eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊. لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃 خانم کانالمون چند مورد سیاست همسرداری میگه....👇
سلام جانم خدا قوت دوستان میخام چند توصیه بهتون بکنم راجب همسر داری *اولین مورد بحث احترام ب خواسته و اهداف و طرز فکر همسر هست.گاهی اطرافیان میگن شوهرم اینطوریه اونطوریه من خودم هم اوایل انگشت اتهامم ب سمت طرف مقابل بود ولی بعد از ۱۱ سال زندگی مشترک متوجه شدم خودم رو چرا عشق و عیب جویی با هم نمیشه! *دومین مورد بر طرف کردن نیاز های عاطفی هم دیگه اس من خودم ب شخصه یه زمانی خیلی محبت میکردم و توجه آنچنان نمی‌دیدم بعد اومدم ب خودم ارزش دادم و شروع کردم مراقبت کردن از خودم مثل پس انداز کردن فقط و فقط برای خودم یا یه تایمی وظیفه مادر و همسری رو کنار میذارم و فقط ب خودم میرسم آراستگی و تمیزی و نظم و مطالعه و رقص و همه رو هم تو منزل انجام میدم نتیجه شگفت انگیزش رو دیدم ک وقتی برای خودم ارزش قایل شدم مهربان و در عین حال قاطع و آراسته و محترم دیدم ک محبت و مهر شوهرم و توجه بهم برگشت و بسیار خوشحالم ک جواب صبر هامو گرفتم و باید بگم باید وقت گذاشت و صبور بود اگر زندگی ارزشش رو داره درست کردنش قشنگ تره تا خراب کردنش *سومین مورد تمرین کنید ک غر نزنید شوهر ازتون فراری میشه .غر زدین انتظار نداشته باشین بیاد بغلتون کنه یا دسته گل تقدیمتون کنه انرژی مثبت و تشویق باشین واسه شریکتون *مهارت های فردی تون رو افزایش بدین یه مهارتی در هر حیطه ای ک دوست دارین حتی اگه گرفتار بچه یا شوهری هستین ک اجازه نمیده کلاس مورد علاقتون رو برید راجبش آنلاین مطالعه کنید و آموزش ببینید یه روزی یه جایی شاید ب دستش آوردین چهارمین مورد از علایقتون دست نکشید با ب دنیا اومدن فرزند فکرنکین زندگی و اهداف شما ب پایان رسیده و زندگی فرزندتون آغاز شده ! اهداف تون رو دنبال کنید حتی اگه آهسته شد قدم هاتون ولی قطع نکنین کاش قبل از ازدواج اینها رو کسی بهم گفته بود تجربه من بود حرف و تجربه زیاده موفق باشید 🎀 @delbrak1 🎀
👭 🚫 به کودکان برچسب نزنیم؛ 🔺یعنی اینکه به خاطر یک رفتار خاص یک خصلت را به او نسبت بدهیم. مثلا: 🔸چون بچه زیاد زمین میخورد به او بگوییم 《"دست و پا چلفتی"》 🔸یا به کودکی که زود فراموش میکند بگوییم"حواس پرت" 🔸یا برچسب هایی مانند : خنگ " غرغرو " لجباز" گیج" شکمو" خرابکار" و ..... وقتی روی یک کودک برچسبی گذاشته میشود یعنی خود و دیگران او را با آن مشخصه میشناسند و کودک یک تصویر ذهنی از خودش بر اساس آن خصلت میسازد و احتمالا تا اخر عمر همانگونه میماند و والدین هم تلاشی برای اصلاح کودک نمیکنند چون پذیرفته اند که کودکشان اینگونه است . بهتر است احساس خود را از رفتار نامناسب کودک اینگونه بگوییم: مثلا به جای اینکه به کودک برچسب تو "لجبازی" را بزنیم به او بگوییم از اینکه حرف منو گوش نمیدی خیلی ناراحتم. 💑 همسرشناسی 🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت12 من از الان وقت دارم تا هر وقت که شما بگید سرکار. یک دفعه همه با هم زدن زیر خنده. کیارش ه
💎ذهنش طرف داداشش میره طرف خودش نمیره. زدم زیر خنده. -: واقعا که چه حدس بامزه ای. کیارش: خوب حالا بگو کیه. -: هیچ کس . کیارش ماشین و روشن کرد و راه افتاد و گفت: یادت باشه نگفتی ولی من مطمئنم تو عاشقی هیچ کس اونطور که تو حرف زدی حرف نمیزنه مگر اینکه خودش عشقو لمس کرده باشه ولی مطمئن باش یه روزی میفهمم. -: فهمیدی به منم بگو. کیارش: مسخره کن خانوم ولی من بچه نیستم بلاخره پرده از این راز برمیدارم. -: بازم باشه. هر چی زنگ میزدم کسی درو باز نمیکرد . همه ی ما کلید داشتیم ولی چون خاله همیشه خونه بود به خودمون زحمت نمیدادیم که خودمون درو باز کنیم زنگ میزدیم. وقتی از باز شدن در نا امید شدم کلید انداختم و درو باز کردم ساعت هشت شب بود دلم شور میزد امکان نداشت خاله این موقع شب بی خبر جایی بره. درو که باز کردم و وارد شدم خاله رو صدا کردم. -: خالهههههههههه…خالههههههههههههه هیچ کس جواب نمیداد رفتم تو سالن که انگار بمب منفجر کردن تو سالن. تولدت مبارک…تولدت مبارک… چراغها روشن شد اکثر بچه های دانشگاه و اکثر فامیل جمع بودن. مبهوت موندم. همتا زودتر از همه اومد جلو و بغلم کرد. همتا: تولدت مبارک به کل یادم رفته بود تولدمه لبخند رو لبم نشست. همه دست میزدن و تولدت مبارک و میخوندن. از حرکات کاوه که با آهنگی که همه میخوندن میرقصید خنده ام گرفت آنچنان قر میداد انگار دارن بابا کرم میزنن و میخونن. بعد از تشکر رفتم تو اتاقم نمیدونستم چی بپوشم سر کمد ایستاده بودم و تو ششو بش بودم که درو زدن و اومدن تو. صدای کیارش پیچید تو اتاق. کیارش: سلام خانوم یک کم تحویل بگیرید لطفا. -: سلام. ببخش به خدا آنچنان سورپرایز شدم که هیچ کس و نمیبینم. اصلا نمیدونم الان تو سالن کی هست کی نیست. کیارش خندید و گفت خوشحالم بعد بسته ای رو روی تخت گذاشتو گفت -: اینو پرو کن اگر خوشت اومد همینو بپوش. بسته رو باز کردم. یه پیراهن مشکی ماکسی پشت باز بود دامنش تا بالای رون چاک داشت روی سینه اش کار شده بود. لباس خیلی شیکی بود. کیارش از اتاق رفت بیرون وقتی لباس و پوشیدم انگار کاملا فیت تنم بود انگار برای تن من دوخته شده بود. موهامو باز کردم و ریختم دورم. یک کم رژ گونه زدم و رژ لب کمرنگ ورفتم بیرون. همه تا منو دیدن دوباره شروع کردن تولدت مبارک و خوندن تا 5 دقیقه میخوندن. بلاخره با صدای ضبط که کاوه روشن کرد ساکت شدن و ریختن وسط و شروع کردن رقصیدن. رفتم طرف آشپزخونه و خاله رو اونجا پیدا کردم . مثل همیشه داشت ظرف میشست از پشت بغلش کردم و صورتمو چسبوندم به صورتش. -: مرسی خاله. خاله دستشو گذاشت رو صورتمو گفت: -من کاری نکردم این پیشنهاد کیارش بود که بعد از اون همه درس خوندن برات یه تولد حسابی بگیریم همه ی کارهاشم خودش کرده حتی خودش مهمونا رو دعوت کرد . در ضمن تو لایقشی دختر قشنگم. سرمو تو پشت خاله ام ایم کردم. امشب بعد از سالها حس میکردم جای پدر و مادرم خالیه. اشک تو چشمام جمع شده بود ولی دلم نمیخواست با دیدن اشک من شادی بقیه ضایع بشه. با صدای کیارش به خودم اومدم. -: اوه چی شده خانوما خلوت کردید؟ خاله رو رها کردم و رومو کردم به کیارش و با دیدن برق چشماش قلبم آتیش گرفت حی میکردم قلبم تو دهنم میزنه. رفتم جلوش ایستادم -: مرسی کیارش . خاله بهم گفت خیلی زحمت کشیدی برای این جشن. دستشو کشید رو صورتمو گفت: کیارش: این حرفها چیه دختر؟ تو دختر کوچولوی خود منی. -: خوب پس بابا جون بریم پیش مهمونا. لپمو کشید و خندون از آشپزخونه رفت بیرون. شادترین شب زندگیمو میگذروندم. نگاههای کیارش همه جا باهام بود. حدود ساعت30/9 شب زنگ درو زدن کیارش خودش دروباز کرد https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
. همیشه از ورود همسرتان استقبال کنید حتی زمانی که منزل کسی هستید بلند شوید و به استقبالش بروید این امر شخصیت شوهرتان را نزد دیگران بالا میبرد درخانه های سرد و بی روح مرد بدون بدرقه به محل کار میرود شب هم بدون اینکه کسی از دیدنش خوشحال باشد منتظرش باشد به خانه برمیگردد برای بدرقه و استقبال از شوهر برنامه ریزی کنید استقبال🙋 کیفش را بگیرید روبوسی کنید دست دهید ۱۵دقیقه اول فقط وقایع خوب روز را اطلاع دهید مرتب و آراسته باشید پذیرایی کنید بدرقه👋 بیدار باشید صبحانه درست کنید ظرف نهارشان را آماده کنید بگویید"به خدا سپردمت" تلفن کوتاهی بزنید تا فکر نکند بالا فاصله خوابیدید مثلا: عینکت بردی؟ منتظرتم زودتر بیا اگر تونستی 💑 همسرشناسی 🎀 @delbrak1 🎀
باسلام خدمت همه خواهران بزرگوار.🌹..بنده خانم حسینی تدریس خصوصی انجام میدم بابهترین وتضمینی ترین مدل تدریس همراه با نمونه سوالات ودوره مجدد دروس فرزندان عزیزتون ...از اول ابتدایی تا ششم. وهمچنین روانخوانی وحفظ قرآن به صورت تخصصی 👌باقیمت مناسبتر ازقیمت های بیرون وحتی آموزشگاه ها ..بنابراین اول از قیمت وکیفیت تدریس بنده مطمئن شوید وبعد باخیال راحت فرزندان دلبندتون رو بیارید برای تدریس☺️...خواهر کوچک شما حسینی 🌹 استان قم 🌹 @saraadmin1
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت_13 💎ذهنش طرف داداشش میره طرف خودش نمیره. زدم زیر خنده. -: واقعا که چه حدس بامزه ای. کیارش:
14 با دیدن مهمون تازه دویدم طرف در. بهانه بود. کیارش: این وقت اومدنه؟ مثلا خوبه گفتم قبل از 30/7 اینجا باش. بهانه: به جون کیارش نشد. نمیدونی چطوری از تولد پسر خاله ام فرار کردم. با دیدن صمیمیت اونها همه چیز برام خراب شد. آروم رفتم طرف در. بهانه با دیدن من جیغی زد و دوید طرفم بهانه: سلام خانوم خوشگله. تولدت مبارک نمیتونستم سرد باشم. بغلش کردم و بوسیدمش. -: دیر کردی؟ بهانه: داشتم به کیارش میگفتم نتونستم زودتر بیام. -: به هر حال خوش اومدی عزیزم. کیارش بهانه رو به سالن برد و بعد از معرفی به چند نفر نشوندش نزدیک خودش و رفت که براش میوه بیاره بغض لعنتی باز اومد سراغم. خدا همیشه باید یه چیزی خوشیمو خراب کنه. یعنی من حسودم یا واقعا بین این دو تا چیزی هست که منو انقدر ناراحت میکنه؟ اگر من حسود بودم که با دیدن صمیمیت کیارش با دوستان دانشگاه که حتی هر هفته هم با هم میرفتن کوه و گردش باید حسادت میکردم ولی نمیدونم چرا فقط این رابطه ی بهانه و کیارش بود که ناراحتم میکرد. نشستم کنار بهانه به هر حال مهمان بود و باید ازش پذیرایی میکردم ولی نوع برخورد کیارش با بهانه بهم فهموند که نیازی به من نیست انقدر بهش میرسید که حتی من خودمو مزاحم میدیدم. سرم گیج میرفت . رفتم طرف پله ها که برم تو اتاقم ( خونه دوبلکس بود ) وقتی از پله ها میرفتم بالا سرم بد جور گیج میرفت ولی تمام سعیمو کردم که کسی متوجه حالم نشه… طبقه ی دوم تاریک تاریک بود فقط از لای یکی از اتاقها یه نور ضعیف معلوم بود. میخواستم برم طرف اتاقم که حس کردم از اون اتاق صدا میاد رفتم طرف اتاق دیدم صدا صدای ناله است دلم شور افتاد اومدم درو باز کنم که در باز نشد ولی معلوم بود در قفل نیست دو سه بار درو فشار دادم ولی باز نشد . انقدر حالم بد بود که رفتم طرف اتاق خودم. وقتی رفتم تو اتاق افتادم رو تخت دلم میخواست گریه کنم ولی نه میتونستم نه جاش بود که این کارو بکنم از روی میز آرایشم یه شکلات برداشتم تا شاید فشارم یک کم بیاد بالا حس کردم از تو بالکن صدا میاد رفتم طرف بالکن از تواتاق صدای همتا رو شنیدم. همتا: خیلی ترسیدم کاوه: احتمالا یکی از مهمونها بوده همتا: فکر نمیکنم کاوه: ولی اگر کسی تو اون وضع میدیدمون خیلی بد میشد. همتا: تقصیر توئه من که گفتم نه جاشه نه زمانش. کاوه: دوستت دارم و دوست دارم هر وقت دلم میخواد خانوم خوشگلمو لمس کنم حرفیه؟ صداشون قطع شد از تو اتاق سرک کشیدم تو دیدرسم بودن. لبهاشون تو هم بود تمام صورتم گر گرفت یعنی اینها کارشون به اینجا کشیده؟ از کی؟ چرا؟ اصلا مسئله خودمو یادم رفت . لال شده بودم فلج شده بودم فقط میدونم اصلا قدرت حرکت نداشتم. با سرگیجه نشستم رو زمین . خدای من نمیتونستم چشم بردارم در عین حال مغزم فلج بود انگار هیچی https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
میدونی محبت یعنی چی ؟ م = من ح = حالا ب = به یاد ت = توام 💑 همسرشناسی 💑 🎀 @delbrak1 🎀
با اقساط میتونی صاحب همه وسیله هااابشی ،😍😍 میگی ن 😑😑🤭 ارسال به همه نقاط ایران امتحانش مجانی مجانیه ،😂😂😂🤗 پس بدو ک جا نمونی،🤸🤸🤸🤸🏃🏃🏃 https://eitaa.com/joinchat/4156883381Cbf0ee27b67 لینک گروه اینجاس ☝️☝️☝️🤗🤗🤗
❌میخوای حرفت رو همسرت تاثیر داشته باشه ⁉️ پس با دقت بخون 👇😍 وقتی همسرت میزنه مستقیم نگاهش کنید،👀 و مرتب با سر حرفش رو کنید یا جملات تاییدی بهش بگید. مثل درست میگی و ... و مهمتر از همه اینکه به لب داشته باشید .🙂 اگه نقدی هم به حرفش دارید، همون اول نزنین توی ذوقش. اول سعی کنید با چند تا نکته مثبت توی حرفهاش تاییدش کنید و بعد نظر خودتون رو با ملایمت بگین. ☺️مطمئن باشید که اینطوری اثر حرفتون خییییلی بیشتره. 👌 💑 همسرشناسی 🎀 @delbrak1 🎀
1⃣ زندگی اعضا 💓 🍀سلام سلام  خانوم گلها😘😍خوب  داستان زندگیمو تعریف کنم😁من متولد۷۸هستم پدرم شغل آزاده و مادرم  معلم دبستان و راهنمایی و دبیرستانم نرمال بود ن خیلیییی پول دار بودیم  ن فقیر از یه خانواده اصیل تو استانمون  پدربزرگام هردو خان بودن و .....دیپلممو گرفتمو کنکور دادم ولی متاسفانه چیزی که خواستم قبول نشدم با یکی از دوستام یه مغازه زدیم مغازمونم همسایه  یه نمایندگی بزرگ  یکی از برندهای محصولات خوراکی بود صاحب این نمایندگی  یه آقای کچلوی سیبیلووو بود(😁حمید داره غر میزنه که میرم شیراز مو میکارم)دفعه اول که دیدمش کلی عصبی بود و داشت تلفنی حرف میزد و داد و هوار  سلامم کرد  خیلی ازش خوشم اومد بدون اینکه بدونم کیه یا چی ولی فک میکردم الان زن و بچه داره  کم کم چند ماهی گذشت  کامل آشنا شدیم که دوتا پسر داشت  همسرش یه دوسالی بود فوت شده بود  خیلی دوسش داشتم  وای باورم نمیشد من۲۰ساله عاشق یه آقای۵۰ساله بشم  یه جوری بود ناهار و عصرونه و صبونه میبردم مغازه حتما برای آقایی هم میبردم  خلاصه کم کم شماره هم رد و بدل شد  و چت میکردیم و من عاشقش بودم  یه روز بهش گفتم دوست دارم و آقا  یه هفته کلا  جوابمو نداد ادامه دارد...... 🎀 @delbrek1 🎀
روشهای برای مردان ✅یک لیوان چای و یک حبه عشق مردان بنده محبت هستند و نیروی محبت می تواند آنها را به هر کاری ترغیب کند. حال تصور کنید مردی خسته وارد خانه می شود با آغوش گرم همسر و یک استکان چای و چند جمله دلنشین مواجه شود، این حجم از محبت به راحتی خستگی چندین ساعته مردان را از تن آنها بیرون خواهد کرد. خلق خوش، ظاهر آراسته ، مهربانی در کلام ، درک خستگی ها ، سوال پیچ نکردن ... از راس اموری است که در هنگام ورود یک مرد خسته باید مورد توجه قرار گیرد. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• 🎀 @delbrek1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
1⃣#ازدواج_من #داستان زندگی اعضا 💓 🍀سلام سلام  خانوم گلها😘😍خوب  داستان زندگیمو تعریف کنم😁من متولد۷۸
2⃣ 🍃🍃🎈🍃🍃 بعد یه هفته گفت بهم  منم دوست دارم ولی خیلی حیفه تو جای دخترمی  و منم خیلی ناراحت شدم و عاشقش بودم و با همه وجودم دوسش داشتم  بهش گفتم باید بیای خاستگاری همه این اتفاقا یه سال طول کشید عشق جان اومد خاستگاری خانوادگی دعوا شد پدرم مادرم  کلی بد و بیراه بهش گفتن  منم یه ۳روز هیچی نمیخوردم و به خانوادم گفتم یا جواب مثبت میدین  یا خودمو میکشم  کلی کتک خوردم فحش شنیدم  بابام میخواست سرمو ببره  ولی آخرش راضی شد عقد کردیم ولی هیچکی عقدم نیومد  ولی ۱ماه بعد تو بهترین تالار شهر یکی از بزرگترین عروسیای شهرمون رو برگزار کردیم همسرم  مرد  خیلیییی پولداری نبود که کسی بگه برای پولش باهاش بودم به هرحال مردی ۵۳ ساله که کلی زحمت کشیده بود و به هرحال درآمدو وضعش خوبه شکر  خونمون دو طبقس  ما طبقه اول و دوتا پسر آقایی طبقه دو میشینن خیلی دوسشون دارم و خیلی باهم دوستیم بهم میگن آبجی  همسرمم میگه از وقتی باهم آشنا شدیم هر روز دارم جوون و جوون تر میشم تازگیا همسرم تشویقم میکنه درس بخونم و خودش قبلا دبیر عربی بوده  هرشب عربی کار میکنیم. نمیگم مشکلات نیست اتفاقا من خیلی دیونه بازی درمیارم ولی آقایی حتی یک بار سرم داد نزده دعوام نکرده همیشه آرومم میکنه  قبلا همسرم میگفت بچه دار نشو و میترسم و نمیخوام اذیت بشی اما  یه چندماهه باردار شدم و خیلییییی شاد تر از قبله خانوادمم از وقتی باردار شدم رفتارشون بهتر شده  زندگیمون جوریه که همسایه ها یا فامیلا میگن مثل لیلی و مجنونید  نمیدونم  دیگران چطور قضاوتم کنن اما من احساس خوشبختی میکنم  خیلی به هم وابسته ایم همسرم وقتی میره بیرون چندین بار پیام میده و زنگ میزنه ابراز علاقه میکنه خیلی هوامو داره اما  خیلی پیش میاد ناراحت بشه از حرف فروشنده ها  یا کسی که یه دفعه برمیگرده میگه  پدرت  یا دخترت  منم با اعتماد به نفس میگم ما زن و شوهریم  عاقایی  عاشق  رفتارمه میگه دیونم😂مثلا  یه دفعه رفتیم پارک سوار چرخ و فلک شدیم  وقتی پیاده شدیم صاحب چرخ و فلک گفت آقا کیف دخترت  جامونده  منم  بلند بلند بین جمعیت داد زدم  بابام نیس شوهرمه  عشقمه زندگیمه و محکم بوسش کردم شوهری که کلی خجالت کشید ولی من حاضرم هزار بار داد بزنم عاشقشم دوسش دارم😍 🎀 @delbrek1 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی مجموعه‌ای از هزاران معجزه کوچک است، فقط نیازه که بهشون توجه کنی. صبح بخیر 🌹🍏🍎
‌ 🌸حتی در غم انگیزترین زندگی ها نیز به لحظاتی درخشان برمیخوریم و حتی در میان شن و سنگ هم گل های کوچک شادی می روید. صبح بخیر🌿 ‌
⭕️ممکن است کسی بگوید که شوهر من کجا و آن مثال‌هایی که شما از انبیاء می‌زنید کجا؟ هر کسی متولّی دارد. اصلاً از الگوهای قرآنی که مخصوصاً برای زنان قابل بهره‌وری است، همسر فرعون است؛ «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ» (براى كسانى كه ايمان آورده‌اند، خدا همسر فرعون را مثل آورده/ تحریم۱۱). 🔹 مگر همسر فرعون نبود؟ با هویّت، درک صحیح، مدیریّت صحیح، مسیر خودش را جهت‌دهی کرد و از فرعون جدا کرد و یکی از زنان برتر عالم شد و گفت: «رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ» (پروردگارا، پيش خود در بهشت خانه‌اى برايم بساز/تحریم۱۱). کسی می‌تواند این درخواست را داشته باشد که مقام عندیّت نصیبش شده باشد و خویش را مدیریّت کرده باشد. ‌ 💑 همسرشناسی 💑 🎀 @delbrek1 🎀
⭕️ براي خوشبخت بودن در يك رابطه لازم است هر روز پيام مثبت دريافت كنيد. بيان جملاتی نظير : دوستت دارم خريد يك هديه دلم برايت تنگ شده احساس خوبی به من ميدهی می‌تواند عشق را شعله‌ور كند ... 👈 فراموش نكنيد مردان بيش از زنان به شنيدن اين مسايل نياز دارند...در ميان زوج‌هايي كه زنان به همسرشان ابراز احساس نمی كنند، ميزان طلاق 2 برابر است ... 💑 همسرشناسی 💑 🎀 @delbrak1 🎀
السلام علیک یا ابا جعفر؛یا محمد ابن علی؛ایها الباقرُ یا بن رسول الله(ع)
🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃 استغاثه به حضرت زهرا @delbrak1
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃 #ایده_معنوی_اعضا استغاثه به حضرت زهرا @delbrak1
استغاثه به حضرت زهرا .. برای حاجات مهم ...🍃🍃🍃🍃🍃 روایت شده که هر گاه ترا حاجتی باشد به سوی حق تعالی و سینه ات از آن تنگ شده باشد پس دو رکعت نماز بگذار و چون سلام نماز گفتی سه مرتبه تکبیر بگو و تسبیح حضرت فاطمه بخوان ، پس به سجده برو و بگو صد مرتبه : ((یا مو لاتی یا فاطمه اغیثینی )) ، پس جانب راست رو را بر زمین گذار و همین را صد مرتبه بگو پس به سجده برو و همین را صد مرتبه بگو پس جانب چپ رو را بر زمین گذار و صد مرتبه بگو . پس باز به سجده برو و صد و ده مرتبه بگو و حاجت خود را یاد کن . به درستی که خداوند بر می آورد آن را ان شاءالله 🎀 @delbrak1 🎀
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂 🌼🌿 🌺 اگه افسردگی داری این پستو بخون :🫠 1- سعی نکن کل آیندت رو پیش بینی کنی. قرار نیست به یکباره تمام مشکلات رو حل کنی، اگر مدام تلاش کنی در یک زمان از پس همه چی بربیای بیشتر دچار ناامیدی و درماندگی میشی. 2- حواست باشه که تو نمیخوای به زندگیت پایان بدی، تو فقط میخوای به بخش تلخ زندگیت پایان بدی اون بخشی که اتفاقات و تجارب دردناک زندگیت اتفاق ،افتادند یا مشکلاتی که در حال حاضر با اونها درگیر هستی. 3- افسردگی همیشگی نیست، اگه در جهت درمان و بهبودی قدم برداریم، افسردگی بالاخره تموم میشه. یکی از بزرگترین دروغهایی که افسردگی به ما میگه همینه که قراره تا ابد با ما باشه ولی باورش نکن. 4- حواست باشه که افکار منفی ای که داری واقعی نیستند، افسردگی همیشه دروغ میگه سعی کن دروغ هاشو باور نکنی و اونهارو با واقعیت جایگزین کنی. •┈••✾•••✿❀✿•••✾••┈• 🎀 @delbrak1 🎀
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂 🌼🌿 🌺 اگه میخوای زندگي بدون استرس داشته باشی: ◍برقص💃🏻 ◍قدم بزن🚶🏻‍♀ ◍در موردش حرف بزن🗣 ◍نفس عمیق بکش💆🏻‍♀ ◍زودتر بخواب😴 ◍رو چیزهایی تمرکز کن ◍که می تونی کنترلشون کنی🧘🏻‍♀ ◍خوبی های گذشته رو به یاد بیار💍 ◍عزیزانت رو در آغوش بگیر🫂 ◍تو چالش های زندگی ◍دنبال فرصت ها بگرد👩🏽‍🦱 ◍لبخند بزن🦹🏻‍♀ •┈••✾•••✿❀✿•••✾••┈• 🎀 @delbrak1 🎀
. توی مناسبتای مختلف زندگیتون هدیه هایی که کوچیکن میتونید لای کیک پنهان کنید 😍 به این صورت که کیک رو از کنار یا وسط برش بزنید هدیه رو که از قبل داخل کیسه تمیز گذاشتید و درست مهر و موم کردید در حفره ی میانی کیک قرار بدید و بعدبا بقیه کیک اون رو بپوشونید همین ایده رو میتونید با جعبه ای پر از اسمارتیز و شکلات هم اجرا کنید. ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮──── 🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت 14 با دیدن مهمون تازه دویدم طرف در. بهانه بود. کیارش: این وقت اومدنه؟ مثلا خوبه گفتم قبل
هر دوشون بلند شدن و همدیگرو بوسیدن و بعد از بالکن رفتن تو اتاق آخر و بعد صداشونو از تو راهرو شنیدم که داشتن میرفتن پایین. دیگه نفهمیدم فقط حس کردم دیگه تحمل هیچی و ندارم . اگر خاله میفهمید اگر کیارش میفهمید من چی میگفتم؟ میگفتم اینه قدر دانی ما نسبت به شما؟ فقط حس کردم چشمام دیگه هیچ جا رو نمیبینه وقتی چشمامو باز کردم تو بیمارستان بود. چشمامو به سختی باز کردم همه چی سفید بود ولی انگار از تو یک تونل سیاه به همه چیز نگاه میکردم. وقتی چشمم کم کم به نور عادت کرد تونستم صورت کیارش و همتا رو تشخیص بدم. کیارش با اینکه کاملا مشخص بود که نگرانه ولی لبخند زد از هر دوتاشون دلخور بودم رومو برگردوندم. همتا: خواهری چوری؟ نمیخواستم جلوی کیارش عکس العمل نشون بدم -: خوبم. بهترم کیارش: چت شد تو؟ -: فکر کنم فشار درس و خستگیه. دو ساعت بعد وقتی سرم تموم شد مرخصم کردن. وقتی رسیدم خونه ساعت 30/2 نیمه شب بود و همه رفته بودن. خاله و کاوه منتظر ما بودن . کیارش زیر بغلمو گرفته بود ولی اجازه ندادم همتا کمکم کنه. وقتی کیارش درو باز کرد خاله به سرعت اومد جلو و زیر بغلمو گرفت هنوز احساس ضعف میکردم. تو صورت کاوه نگاه نکردم خاله منو به اتاقم برد و تعریف کرد که همه یک ساعت بعد از اینکه منو رسوندن بیمارستان و بعد شام خوردنو رفتن. -: خاله : خاله: جانم؟ -: منو ببخشید مهمونی رو خراب کردم تمام زحماتتون هدر رفت خاله: این چه حرفیه عزیزم. تو سالم و سلامت باشی از هر چیزی مهمتره. خاله از در رفت بیرون که کاوه در رو باز کرد و مثل همیشه خندون وارد شد. کاوه: چطوری دختر خاله؟ همه رو ترسوندی نگاهی بهش کردم و گفتم: -: فردا ساعت سه بعد از ظهر تو کافی شاپ… میبینمت. کارت دارم. کاوه صورتش جدی شد. کاوه: طوری شده؟ همون موقع همتا درو باز کرد و اومد تو. -: نه طوری نشده فقط شما و همتا یه چیزی رو باید برای من تو ضیح بدید . یک دفعه رنگ همتا پرید و کاوه هم سرشو انداخت پایین بعد از چند لحظه گفت: کاوه: فردا میبینمت. و از در رفت بیرون. همتا رو تخت کنار من نشست. همتا: چی شده؟ -: برو بخواب فردا میفهمی. همتا هم دیگه هیچی نگفت و رفت خوابید وقتی آباژور رو خاموش کرد هر فکر بود دوباره به مغزم هجوم آورد . نمیدونستم اصلا چی دارم که به این دو تا بگم . یاد بهانه افتادم کرخ شده بودم احساس بی حسی میکردم. انگار تو خلأ هستم . خوشبختانه فرداش کیارش کلاس نداشت و با من نیومد والا حتا میفهمید من حالم خوب نیست. شدید اضطراب داشتم . تا بعد از شهر اصلا نفهمیدم چطور گذشت. وقتی سر قرار رسیدم دیدم کاوه و همتا اونجان. -: بیاید بریم پارک اونطرف خیابون. کاوه: بریم. وقتی رسیدیم تو پارک یه نیمکت دنج پیدا کردم و نشستم. همتا و کاوه هم نشستن چند دقیقه ای ساکت بودم بعد از چند دقیقه بلند شدم و روبروشون ایستادم. -: خوب؟ کاوه: چی خوب؟ -: خودتو به اون راه نزن کاوه. بین تو و همتا چی میگذره؟ کاوه مثل اینکه تصمیم گرفته بود همه چیز و انکار کنه با چهره ای حق به جانب گفت: کاوه: همون چیزی که بین منو https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
-همین‌الان‌فور‌کن‌براش‌ذوق‌کنه‌:))♡༻ ┴┬┴┬┴┬┴┬┬┴┬┴┬┴┬┴ 🤍♥️🤍♥️🤍♥️🤍♥️ ╠╬╬╬████╬╬╬╬╬╣ ╠╬╬╬╬██╬╬╬╬╬╬╣ ╠╬╬╬╬██╬╬╬╬╬╬╣ ╠╬╬╬██████╬╬╬╣ ╠╬╬╬╬╬╬╬╬╬╬╬╬╣ ╠╬╬╬╬████╬╬╬╬╣ ╠╬╬╬█╬╬╬╬█╬╬╬╣ ╠╬╬██╬╬╬╬██╬╬╣ ╠╬╬╬█╬╬╬╬█╬╬╬╣ ╠╬╬╬╬████╬╬╬╬╣ ╠╬╬╬╬╬╬╬╬╬╬╬╬╣ ╠╬╬███╬╬╬███╬╣ ╠╬╬╬██╬╬╬██╬╬╣ ╠╬╬╬╬█╬╬╬█╬╬╬╣ ╠╬╬╬╬╬███╬╬╬╬╣ ╠╬╬╬╬╬╬╬╬╬╬╬╬╣ ╠╬╬╬███████╬╬╣ ╠╬╬╬╬██╬╬╬╬╬╬╣ ╠╬╬╬╬████╬╬╬╬╣ ╠╬╬╬╬██╬╬╬╬╬╬╣ ️╠╬╬╬███████╬╬╣ ️╠╬‌╬╬‌╬╬‌╬╬‌╬╬‌╬╬‌╬╣‌ ♥️🤍♥️🤍♥️🤍♥️🤍 ┴┬┴┬┴┬┴┬┬┴┬┴┬┴┬┴ ܟ߭ܢٜٜߊܨ ܟ߭ܢٜٜߊܨ މވࡄࡅߺ߳ߺࡉ މߊހތ ࡅ‌ࡋܝ߲ܝ💜🥺 ────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮──── https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت15 هر دوشون بلند شدن و همدیگرو بوسیدن و بعد از بالکن رفتن تو اتاق آخر و بعد صداشونو از تو
تو میگذره. -: جدا؟ کاوه: بله -: آقا کاوه یادم نمیاد با شما تو اتاق خلوت کرده باشم. یادم نمیاد شما به من گفته باشی خانومم. یادم نمیاد تو اتاق با شما باشم و برای اینکه کسی نیاد تو درو محکم بگیرم. یادم نمیاد با شما تو تراس خونه خلوت کرده باشم. رنگ کاوه و همتا شدید پرید. فکر میکردن من حدس زدم نمیدونستم با چشمام دیدم. بهتشون منو جری تر کرد. -: حالا چی میگی؟ بین تو و همتا همونی میگذره که بین منو تو؟ همتا از جاش بلند شد و اومد طرفم همتا: تارا به خدا… نذاشتم حرفشو بزنه انقدر از دستشون عصبی بودم که قدرت اینکه جلوی خودمو بگیرم نداشتم. -:تو خفه شو. خفه شو همتا. اونی که داری سنگشو به سینه میزنی حتی حاضر نیست قبول کنه با تو رابطه داره احمق. کاوه که انگار بهش برخورده بود از جاش بلند شد و گفت : کاوه: دیگه داری زیاده روی میکنی تارا رابطه منو همتا به خودمون مربوطه. نگاهی به همتا کردم که بربر منو نگاه میکرد . تمام زحمتهایی که براش کشیده بودم اومد جلو چشمم . شب بیداریهام وقتی مریض بود وقتی امتحان داشت. اینکه همیشه به جای نقش خواهر نقش یه مادرو براش بازی کردم و حالا یکی بهم میگفت حق دخالت تو زندگیشو ندارم… با تمام قدرتم زدم تو صورت همتا. برق از چشماش پرید. دستشو گذاشت رو صورتشو اشکاش اومد پایین. کاوه پرید طرف من. کاوه: به چه حقی دست روش بلند میکنی؟ بزنم دستتو بشکنم؟ همتا یک دفعه براق شد تو صورت کاوه. همتا: تو غلط میکنی حرف دهنتو بفهم. تارا منو بکشه هم حق داره . تو چه حقی داری که بخوای حقو حقوق تارا رو مشخص کنی؟ کاوه لال شد . یه نفس راحت کشیدم با اینکه کاوه با من بد حرف زد ولی از عصبانیتش فهمیدم واقعا همتا رو دوست داره . همتا همونطور که اشکاش رو صورتش بود گفت: همتا: میدونم عصبانی هستی. میدونم که جوابی ندارم به سوالهات بدم ولی همیشه همه ی سوالها جواب ندارن. من عاشقم تارا سالهاست عاشقم شاید از بچگیم. تو به من بگو اگر عاشق بودی ،اگر اونی که دوستش داری دوستت داشت ، اگر میدونستی سالها طول میکشه به هم برسید باز هم عشقتو مخفی میکردی؟ میذاشتی بسوزی ولی دم نمیزدی؟ اگر اونی که دوستش داری بهت میگفت که برای همیشه باهات میمونه دلت نمیخواست لمسش کنی ؟ نمیخواستی مال اون باشی؟ میدونم از دیدگاه شما ما اشتباه کردیم ولی از دید من هیچی اشتباه نیست من کاوه رو دوست دارم و میدونم اونم منو دوست داره و ما میخوایم ازدواج کنیم شاید حالا زمانش نباشه ولی بلاخره من مال کاوه میشم و میخوام به این احساس احترام بذاری. به عشق منو کاوه. حرفهاش آرومم کرد هر چند که میدونستم اشتباه کردند اگر فقط پای من وسط بود اصلا مهم نبود ولی من از برخورد کیارش و خاله میترسیدم. -: من با عشق تو و کاوه مشکلی ندارم مشکل من خاله و کیارشن. هیچ فکر کردید اگر خاله نخواد شما دو تا ازدواج کنید چی میشه؟ کاوه: مامان میدونه من همتا رو دوست دارم و از خداشه که همتا عروسش بشه فقط بهم گفته موضوع رو مسکوت بذارم تا درسم تموم بشه و همینطور درس همتا و در ضمن نمیخواد کیارش موضوع رو بفهمه چون میدونه به خاطر درسهامون حتما مخالفت میکنه. گفته هر وقت زمانش شد به همه میگه. -: پس این خاله است که همه ی ما رو بازی داده. همتا یه حلقه ی ظریف که تو انگشتش بود به من نشون داد و گفت چند ماهه خاله این حلقه رو برای من خریده و غیر رسمی منو برای کاوه نامزده کرده. اشک تو چشمام پر شد. -: یعنی من انقدر غریبه ام که بهم نگفتی؟ همتا: باور کن تارا میخواستم بگم ولی همه به این نتیجه رسیدیم با صمیمیتی که بین تو و کیارشه بعید نیست تو به اون بگی و همه چیز خراب میشد. https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
وقتی تو بهم پیام میدی:)>>>> ♡ ‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‎‎‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍ ‌   ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌  ‌ ‌ ‌      ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💌💍 ════‌༻‌❤༺════    ────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮────
همین الان بفرس براش 😌♥️ آمار و آمارگیری همش اشتباهه کل دنیای من فقط یه نفره اونم 😍 ════‌༻‌❤༺════    ────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮────