من وقتی دقت می‌کنم، می‌بینم این‌ها به «روز» من بستگی دارد. هر روز که من در رفتار و اعمالم دقت بیشتری می‌کنم و زیادتر مواظب هستم، در بیدارشدن، با احترام بیشتری روبه‌رو هستم.» 📚 کتاب ص ۶۹ 👤 #⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتون میاد خونه ها رو از این گوله های نمک خالی بذارید؟ دست بجـــــــنبونید😉 و به خونه هاتون صفا و برکت و دلخوشی رو هدیه بدید👌 😁❤️🥺
‍ 🌷 – قسمت 8⃣2⃣ ✅ فصل هشتم با دیدن شیرین جان که توی حیاط بود بغضم ترکید .پدرم خانه بود.مرا که دید پرسید:چی شده کی اذیتت کرده ،کسی حرفی زده طوری شده چرا گریه میکنی ؟نمیتوانستم حرفی بزنم فقط گریه میکردم .انگار این خانه مرا به یاد گذشته انداخته بود دلم برای روزهای رفته تنگ شده بود.هیچ کس نمیدانست دردم چیست.روی آنرا نداشتم بگویم دلم برای شوهرم تنگ شده تحمل تنهایی را ندارم دلم میخواهد حالا که صمد نیست پیش شما باشم . یک هفته میشد در خانه پدرم بودم.هرچند دلتنگ صمد میشدم امابا وجود پدر ومادر ودیدن خواهر وبرادرها احساس آرامش میکردم.یک روز در باز شد وصمد آمد بهت زده نگاهش میکردم باورم نمیشد آمده باشد اولش احساس بدی داشتم حس میکردم الان دعوایم میکند .یا اینکه اوقات تلخی کند که چرا به خانه ی پدرم آمده ام اما او مثل همیشه بود میخندید و مدام احوالم را میپرسید.از دلتنگی اش میگفت واینکه دراین مدت چقدر دلش برایم شور میزده میگفت حس میکردم شاید خدایی نکرده اتفاقی برایت افتاده که اینقدر دلم هول میکندو هرشب خواب بد میبینم. کمی بعد پدر و مادرم آمدند. با آن‌ها هم گفت و خندید و بعد رو به من کرد و گفت: « قدم! بلند شو برویم. » گفتم: « امشب این‌جا بمانیم. » لب گزید و گفت: « نه برویم. » چادرم را سر کردم و با پدر و مادرم خداحافظی کردم و دوتایی از خانه آمدیم بیرون. توی راه می‌گفت و می‌خندید و برایم تعریف می‌کرد. روستا کوچک است و خبرها زود پخش می‌شود. همه می‌دانستند یک‌هفته‌ای است بدون خداحافظی به خانه‌ی پدرم آمده‌ام. به همین خاطر وقتی من و صمد را با هم، و شوخ و شنگ می‌دیدند، با تعجب نگاهمان می‌کردند. هیچ کس انتظار نداشت صمد چنین رفتاری با من داشته باشد. خودم هم فکر می‌کردم صمد از ماجرای پیش‌آمده خبر ندارد. جلو در خانه که رسیدیم، ایستاد و آهسته گفت: « قدم جان! شتر دیدی ندیدی. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. خیلی عادی رفتار کن، مثل همیشه سلام و احوال‌پرسی کن. من با همه صحبت کرده‌ام و گفته‌ام تو را می‌آورم و کسی هم نباید حرفی بزند. باشد؟! » نفس راحتی کشیدم و وارد خانه شدیم. آن‌طور که صمد گفته بود رفتار کردم. مادرشوهر و پدرشوهرم هم چیزی به رویم نیاوردند. کمی بعد رفتیم اتاق خودمان. صمد ساکی را که گوشه‌ی اتاق بود آورد. با شادی بازش کرد و گفت: « بیا ببین برایت چه چیزهایی آورده‌ام. » گفتم: « باز هم به زحمت افتاده‌ای. » خندید و گفت: « باز هم که تعارف می‌کنی. خانم جان قابل شما را ندارد. » دو سه روزی که صمد بود، بهترین روزهای زندگی‌ام بود. نمی‌گذاشت از جایم تکان بخورم. می‌گفت: « تو فقط بنشین و برایم تعریف کن. دلم برایت تنگ شده. » هر روز و هر شب، جایی مهمان بودیم. اغلب برای خواب می‌آمدیم خانه. کم‌کم در و همسایه و دوست و آشنا به حرف درآمدند که: « خوش به حالت قدم. چقدر صمد دوستت دارد. » دلم غنج می‌رفت از این حرف‌ها؛ اما آن دو سه روز هم مثل برق و باد گذشت. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