شب اول ماه محرم بود .
من و مادر ، پدر و برادرهایم علی و رضا برای عزاداری به مسجد محله مان رفتیم .
ابتدا که وارد مسجد شدیم عمو حسن ( رفتگر و تدارک بین مسجد ) با ناراحتی روی صندلی کوچکی کنار در مسجد نشسته بود . پدرم تا قیافه و حال و روز عمو حسن را دید خم شد دست عمو حسن را گرفت و گفت : چه شده عمو حسن اتفاقی افتاده ؟!
عمو حسن با صدای لرزان و ضعیفش گفت : امشب مثل همیشه کسی برای پذیرایی و برای کمک در آشپزخانه مسجد نیست که به من کمک کند تازه هزاران هزار عزادار در مسجد حاضر می شوند و نمی شود آنها این همه ساعت عزاداری کنند وخسته شوند بعد حتی شام یا یک چیزی نخورند و حتی مداحمان هم کنسل کرد و گفت جایی دعوتم نمی دانم چه کار کنم !
مادر گفت : من و زهرا می توانیم در آشپزخانه به خانم ها کمک کنیم و هر کدام کاری کنیم .
علی هم گفت : من هم می توانم پرچم به دست بگیرم و در مراسم بچرخانم .
رضا هم گفت : من هم مداحی ام عالی است تا به حال چند بار مدال آوردم پس می توانم مداحی کنم .
پدر هم گفت : من هم می توانم به رضا کمک کنم تا ولم صدای بلندگو را زیاد و کم کنم .
عمو حسن باخوشحالی که انگار تا به حال این خوشحالی را در عمرش نکرده بود گفت : می دانستم شما خانواده ی مهربان هر کاری به خاطر امام حسین (ع) و شهدای این جنگ می کنید.
و همه با خوشحالی دست به کار شدند .
🖊فاطمه خرمی شاد
#تصویر_نویسی
#دل_نوشته
#محرم
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
شب اول محرم بود. سوار ماشین شدیم و گاز دادیم تا برویم هئیت میثاق با شهدا. اما دیدیم درب هیئت بسته است و خادمین هیئت داشتند به جمعیت پشت در می گفتند که ظرفیت تکمیل شده است و اجازه نیست کسی وارد هیئت شود اما باز هم خیلی ها خودشون رو از لای در رد می کردن و میرفتن داخل. ما هم وقتی دیدیم درب هیئت بسته است ، دلخور شدیم و سوار ماشین شدیم . از امام حسین علیه السلام کمک خواستیم که ان شاءالله بتونیم در این شب ثوابی کرده باشیم.همون لحظه مادر گفت : ایستگاه صلواتی می زنیم. گفتیم آخه ما که چیزی نداریم.مادر گفت من یک فلاکس چای آورم. یک بلند گو هم از هیئت امانت می گیریم و ابوالفضل جان مداحی میکنه. یک بسته لیوان یک بار مصرف هم میخریم به همراه کمی قند و بین مردم پخش می کنیم.
همه با نظر مادر موافقت کردیم و شروع کردیم به پخش کردن چای. اون شب وقتی رفتیم خونه یک حس معنویت بهمون وارد شد .
🖊محدثه خاموشی
#تصویر_نویسی
#دل_نوشته
#محرم
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi