#جایگاهت_کجاست
🤽♀تیم ملی هندبال ساحلی زنان نروژ به دلیل پوشیدن شورت ورزشی بجای بیکینی جریمه شدند
🔻موضوع پوشش شرکتکنندگان در ورزش های ساحلی زنان طی سالهای گذشته به دفعات بحث برانگیز شده است. بسیاری از زنان ورزش کار استفاده از بیکینی را «تحقیرآمیز» و «ناکارآمد» میدانند.
🔻کمیسیون انضباطی فدراسیون هندبال اروپا روز دوشنبه تیم هندبال ساحلی زنان نروژ را به دلیل عدم رعایت دستورالعمل پوششی در جریان بازی با اسپانیا جریمه کرد.
🔻بازیکنان تیم هندبال ساحلی نروژ در این مسابقه که روز یکشنبه برگزار شد به جای بیکینی از شورت ورزشی استفاده کرده بودند. تیم هندبال ساحلی زنان نروژ با پذیرش شکست در مقابل اسپانیا از کسب مدال برنز مسابقات قهرمانی هندبال ساحلی اروپا که در بلغارستان برگزار شد باز ماند.
🔻تصمیم کمیسیون انضباطی فدراسیون هندبال اروپا از سوی ورزشکاران و علاقمندان به هندبال در نروژ مورد انتقاد قرار گرفته است. یکی از روزنامه های نروژ روز سه شنبه در سرمقاله خود درباره جریمه تیم هندبال ساحلی زنان این کشور نوشت: «دوره نگاهی تا این حد مردسالارانه به زن گذشته است.»
📌مگه این کار اسمش دخالت در پوشش شخصی افراد نیست؟مجبور کردن زنان به پوشیدن لباس های نا مناسب و شرم آور بخاطر خوشایند مردان
🌐منبع:https://news.sky.com/story/norways-beach-handball-team-fined-1-300-for-wearing-shorts-not-bikini-bottoms-12360215
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻
🌻
🍃
#رمان_رنج_مقدس🌺
#بخوانیم
#قسمت_بیست و یکم:
از عصر در اتاقم میمانم و تمام کودکی تا حال ذهنم را دوباره مرور میکنم؛
با سهیل و تمام خاطرههایش.
چای را دوباره علی میبرد.
در اعتصابم…
حرف سر من است؛
منِ ساکتِ آبیپوشِ پناه گرفته کنار مادر.
لبه چادرم را آرام مثل گلی باز میکنم و میبندم.
ده بار این کار را میکنم.
دایی را دوست دارم.
مخصوصاً که از کودکی هر بار برایم هدیه میآورد…
یعنی تمام هدیههایش هدفمند بوده است؟
زن داییام را دوست داشتم؛
چون زیاد به من محبت داشت و حالا درونم به آه میافتد که این هم بیغرض نبوده!
باید با سهیل حرف بزنم.
این را دایی درخواست میکند.
مادر سکوت میکند و پدر رو میکند به من:
– لیلاجان! هر طور که شما مایلی بابا!
میلم به هیچ نمیکشد.
بین سهیل و من چند مایل فاصله است؟
به پدر نگاه میکنم.
اصلاً فرصت نشد که چند کلمهای با من گفتوگو کند.
دایی اینبار میگوید:
– لیلاجان! دایی! چند کلمهای صحبت کنید تا من و پدرت بریم شام بگیریم و بیاییم.
روابط بین خانواده را دارم بههم میزنم با این حال مزخرفم.
بلند میشوم و سهیل هم بلند میشود.
میروم سمت اتاق کتابخانه.
البته همه اینها را علی برنامهریزی میکند.
با سهیل مثل همیشه شوخی نمیکند.
در کتابخانه را که میبندد حس بیپناهی پیدا میکنم.
به کمد کتابها تکیه میدهم تا شاید سر پا بمانم.
سهیل لبخندی میزند و میگوید:
– دختر عمه! من همون سهیلِ سالی یکیدوبار همبازی کوچههای طالقانم.
عوض نشدم که اینطور رنگت پریده.
کودکیام به سرعت از مقابل چشمانم میگذرد؛
همبازی شیرینی بود و دوستش داشتم، اما فکر اینجایش را نکرده بودم.
میگویم:
– من دوست دارم خاطرات کودکیم باقی بمونه.
– مگه ازدواج خرابش میکنه؟
– نه، ازدواج برای من هنوز مسئله مهم نشده و شما هم صورتمسئله نشدید.
لبخند بلندی میزند و میگوید:
– همین امشب دو نفری طرح مسئله میکنیم.
بعد هم من الآن مقابل صورتت نشستم.
