eitaa logo
خط دوست
66 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
673 ویدیو
6 فایل
یک کانال خاص ☺️برا دخترای خاص😁 هنر، طنز، موسيقى🎶 مطالب علمی 🤩 رمان 📚 💢 مشاوران خوب👇 🔸مشاورخانواده @mpaknejad 🔸مشاورنوجوان و جوان 09191600459 🔸مشاور نوجوان @m_jahazi 🔸سوالات احکام ‏‪0912 452 5766 🔸شبهات اعتقادی @R_Jebreeilzadeh ادمین @FAElAZ
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃 🌻🌻 🌻 🍃 🌺 : علی آرام زمزمه می کند: - و در به در کسی بودی که توی اين فضا دستت رو بگيره. چشمم را می بندم. در به در بودن جمله کاملی است. هم جايی ساکنی، هم ميدانی که مسافری. قبرستان که می روی زود بيرون می آيی تا حقيقت مردن را، مسافر بودن را برای خودت غير ممکن ببينی. مرگ هست اما نه برای من. بلند می شود که برود. دفترم را هم می زند زير بغلش. حرفی نمی زنم. تا می آيم اعتراض کنم می پرسد: - چيه؟ جواب می دهم: - هيچی. فکر نمی کنی بد نيست اگه اجازه بگيری! می خندد و می گويد: - چه قدر خوندن اين کتاب طولانی شده! - هم می خونم، هم فکر می کنم، هم نقد می کنم. آبروی فرهنگ در بوق کرده شان را، خودشان توی يه رمان بر باد داده اند. من مُرده اين اعتماد به نفس غربی ها هستم. علی با تعجب نگاهم می کند: - اين قدر نقد دقيق ارائه ميدی چرا دعوتت نمی کنن برای همايش های ادبی؟ - به جان خودت اگر قبول کنم. - خواهر من! درست نقد کن. می نشينم. گلويم را صاف می کنم: - خدمتتون عرض کنم که کتاب «جان شيفته» از رومن رولان، يک شاهکار ادبی فرانسوی است که به طرز عجيبی واقعيت های تمدن اروپا رو نشان ميده. با دستش ريشش را منظم می کند. دلم می خواهد. هرچه دق دلی از کلاه گشادی که غربي ها سرِ ما گذاشته اند يک جا با دو جلد توی سر علی بکوبم. مسخره ام می کند! - و شما الآن تعجب کرده ای که اينقدر شيفته آنها بودی. - علی نخونديش ببينی چه بساط بزن، بکش، تجاوزکن، بخور و ببر داشتند. می گويد: - حداقل کتاب که می خونی يه نقد نصف صفحه ای تو شبکه های مجازی بذار. اين قدر بيکار نگرد. و می رود. حال ندارم رختخوابم را بيندازم. متکّايی را که علی زير سرش گذاشته بود می گذارم زير سرم. می خواهم درباره زندگی آينده ام کمی بيشتر از هميشه فکر کنم. شايد هم خيال بافی کنم. نمی دانم در اين اوضاع ناسالم اطرافم و آه و ناله دوستانم، عقل سالمی هست که بشود به آن تکيه کرد. پلک هايم سنگين می شود... دفتر علی سنگين نيست؛ اما ندانستن اينکه اين داستان چه کسی است که علی در دفترش نوشته، آزار دهنده است. تا دفتر را از دست ندادم بايد تمامش کنم. *** شب برايش سنگين و سخت شده است. قبلاً منتظر می ماند تا شب برسد و از خستگی های روزانه اش به پرده سياه شب پناه ببرد؛ اما اين شب ها از فکر و خيال بيچاره شده است. پيش تر ها جايی خوانده بود که «خوبی ها و مهربانی ها» هم می تواند تو را تا جهنم بکشانند! انسان اگر نفس خودش را زير پا نگذاشته باشد؛ خوبی ها و زيبايی ها مغرورش می کند. قابيل که از اول جنايتکار نبود. گاه خودش را زير ذره بين می گذاشت، گاه دوستان دور و اطرافش را. گاهی خوب اند، گاهی پايش که بيفتد، حاضرند هزار بدی بکنند تا به آنچه که دلشان می خواهد برسند. اين متن تمام هستی او را رو آورد. مادر متوجه حال و روزش شده بود. مدارا می کرد. پدر يکی دو بار سر صحبت را باز کرد تا مشکل فکر و دلش را بفهمد. گفته بود که هنوز تکليف خودم با خودم روشن نيست. صحرا ظاهرا خيلی در دانشگاه مراعات می کرد؛ ولی کم کم داشت در لحظات خلوت فکرش راه پيدا می کرد. صحرا به هر بهانه ای هم صحبتش می شد. برادرش، درسش، تنهايی اش، مشکل دوستش، سؤالهای ذهنش... 🍃 🌻 🌻🌻┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 🌻🌻🌻 @khatdost 🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞🌼 ✋ سلام بر مهربانی بی نهایتت☺️🌹 ✋ سلام بر لبخند زیبایت💚🌹 ✋ سلام بر قلب رئوفت💖🌹 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«واِن‌تمنیتُ شیئاََ،فاَنتَ کُل التمنی! » - و اگر چیزی را آرزو کنم ، همه‌ی آرزوی من تو هستی! ♥️✨ 💚 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
📸💕 همہ‌ چۍ‌ درست میشہ‌🤗 فقط تو جـٰا نزن!🖐🌸 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواص رنگ های مختلف فلفل دلمه ای (☝️) احتمالا بعد از خوندن تصویر بالا ، رنگ فلفل دلمه ای مصرفی تون رو تغییر میدید :) ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~' این‌ شھر‌ شلوغ‌ است‌ ولے باور‌ کن آنچنان‌ جایۍ تو‌ خالیستـ صدا‌ میپیچــد !🌆😭 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
🧦دانش آموز ۱۳ ساله انگلیسی بخاطر پوشیدن جوراب کوتاه جریمه شد 🔻"اولیویا هریسون"دانش آموز ۱۳ ساله مدرسه ای در انگلیس بخاطر پوشیدن جوراب کوتاه از سوی مسئولان مدرسه تذکر گرفت و به اتاقی که کمد لباس های جامانده در مدرسه در آن بود هدایت شد تا شلوارش رو با شلوار بلندتری تعویض کند 🔻"اولیویا"که از انجام این کار ممانعت کرد به منزل فرستاده شد و ۳ روز از رفتن به مدرسه محروم شد 🔻به "اولیویا"گفته شد که قوزک پاش معلومه و این کار باعث میشه حواس معلم و دانش آموزان پرت بشه و تمرکزشون رو از دست بدن 🔻مدرسه گفته که بابت این عمل عذرخواهی نمی کنه و کار درستی انجام دادن چون دانش آموزان باید طبق استانداردهای مقرر لباس بپوشن 📌فقط کافی بود این اتفاق توی ایران یا یک کشور اسلامی بیوفته تا همه خبرگزاری های غربی اون رو به عنوان نقض آزادی و ورورد به حریم خصوصی افراد معرفی کنن 🌐منبع:https://www.dailymail.co.uk/news/article-9997275/Schoolgirl-13-forced-isolate-trousers-showed-ankles.html ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧡📙(:👀 🐬🌈 یاد بگیࢪ صبر ڪنے هر چیزے تو زمان خوش اتفاق میفتھ‌°•) ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
🦋 جیمی مانکن آمریکایی ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍊خواص نارنگی نارنگی دارای ویتامین های A، B1، B2،C پروتئین، چربی، قند، حاوی مقدار زیادی فسفر، کلسیم می باشد. بهمین جهت مناسب برای کنترل فشار خون می باشد. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
. • خدا فراموشٺ نڪردھˇˇ🌸! ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
کارای لذت بخش💫 جمعیش بیشتر حال میده!!😍 مثل کتاب📖 خوندن!! داریم یه کتاب📚 عاشقانه❤️عاقلانه رو با همدیگه میخونیم، تو و رفقات هم دعوتی...😋 نگی نگفتیم...😜 💥اگه دنبال رمان آنلاین ،جذاب ویه از نویسنده ی خوش قلم میگردی؟ ...ساحل رمان رو دنبال کن😍👇 https://eitaa.com/saheleroman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃 🌻🌻🌻 🌻🌻 🌻 🍃 🌺 و یکم: - شما به من شک داری و ازم دوری می کنی! اين حرف صحرا مثل پتک می خورد توی سرش. شک يعنی چه؟ دوری کردن او از صحرا، نه از روی شک، که از روی ترديد به اين کار بود. - همين که می فهمم پياممو، ايميلمو، نوشته مو خوندی آرامش می گيرم. همين قدر همراهيت برام کافيه. راضی ام. چهاردهم اسفند بود. روزهای آخر نفس کشيدن زمستان. با ذهن آشفته ای که به هم زده بود تا صبح خوابش نبرد. دمِ سحر عطش عجيبی داشت. به طلب آب از اتاق بيرون آمد. مادر را ديد که سر سجاده اش نشسته است. دنبال پناه می گشت. مقابلش نشست. برای آنکه به چشمان مادر نگاه نکند حاشيه های سجاده را به بازی گرفت. مادر از چشمان او حال و روزش را خواند. اين مدت شايد مراعات کرده و حرفی نزده، اما مگر می شود که حالش را نفهميده باشد. مادر عادتشان داده بود روی پای فکر و تدبير خودشان بايستند و هر جا صلاح ديدند لب به سخن باز کنند. اجازه می داد که تجربه کنند، شکست بخورند، بلند شوند، زخمی بشوند؛ اما نشکنند و نااميد نشوند. هر چند اين مدت حالش اين قدر بد بود که مجبور شد لب باز کند. مادر لبخندی زد و دستش را ميان موهای آشفته اش کشيد. چه قدر به اين نوازش و کلام مادر نيازمند بود! به سجده رفت و سر که از سجده برداشت، مطمئن بود اين سجده و دعای مادر، گره از کارش باز خواهد کرد؛ اما اينکه چه طور باز می شود و او چه قدر بايد تاوان بدهد، نمی دانست. * * * به استاد براي انجام پروژه عملی قول داده بود. بعد از اينکه گفت و گويشان تمام شد و خواست از اتاقش بيرون برود، استاد گوشی ای را به طرفش گرفت و گفت: - قبل از شما خانم کفيلی همراهش را جا گذاشت. من دارم می رم، شما بهش بده. چشمی گفت و گوشی را از استاد گرفت. پا از اتاق بيرون نگذاشته بود که گوشی توی دستش لرزيد. بی اختيار نگاه به صفحه کرد. انگار کسی کيش و ماتش کرده بود. «عزيز دل من» روی صفحه افتاد. شماره هم آشنا بود. آن قدر تکراری و آشنا که نخواهد همراهش را دربياورد و برای اطمينان مطابقت بدهد. متحير چند لحظه ای به صفحه نگاه کرد. دردی از گيجگاهش شروع شد و در تمام سرش دور زد. زنگ گوشی قطع شد و لحظاتی بعد، پيامی روی صفحه اش آمد. - عزيز دلم، قرار ساعت دو رو فراموش نکن. سفارشتو هم تهيه کردم. خوش می گذره. میام دنبالت. بای. اگر ديوار پشت سرش نبود تا کمرش را بگيرد، حتما همان وسط سالن می نشست. کمی گذشت تا از منگی درآمد. تازه فهميد چه شده است. فوران عصبانيت داشت تعادل روانی اش را به هم می زد. قدم برداشت سمت کلاس. دلش می خواست از کلاس بيرون بکشدش و بپرسد چرا؟ بی اختيار وسط سالن ايستاد. هوای سالن انگار تمام شده بود و قلبش سنگينی می کرد. گوشی توی دستش، انگار آتشی بود که داشت می سوزاندش. آن را به نگهبانی دانشگاه سپرد و دستش را گرفت زير شير آب سرد. فکر می کرد همين الان است که تاول بزند. نشست توی اولين تاکسی و برعکس مسیرش راه افتاد. اصلاً يادش نيست که چگونه پياده شد. نمی دانست چه طور از کوه بالا رفت. چه طور به پناهگاه رسيد. فقط دو ساعتی که آنجا بود، انگار روح در کالبدش نبود. شب با حالی خراب به خانه رسيد. مادر را ديد که داشت بافتنی می بافت. جواب سلامش را خسته داد. برايش شربت آورد، خوشحال شد؛ چون مغزش هيچ انرژی ای نداشت. - می خوای باهم صحبت کنيم. می خواست تنها باشد؛ اما هم به سکوت نياز داشت و هم به کسی که حرف هايش را بر شانه او بگذارد. دراز کشيد، مادر کنارش نشست... 🌻┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 🌻🌻 @khatdost 🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤😔 🏴انا لله و انا الیه راجعون🏴 ☑️ علامه حسن زاده آملی: گوش‌تان به دهان رهبری باشد چون ايشان گوششان به دهان حضرت خاتم انبیاست است. 🔹اين جملات وقتي بيشتر معنا پيدا مي‌كند كه بدانيم صاحب تفسير الميزان، علامه طباطبایی درباره علامه حسن‌زاده فرموده‌اند: حسن‌زاده را كسي نشناخت جز امام زمان عج . 🖤 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost