eitaa logo
خانه مهر
1.9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
8.5هزار ویدیو
386 فایل
کانال اطلاع رسانی در موضوع مهارتهای زندگی و تربیت فرزند برای ارتباط با مدیر کانال و ارسال مطالب و پاسخ به مسابقات، به این آدرس پیام بفرستید @ab_hasani
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 ۴۷۴ 👇 👌 ماه ۱۴۰۳ 🙏ثواب قرائت امروز محضر مبارک و علیهماالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 آیا تا حالا این مدلی خوندی؟ آیا اینجوری از نماز بردی؟ اصلا میدونی معنا و فلسفه‌ی سجده چیه؟ 🔸زیباست پیشنهاد میشه ببینید احتمالا بعد شنیدنش میگی: بزار یه بار دیگه ببینمش ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴"تفـریحات  را نادیده نگیـرید!!!" 🍃 هزینه‎های زندگی بالاست و رفتن به یک رستوران کلی خرج روی دستتان می‎گذارد. با آن پول می‎توانید یک وسیله برای خانه و یا لباسی برای فرزندتان بخرید. 👈 اما اگر از تاثیر همان دو ساعتی که در رستوران هستید باخبر بودید حاضر می‎شدید از ضروریات زندگی‎تان بزنید تا این رستوران یا پارک دسته جمعی ثبات روحی و حال خوش شما را بیشتر کند. ✅ بنابراین در اینجاست که باید گفت: "صرفه جویی همیشه خوب نیست...!"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖اسم رمان جدید 💖 نام نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی با ما همـــراه باشـــــید 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از عشق تا پاییز قسمت ۲۴ از صبح تا شب یه ریز کلاس داشتیم خیلی کلاساش فشرده بود. روزای اول که از این کلاس بدو تو اون کلاس. زنگ تفریح از فرصت استفاده می‌کردیم و چای می‌خوردم. من از اون دسته مخلوقاتی هستم که با چای خیلی از نیازهای بدنشون تامین میشه. ولی وای به روزی که چای نمیخوردم از سردرد میمردم. گاهی وقتا هم لیوانای چای رو برمیداشتم و با علی میرفتیم تو حیاط رو نیمکت می‌نشستیم و چای میخوردیم. هوای اردبیل هم که عالی بود خنک و دلچسب یادمه بعضی از بچه‌های گروه باهم اختلاف سلیقه داشتند و این باعث شده بود از هم کدورت بگیرند به همین منظور مدام در حال لجاجت و لجبازی باهم بودند. به همین خاطر من زیاد باهاشون نبودم یه جورایی دوست نداشتم درگیر حاشیه بشم. بیشتر وقتمو با علی بودم. اونم متقابلاً ترجیح میداد با من باشه. چون هم سلیقه‌ها مون به هم نزدیک بود هم سنمون. من یک یا دو ماه از علی بزرگتر بودم ولی اون تپل و چاق بود برعکس من که مثل عدد یک بودم که سارا پنج‌ساله از تهران با دست چپش کشیده باشه. یه روز از طرف حوزه اردبیل تمامی طلّابی که تو اردو شرکت داشتند قانونی وضع شد که برای اعطای گواهینامه باید گواهی سلامت داشته باشیم. به همین خاطر هر طلبه موظف بود در مدت اردو به درمانگاه مراجعه کنه و با انجام برخی آزمایشات به سلامت جسمی و روحیش پی ببره. یه روز بعد از اتمام کلاسای صبح من و علی به نزدیکترین درمانگاه مراجعه کردیم تو مسیر به پیشنهاد علی رفتیم و یه بستنی دنج سنتی زدیم به رگ. آزمایشگاه طبقه سوم بود من و علی اتاق‌هایی که باید مراجعه میکردیم متفاوت بود. علی به اتاق همکف رفت اما من باید به طبقه سوم مراجعه میکردم. وارد آسانسور شدم نمیدونم چقدر طول کشید اما وقتی درب و باز کردم متوجه شدم هنوز تو همکف قرار دارم. ناخواسته خندم گرفت سوار آسانسور بودم اما یادم رفته بود دکمه شماره ۳ رو بزنم. دکمه شماره ۳ رو زدم اما تا خواستم برم بالا دوتا خانم دو بدو اومدند سمت آسانسور و وارد آسانسور شدند و من ناچارا مجبور شدم از پله‌ها برم بالا. من و علی هر دو سالم بودیم و خداروشکر مشکلی نداشتیم. یادمه دندونپزشک وقتی داشت دندونامو چک میکرد باتعجب گفت تو که دندونات از منم سالم‌تره. از بچگی مسواک میزدم دندونام سفید و براق بود. یادمه تو خانواده بیشترین استفاده از خمیردندونو من داشتم قبل از نماز صبح، بعد از صبحانه، قبل از نماز ظهر، بعد از ناهار، قبل از نماز مغرب و هنگام خواب مرتب مسواک میزدم. بعضا حتی در طول روز یکی دو بار هم بیشتر از مسواک استفاده میکردم من و علی برگشتیم حوزه واسه شب برنامه خاصی نداشتیم بخاطر همین با چند نفر از بچه‌ها تصمیم گرفتیم بریم آب‌گرم یه استخر بزرگ سرپوشیده که آبش مستقیم از چشمه‌ی جوشان تامین میشد. گاهی وقتا پیش خودم میگفتم خدا تبعیض قائل شده چرا استان ما همچین امکاناتی نداره ولی استان اردبیل، شمال و گلستان دست کمی از بهشت نداشت. گاهی وقتا که جنگل میرفتیم 🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا