eitaa logo
خانه مهر
1.9هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
8.7هزار ویدیو
390 فایل
کانال اطلاع رسانی در موضوع مهارتهای زندگی و تربیت فرزند برای ارتباط با مدیر کانال و ارسال مطالب و پاسخ به مسابقات، به این آدرس پیام بفرستید @ab_hasani
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞در زندگی مشترک، زن باید زن باشد و مرد باید مرد... در خانه، نباید زن مردانگی کند و مرد، زنانگی... 💕خداوند حکیم به هر جنسیتی توان و قدرتی داده است و وظایفی را متناسب با توان و استعدادشان بر روی دوش آنها گذاشته است. مثلا توان جسمی زن ، کمتر از مردان است. 💞این ویژگی در مردان قرار داده شده است که بتوانند با سختی ها مقابله کنند مشکلات را بر دوش بکشند و تکیه گاه همسر و فرزندان خود باشند. اما از طرفی دیگر خداوند مهر و محبت فراوان را در وجود زن قرار داده است تا به وسیله آن بتواند فرزندش را تربیت کند.(قطعا مهر پدری برای تربیت لازم است اما این توانایی در وجود زن قرار داده شده است تا بتواند به نحو احسن این کار را انجام بدهد)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 🎞 کمیک‌موشن | سرود پرواز 🌷 داستان گروه سرودی که همگی با هم شهید شدند! ساعت ۱۶ روز چهارشنبه اول بهمن سال ۱۳۶۵، دانش‌آموزان گروه سرود مدرسۀ راهنمایی قطب راوندی، با یک دستگاه مینی‌بوس به سالن پیشاهنگی (سینما تربیت) رفته بودند تا سرودشان را اجرا کنند. پس از بازگشت از محل اجرای سرود، در محل سه‌راه بازار هدف حملۀ هوایی میگ‌های دشمن قرار گرفتند و نامشان در شمار یک‌صد شهید بمباران هوایی آن روز شهر قم جاودانه شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 🌸 حضرت امام خامنه‌ای روحی‌فداه: شهدای گروه سرود که جزو اتفاقات نادر در دوران دفاع مقدس است؛ یک تعدادی نوجوانِ مثلاً دوازده‌ساله، سیزده‌ساله، چهارده‌ساله، سرود می‌خوانند، بعد هواپیما می‌آید همین گروه را هدف قرار می‌دهد، شلیک می‌کند؛ همۀ آنها ــ همه‌ یا نزدیک به همه ــ شهید می‌شوند. کو سرودشان؟ چه خواندند؟ چه گفتند؟ چه کردند؟ پدرمادرهایشان چه کار کردند؟ اینها احتیاج به تبیین دارد، اینها پیام دارد. 🔹بیانات در دیدار دست‌اندرکاران کنگرۀ شهدای استان قم، ۱۴۰۱/۰۸/۰۸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖اسم رمان جدید 💖 نام نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی با ما همـــراه باشـــــید 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از عشق تا پاییز قسمت36 با استقبال پدر ل خوش برخوردتر وارد خونه شدیم. و با راهنمایی پدر خانواده روی مبل نشستیم. با اشتیاق منتظر ورود عروس خانم بودم. غلامرضا دهنشو آورد کنار گوشم و گفت -از اون خانواده پرجمعیت فقط این پدر مادر موندن آرومی لبمو گاز گرفتم و گفتم -داداش بیخیال به چه چیزایی دقت می‌کنی غلامرضا و پدر «پاییز» مشغول خوش و بش بودند. مامان و زن داداش هم با مادر پاییز صحبت میکردند. و اصلا انگار نه انگار که اصلا برای چی دور هم جمع شده بودیم. من و پاییز هم سرمون پایین بود و هر از گاهی زیرچشمی بهش نگاه میکردم. دیگه داشت حوصلم سر میرفت یواشکی و با کمی حرص به غلامرضا گفتم -اگه صحبتاتون تموم شده برید سر اصل مطلب غلامرضا رو به پدر پاییز کرد و گفت -مثل اینکه اقا داماد عجله دارن می‌خواد بریم سر اصل مطلب از خجالت رنگ به رنگ شدم با این حرف، پاییز سرشو بالا گرفت و با لبخند کوچیکی نگام کرد. پدر خانواده دستی به تسبیحش کشید و پرسید -آقا داماد طلبه هستند؟؟ غلامرضا خواست جواب بده که پدر خانواده با جسارت تمام حرف غلامرضا رو برید و گفت -بذارید خودش جواب بده بعدشم رو به من کرد و گفت -عمو جان از خودت بگو، اینکه چند سالته و چند ساله حوزه درس میخونی با اینکه خجالت میکشیدم اما خونسردی مو حفظ کردمو از سیر تا پیاز زندگیمو بهش گفتم. از اینکه این قدر جسور بودم خوششون اومده بود. وقتی حرفام تموم شد از باب تلافی رو به پدر پاییز کردم و گفتم -من از خودم گفتم و بیشتر از اون چیزی که باید میگفتم هم گفتم حالا اگه اجازه بدید دخترتونم از خودش بگه پاییز نگاهی گذرا به من انداخت و یه بیوگرافی مختصر از خودش گفت. شاید از این برخوردم زیاد خوششون نیومد. و پر واضح بود که بیشتر جنبه تلافی رو داشت. اما باید از همین اول بهشون میفهموندم هر طور بامن رفتار کنند من هم همون طور رفتار میکنم. من یه شخصیت کاملا حساس و متفاوت بودم. و همه چیو کامل میخواستم. به همین خاطر از شراکت متنفر بودم. به همین منظور اگه پاییز برام مهم بود به همون اندازه خانواده‌ش هم مهم بودند و با آدمهایی که میگفتند اصل کار عروس خانمه نه خانواده‌ش کاملا مخالف بودم. بااینکه با تمام وجود عاشق پاییز شده بودم اما کافی بود کوچکترین برخوردی از خانواده‌ش ببینم اون وقت احتمال اینکه این عشق تبدیل به نفرت بشه خیلی زیاد بود. البته این میتونه یه ضعف باشه. اینکه نتونی وجود آدمهای اضافی رو تحمل کنی. یا اینکه با عقایدشون کنار بیای. اما من اینطوری بزرگ شده بودم منطقی و حساس. نه تنها پاییز برام مهم بود بلکه پدر و مادرش و خواهر و برادرش و حتی اقوام درجه یک مثل عمو و دایی هم به نوبه‌ی خودشون مهم بودند. و کوچکترین برخوردی ممکن بود باعث بشه تو انتخابم تجدیدنظر کنم. من از اون دسته آدمها نبودم که بگم اصل کار طرف مقابله به خانواده‌ش چی کار دارم و بعد از ازدواج بفهمن چه غلطی کردند. من دوست نداشتم بعد از ازدواج دچار ای کاش و ای کاش بشم. به همین خاطر نه تنها پاییز بلکه خانواده‌ش هم از فیلتر تحقیق من گذشتند. من دوست داشتم انتخابم توأم با عشق و منطق باشه. شاید اگر این حساسیت ها و معیارها نبود من الان این قدر خوشبخت نبودم. الحمدلله علی هذه النعمة 🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا