فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آشپزی👩🍳
✅راتا مرغ و شوید
برای 16 عدد به این شکل
سینه مرغ 1 عدد
سیب زمینی متوسط 1 عدد
هویج 1 عدد
خیارشور 1 تا 2 عدد
شوید 3 تا 4 ق غ
پنیر خامه ای 100 گرم
سس مایونز 2 تا 3 ق غ
نان تست 8 تا 10 عدد
نمک به میزان لازم
✅سینه مرغ رو با نمک و برگ بو (در عطاری ها و سوپری ها موجود هست) گذاشتم بپزه . بهتره زردچوبه نریزین تا رنگش زرد نشه .
بعد از پخت و خنک شدن پودرش کردم . داخل میکسر یا غذاساز بریزین و حتی می تونین رنده کنین .
هویج رو هم پختم و بعد رنده کردم .
سیب زمینی رو هم آبپز کردم و رنده کردم .
خیارشور رو هم ریز خرد کردم .
همه مواد رو با هم ترکیب کردم .
نون تست ها رو قالب زدم هر طرحی که بخواین .
سطح کار کیسه فریزر انداختم و قالب رو قرار دادم تا دو سوم قالب از مواد ریختم و فشرده کردم و بعد روش نون تست قرار دادم و محکم کردم و بعد برگردوندم و به آرامی از زیرش بیرون آوردم .
داخل دیس چیدم و با گوجه گیلاسی تزیین کردم.
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
جلوی عرق کردن را نگیرید !
عمل تعریق به بدن کمک می کند تا مواد سمی را از خود خارج کند و به ما در کنترل دمای بدن خود کمک می کند جلوگیری از عرق کردن برای سلامت ما بسیار خطرناک است.
+ ضدعرق ها با مسدود کردن غدد چربی پوست، جلوی تعریق را می گیرند.استفاده ی مداوم از محصولات ضد عرق منجر به بروز مشکل در میکروبیوم ما میشود.
بنابراین بهتر است بیشتر از ۲ یا ۳ بار در هفته از این محصولات استفاده نکنید و قبل از خواب هم پوست خود را از این مواد پاک کنید
#علمی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻
🌻
🍃
#رمان_رنج_مقدس🌺
#قسمت_پانزدهم:
#بخوانیم
...
– لیلا میدونی امشب برات تولد گرفتیم.
اگر شبنمها به هم وصل شوند و یک راه درست کنند، مثل یک رود باریک جاری میشوند و چهقدر زیبا میشود! علی زمزمه میکند:
– من الآن نمیخوام بحث کنم. فقط یک خواهش دارم، تو رو خدا یک چند ساعتی بی محلی نکن.
آبها میریزند و ناگهان سراب میشود. خشکی سلولهایم باعث میشوند که فریاد تشنگیشان بلند شود. تازه میفهمم که این شبنمها خیالات بوده و سلولها هنوز خشک و تشنهاند. علی منتظر جواب من نمیماند:
-لیلا! هر چهقدر هم که سخت باشه، باید امشب رو رعایت کنی. حداقل به حرمت اینکه پدره، تو هم نمایش یک دختر خوب رو بازی کن.
آرامتر از آنکه بدانم علی میشنود یا نه میگویم:
– امشب کاری را که قبول ندارم انجام بدم روزهای بعد باید چه کنم؟ علی تو پسری، احساست مثل من درگیر نمیشه، سالها حسرت بودن کنارپدر ومادر رو نداشتی. مجبور نشدی آرزوهاتو دور بریزی. تو...
حرفم را میبرد.
صدایم را شنیده و این حرفها درونم تکرار نشده است.
میگوید:
– لیلا! خواهش میکنم اینجوری نگو، من احساسم کمرنگه.
چرا فکر میکنی همهچیز و میدونی؟ شاید اون دلیلی که تو رو انقدر ناراحت کرده، اصلش چیز دیگهای باشه.
چشم از صورتش میگیرم و میگویم:
– پس بگو باید بیخیال همه لذتها و دوستداشتنیهام بشم. باید به داشته و نداشتهم اعتراض نکنم و بگم همهچیز خوبه.
خنده مسخرهای میآید پشت لبم و بیرون نمیزند.
– خواهر من. یک عمر با نارضایتی و اعتراض سر کردی، نتیجهاش چی شد؟
نمیخواهم جوابش را بدهم.
خودم را مشغول صاف کردن پایین دامنم میکنم.
لبههایش را باز میکنم؛چین میدهم. گلهای ریز دامنم به حرف میآیند. همیشه عاشق گلهای ریزم.
کوچکاند اما پر از حرفاند.
میگویم:
– تو همیشه زورگویی.
لبخند تمسخرش را میشنوم اما صورت معترضش را نگاه نمیکنم.
حالت نگاه و ابروی در همش را تصور میکنم:
– شاید من زورگو باشم، اما غلط نمیگم. بگو کجای حرفم اشتباهه و به نفع تو نیست؛ من قبول میکنم.
میگم ضعفت همه آیندهات رو بر باد میده، فکرت رو خراب میکنه، جهت حرکتت رو عوض میکنه، زندگی رو سخت نکن لیلا.
نمیگم فراموشش کن، اما نگذار موج سنگینی بشه و تو رو غرق کنه.
خودت تموم خاطرهها و اثراتش را مدیریت کن. لیلا ببین… گریه نکن.
با سرعت دستم را بالا میبرم و روی صورت خیسم میکشم. داشتم در خیالم ریزترین خاطرات تلخ را جستجو میکردم.
صدای سعید همراه با انگشتی که به در میزند از گنگی بیرونم میکشد.
با آستین صورتم را خشک میکنم.
در را باز میکند و اول چند ثانیه به صورت من خیره میشود.
میگوید:
– حل کردی یا حل کنم؟
علی لبخندی میزند و سری تکان میدهد:
– حلّه سعید جان.
مسعود شانههای سعید را میگیرد و به سمت حال هل میدهد و صورت خندانش که با دیدن من سکوت میشود.
حرفش در دهانش میماسد.
#رمان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
🍃
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🖤شهادت امام باقر(علیهالسّلام) که یک شهادت دارای پیام بود؛ لذا خود امام باقر وصیت کرد که بعد از او تا ده سال در منا به مناسبت این رحلت، یادبود برپا شود. در میان ائمهی ما این بیسابقه است، بینظیر است. یاد امام باقر، یعنی یاد سر برآوردن حیات دوبارهی جریان اصیل اسلامی در مقابلهی با تحریفها و مسخهائی که انجام گرفته بود.
۱۳۸۸/۰۹/۰۴
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت_امام_محمد_باقر_علیه_السلام_الله
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
#جایگاهت_کجاست
⛔️ممنوعیت حجاب برای بانوان شاغل در اروپا
⚖دادگاه عالی اتحادیه اروپا حکم کرده کارفرمایان میتوانند، کارکنان زن مسلمان را از پوشیدن حجاب اسلامی منع کنند.
🔻در حکم دادگاه چنین آمده است: «ممنوعیت پوشیدن هر گونه لباس برای ابراز باورهای سیاسی، فلسفی یا مذهبی در محل کار، میتواند با توجه به نیاز کارفرما برای ارائه تصویری بی طرف در برابر مشتری یا جلوگیری از شکلگیری مناقشههای اجتماعی موجه باشد.»
🔻رأی این دادگاه بعد از شکایت ۲ زن مسلمان در آلمان که گفته بودند به دلیل پوشیدن حجاب اسلامی از کار اخراج شدهاند صادر شده است. یکی از این زنها، سرپرست کودکان دارای نیازهای ویژه در مرکزی در هامبورگ بود، زن دیگر، به عنوان حسابدار در یک داروخانه زنجیرهای فعالیت میکرد.
🔻دیوان دادگستری اروپا سه سال پیش هم با صدور حکم مشابهی گفته بود شرکتها میتوانند در شرایط خاص استفاده از حجاب اسلامی را منع کنند. این درحالیست که در آلمان بالغ بر ۵ میلیون مسلمان زندگی میکند و آنها بزرگترین اقلیت مذهبی به شمار میروند.
⁉️تعریف دقیق آزادی چی میشه از نظر اونها؟عقاید هرکس محترمه به جز مسلمونها؟از همجنس بازها حمایت می کنن باوجود مشکلاتی که بوجود آوردن و نارضایتی عده زیادی از مردم خودشون ولی روز به روز علیه مسلمون ها قانون وضع می کنن
🌐منبع:https://www.theguardian.com/world/2021/jul/15/eu-companies-can-ban-employees-wearing-headscarves-religious-symbol
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
#تلنگر
#حرفـــ_قشنگـــ
عشق یعنے :
همان لحظه اے ڪه نگاهت را 👀
از نامحرم میگیرے تا 🚫
مهدی فاطمہ نگاهت ڪنہ ...😇
*مراقب دݪ آقا باشیم* ...😍
اݪݪہـمعجـݪݪوݪیڪاݪفـرج
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
#خارج_بدون_فیلتر
⭕️ورزشکاران زن روسیه، قبل از عزیمت به المپیک توکیو، به کلیسا رفتند و دعا کردند.
🔻روزی بود که جهان داشت به سوی بیدینی حرکت میکرد و دین مساوی با تحجر و عقب ماندگی معرفی میشد
🔺ولی امروز شاهد بازگشت بشریت به سوی حقیقت هستیم و به عینه شاهدیم که نور خدا خاموش شدنی نیست
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻
🌻
🍃
#بخوانیم
#رمان_رنج_مقدس:🌺
#قسمت_شانزدهم:
....
این ضعف من همه را اذیت کرده است. سرم را پایین میاندازم.
– لیلا پارچهها را دید؟
علی پوزخندی میزند و میگوید:
– کور خوندیم.
آنقدر خواهرمان کمخرج هست که با هیچ رشوهای حاضر به پذیرش نشد.
مسعود چشمش که به پارچههای کنار چرخ خیاطی میافتد، میگوید:
– خواهرتو نمیشناسی از حیثیت برادری ساقط شدی.
پارچهها را گذاشته کنار چرخ خیاطی، یعنی اینکه دلشم خواسته، بیمنت.
برمیگردد سمت من:
– خداییش لیلاجان برای این دو نفر را خراب کردی مهم نیست، من رو هواداری کن؛
چون شلوارم مونده روی دستم نمیدونم با چی بپوشمش…
علی پوفی میکند و میگوید:
– با این لباسها هر چی من خوشگل میشم تو زشت.
شلوارت رو بده به من، خودت رو بیخود انگشتنمای مردم نکن.
مسعود خیز برمیدارد سمت علی و میگوید:
– ای بیمروت، منو بگو که میخواستم تو رو ساقدوش خودم کنم.
و مشتهایش را به سر و کول علی میزند.
علی تلاش میکند تا دستهای مسعود را بگیرد و همزمان فریادش خانه را پر میکند.
از حرکات بچهگانه و از دیدن لباسهای کج و کوله و موهای بههم ریختهشان میخندم.
مسعود بلند میشود و دستانش را بههم میزند،
لباسش را صاف میکند و میگوید:
– اگه بدونم با زدن علی خوشحال میشی و میخندی، روزی دوسه بار میزنمش.
علی خیز برمیدارد سمت مسعود و فرار و بعد هم دری که محکم بسته میشود.
برمیگردد و میایستد جلوی آینه و موهایش را شانه میکند،
تیشرت کرمش را صاف میکند و میگوید:
– مسعود دیوانه. خدا شفاش بده!
* * *
روحم نیازمند شفاست.
باید تلخیهایی را که دارد خرابم میکند بجوشانم تا زهرش برود.
چشمانم را میبندم و با خود زمزمه میکنم:
باید مربا شوم.
زیتون پرورده شوم.
باید تلخی را از بین ببرم.
باید باید باید…
مقابل آینه میایستم و به خودم خیره میشوم.
این خودم هستم یا قسمتی از یک خود.
چشمانم وقتیکه خیره آیینه میشود یعنی که هیچ نمیبینند و تنها فکرم است که میبیند.
پلک بر هم میگذارم و دوباره باز میکنم؛ خودم را میبینم،
چشمان درشت و ابروهای کشیدهام،
بینی قلمی و لبهای ساکتم را…
دست میبرم و موهایم را باز میکنم. سرم انگار سبک میشود.
خون در رگهایم به جریان میافتد.
شانه را روی موهایم میکشم، انگار دستی دارد سرم را نوازش میکند.
با هر بار کشیدن، موهای خرماییام به بازی گرفته میشوند.
منظم و صاف میشوند و دوباره مجعد میشوند.
حس شیرینی میدهد دستان مهربانی که موهایم را با انگشتانش شانه میزند
و آرامش وجودش را در طول موهایم امتداد میدهد.
شانه را میگذارم، موهایم را سه دسته میکنم و میبافمشان.
بین گلسرهایم چشم میچرخانم. بیشترشان را پدر خریده است.
چهقدر با هدیههایش به دنیای دخترانهام سرک میکشید!
گلسرها را یکییکی بر میدارم و نگاهشان میکنم.
چرا هر بار کنار هر هدیهای که میخرید حتماً یک گلسر هم بود؟!
خندهام میگیرد از جوابهایی که دارد به ذهنم میرسد.
#رمان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
🍃
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃🍃
✅تیرامیسو
5 عدد تخم مرغ زرده و سفیده جدا
115 گرم شکر نرم
450 گرم پنیر ماسکارپونه به دمای محیط رسیده
240 میلی قهوه
1پ خامه ی فرم گرفته شیرین
40 عدد لیدی فینگر
کمی وانیل
پودر کاکائو و شکلات برای تزیین
✅ابتدا زرده ها و شکر و وانیل را روی بخار آب خوب هم بزنید تا رنگ آن تغییر کرده و بپزد و غلیظ شود و بگذارید خنک شود. سپس پنیر را افزوده خوب هم بزنید. سفیده ها را فرم دهید تا به سافت پیک برسد و آرام به بقیه ی مواد اضافه نمایید.
کف قالب 22*33 ابتدا یک لایه بيسکوئيت که در قهوه مرطوب شده بچینید سپس یه لایه مایه ی پنیری و مجدد بيسکوئيت و بعد لایه ی پنیر روی آن خامه ی فرم گرفته و بعد با پودر کاکائو و شکلات کاور نمایید حداقل 3 تا 4 ساعت در یخچال بگذارید
#کیک
#آشپزی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos