eitaa logo
خانه مهر
1.9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
8.5هزار ویدیو
386 فایل
کانال اطلاع رسانی در موضوع مهارتهای زندگی و تربیت فرزند برای ارتباط با مدیر کانال و ارسال مطالب و پاسخ به مسابقات، به این آدرس پیام بفرستید @ab_hasani
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️یا بیا آقا که ما منتظر شمائیم دنیا بیش از هر زمانی به شما محتاج یه کار احساسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همدیگر را یافتن هنر نیست... هنر این است که همدیگر را گم نکنیم... آدمهای ساده بی هیچ دلیلی دوست داشتنی هستند سادگی شیک ترین ژست دنیاست..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖اسم رمان جدید 💖 نام نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی با ما همـــراه باشـــــید 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق تا پاییز قسمت28 (2) دلم میخواست کنارش باشم هر دومون ناراحت و غمگین بودیم. ناصر سنش کم بود. نمی‌تونست غربت و تحمل کنه اما گوش کسی بدهکار نبود. ناصر سوار اتوبوس شد چمدونشو گذاشتم تو بار و رفتم بالا کنارش نشستم. دهمرده هم اونجا بود. -اسماعیل تو برو دستت درد نکنه دهمرده هست تنها نیستم -نه میخوام تا رفتن اتوبوس کنارت باشم توصیه‌های لازمو بعنوان برادر بزرگتر به ناصر گفتم -داداش اونجا که رفتی سرت تو لاک خودت باشه. حواست به خودتو وسایلات و پولایی که تو ساکته باشه اونجا تنها نیستی دهمرده و حجت سلمانی هم هستند. تو انتخاب دوستاتم دقت کن. درس و بحثتم فراموش نکنی. یه مقدار غذا و میوه مامان برات گذاشته حتما بخوری. ناصر هم مثل پسر خوب به حرفام گوش میداد ولی معلوم نبود چند درصدش رو عمل میکنه. راننده اتوبوس اومد بالا و ماشین و روشن کرد. کم‌کم باید با ناصر خداحافظی میکردم. لحظه جدایی من و ناصر بهترین داداش دنیا فرا رسیده بود. بغلش کردم. دلم میخواست تو بغلش گریه کنم. اما با گریه کردن من ممکن بود ناصر خودشو ببازه. هرجوری بود خودمو کنترل کردم. برای آخرین بار نگاهش کردم _دلم برات تنگ میشه ناصر -منم همینطور _مواظب خودت باش لبخندی زد و گفت -تو هم همینطور. خوبیهاتو فراموش نمیکنم دوباره بغلش کردم از اتوبوس اومدم پایین. آخرین پله برگشتمو پشت سرمو نگاه کردم. ناصرم داشت نگام میکرد. با اشاره دست ناصر که گفت برو دیگه از اتوبوس اومدم بیرون. تو مسیر خونه سکوت کرده بودم تاکسی از خیابون آزادی گذشت. از کنار حوزه رد شد. نگاهی به حوزه انداختم و گفتم -من بدون ناصر چطور تحمل کنم وارد خونه که شدم با دیدن خونه‌ی خلوت و ساکت حسابی بغض کرده بودم. مامان تو هال نشسته بود. چه سکوتی. جای جای خونه بوی ناصر بود‌ و جای خالی اون. گریم گرفت. نمی‌دونستم این حجم تنهایی رو چطور تحمل کنم. با دلداری مامان که میگفت -این رسم زندگیه پسرم یه روز باهمید یه روز بی هم براش دعا کن موفق باشه یکم اروم شدم 🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر جایی هستی تو هر حرفه ای شغلی هنری میتونی کار کنی برای چیزی که عقیدته❤️ برای برائت از ظالمین زمان ماشاالله بهش...
📌روایت سفیر انگلستان از شهادت امیرکبیر ✍ﺳﻔﯿﺮ انگلستان ، ﻗﺘﻞ ﻗﺎﺋﻢ ﻣﻘﺎﻡ ﻓﺮﺍﻫﺎﻧﯽ امیرکبیر ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ «ﺣﻘﻮﻕ ﺑﮕﯿﺮﺍﻥ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ» ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿ ﮑﻨﺪ: ﻗﺎﺋﻢﻣﻘﺎﻡ ﻓﺮﺍﻫﺎﻧﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻭﻃﻦﭘﺮﺳﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺮﯾﻢ، ﻫﺮ ﺭﺷﻮﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺪﻭ ﻣﯿ ﺪﺍﺩﯾﻢ، ﻣﯿ ﮕﺮﻓﺖ، ﺍﻣﺎ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺷﺎﻩ ﻣﯿ ﺪﺍﺩ...! ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺎﻣﻪ‌ﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﻋﺎﻟﯿﻪ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﭘﻮﻝ ﮐﺮﺩﻡ...! ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﻮﻝ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺷﺪ، ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺟﻤﻌﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺟﻬﺖ ﻋﻮﺍﻣﻠﺶ ﺑﺪﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻭﯼ ﺭﺍ ﺗﮑﻔﯿﺮ ﮐﻨﻨﺪ...!؟ ﻓﺮﺩﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﺎﺟﺪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﺑﺮ ﻣﻨﺒﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﻧﮓ ﺑﺮ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻓﺮ ملحد، ﻓﺮﯾﺎﺩ،... ﻓﺮﯾﺎﺩ،... که ﺍﻭ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﺳﻼﻡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ..... ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ، ﺷﺎﻩ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻋﺰﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ، ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻗﺘﻞ او ﺭﺍ ﺍﻣﻀﺎﺀ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻗﺘﻞ ﺁﻥ ﺑﺰﺭگﻣﺮﺩ، ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺍﺳﺐ ﺷﺪﻡ ﺗﺎ ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺑﺒﯿﻨﻢ. ﺩﯾﺪﻡ که ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺴﺎﻥ ﺷﺐ ﻋﯿﺪ نقل و نبات داده و کوچه ها را آذین بسته و ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻓﺮ ﻣﻠﺤﺪ ﺭﺍ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ! 💥تاثیر در زمان های مختلف را ملاحظه بفرمایید....