🖤شهادت امام باقر(علیهالسّلام) که یک شهادت دارای پیام بود؛ لذا خود امام باقر وصیت کرد که بعد از او تا ده سال در منا به مناسبت این رحلت، یادبود برپا شود. در میان ائمهی ما این بیسابقه است، بینظیر است. یاد امام باقر، یعنی یاد سر برآوردن حیات دوبارهی جریان اصیل اسلامی در مقابلهی با تحریفها و مسخهائی که انجام گرفته بود.
۱۳۸۸/۰۹/۰۴
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت_امام_محمد_باقر_علیه_السلام_الله
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
#جایگاهت_کجاست
⛔️ممنوعیت حجاب برای بانوان شاغل در اروپا
⚖دادگاه عالی اتحادیه اروپا حکم کرده کارفرمایان میتوانند، کارکنان زن مسلمان را از پوشیدن حجاب اسلامی منع کنند.
🔻در حکم دادگاه چنین آمده است: «ممنوعیت پوشیدن هر گونه لباس برای ابراز باورهای سیاسی، فلسفی یا مذهبی در محل کار، میتواند با توجه به نیاز کارفرما برای ارائه تصویری بی طرف در برابر مشتری یا جلوگیری از شکلگیری مناقشههای اجتماعی موجه باشد.»
🔻رأی این دادگاه بعد از شکایت ۲ زن مسلمان در آلمان که گفته بودند به دلیل پوشیدن حجاب اسلامی از کار اخراج شدهاند صادر شده است. یکی از این زنها، سرپرست کودکان دارای نیازهای ویژه در مرکزی در هامبورگ بود، زن دیگر، به عنوان حسابدار در یک داروخانه زنجیرهای فعالیت میکرد.
🔻دیوان دادگستری اروپا سه سال پیش هم با صدور حکم مشابهی گفته بود شرکتها میتوانند در شرایط خاص استفاده از حجاب اسلامی را منع کنند. این درحالیست که در آلمان بالغ بر ۵ میلیون مسلمان زندگی میکند و آنها بزرگترین اقلیت مذهبی به شمار میروند.
⁉️تعریف دقیق آزادی چی میشه از نظر اونها؟عقاید هرکس محترمه به جز مسلمونها؟از همجنس بازها حمایت می کنن باوجود مشکلاتی که بوجود آوردن و نارضایتی عده زیادی از مردم خودشون ولی روز به روز علیه مسلمون ها قانون وضع می کنن
🌐منبع:https://www.theguardian.com/world/2021/jul/15/eu-companies-can-ban-employees-wearing-headscarves-religious-symbol
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
#تلنگر
#حرفـــ_قشنگـــ
عشق یعنے :
همان لحظه اے ڪه نگاهت را 👀
از نامحرم میگیرے تا 🚫
مهدی فاطمہ نگاهت ڪنہ ...😇
*مراقب دݪ آقا باشیم* ...😍
اݪݪہـمعجـݪݪوݪیڪاݪفـرج
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
#خارج_بدون_فیلتر
⭕️ورزشکاران زن روسیه، قبل از عزیمت به المپیک توکیو، به کلیسا رفتند و دعا کردند.
🔻روزی بود که جهان داشت به سوی بیدینی حرکت میکرد و دین مساوی با تحجر و عقب ماندگی معرفی میشد
🔺ولی امروز شاهد بازگشت بشریت به سوی حقیقت هستیم و به عینه شاهدیم که نور خدا خاموش شدنی نیست
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻
🌻
🍃
#بخوانیم
#رمان_رنج_مقدس:🌺
#قسمت_شانزدهم:
....
این ضعف من همه را اذیت کرده است. سرم را پایین میاندازم.
– لیلا پارچهها را دید؟
علی پوزخندی میزند و میگوید:
– کور خوندیم.
آنقدر خواهرمان کمخرج هست که با هیچ رشوهای حاضر به پذیرش نشد.
مسعود چشمش که به پارچههای کنار چرخ خیاطی میافتد، میگوید:
– خواهرتو نمیشناسی از حیثیت برادری ساقط شدی.
پارچهها را گذاشته کنار چرخ خیاطی، یعنی اینکه دلشم خواسته، بیمنت.
برمیگردد سمت من:
– خداییش لیلاجان برای این دو نفر را خراب کردی مهم نیست، من رو هواداری کن؛
چون شلوارم مونده روی دستم نمیدونم با چی بپوشمش…
علی پوفی میکند و میگوید:
– با این لباسها هر چی من خوشگل میشم تو زشت.
شلوارت رو بده به من، خودت رو بیخود انگشتنمای مردم نکن.
مسعود خیز برمیدارد سمت علی و میگوید:
– ای بیمروت، منو بگو که میخواستم تو رو ساقدوش خودم کنم.
و مشتهایش را به سر و کول علی میزند.
علی تلاش میکند تا دستهای مسعود را بگیرد و همزمان فریادش خانه را پر میکند.
از حرکات بچهگانه و از دیدن لباسهای کج و کوله و موهای بههم ریختهشان میخندم.
مسعود بلند میشود و دستانش را بههم میزند،
لباسش را صاف میکند و میگوید:
– اگه بدونم با زدن علی خوشحال میشی و میخندی، روزی دوسه بار میزنمش.
علی خیز برمیدارد سمت مسعود و فرار و بعد هم دری که محکم بسته میشود.
برمیگردد و میایستد جلوی آینه و موهایش را شانه میکند،
تیشرت کرمش را صاف میکند و میگوید:
– مسعود دیوانه. خدا شفاش بده!
* * *
روحم نیازمند شفاست.
باید تلخیهایی را که دارد خرابم میکند بجوشانم تا زهرش برود.
چشمانم را میبندم و با خود زمزمه میکنم:
باید مربا شوم.
زیتون پرورده شوم.
باید تلخی را از بین ببرم.
باید باید باید…
مقابل آینه میایستم و به خودم خیره میشوم.
این خودم هستم یا قسمتی از یک خود.
چشمانم وقتیکه خیره آیینه میشود یعنی که هیچ نمیبینند و تنها فکرم است که میبیند.
پلک بر هم میگذارم و دوباره باز میکنم؛ خودم را میبینم،
چشمان درشت و ابروهای کشیدهام،
بینی قلمی و لبهای ساکتم را…
دست میبرم و موهایم را باز میکنم. سرم انگار سبک میشود.
خون در رگهایم به جریان میافتد.
شانه را روی موهایم میکشم، انگار دستی دارد سرم را نوازش میکند.
با هر بار کشیدن، موهای خرماییام به بازی گرفته میشوند.
منظم و صاف میشوند و دوباره مجعد میشوند.
حس شیرینی میدهد دستان مهربانی که موهایم را با انگشتانش شانه میزند
و آرامش وجودش را در طول موهایم امتداد میدهد.
شانه را میگذارم، موهایم را سه دسته میکنم و میبافمشان.
بین گلسرهایم چشم میچرخانم. بیشترشان را پدر خریده است.
چهقدر با هدیههایش به دنیای دخترانهام سرک میکشید!
گلسرها را یکییکی بر میدارم و نگاهشان میکنم.
چرا هر بار کنار هر هدیهای که میخرید حتماً یک گلسر هم بود؟!
خندهام میگیرد از جوابهایی که دارد به ذهنم میرسد.
#رمان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
🍃
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃🍃