eitaa logo
خط دوست
63 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
675 ویدیو
6 فایل
یک کانال خاص ☺️برا دخترای خاص😁 هنر، طنز، موسيقى🎶 مطالب علمی 🤩 رمان 📚 💢 مشاوران خوب👇 🔸مشاورخانواده @mpaknejad 🔸مشاورنوجوان و جوان 09191600459 🔸مشاور نوجوان @m_jahazi 🔸سوالات احکام ‏‪0912 452 5766 🔸شبهات اعتقادی @R_Jebreeilzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 رابطه برهنگی با لایک در اینستاگرام! 🔺یک سازمان غیردولتی در آلمان تلاش کرد تا پی ببرد، چه رابطه‌ای بین میزان دریافت لایک‌ و بازدیدهای بالا با انتشار تصاویر برهنه یا نیمه برهنه در الگوریتم اینستاگرام وجود دارد. وقتی پست های ما لایک نمیخورد! 🤦🏻‍♂ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
11_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
14.18M
🦋 روحم از استوانه قهوه‌ای.رنگ به سمت بالا رفت. 🔸 در ارتفاع شصت متری زمین همه چیز را می‌دیدم‌. 🔸 من عالم قبل از آمدنم به زمین را دیدم. 🦋 "آن‌سوی مرگ" https://eitaa.com/joinchat/2637299714C3c968e2ee44 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻سعی کنید جوری زندگی کنید که خدا عاشقتون بشه 🔺اگر خدا عاشقتون بشه خوب خریدارته... سالروز شهادت شهید حججی به دست داعش🥀 💚 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
استادم‌گفت: وابستہ‌خدا‌بشید گفتم: چجوری؟ گفت: چجورےوابستہ‌یہ‌نفرمیشی؟ گفتم: وقتے‌زیادباهاش‌حرف‌میزنم زیاد‌میرم‌،میام.. تویہ‌جملہ‌گفت: رفت‌وآمدتوبا زیادڪن..🙂💚 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌️حمایت از خانم در فلوریدای آمریکا 🧕خانم محجبه ای که در فروشگاهی در فلوریدای آمریکا منتظر بود تا نوبتش برسه که خریدهاش رو پای صندوق حساب کنه از طرف یک شخص اسلام ستیز مورد توهین قرار می گیره 🔻وقتی مشتریان فروشگاه با این صحنه مواجه می شن از خانم محجبه حمایت می کنن.حتی یک زوج بهش پیشنهاد میدن که اگر احساس نا امنی می کنه می تونه با ماشین اونها تا خونه ش بره 🔻معمولا وقتی شخص محجبه مورد حمله اسلام ستیزانه قرار بگیره شاهدان ماجرا حتی در مواردی که فرد مورد ضرب و شتم قرار می گیره هم واکنشی نشون نمیدن و بی تفاوت رد میشن.ولی این بار متفاوت عمل کردن و حمایت خودشون رو نشون دادن 💯دنیا داره می فهمه پوشیدگی و عفاف با ارزش و قابل دفاع هست 🌐منبع:https://www.comicsands.com/muslim-woman-hijab-store-california-2654013166.ht ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃 🌻🌻 🌻 🍃 🌺 و هفتم: هرچه تلاش کرده بود که او را قانع کند اگر کاری دارد، تلفنی بگوید، نپذیرفته بود و گفته بود که توی کافی‌شاپ منتظرم و قطع کرده بود. دلیلی قانع‌کننده‌تر از این‌که ممکن است بچه‌ها ببینند دارد با صحرا صحبت می‌کند، نداشت. اما همین یک دلیل برای نرفتنش کافی بود. شب باز هم ایمیلی از صحرا دریافت کرده بود. شاکی بود از نیامدنش و از برادرش گفته بود و نگرانی‌ای که فقط او می‌توانست برطرفش کند. به عقل او که هیچ، به عقل جن هم نمی‌رسید که صحرا فعالیت‌های فرهنگی‌اش در مسجد را هم رصد کرده باشد. این را وقتی فهمید که پسری دوازده‌‌ سیزده ساله خودش را معرفی کرده و گفته بود که برادر صحرا کفیلی است و می‌‌خواست در کلاس‌های تقویتی مسجد شرکت کند. شب دوباره ایمیل تشکر صحرا رسید. نتوانسته بود جواب ندهد. پرسیده بود: – «چرا خود شما با برادرتان ریاضی کار نمی‌کنید؟» پاسخ آمد: – «همیشه یک غریبه، یک راه حلی بلد است که آشنا بلد نیست. امیدوارم کمک شما برای برادرم مؤثر باشد.» برادر صحرا می‌آمد و می‌رفت. با بچه‌های مسجد گرم گرفته بود و گاه کیک‌هایی که می‌آورد، بچه‌ها را خوشحال می‌کرد. آخر فصل برای بچه‌ها اردوی سه‌روزه گذاشته بودند. ماشین راه افتاد و رفت که کفیلی و برادرش رسیدند. خواهش کرد و گفت که نتوانسته برادرش را زودتر آماده کند. این درخواست را نمی‌توانست رد کند. ماشین را روشن کرد و صحرا و برادرش را سوار کرد تا به اتوبوس برساند. دل‌شوره به جانش افتاده بود. وقتی به اتوبوس رسیدند و برادر صحرا سوار شد و با او توی ماشین تنها شدند، تازه فهمید که چرا دلش جوشیدن گرفته است. لرزشی ته وجودش حس کرد. فرمان را محکم گرفته بود. شیشه‌ها را پایین داد و دستش را به لبه پنجره تکیه داد تا بلکه صدای باد، او را از سکوتی که بر ماشین حاکم شده بود، رهایی بخشد. – هرشب که می‌نویسم آروم می‌شم. لحظاتی به سکوت گذشت. – از این‌که اجازه می‌دید خلوت‌هامو با شما تقسیم کنم، واقعا نمی‌دونم چطور تشکر کنم. از این‌که به برادرم محبت می‌کنید واقعا ممنونم. طوری فرمان را دست گرفته بود و خیابان‌ها را می‌کاوید که انگار دنبال منجی می‌گردد. این‌طور وقت‌ها گویی زمان هیچ که به نفع نیست، خودش را به بی‌خیالی هم می‌زند و آن‌قدر کشدار جلو می‌رود که تو زمین و زمان را به فحش می‌کشی. – کجا برسونمتون؟ این سؤال، پاسخ حرف‌های صحرا نبود، اما حرفی بود که وسوسه‌هایش را بی‌اثر می‌کرد. – کار دارم و نزدیک مسجد پیاده می‌شم. آن اردو بهانه شد تا در سه روز، سه بار تماس بگیرد برای تشکر، خبر گرفتن و تمجید از اردوی خوب؛ حالا دیگر مجبور شده بود این شماره آشنا را که هنوز ذخیره‌اش نکرده بود جواب بدهد ..... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost 🍃 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃🍃