🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖اسم رمان جدید #ازعشق_تاپاییز 💖
نام نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
با ما همـــراه باشـــــید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
🍄قسمت ۴۷
کم کم داشتیم به پایان این سفر معنوی میرسیدیم
دو سه روزی از اقامتمون در مکه بیشتر نمونده بود. روژ بعد با مصطفی برای خرید رفتم بازار و زمین هنوز بخاطر بارونی که دیروز باریده بود خیس و لغزنده بود. به بازاری نزدیک مسجدالحرام رفتیم. که بتونیم بعد از خرید به کعبه بریم و نماز بخونیم.
کوههای دور تا دور حرم رو داشتند
با ماشین های سنگین میکندند. تو دلم حسرت خوردم فضای مکه و سبک زیبا و قدیمیش الان داره تبدیل میشه به جایی شبیه لندن و پاریس.
بازاراش و مغازههاش پر زرق و برق بود. که ادم رو به سمت خودش میکشوند.
یه مقدار خرت و پرت و سوغاتی
برای ایران خریدیم و یه گشتی هم میون بازار زدیم. از حق نگذریم این جماعت بی دین و ایمون خععععلی باکلاس بودند.
تو یکی از بازارهای پرزرق و برق و سرپوشیدهی مکه مشغول صحبت با مصطفی بودم که یه پسربچهی شیطون بدو بدو از کنارم رد شد. ماشاالله هیکل که نگو عین هو بچه خرس خورد به دستمو موبایلم افتاد رو زمین.
خم شدم و ناخواسته گفتم یاعلی
و گوشیمو از رو زمین برداشتم. یکی از مغازهدارها که درب مغازهش مثل چنار ایستاده بود. با شنیدن اسم مبارک امام علی علیهالسلام عصبانی شد و اومد زد تو صورتم
و به عربی گفت
-إمشی مشرک(گمشو مشرک)
خیلی ترسیده بودم
و فقط با دست رو صورتمو گرفته بودم. مصطفی که دیگه از دست کاراشون عاصی شده بود. جلو اومد و محکم خابوند تو گوشش. مرد عرب عرب شروع کرد به داد و بیداد کردن
و بد و بیراه گفتن. حقیقتا مابقی مغازهدارها دخالتی نکردند. و فقط دورمون جمع شده بودند. صدای عربدههای اون یارو هم تا فرسنگها به گوش میرسید.
در حین داد و بیداد کردناش
گوشی شو برداشت و شروع کرد به گرفتن شمارهای. شصتم خبردار شد که میخواد به پلیس زنگ بزنه. ظن مصطفی هم همینو میگفت.
با صدای مصطفی که گفت
-اسماعیل فرار کن
پشت سرمو نگاه کردم دوتا مأمور بدو بدو داشتند سمت ما میومدند. خدای من اینارو کی خبر کرد؟؟ انگار همه جای اینجا دوربین کار گذاشتند.
با صدای مصطفی که گفت
-بدو دیگه
شروع کردم به دویدن نمیدونستم کجا داریم میریم. فقط میدویدیم تا از بازار بریم بیرون. و قاطی جمعیت گم شیم
مأمورا پشت سرمون میدویدند و داد میزدند
-قیفوا قیفوا (بایستید بایستید)
تا اینکه رسیدیم به بیرون از بازار
بیرون خیلی شلوغ بود خیالمون راحت بود که تو اون شلوغی کسی پیدامون نمیکنه و همینطور هم شد.
خداروشکر بخیر گذشت
نمیدونستم از مصطفی بابت اینکه از من دفاع کرد تشکر کنم یا توبیخش کنم. بعد از اینکه خیالمون از بابت مأمورا راحت شد. به بقیه خریدامون ادامه دادیم.
کنار یه دست فروش که بساطش زیرگذر پهن بود توقف کردیم تا چوب اراک بخریم. (مسواک سنتی)
هی به مصطفی گفتم
-مصطفی جان بیا بریم الان مأمورا میان
گوش نداد که گوش نداد. اخرشم دستشوییش گرفت و رفت سرویس بهداشتی.
مشغول خریدن چوب اراک و چند تا انگشتر مردونه بودم که یکی با دستش زد رو شونم
#کتاب #کتاب_خوانی #رمان #کتاب_کتابخوانی #داستان #کتابخوانی
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
همزمان باایامالله_دهه_فجر 🌹 #فراخوان 🌹
👌 قابل توجه عزیزان ملک یک #کارکنان و #خانواده_کارکنان
👏 افرادی که در زمینه ساخت_کلیپ و مستند و موشن_گرافیک و فیلم_کوتاه تخصص دارند ، تا تاریخ ۲۵ بهمن ۱۴۰۳ به روابط عمومی ملک یک، خود را معرفی کنند
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎#آموزش_تجوید
🎬#قسمت_۸
🔵 #تجوید
⭕️ #مخارج_حروف ۲
♦️ مدرس :
♦️ استاد محمد رضا ستوده نیا
#آموزش #آموزش_قرآن #قرآن
┄┅═☘••❀🌺❀••☘═
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
🌹مسابقه_کتابخوانی ویژه ملک یک
🤏کتاب_آشتی_باامام_زمان عج
👌قابل توجه عزیزان ملک یک
👏تا تاریخ ۲۵ بهمنماه ، پنج صفحه از این کتاب را خلاصهنویسی کرده و به روابط عمومی ، آقای کولیوند تحویل دهید.
🙏 به ده نفر از خلاصهها به قید قرعه هدیه داده میشود.
#ختم_قرآن
👈#صفحه ۵۰۶
#امروز👇
👌 #پنجشنبه هجدهم_بهمن ماه ۱۴۰۳
🙏به مناسبت #ایامالله #دهه_فجر و دهه اول #ماه_شعبان
🤏ثواب قرائت این دهه، محضر مبارک #امام_حسین و #اهلبیت علیهمالسلام و همه #شهدای_انقلاب