خودکار بردار و ورق، مسئله رو بنویس.
نگاهم را بالا نمیآورم تا صورت سهیل را نبینم و نخواهم که بنویسم؛
اما بیاختیار چشمان میشی و موهای روشنش در ذهنم شکل گرفت.
صورت سفید و خواستنیای دارد.
چشمانم گهگداری در مهمانیها دیده و رو گرفته بود.
– دختر عمه! اگه تا حالا قدم جلو نذاشتم، چون میخواستم وقتی میآم، همه چیز رو اندازه شأن تو فراهم کرده باشم.
میخواستم هیچ سختی و غصهای کنارم نکشی. متوجهی که؟
یعنی من یک گزینه اساسی برای سهیل بودهام و خودم هیچ گزینهای را به ذهن و دلم راه ندادهام؟
شأن من چقدر است که سهیل توانسته برایم فراهم کند؟
پس پدربزرگ چه میگفت که شأن انسان بهشت است، ارزانتر حساب نکنید.
سهیل مرا ارزان دیده یا من همین قدر میارزم؟
از صدای نفس کشیدنش سرم را بالا میآورم.
– لیلا! تو خیلی سختی کشیدی.
چه سالهایی که توی طالقان تنها بودی.
چه اینکه الآن هم دائم پدرت نیست.
من همیشه نگاه حسرت زدهات رو به بچههای دیگه میدیدم.
نمیخواستم وقتی میبرمت سر زندگی، یک ذره ناراحتی بکشی.
میتونم این قول رو بهت بدم.
سهیل چه راحت زندگی مرا تحلیل میکند و راهحل میدهد.
تلخ میشوم و میگویم:
– اینطور هم نبوده، من توی طالقان چیزی کم نداشتم.
شاید از خواهر و برادرا دور بودم، اما واقعاً برام روزهای تلخی نبود.
نبودن پدر هم که توجیه داره.
– پدرت قابل احترامه، اما به هر حال اولویت خانواده است که من نمیخوام سرش بحث کنم.
من هم بحث نمیکنم. این حرف خیلی از لحظات من هم بوده است.
مخصوصاً لحظههایی که پدر نبود و چند هفته و گاه چند ماه میکشید تا بیاید و بتوانند بیایند طالقان و من از لذت بودنشان، چند روزی آرامش بگیرم.
سهیل دست روی نقطهضعف من گذاشته است.
کمی دلخور میشوم، حرف دیگری نمیزنم و بلند میشوم.
سهیل مثل کودکیهایش به دلم راه میآید و بیهیچ اعتراضی تمام شدن گفتوگوهایمان را قبول میکند.
تا بروند و من بروم اتاق علی،
ذهنم درگیر سؤالهایم است.
#رمان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
🍃
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لاک جیغ تا خدا 💅
مینا ناصری کیا 🌸
#دوررگردون
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#خارج_بدون_فیلتر
😳رونمایی از ایموجی #مرد_باردار به مناسبت روز جهانی ایموجی
🔻به مناسبت روز جهانی ایموجی "ایموجی پدیا" یکسری ایموجی جدید اضافه کرده تا با تبعیض ها مقابله کنه
🔻در این ایموجی ها ایموجی مرد باردار مشاهده می شه که هدف اون به دست آوردن دل ترانس ها و بارداری بدون وجود شریک زندگی هست
📌خودتون ببینید نتیجه اصرار بر برابری زن و مرد به کجا رسیده.یعنی مردها هم باید در رقابت با زن ها باردار بشن تا مساوی بشن با هم
🌐منبع:https://www.theguardian.com/technology/2021/jul/16/pregnant-man-and-multiracial-handshake-emojis-approved-for-launch
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید ولایت کلی مبارک تون 🥳🥳💚 ببینید و کلی انرژی بگیرید😍
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
EydGhadir1398[04].mp3
6.81M
💠 عالم میدونه حق با حیدره (سرود)
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
🌸 #ویژه_عیـدغـدیر
👈 مشاهده متن :
Meysammotiee.ir/post/1960
✅ @MeysamMotiee
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حقیقت #مرگ چیست؟🧐 #کلیپ_ویژه
.
.
.
✍️در این کلیپ استاد محمدی از دلیل انسان ها در مورد #ترس_از_مرگ می گویند و در مورد راه حل آن توجهات را به #حقیقت_مرگ معطوف می کنند
به راستی حقیقت مرگ چیست که اگر انسان به آن پی ببر دیگر از آن نمی ترسد؟ ✅
.
.
🖥 برنامه #پرسمان_اعتقادی
💫 #اعتقادی
🗣با کارشناسی #استاد_محمدی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost