eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
32 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💙زینب💙 سلام☺️ خاطره اولین روز چادریم بر میگرده به دوم راهنمایی🙈 من توی یک خانواده مذهبی بزرگ شدم که خیلی دلشون میخواست که دخترشون چادری بشه😉 ولی هیچوقت اسرار به چادری کردنم نداشتن😊 تا اینکه.... رفتم دوم راهنمایی و مدیر مدرسمون اومد گفت تا آخر هفته همه باید با چادر بیان😫 یهویی چادر پوشیدن توی مدرسه اجباری شد😩 منم مجبور شدم مثل بقیه دخترا چادر بپوشم☹️ اولش خیلی سخت بود😣 بدم میومد ازش😤 نمیتونستم جمع اش کنم😓 همش میخورد به زمین و دوستام بهم میخندیدن☹️ یک سال به همین روال گذشت... تا اینکه تو یک روز بارونی تصمیم گرفتم تو راه برگشت از مدرسه چادرمو در بیارم و برم خونه😉 توی راه خونه همش احساس بدی داشتم😓 من یکسال چادری میپوشیدم ولی اون روز که چادرمو گذاشتم توی کیفم احساس میکردم هیچی تنم نیست😓 از روز بعدش شد که تصمیم گرفتم همیشه چادر بپوشم و سعی میکردم خیلی خوب چادرمو روی سرم نگه دارم و خوب جمعش کنم😇 مامانم میگفت تو ین رشدی و قدت بلند میشه و بخاطر همین چادر بلند برام میدوخت وقتی رفتم دبیرستان باباییم برام چادر عبایی خرید، خیلی خوب بود😍 دوستامم میگفتن خیلی بهت میاد😇 حالا عشقم به چادر به حدی رسیده که حتی تحمل ندارم یک قدم بدونه چادر بردارم😍😍😍 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 ❤️صبا❤️ از وقتی که یادمه همه ی اطرافیان ام چادری بودن و شدید مقید بودن بهش🙈 و توی خانوادم همه چادری بودن جز من😔 اصلا هم حساس نبودن که من چادری بشم یا نه😅 و من میرفتم بیرون وقتی چادر نداشتم یجوری میشدم فکر میکردم همه حواس مردم رو من هست😣 و محله ما جوری بود که هر کی چادر نمیزاشت براش حرف میزدن😉 تا این که روزی شد من رفتم تو فکر گفتم دگ از این به بعد چادر بزارم سرم و پدر مادر من اصلا حساس نبودن رو اینکارا که چادر بزارم یا نه چون میدونستن که من دنباال کارای بد نبودم😊 تا اینکه یه روز با ابجیم. رفتیم چادرفروشی و من ی چادر برداشتم😍 تا الانم خیلی راضیم چادری شدم فکر میکنم خیلی بزرگ و با ارزش شدم پیش دیگران😍 احساس میکنم یچیزی و که خیلی وقت بود گم کرده بودم و الان پیدا کردم😍 آرامش و امنیتی که با چادر تجربه کردم قابل توصیف نیست😍 و از خدا به خاطر این نعمت خوب سپاسگزارم🙏🙏🙏 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال،بنام 👇👇 💙فاطمه.ا💙 سلام به همه‌ی دوستان🌸🍃🍂🍁🌸 میخوام خاطره ای تعریف کنم که حدوداً مربوط میشه به پنج سال پیش؛ روزی که خانواده گفت که بهتره چادر سر بزنی😢😢😢 درسته نگفتن باید ولی ته دلشون میخواستن چادری شم. منم به اجبار برای اینکه راضی نگهشون دارم چادر سر میزدم.😉 خیلی از دوستام چادری نبودن به خاطر همین وقتی تو راهی یا جایی میدیدمشون خودمو پنهون میکردم که با نگاه های چپکی اونها اذیت نشم.😔😔 یه روز منو چند نفر از دوستام قرار گذاشتیم بریم خرید.🛍🛍 سر قرار دوستامو با یه تیپ خیلی محرک و آرایش غلیظ دیدم، من که یه دختر بودم دوست داشتم هی نگاشون کنم حالا چه برسه به یه پسر.😈 توی راه خیلی خجالت میکشیدم که از بینشون منم که فقط چادری ام.بالاخره رفتیم به یه بوتیک که فروشندش یه آقای جوونی بود. دوستام هی حرکات لوس و بچگانه از خودشون نشون میدادن و راه رو برای صمیمی تر شدن فروشنده باز گذاشتن تا فروشنده خیلی راحت بهشون بگه :خانومی اینی که برداشتی باهاش خوب تیکه ای میشی جیگری.🙊 اونام هی ریز ریز میخندیدن . من که دختر مغروری بودم☺️ واصلاً دوست نداشتم با من یه چنین رفتاری بشه. نتونستم اونجارو تحمل کنم ،با اینکه نمیخواستم حجابم چادر باشه ولی. میخواستم حجاب اخلاقیم از صد تا حجاب برتر باشه👌 تو همین فکرا بودم که یهو فروشندهه میاد سمتم و بطور خیلی محترمانه بهم میگه شما انتخابتونو نکردید؟ چیشد 😳 این چرا انقدر مودب شد؟ طرز رفتارش با من مثل این بود که داره با یه بالا دستی ، رئیسی چیزی صحبت میکنه. دوستام هم چشاشون گشاد شد و همینطور زل زده بودن به من (کیه که از رفتار محترمانه که نسبت بهش میشه خوشش نیاد!😉) تو راه برگشت به دخترای چادری که تاحلا بهشون توجهی نمیکردم ، توجه کردم چقدر چادر بهشون میومد😍.چقدر ناز شده بودن😇 ، اصلا به دلم نشست😍 به نظرم خیلی شیک تر به نظر میومدن .عجیب بود که چرا تا حالا بهش دقتی نکرده بودم حالا احساس غرور میکردم و میکنم ☺️ سر آخر میخوام بگم که ظاهر به مرور در باطن ما تجلی میشه و چه خوبه اگر ظاهری آراسته داشته باشیم👌 و دعا میکنم پوششمون با رفتارمون متناسب باشه 🙏 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 ❤️فاطمه.گمشده❤️ با سلام به همه دوستان و بانوان چادری اول از همه برای تک تک چادری های (چادری ها فرشته اند ) آرزوی موفقیت میکنم و از خداوند و حضرت زهرا (س) سپاس گذارم که مارو برای چادری شدن انتخاب کردن 😍😍😍 این خاطره ای که میخواهم برای دوستان تعریف کنم برمیگرده به زمانی که یه دختر دوازده ساله بودم که فقط با مانتو های گلگلی میرفتم بیرون و با دوستام فقط به فکر خوشی و گشت و گذارم بودم🙈 برای شناسنامه ام مشکلی پیش اومده بود ،یک روز با پدرم برای درست کردن شناسنامه رفتیم ، موقع برگشت چون دیر شده بود پدرم گفت با تاکسی برگردیم خونه🚖 من هم قبول کردم تاکسی گرفتیم ،بین راه دوتا خانم هم سوار شد از قضا یکی چادری بود و دیگری مانتویی (با اینکه هیچ آرایشی در صورت نداشت .ولی خوب ،مانتویی بود )موقع پیاده شدن دوتاشون باهم پیاده شد راننده تاکسی با خانم چادری با احترام کامل کرایه را حساب کرد ولی با خانم مانتویی مثل اینکه خیلی باهم صمیمی هستند صحبت و آخر گفت مراقب خود باش خانمی😳 برام کمی عجیب بود ولی زیاد توجه نکردم به موضوع .موقع که به خونه رسیدیم پدرم از من سوال کرد و گفت:امروز چی یا گرفتی ؟؟؟😏 اول از سوال پدرم تعجب کردم و گفتم چیزی یاد نگرفتم ،پدرم گفت دخترم خوب فکر کن همون موقع کمی به فکر رفتم و رفتار راننده تاکسی با اون خانم ها یادم اومد ،و با خوشحالی به پدرم گفتم درسته امروز بهترین درس رو یاد گرفتم و به بهترین گنج دست پیدا کردم👌 پدرم پرسید ،چی گنجی ؟؟ گفتم چادر !!!😊😊😊😍😍😍 همون روز پدرم بعد از کمی استراحت منو به بازار برد و برایم چادری خرید که آنچنان بهش وابسته شدم که دیگر هیچ وقت حاضر نخواهم شد رهایش کنم😍❤️❤️ 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💙مریم.ا💙 سلام میخوام بگم از روزای که داشتم😉 اوایلش اصلا از این وضعیت راضی نبودم همش اجبار اجبار😫 باید چادر سر کنی چرا چادر سر نمیزاری😠 تو مدرسه اولین کسی بودم که چادر گذاشتم تو راه سرم بود😅 چادر نزدیک مدرسه برش میداشتم😝 تا کسی نبینه😔 ولی چه فایده بلاخره که دیده میشدم😅 پیش خودم گفتم بادا باد دیگه برش نداشتم چادرو تا دیدم کم کم دوستام دارن چادر میزارن نمیدونم چون من گذاشتم چادری شدن یا چیز دیگه ولی هر چی بود خوب بود دیگه تنها چادری تو کلاس نبودم همینم برام بس بود😜 چون تعداد چادریا کم بود مدیر مدرسه برای تشویق بچه ها به چادر هی تو جشنا حرف از خوبیای چادر و حجاب میزد تو گوش من یکی که نمیرفت این حرفا🙊 چون مجبوری میزاشتم چادرو اینم بگم چند بارم جایزه بهم دادن چون باعث شدم چند نفر دیگه هم چادری بشن ناخواسته باعث ثواب شده بودم😜 چند سال گذشت و من همون طور چادر میزاشتم تا یه روز بابا رفته بود سفر هواهم بارونی بود😁 منم .....کیفمو برداشتم به بهونه ای که هوا سرده کاپشن پوشیدم وباز هم به بهونه بارونی بودن چتر داشتن و سنگینی کیف وکاپشن چادر نزاشتم 😁😁😁 ذوق زده بودم همش با اعتماد بنفس قدم برمیداشتم😎 تاصدای موتوریا که هرروز موقع باز و بسته شدن مدرسه سروکلشون پیدامیشدو شنیدم با خیال راحت پیش خودم گفتم اینا هیچ وقت با من کاری نداشتن الانم ندارن😊 مثل قبل من که چراغی نشون نمیدم تا بخوان اذییت کنن کولمو تو دوشم جابجا کردم و ادامه دادم راهمو🚶♀ ولی متوجه تیکه هاشون شدم وا اینا که باهام قبلا کاری نداشتن😳 چرا اینجوری شد تیکه هاشون بیشتر شد چون قبلا میدین چادر میزارم و امروز نزاشتم اذییت شدم😣😣 خیلی هنوز که هنوزه یاد تیکه هاشون میفتم بد میشه حالم 😞😞 بعد اون روز تا الان چادرو رها نکردم😇 چادری بودن خیلی نگه داشتنش سخته تو گرما تو سرما😉 ولی همین که نگاه هیز کسی دیگه نیس برای من کافیه😊 الان عاشق چادرمم که نگهبان منه❤️❤️❤️❤️ دوستت دارم چادر مشکی خودم ❤️❤️❤️❤️ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 ❤️بانو خ.ن❤️ یکی بود یکی نبود یکی چادری بود یکی نبود😔 از قضا من همونی بودم که چادری نبود😔😔 تازه به سن بلوغ رسیده بودم یه مانتوی سرمه ای تنگ و کوتاهه شیک داشتم که خیلی دوستش داشتم همیشه وقتی میرفتم بیرون اونو میپوشیدم😜 اما خانوادم اصلا دوست نداشتن و همیشه ام بهم میگفتن تو دیگه بزرگ شدی و باید چادر سر کنی اما گوش من به این حرفا بدهکار نبود👂 داداشم که خیلی رو آبجیاش غیرت داشت خیلی حرص میخورد که من مانتویی میرم بیرون😤 چندباری هم بهم تذکر داده بود ولی بازم انگار نه انگار🙈 من خیلی خوشحال بودم اینکه وقتی میرم بیرون همه بهم توجه میکنن تا اینکه یه روز از همون روزا تو خیابون یه پسره مزاحمم شد😣 چشمتون روز بدنبینه خبرش به گوش داداشم رسید😖 اونم نه گذاشت و نه برداشت با قیچی افتاد بجون مانتوی تنم قشنگ همه شو قیچی زد😩 خیلی ناراحت شده بودم قشنگترین مانتومو از دست داده بودم😔😢 بعد چند وقت یه روز داداشم وقتی از دانشگاه اومد خونه یه هدیه ای دستش بود من که باهاش قهر بودم اصلا فکر نمیکردم که اون هدیه برای منه اما مثل اینکه واقعا اون هدیه برای من بود😜 ولی نمیدونستم چه هدیه ای تو اون نایلون بود؛ تا اینکه هدیه مو درآورد، برام یه قواره چادر مشکی خریده بود😳 مونده بودم خوشحال بشم یا ناراحت😐😐 چند روزی گذشت با مامانم رفتیم خیاطی و چادرمو دوختم؛ روزای اول خیلی برام سخت بود چادر سر کنم😉 اما اطرافیانم خیلی بیشتر از قبل بهم توجه میکردن...حس خوبی پیدا کرده بودم تاجایی که دیگه عاشق چادرم شدم️☺️😍 حدود15 سال از دوستی منو چادرام میگذره، اما هنوز کنار هم هستیم❤️❤️ و من حالا بدون اون احساس پوچی میکنم 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💙معصومه💙 من تو یک خانواده معتقد به دنیا اومدم که از زمان بچگی محجبه بودن مادرمو دیده بودم ولی اصلا دوست نداشتم چادر سر کنم😔 خانوادم با هر زبونی تلاش میکردن ولی من زیر بار نمیرفتم مانتو های رنگی و کوتاه برام لذت بخش بود.دوست داشتم بهم نگاه کنن😔 تا دوره ی دبیرستان که از طرف مدرسه مارو میخواستن ببرن سفر معنوی جنوب. منم با دوستام ثبتنام کردیم که میریم به دور از خانواده کلی خوش میگذرونیم🙊 تو اون سفر باید برای رفتن به مناطق چادر سرمون میکردیم😉 اولا برام خیلی سخت بود چادر سر کردن ولی تا به شلمچه رسیدیم تا غروبشو دیدیم دلم یه جوری شد😥 به قولی سیمم وصل شد.اونجا بود باخودم عهد کردم حداقل کاری که برای پاسداشت خون شهدا انجام میدادم چادر سر کردن بود. بعد از برگشت خیلیا تو فامیل مسخرم کردن ولی عهد من محکمتر میشد☺️ تا اینکه رفتم دانشگاه و هر سال میرفتیم جنوب وای که شهدا چقدر عنایت دارن😭 حجاب من کامل تر شد همه میگفتن بری دانشگاه چادرتو برمیداری نه تنها بر نداشتم بلکه محکمتر کردم حجابم رو که هدیه شهدا بود😭❤️ هرچی دارم تو زندگی الانم عنایت و لطف خدا و شهداست و ثمرات حجاب داشتنمه🌸 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 ❤️مهدیه❤️ به نام تک نوازنده گیتار عشق!😊💜 ... چگونه چادری شدم؟ ... مهدیه هستم!🙈✌ .... من در یک خانواده مذهبی بودم,ى خواهر دارم و ى داداش,ک ابجیم ى پنج سالم ازم بزرگتره!😸🙌 .... وقتی میرفتیم بیرون من همیشه اهل ست کردن بودم,روسریمو باز میزاشتم و موها فرق و استین بالا و خلاصه کلن تیپ های دخترای امروزی رو داشتم!😿🍃 ... دوست داشتم چادری بشما,ولی خوب میترسیدم پسرا مسخرم کنن!😔واسه همین وقتی میرفتم خونه مادربزرگم چادر میزاشتم چون اون اهالی ما رو میشناختن خوب زشت بود دیه!😌😮 .... ولی موهام همیشه معلوووم بود!😒 ... رفتم خونه یکی از دایی هام ک ى دختر داره الان 26 سالشه و روانشناسی بالینی میخونه و فوق العاده مذهبی هست!💦💜 ... خیلی کتاب داشت ى عالمه,دیدم ى کتاب داره ک نوشته چگونه چادری شدم!👋💔 ... چشمم همش دنبال اون کتابه بود,واسه همین ازش اجازه گرفتم تا بخونم,شروع کردم ب خوندن !🙈💥💦 ... داستان های جالبی داشت,ولی میدونی تو دلم ب خدام گفتم ک خدا کاری کن یکی از این داستان ها روی من تاثیر بزاره!😿😿 ... چند داستان دیه خوندم ک یکیش نوشته بود...😩 من ومامان و بابام کر و لالیم,بابام,مامانمو طلاق داده!😰 بابام وقتی من هشت سالم بود مجبورم میکرد باهاش مهمونی های آنچنانی برم و لخت باشم ولی من چادرمو دوس داشتم,حتی شرابم هم ک تو مهمونی ها مجبورم میکرد بخورم لب نمیزنم,ى روز بم گف ک اگ چادر بپوشی میرم مامانتو میزنم,😠😠خیلی ناراحت شدم رفتم پیش مامانم تا ى کمی دلداریم بده,ولی وقتی ب مامانم گفتم اونم حرف بابامو تایید کرد!😪😪 دیگ من تنها شدم,ب زور فقط میذاشت ى روسری بپوشم!😞 تا الان ک هجده سالمه,بابام هنوز نمیزاره چادر بپوشم!وقتی میخوام برم مدرسه یا بیرون میرم,تو حیاط چادر میپوشم, دعا میکنم ک یه روزی بشه که خدا بابامو راضی کنه چادری بشم!😪😭 .... وقتی اینو خوندم دلم گرفت,😒💔 گفتم خدایا من ک سالمه سالم,چرا من مث اون نباشم؟؟هان؟😰😧 ... وقتی از خونه داییم اینا اومدم دیه اون روز ب بعد روسریم حجابی شد,ساق میزدم ولی هنوز چادر رو دوس نداشتم!😟😶 ... گذشت تا چادری شدم ولی باز موهام معلووم شد!😥ى روز بعد عید ساله 93 رفتیم شلمچه دقیقا یادمه کجای شلمچه بود ب دختر داییم گفتم ک من دوس دارم,چادری شماااا ولی میترسم مسخرم کنن,هستم چادریا ولی خب,موهام ک معلوومه!😿😿🙈🙈 ... گف مسخرگی این دنیا یا اون دنیا!؟؟😨😨😨 کلا تو فک رفتم, ى روسری بسیجی داشتم,اونو واسم لبنانی بست دیه از اون روز ب بعد من شدم ى مهدیه خانم چادری!💙💋 .... حالا وقتی ب گذشته برمیگردم,خیلی افسوس میخوورم!😞😔ولی میدونم ک خدا توبه کن ها رو دوس داره و میبخشه!😋😻 ولی همیشه هر وقت میرفتم مسجد یا جایی ک عزاداری باشه همیشه چادر میپوشیدم و میگفتم امام حسین و مسجد ى چیز دیگن!😊💚 الان حدودا سه ساله چادری کامل شدم شاید توی مدرسه مانتویی باشم یا بیرون ک با مدرسه میریم مانتو باشم, ولی مانتوم بلنده,😎❤ .... من پانزده سالمه!😐 و ى دختر ب روزم عکسام سر جاشه,تفریحم سر جاشه پایه بودنم سر جاشه,کلا برنامه دارم!🐰🍃 .... امیدوارم شما هم ى فرشته چادری بشین.. دمتون گرم,یاعلی!💚😄 ... همیشه وقتی این خاطرات رو میخوندم میگفتم همش دروغه,😨😪 ولی حالا ک چادری شدم درک میکنم,💞💎 یادم رفتا!😥 من هنوزم اهل ستم,همیشه روسریم با ساقم سته و کفشم با کیفم!😉 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💙فاطمه.ح💙 به نام خالق یکتا🌹 بهم گفتن چادر دست و پا گیر است...راست میگفتند: دست و پای بی بندو باری را میگیرد... سلام فاطمه هستم.😊 من در یک خانواده ای بزرگ شده ام که به اعتقادات مذهبی پایبندند☺️ خب من از ۱۳ سالگی چادری شدم ولی نه قرص و محکم. یعنی بایه تلنگر شُل میشدم😕 وقتی به سن بیست سالگی رسیدم و لذتها و رنگهای دنیارو که میدیدم چادرو مانع خودم میدیدم و با درآوردن اون احساس لذت میکردم 😍 میخواستم از جوونیم لذت ببرم و خوشیا رو تجربه کنم☹️ ولی نگاه شماتت بار اطرافیا و طعنه و کنایه هاشون مثل نیش عقرب بود.😞 عذاب وجدان هم داشتم که مردم با دید بدی بهم نگاه میکنن😰 خلاصه:... تااینکه یک مشکل خیلی بزرگ به سراغم اومد و چسبیدم به خدا😭 ( اِذَا مَسَّکُمُ الْضُّرُّ فَاِلَیهِ تَجْئَرون آیه ۵۳ سوره نحل) چقدر زیبا سخن میگوید خدایم😢 « زمانی که مشکلی به سراغتان میآید به درگاه خدا زجه و فریاد میزنید» خدا به منه گنهکار نگاه کرد...دستمو گرفت و کمکم کرد که بایستم😔 گفتنش قابل وصف نیست!!! با خودم گفتم وقتی خدا انقدر به بندگان گنهکارش لطف و مرحمت داره پس چرا ما جبران نکنیم؟؟؟؟ اگه یروز پیر شدم و بچهام بهم گفتن از جوونیت چطور استفاده کردی چی بگم؟؟؟ مگه تا حالا که رنگ و لعاب دنیارو دیدم به کجا رسیدم که بخوام این راهو ادامه بدم؟؟ به قول دوستم که میگفت من تجربه ی همه ی خوشیهارو داشتم پس بذار راه خداروهم امتحان کنم😄 ولی عجب راهیه راه خدا☺️هرچی بیشتر غرقش میشی بیشتر لذت میبری ازین راه☺️ با یه بسم الله راهمو انتخاب کردم.😍 اول از چادر شروع کردم.گفتم خدایا کمکم کن بیشترازین قطره ی اشک امام زمانم نباشم..😢.کمکم کرد... بعد با نمازهای اول وقتم شروع کردم...گفتم: رَبّنا لا تُزِغ قلوبنا بعد اِذ هدیتَنا و هَب لَنا من لَدُنکَ رَحمه انّکَ انتَ الوهاب.... پروردگارا دلهایمان را پس ازانکه هدایتمان کردی نلغزان و مارا از نزد خود رحمتی ببخشای همانا که تو بسیار بخشنده ای* آل عمران آیه 8* بازم کمکم کرد...😍 بعدازون با قرآن انس گرفتم...گفتم : وَما لَنا اَلّا نَتَوَکَّلَ علی الله و قَد هَدَئنا سُبُلَنا... و چرا بر خدا توکل نکنیم و حال آنکه مارا به راه هایمان رهبری کرده است؟؟؟.*سوره ابراهیم آیه ی 12* ... بازم بلندم کرد.... تا جایی که الان از فــرش به عــرش الــهـی رسیدم و با کمک خـــدا حـــــافــــظ قسمتی از قـــــرآن کـــریـــم شده ام😊 دوستان عزیزم خواهرای گلم! هیچوقت برای برگشتن به درگاره الهی دیر نیست. هیچوقت... خدارو بخاطر این نعمت بزرگ شکر کنیم...چادری شدن ما به جامعه هم خیلی کمک میکنه😊 خداوند میفرمایند: وَاِذ تـاَذّنَ رَبُّکُم لَئِن شَکَرْتُم لَاَزیدَنّکم... و زمانی که پروردگارتان اعلام کردکه اگر واقعا سپاسگزاری کنید البته نعمت شمارو افزون خواهم داد☺️ آیه ی 7سوره ابراهیم. در پناه قرآن باشید یا علی 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 ❤️بانو خرمشاد❤️ سلام، خرمشاد هستم ۳۵سالمه🌷 یه دختر ۱۳ساله وپسر ۹ساله دارم. از بچگی تو ی خانواده ی راحت بزرگ شدم بی بندوبارنبودیم اما مذهبی هم نبودیم. بزرگتر شدم تیپم مد سال بود رنگا روشنو جیغ. آرایش، موهای بیرون. بسیار خوش تیپ و برازنده. لذت میبردم ازینکه مردی نبود ک از من خوشش نیاد.🙈 ازدواج کردم اما متاسفانه خانواده ی همسرم هم مذهبی نبودن. دخترم داشت بزرگ میشد به خوب وبد کارام زیاد فکرمیکردم. دخترم هرکاری میکردم انجام میداد😔 یه روز که داشتم مانتوی کوتاهو چسبان وزیبامو میپوشیدم دخترم گفت دوس دارم مثل شماباشم. شمابهترین مامان دنیایی😍 انگار با یه پتک زد توسرم😣. باخودم گفتم بادختر پاک ومعصومت داری چی کار میکنی؟😞 دخترم ۹سالش بود اما به حجابش اهمیت نمیداد😔 یه شب کلی گریه کردم😥 خوابم برد خواب دیدم بالای یه کوه واستادم پایین پام یه دره هستش که آهن قرمز ومذاب شده مثل چشمه میجوشید پام سرخورد که بیفتم دخترم دستشو دراز کرد و دستمو گرفت. از خواب بیدارشدم. وای خدا. از فردا باحرفام رو مغز دخترم کارکردم. تو ماشین یاخیابون وقتی زنی بیحجاب میدیدم میگفتم آتنا جون به نظرت خوبه ک تیپ وهیکل اون خانوم رو همه میبینیم ولذت میبریم؟ میگفت خب نه. چن روز گذشت ی چادر شیک وگرون خریدم یه هفته ای سرم کردم همه تعجب کرده بودن. دختر حاجی که اولین مد مال اون بود حالا چادری شده!! موهاش جم شده.آرایش نداره😳 دخترم باتعجب ازم سوال میکرد. مامان چرا چادری شدی؟ براش توضیح دادم ک حیفه بدن وتیپ وقشنگمو مردا ببینن. من فقط مال باباتم. دیگه نمیخوام نگاهای هرزه دنبالم باشن. یه چند روزی گذشت دخترم میگفت مامان وقتی کنارت راه میرم از خودم خجالت میکشم☹️. میشه برام چادر بخرین؟ مثل چادر خودم براش خریدم فک نمیکردم بتونه تحملش کنه. اما با لطف و عنایت خدا ومادرم زهرا هم خودم چادری وباحجاب شدم هم دخترم تو فامیل تکه چادری وباحیا ومومن. نمازامونم اول وقت شد. خدارو شاکرم ک دیر نشد. وبه ما اجازه داد توبه کنیم🙏 واسه دخترم ست کیف وکفش وشال میخرم. لاکای قشنگ. دستبندای زیبا تا بدونه چادریا هم میتونن شیک باشن. امادور از نگاه نامحرم. عزیزان تا دیر نشده خدارو صداکنید🙏. 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره چیشد حسینی شدم یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺برادر رضابلخی🌺 به نام خدای علی(ع) سلام علیکم ✋ ازکجا من حسینی شدم خوب ما خانواده مذهبی هستیم شکرالله از بچگی پدرم منو به هییت های مذهبی میبرد اولش یادمه خسته کننده بود گریه میکردم میگفتم بابابریم خونه یکی دوبار اینطوری رفتار میکردم😔 ولی بعد نمیدونم چی شد عشق به امام حسین(ع) عشقه کاذب نیست عشق واقعیه به دلم نشست😍 انشالله منه روسیاهو شب اول قبر به دادم برسه بعد من خودم یادمه ۴سالم بود خودم راه هییت رو یادگرفته بودم وقتی میدونستم مراسم میخواد شروع بشه از خونه فرارمیکردم میرفتم هییت همه گریه میکردند من گریه میکردم😭 کاشکی اون لحضه ها باز برگرده😢 وقتی مراسم تموم میشد کتکم میزدند که نمیرفتم خونه😣 ازاولش تا اخرش هییت میشستم😉 بعد یکی از هییت امنا اومد گفت پسر برو خونه دیره ساعت۱۲شب بودگفتم ساعت چند شروع میکنی همین الان تموم شده بود مراسم😅 فردا دیدم بابام اومد ناراحت بود که چرا بدون اجازه اومدم هییت چیزی به من نگفت فقط به خاطر بی اجازگی منوزد😥 پدر و مادرم توگوشم همیشه ذکر امام حسین(ع) میگفتن😍 خداحفظشون کنه ازعمر من بهشون اضافه کنه همیشه همه پدرمادرا سلامت باشن بعد بزگتر شدم هییت زدیم با رفقا خدارشکر الانم پایداره😊 به لطف اهل بیت کربلا رفتم واقعا بهشت روی زمینه😍 کسی که کربلا نمیره یه درد سر داره میگه نرفتم، ولی کربلا که میرید هزاردردسر داره اولین خاطرتتونو نگاه به گنبد حضرت عباس(ع) نمیتونیدفراموش کنید انشالله کربلا نرفته به حق رقیه(س)برن منم دعاکنن اونایی هم که رفتن انشالله بازم برن🙏 بعد نوحه ای گوش دادم دیگه تاثیر گذاربود برام خاطر بچگی های منو میگفت حرف اخرم آرزومه این شعررو خیلی دوست دارم 🔸روےقبرم بنویسید بہ یڪ خط درشت 🔸دورے از شارع بین الحرمین او را ڪشت 🔸شاه مثل تو ندیدم شما نایابے 🔸آه! الحق والانصاف حسین اربابے دوستان امیدوارم از خاطره تاثیر گذاری بوده باشه اجرتون با سیدالشهدا 🌺🌺🌺 التماس دعا شاه علی درپناه علی 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💙تبسم۱۳۷۰💙 من تو یک خانواده با دو دیدگاه مختلف بزرگ شدم .خانواده پدری خیلی آزاد بودن محرم و نامحرم تو فامیل معنایی واسشون نداشت دختر عمه با پسر عمومثل خواهر برادر بودن😔 از طرف دیگه خانواده مادریم معتقد وغیرتی 😊 خب من وسط این دوتا اعتقاد بودم واسه همین اسراری نداشتن چادر بپوشم ولی به خاطر مامانم با حجاب بودم همیشه مانتو ازاد و بلند میپوشیم😉 تا اینکه اول دبیرستان عاشق شدم عاشق پسر دوست مامانم. از اونجاییکه می دیدم مامانش چادری با خودم گفتم اگه منم چادر بپوشم خوشحال میشه😜 به مادرم گفتم میخوام چادر بپوشم هم خوشحال شد هم متعجب😳 بهم گفت خودت میدونی اگه دوست داری بپوش. این شد که چادری شدم ،چند ماه بعد پسری که عاشقش بودم از من بخاطر یه دختر مطلقه گذشت😔 وقتی شنیدم حس خیلی بدی داشتم ولی وقتی مادرش گفت پسرشون رو طرد کردن چون بدون اجازشون ازدواج کرده .اونم با دختری که چادری نبود که هیچ ،بد حجابم بود. اون لحظه احساس کردم دنیا رو سرم اوار شده😖 از اون روز میخواستم چادر بزارم کنار ولی نمیتونستم تا اینکه آخر همون ماه رفتم جنوب. اون روزاحالم خوب نبود یه جورایی پژمرده بودم😞 بخاطر دوستام رفتم. هنوز باورم نمیشه وقتی اولین بار پام رسید به شلمچه چه حال خوبی داشتم حس پرواز، وقتی بیشتر با اون مناطق آشنا میشدم تو خودم بیشتر می شکستم😞 تا اینکه روز آخر صبح بردنمون فتح المبین تا نزدیکای اذان ظهر راوی واسمون صحبت کرد اذان ظهر رو که گفتن همونجا ایستادیم به نماز بعد نماز یکی از برادرای کاروان از بچه هاجدا شد رفت توی یکی از کانالا نشست به نماز خوندن .از جایی که من نشسته بودم اون برادر دیده میشد اون داشت نماز میخوند که من متوجه یه پروانه شدم که همون دور وبر پرواز میکرد. اون برادر که نماز ش تموم شد متوجه جایی که پروانه نشسته بود شد نمیدونم اول چی توجهشو جمع کرد ولی چفیشو رو زمین پهن کرد وهی خاکا رو میزد کنار،پروانه هم بدون هیچ ترسی اونجا بیشتر میچرخید پاشدم برم سمت پروانه که اون برادر چند نفر رو صدا کرد وقتی بیشتر نزدیک شدم متوجه شدم شهید پیدا کرده😭😭😭 نمیتونید تصور کنید چه حالی داشتم بالای کانال نشستمو به برادرا ی تفحص که تازه رسیده بودن واونجا رو میکندن نگاه میکردم . یه دختر شهید باهامون بود که جنازه پدرش هنوز برنگشته بود وقتی شنید اونجا شهید پیدا شده حالش بد شد همش میگفت حتما این بابای منه😭😭😭 بخاطر حال بد اون خانم مارو برگردوندن پادگان .حال همه بچه ها بد بود همه تو خودشون بودن تا اینکه بعد ناهار گفتن آماده بشید بریم برای بار اخر شلمچه وبعد برگردیم. تا اذان مغرب شلمچه بودیم .غروب شلمچه انقدر غم انگیز بود که دلمون روزیر و رو کرد اونجا عهدکردم هیچ وقت چادرمو کنار نزارم❤️ درسته با یک دلیل بچگانه چادری شدم😉 ولی بعد برگشت از جنوب دلایل خوبی واسه چادرم داشتم😭😍 اون روزا علاوه بر چادر دستکش دستم میکردم که مورد تمسخر دوستانم قرار گرفتم😔 ولی کوتاه نیومدم .اونقدر انگیزه داشتم که از طرف بسیج رفتم دوره دیدم وشدم مربی طرح صالحین😇 یکی دو سال به همین منوال گذشت تا اینکه با یه پسر مذهبی تو مسجد آشنا شدم و بعد مدتی باهاش ازدواج کردم😊 بخاطر لطف حضرت زهرا زندگی خوبی رو آغاز کردم تا اینجا رسید که خدا بهم نظری انداخت صاحب دوتا دختر شدم که قراره بشن مدافع حجاب وهمسرم شده مدافع حرم. این آرامشمو مدیون حضرت زهرام .نذرکردم هرچندتا که دختر بیارم به عشق خانم بزارم فاطمه. اسم دوقلوهام شده. فاطمه زهرا و فاطمه یسنا امیدوارم همه دخترامون زهرایی بشن. یاعلی👋 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️حرف دلِ یکی از اعضای کانال 👇👇 🌷 گمنام🌷 شهید گمنام : واژه گمنام به معنای بی نام و نشان و در مقابل شهرت و معروفیت قرار گرفته است. بزرگان دینی نیز در سیر و سلوک خود گمنامی را شعبه ای از خلوص در عمل به نیت دانسته و همواره برای تقرب به خدای متعال از این اصل اساسی بهره جسته اند.🌷🌷🌷 با شروع دفاع مقدس ادبیات گمنامی شکل دیگری به خود گرفت. در هنگامه عملیات و نبردهای شدید برخی از پیکرهای شهدا امکان برگشت به عقبه خودی نداشتند و برخی حتی بعد از جنگ هم سالها در زیر آفتاب سوزان و یا زیر خاک ماندند😔 بعد از پایان جنگ تفحص و جستجو برای کشف و شناسایی شهدای مفقود در غرب و جنوب کشور شروع شد. برخی از شهدا از علایم هویت یاب مانند پلاک برخوردار نبودند😔 بنابراین نام شناسنامه شان شناسایی نشد و بدین صورت مفتخر به «شهید گمنام» شدند❤️ شهدای گمنام را خانواده خود بدانیم وبر مزار انها برویم🌷🌷🌷 🌷🌷🌷 نوروز ۴۹ خانواده زمردیان که زن و شوهر از موهبت شنوایی و گویایی محروم بودند صاحب فرزندی می شوند که پدر بزرگ نامش را جعفر می نامد🌸🌸🌸 هنوز مویی برصورت جعفر نروییده بود که راهی جبهه شد. بعد از گذراندن دوره آموزشی تخریبچی غواص گردان تخریب لشكر ۳۲ انصار الحسین می شود. در سال ۱۳۶۵ در کربلای ۴ شرکت می کند. شرایط منطقه و شواهد حاکی از به شهادت نیروهای عامل است و جعفر زمردیان به عنوان شهید مفقودالاثر اعلام می‌گردد😔🌷 تابستان ۶۶ طی عملیات تفحص پیکر نوجوان شهیدی در منطقه عملیات کربلای ۴ شناسایی می شود که شباهت زیادی به جعفر دارد❤️ خانواده به معراج الشهدا اعزام می شوند و با مشاهده ماه گرفتگی بازوی شهید گواهی می دهند پیکر متعلق به فرزندشان است. بعد از آن مراسم تدفین و تشعیع انجام می شود.و خانواده هر هفته بر مزار شهیدشان می روند. با آزادی اسرا خبر زنده بودن جعفر به خانواده می رسد😍 محمدجواد زمردیان با نام مستعار جعفر به کشور باز می گردد😍 روزها می گذرد و خانواده جعفر به یاد شهیدی هستند که اینک هویتش مشخص نیست😔 برادر آزاده جعفر زمردیان می گوید که امروز پس از سالها خانواده ما این شهید بزرگوار را عضوی از خود می دانند و بر مزار او می روند❤️ کاش همه ما شهدای گمنام را عضوی از خانواده خود بدانیم و همانند عزیزان خود بر مزار انها برویم🙏 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چطوری زهرایی شدنِ یکی از اعضای کانال،بنام👇👇 🌸زهرای آسمانی🌸 به نام خدا سلام علیکم زهرام از کجا من زهرایی شدم من بچه بودم تازه ۱۶ سالم بود مادرم مداح بود مداحی میکرد من اصلا مداحیو دوست نداشتم هیئت هم نمیرفتم😉 تا اینکه یک شب خونه یکی از دوستان بودیم استاد مادرم شب تاسوعا مراسم داشتن همش بهونه میاوردم که من نرم ولی خلاصه هر جور شد راضی شدم رفتیم وقتی وارد شدم همه نشسته بودنو ما هم رفتیم یک جای نزدیک به مداح نشستیم من همش سرم تو گوشی بود توجه نمیکردم زیاد به سخنرانی تا اینکه روضه شروع شد برقارو خاموش کردن روضه خوندن وسط روضه برای اونای که حاجت مهم داشتن حرف دل خوندن خیلی منقلب شدم😢❤️ چون یک حاجت مهم داشتم خیلی حالم دگرگون شد😔 اشکم سرازیر شد😢 حرف دل خوندن من گریه کردم تا اینکه روضه تموم شد همه ایستادن برای سینه زدن من اولین نفر بودم جوری بود که وسط ایستاده بودم همه سینه میزدن جوونا وسط ایستاده بودن خیلی قشنگ سینه میزدن منم اول ایستاده بودم هر جور اونا میزدن منم میزدم خیلی قشنگ بود خیلییییی دوست نداشتم هیچ وقت تموم بشه اون لحظه سینه زدنو گریه کردن😢 سینه زن امام حسین وبه لطف آقام اماحسین دوسال هست نوکری ایشونو میکنم و در راهشون قدم بر میدارم و منی که مداحیو دوست نداشتم شدم مداح اهل بیت و سینه زن اهل بیت❤️ یک سالم هست هم سینه میزنم هم ذکر برای امام حسین میگم ، و تنها آرزوی که تو این دنیا دارم همینه یک کربلا برم ، و تا زنده هستم آقا امام زمانم بیاد 😔😔 من تا به حالا کربلا نرفتم برام دعا کنید برم حرم اربابمو ببینم 😔😔 تنها شعری که دوست دارم خیر ببینه تو دنیا اونکه مسیر هیئتو نشونم داد مرغک پر شکسته ای بودم آوردو اینجا آبو دونم داد که خوشبختم تو این دنیا که میشناسن منو با اسم تو آقا حسین جانم حسین جانم حسین جانم حسین جانم😭😭😭😭 ممنونم از همه دوستان عزیز بابت کانال خوبشون ❤️ در پناه حق باشید🌺 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️خاطره ایی متفاوت از نوع توجه به جلب حجاب از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸حریم بانو🌸 سلام علیکم ورحمه الله✋ امروز می خوام یه خاطره از دوران ابتدایی خودم براتون تعریف کنم اما چون دست به قلمم خیلی هم خوب نیست ممکنه به دلتون نشینه وبابتش پیشاپیش عذر خواهی میکنم🙏 سال های خیلی دور زمانی که بوی خمپاره وصدای شلیک گلوله های دشمن کشورمون رو پر کرده بود من توی یه مدرسه ی کوچیک ومحقر با امکانات کم دوران ابتدایی رو میگذروندم کلاس دوم دبستان بودم یه دخترک حواس پرت وکمی ترسوو خجالتی😉 اوایل سال تحصیلی همه چشمها به در بود تا ببینیم معلم جدید ما چه کسیه؟ داشتیم از هیجان به خودمون میپیچیدیم تو فکر وخیالاتم داشت به معلم سال قبل فکر می کردم خانم معلمی که فقط سختگیری ها وکتک کاریش تو ذهنم مونده بود😣 وترس از اینکه شاید معلم امسال هم😶 معلم جدید وارد شد وما در بهت بچگانه خود دیدیم که یک اقا معلم وارد کلاس شد بله یک اقا معلم آقای حسینی.... تا به شرایط عادت کردیم کمی طول کشید .آقای حسینی معلمی فوق العاده ودلسوز بود💐 ویکی از خاطراتی که من از آقای حسینی به یاد دارم اخلاق ونوع رفتارش با مقوله حجاب بود😇 هر وقت چشمش به من می افتاد که موهام ریخته بیرون واصلا عین خیالم نیست سریع چشماشو با دودست میپوشوند🙈 وجوری رفتار می کرد که من متوجه بشم حجابم درست نیست!☺️ این رفتار جالب اقای معلم هنوز هم در ذهن من جاری وساریه وشاید اقای حسینی چیزی نمیگفت اما رفتارش انقدر با محبت وآرام بود که باعث می شد دختر بچه های کلاس حواسشون جمع حجابشون باشه☺️ سه چهار ماهی که گذشت اقای حسینی دیگه مدرسه نیومد وبعدها گفتن که جبهه رفته والان در پس تمام خاطراتم فکر میکنم اونقدر اقا معلم ما پاک بود که حتما حتما شهید شده🌷🌷🌷 الله اعلم 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💙قاصدک💙 سلام به همه اهالی کانال✋ ازخاطره خودم بگم والبته یه کوچولو میخوام بدعت شکنی بکنم😉🙂 تویه خانواده مذهبی بزرگ شدم هم ازطرف پدری مقیدن هم ازطرف مادری😌 بچه آخرخانواده ام،یکم سرسخت ولجباز😉 این ماجرای که دارم تعریف میکنم ماله دوران ابتدایمه 👧اون موقع روستازندگی میکردیم🌾 خواهرم ازم سه سالی بزرگتربود، وقتی میخواستیم بریم مدرسه باخواهرمو ودوستاش باهم میرفتیم، اوناچادرسرشون بود، منم خیلی دوس داشتم چادربزارم، دلم میخواست بزرگ بشم اندازه اونا🙈😄 همکلاسی های خودمم هم چادرداشتن😞 منم خجالت میکشیدم که چادر ندارم😢 یادمه خیلی گریه میکردم 😭که منم چادربزارم برم مدرسه ولی مامانم اجازه نمیداد😞😫😩دلیل موجهه ای هم داشت👌 میگفت تو کوچیکی☺️ چادرسنگینه،سخته برات حفظ کردنش ونگه داشتنش،طفلی مامانم راست میگفت خیلی ریز وکوچولو ونحیف بودم نسبت به همکلاسی وهمسن وسالام😪😥 ولی دلم نمیخواست کم بیارم پیش اونا😜 ولی بالاخره مامانم برام چادرآماده کردو با چادررفتم مدرسه😌☺️ ولی دوره راهنماییم یکم شل شدم نسبت به ظاهرم 😞😶ولی اهل نمازوسایرعبادت ها بودم😉 شلوارلی تنگ چسبونو موهای بیرون ریخته.. یادمه دوستام بهم متلک میگفتن آخه من با خانواده ام فرق میکردم،هیچ کسی تو مخیله اش نمی رفت دختر فلانی تو روستا اینجوری راه بره😱خلاصه مامانم اصلا وضعیتمو دوس نداشت همش بهم میگفت درست راه برو😡،بپوشون خودتو😡خلاصه من کارخودمو میکردم😲 خواهروبرادرم هم ازم شاکی بودن😖هم از باباو مامانم😖که این چرا اینجوری راه میره😡 به ماسخت میگرفتین ولی این هرلباسی بخواد میخره!😤هرجور بخواد راه میره!😤 بابام هم خدایش بهم سخت نمیگرفت😁 ولی حرفش جالب بود👌 میگفت بچه خانواده شو میبینه همون جوررفتارمیکنه میدونه خانواده چی رومیپسنده چی رو نمیپسنده😎 خلاصه من راهم تو دبیرستان کاملا تغییر کرد😌 شدم چادری😇 هم باچادر بودنو تجربه کرده بودم هم بدون چادربودنو😞،ولی این راه و انتخاب کردم وبهش ایمان پیدا کرده بودم👌 اعتباروآرامش عجیبی برام داشت چادر که تو نبودش این آرامشه هم گم شده بود😉😍 الانم که 29سالمه چادرم ازم دورنشده وان شاءالله که نشه🙏 ❤️چندتا چیزجالب بگم از خاطره باچادربودنم: واینجاست که بدعت گذاشتم😜 مدیرکانال دعوام نکن🙈 (چند سال پیش ازطرف ریس انجمن.. به نمایندگی ازدوتا شهرستان به یه همایشی دعوت شدم،تو هتل بزرگ رامسر😍😋 یه همایش سه روزه، ازکل کشور اومده بودن نماینده هاشون، مختلط بود😵 خلاصه منم رفتم دیدم چه جویه😯 جوش چقدر بده😣 همه باز وازهفت دولت آزاد😱😩😭 خیلی به حجاب وچادرم بد وباحالت تحقیرنگاه میکردن،انگار وصله ناجوربودم😥تودلم باخودم میگفتم من خدامودارم😍 خلاصه من تواون جمع یه چادری غیرخودم دیدم کلی ذوق کردم😊 که اون هم همون روزاول چادرشو انداخت😤😭 من ماندم تنهای تنها😰 ازسفراومدم رییس انجمنه گفت: عکساتونو دیدم توسایت، گفتم واقعا گفت تو اون جمعیت تو تنهاچادری بودی؟!😳خندیدم😊وباتحسین نگاهم کرد☺خودش متوجه شد منو توچه جوسخت وسنگینی انداخته بود این چند روز😰 ❤️روزعروسیم👰 از آرایشگاه خواستم برم سمت سالن مراسم، گفتن شنلتو سفت نکن مدل موهات خراب میشه منم نگاشون کردم👀،گفتم خودم بلدم😂 از در حیاط بیرون نیومده شنل انداختم پایین 😌وچادروانداختم پایین ترو☺گفتم حالا یکی بهم مسیربده😍 صدای غرولندهای آرایشگروکه میگفت چرا چادر گذاشتی😤هنوز یادم میاد خندم میگیره😂 تومحیط کاریمون کسی چادرنمیزاره😒 خیلی ازهمکارام مقید هم هستن، بیرون از مرکز چادرین ولی داخل مرکز نه چادرنمیزارن😏 همه وقتی منو باچادردیدن روزای اول ورودم به اون مرکز، گفتن دربیار اذیت میشی😏 سختته 😒کثیف میشه😒 محیط آلوده😒 منم میخندیدم 🙂 میگفتم راحتم😌 بعداز9ماه یکی ازهمکارامون که باچادر اومدتو مرکز، دیگه چادرشو درنیاورد☺️اون روز همه ازش میپرسیدن خانم..قرار ه جای برین با چادرین؟ میگفت نه ه ه😅تصمیم گرفتم مثل فلانی(یعنی من)چادربزارم تو محل کار. الان دوتا چادری شدیم تو محل کارم😊😉️ 👈ودرآخرچندتا جمله تو ذهنم حک شده درموردحجاب: خواهرم من سرخی خونم رابه سیاهی چادرت به امانت داده ام(وصیت نامه شهید،راهیان نوردانشجویی،تابلو نوشته ها،1388) ماکه چادری هستیم بایدپیش کسای که بیشتر باهاشون وقت میگذرونیم هم چادربزاریم😇 مثلا معلم مردا یا استادای سرکلاس،چطورپیش مردای سرخیابون چادرمیزاریم ولی پیش معلم مردا نمیزاریم(همکلاسیم،اول دبیرستان،سال1380)وحرف بابام که تو داستانم بود😘 چون زورتو حرفش نبود، برابچه ای لجبازی مثل من زورجواب نمیداد، بهترین روشو کلیک زد😌 چادرمو به خاطرحرف دیگران نذاشتم که باحرف ونگاه بقیه بردارم خداروبراتون آرزودارم🙏 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💜زینب💜 سلام من اسمم زینبه و۲۱سالمه توی خونواده مذهبیومعتقدی بزرگ شدم ولی دوران راهنمایی و دبیرستانمو بدگذروندم😔 با دخترایی دوست شدم که هیچکدوم اعتقادی به چادرو چه بسا به ولایت فقیه هم نداشتن، علی رغم اینکه مادرم چادری بودولی من هیچ علاقه ای به چادرنداشتم☹️ وهربار که بابام عزمشوجزم میکردبرام چادربگیره هرباربهونه میاوردم وجلوشومیگرفتم😔 برام افت داشت وقتی دوستام تیپای آنچنانی وآرایش میکنن من چادربپوشم😉 بااینکه عضوبسیج بودم ولی خب برام خیلی مهم نبود، چنبار بخاطر. موقعیت شغلی بابام بهش تذکردادن که چرادخترت اینجوریه ولی به روم نیاورد تااینکه رسیدم به پیش دانشگاهی اون دوره از زندگیم اوج بدحجابیم بودتااینکه یه روزتومدرسه جلومو گرفتنو بردنم دفتر و بخاطر آرایش ازم تعهدگرفتن، خب منم نمیخواستم دید بقیه نسبت بهم بد شه قبول کردمو یه مدت باحجاب شدم ولی نماز نمیخوندم😶 یه سفر برامون پیش اومد رفتیم شیراز و توحرم شاهچراغ خجالت میکشیدم😔 که مامانمو خواهرم چادریین ولی من چادر از ورودی گرفتم، توی همون سفربابام چادرگرفت ولی بازم ته دلم میگفت چادرنپوشم😉 گذشت تاچن مدتی خواب دیدم بابابزرگم که شیخ محله بود اومده بهم میگه دخترم اگرمیخوای رستگارشی نمازبخون، بعدازون خواب شروع کردم نمازخوندن☺️ بعدازمدتی رفتوآمدم توبسیج بیشتر شد و یه روز رفتم توفکر که زینب اسمت که متبرکه به اسم بی بی زینب😢باباتم که جونشو گذاشتورفت جبهه جنگید بخاطر چی بخاطر کی، اینهمه خون ریخته شد، اینهمه شهدا وصیت کردن که حجاب سنگرشماست، چادر شما ازخون من باارزشتره، اینهمه جانبازبرای چی جانبازشدن؟؟؟چادرمو برداشتمو از فردای اون روز که فکرم مشغول بود سرم کردمو رفتم مدرسه😊 از وقتی چادری شدم خیلی حس خوبی دارم😇 اینکه دیگه کسی نگاه چپ بهم نمیندازه اینکه با امنیت میرم بیرون، اوایل دخترای فامیل خیلی بهم کنایه میزدن ولی من دیگه اهمیتی ندادم، تمام دعاهام مستجاب شده، فقط دوتاش✌️: ظهور آقا امام زمان، عاقبت بخیری خودم وهمه جوونا😍 حالاباچادر کوهنوردی میکنم، تیراندازی میکنم، رزمی کار میکنم، فعالیتای اجتماعیو روزمرمو هم دارم😊 از روزی که چادر میپوشم چهارسال میگذره ومن هنوزم شادم😊💓💓💓 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️حرف دل یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺سرباز خدا🌺 🌸🍃بسم الله الرحمن الرحیم و بااین نستعین انهو خیرو ناصرا و معین. فهوذ امری الی الله. ان الله بصیرا بالعباد🍃🌸 سلام به همه دوستان✋ حسینی شدن خیلی کار راحتیه اما حسینی موندن کار دشواریه👌 همین که ادم تو مسیر قرار بگیره و از اون مسیر خارج نشه کار بزرگی کرده. ب نظرم مراقبت یا حسینی موندن بیشتر از حسینی شدن مهم باشه😊 شاید این لطف و رحمت خداست که شامل ما شده حسینی بمونیم. همه ی این شوق و اشتیاق حسینی از رحمت خداست❣ خدا برای نزدیک شدن بندگانش ب خودش راه هایی قرار داده مثل وجود عبد های صالح که انسان به وسیله عبدهای صالح به خدا نزدیک میشه😇 مثل مزار و حرم انسان های صالح مثل حرم امام رضا ع که وجود خدا در اونجا احساس میشه، همه ی اینها برای اینه که مارو به خودش نزدیک کنه💕 فلسفه ی وجود خدا برای من مثل یک فرماندست که نسبت به اشتباهات کارکنانش دلسوز و به جای اینکه تنبیهشون کنه راهنماییشون میکنه. ❤️❤️ما تو شهرمون یه انسانی داریم نا اشنا به اسم سیدبابا💚💚 که تو مسیر هدایت قرار گرفته، اینقدری این انسان معصومه که نمیشه تعریفش کرد💚 تو مشهد بودیم برای دیدار با شیخ بهجت ایشون هم تشریف داشتن. یک ادم روستایی ساده که کسی هم ایشون رو نمیشناخت. حتی همراهان ماهم از ایشون به عنوان یک ادم ساده روستایی یاد میکردند ما رفتیم اون جایی که قرار بود حاج اقا بهجت از در وارد شه که بره سخنرانی کنه. جمعیت زیادی هم منتظر بودند تا شیخ بهجت بیان بیرون. این سیدبابا ما هم یه کلاه سبز داشتن که دورتر از همه کنار تیره برق ایستاده بودن در همین لحظه شیخ بهجت از در اومد بیرون با همون سبک راه رفتنشون کمر دولا شده و سر پایین که با کسی حرف نمیزد داشتن میرفتن که یه دفعه ایستادن برام جالب بود که چرا ایستادن بین اون همه جمعیت که دورش بودن یه دفعه مسیرشون به طرف سید بابا کج کردن سرشون اوردن بالا یه لبخندی به سید بابا زدن. سیدبابا هم یه لبخندی بهشون زد و رفتن خیلی برام جالب بود شیخ بهجت با خضوعی که داشتن و به کسی نگاه نمیکردن چطور شد که به سیدبابا ما لبخندی زد اینجاست که میشه گفت انسان هایی که با خدا بیعت کردن تو مسیر مراقبت قرار گرفتن چقدر دلهاشون بهم نزدیکه❣❣ 🌺انشالله خداوند ایمانی به ما بده که موقع رفتن بگیم یا حسین یا زهرا🌺 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چیشد چادری شدنِ یکی از اعضای کانال،بنام👇👇 💚منصوره نصرتی💚 من توی یک خانواده مذهبی بزرگ شدم. پدرو مادرم مذهبی بودند و اهل مسجدرفتن، اما متاسفانه من هیچ اعتقادی به این جورچیزا نداشتم😔 نماز خواندن،روزه گرفتن ،زیارت امام رضا (ع)رفتن و......اصلا برام معنی نداشت😶 مادر و پدرم خیلی منو نصیحت میکردن اما متاسفانه من روز ب روز حجابم بدترمیشد😅 تااینکه من اول دبیرستان شدم و مادربزرگم رو که بااون زندگی میکردم رو از دست دادم. فوت مادربزرگم اولین جرقه ای بود که درمن زده شد💥 مادربزرگ من یک آدم ساده ای بود، نماز و روزه اش ب جابود، هیچ وقتم از مردن نمیترسید. تازه همیشه ب ما میگفت من اگر بمیرم راحت میشم و تازه خوشبختیه من شروع میشه. اینا رومیگفت چون به خودش و اعمالش اطمینان داشت. من هم ازخودم پرسیدم منصوره اگرتو بمیری،چیزی داری که از این دنیاباخودت ببری یا نه؟ همین سوال باعث شد که چند ماهی نماز بخونمو حجابمو رعایت کنم😉 اما محرک خوبی برای شروع کردن نبود و من بعداز دو سه ماه دوباره همه چیو گذاشتم کنار☹️ گذشت تا من به سال سوم دبیرستان رسیدم ماه مبارک رمضان فرارسید....... و من ظاهرا روزه بودم روزهاگذشت تارسیدیم به روز25 ماه مبارک رمضان مادر،پدر و برادرم برای تلاوت قرآن از روز اول ماه مبارک ب مسجد میرفتن اما من به بهانه بیحالی و.... نمیرفتم😉 روز 25 ماه مبارک مشغول نگاه کردن تلویزیون بودم که ناگهان باشبکه قم برخورد کردم (در ماه مبارک در حرم حضرت معصومه هرروز یک جزء قرآن توسط پنج قاری تلاوت میشه) صدای بسیار زیبایی به گوشم رسید❤️ شبکه رو عوض کردم..... اما ان صدا انقدر دلنشین وکلمات آن سوره آنقدردلنواز بود که نمیتونستم ازش دل بکنم😓 خداروشکر آیه پنجم سوره بود و من تاآخرین لحظه محو این سوره بودم ومنصوره ای که تابحال برای هیچ چیزی گریه نکرده بود،اولین قطره اشکش روباشنیدن سوره جاثیه ریخت😢 صوته زیبای آقای مهدی فروغی و کلمات دلنشین سوره ی جاثیه من رو به صورت اساسی متحول کردند،به همین سادگی. ....... همه چیز عوض شد....... و من اون شب یک خواب عجیبی دیدم که تعبیرش بسیار عالی بود.... از روز بیست و ششم ماه مبارک که برای سحری بیدارشدم دیگه اون منصوره قبلی نبودم. طرز فکرم عوض شده بود،بدون اینکه خودم دخالتی توش داشته باشم. واقعا از اون لحظه دیگه چیزی یادم نمیاد و الان خداروشاکرم بابت اینکه به من نظر کرد و من رو به راه راست هدایت کرد🙏 و منصوره ای که بابدترین حجاب بیرون میرفت، الان تبدیل ب دختری شده که حتی یک تارموشم نامحرم نمیبینه. وبه لطف باحجاب شدنم، حافظ قرآن شدم واین رو مدیون اربابم حسینم❤️❤️❤️ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
💚آرشیو خاطرات💚: 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💙سونیا💙 سلام سونیاهستم 27سالمه😊✋ ازبچگی توخانواده عادی بزرگ شدم حجابم درحد مانتو بود . گاهی کوتاه وگاهی متوسط وبلند بود قد مانتوهام البته بستگی به مدروز داشت آرایشم درحد گاهی یکم تند وگاهی هم متعادل بود بستگی به حال وروزم وجایی که میخواستم برم داشت نه باحجاب بودم ونه جلف🙈 اما مدتی شد که بهم پیشنهاد کار شد و برای بدست آوردن این کار باید حتما چادری میشدم😅 ودرهمین مدت بعدازخوابی که درمورد یه زیارتگاه دیدم اتفاقی برام یه سفر حضرت معصومه محیاشد☺️ ودرحرم قول دادم که برای همیشه چادری بمونم😍 چنان ازچادری بودنم احساس آرامش ونزدیکی به خدا دارم که هیچ وقت این آرمش روحس نکردم😍 به نظرم خانوما دو بار در سال متولد میشن. روز دومی، روزیه که حجاب چادرو انتخاب میکنن آرامش خاصی بهشون دست میده انگار که دوباره متولد شدند😇 از خدا میخوام هیچ وقت بین منو چادرم جدایی نندازه .التماس دعا🙏 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
💚آرشیو خاطرات💚: 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💙✿↝.. ƒάεżҽみ .. ↜✿💙 من از سال ۹۱ چادری شدم😇 قبل اون از سال ۸۸ با ی خانومی تو دانشگاه و محلمون آشنا شدم هم سنم بود.دوست بودیم و هستیم. ایشون تو آشناهاشون ی پسری بود ک گاها میدیدم چون شهرمون کوچیکه از اخلاق سر ب زیریش و مودب بودنش خوشم اومد.کم کم دوستم فهمید ماجرارو خواستم ک ب پسره بگه ولی گفت اون فقط از چادریا خوشش میاد😏 از حرفش جا خوردم و یکمم حسودیم شد😅 خودم بعد یکی دو ماه رفتم سراغ پسره ازش خواستم با هم باشیم قبول نکرد😥 از لجش با بهترین دوستش دوست شدم فقط ۳ ماه بعدم جدا شدم بعد ی مدت تصمیم گرفتم چادری بشم و شدم حس خوبی دارم❤️❤️❤️ البته الان پشیمون نیستم از راهی که انتخاب کردم😊 شاید با یک دلیل بچگانه چادری شدم😉 ولی الان دلایل خوبی واسه چادری شدنم و زهرایی موندم پیدا کردم😊💕 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره حسینی شدن یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺حسین🌺 من تو یه خانواده تقریباً غیر مذهبی بزرگ شدم😉 از بچگی پیش خانواده پدریم بودیم تو خانواده ما به جز مادرم کسی نماز نمیخوند و مذهبی نبود و مسخره میکردن😔 اسم من حسین هست و متولد اول محرم هستم😇 تا قبل از اتفاقی که برام افتاد نماز نمیخوندم ولی عاشق محرم و آقام امام حسین علیه السلام بودم❣❣❣ تو محرم همیشه احساس میکردم من اون حسین قبل نیستم😞 دوست داشتم نماز بخونم ولی نمیخوندم چون جو خانواده پدریم خوب نبود منو از نماز دور میکرد☹️ حدود چهار سال پیش دو سه ماه قبل از محرم سال 91 تنها تو خونه بودم که یهو احساس سنگینی کردم چشمام بسته شد، وقتی باز کردم دیدم تو یه جای بزرگ و تاریکم و تو صف وایستادم صف طولانی و مدام به پشت سرم آدم اضافه میشد😓 ابتدای صف رو نگاه کردم دیدم یه میز هست که یه نفر پشتش نشسته و دو نفر پشت اون مرد سر پا هستن متوجه شدم دارن کارنامه ها رو میدن دست صاحبشون و تکلیف شون مشخص میشه چون آدم عجولی بودم از صف جدا شدم😕 از میز رد شدم و رفتم دیدم یه دوراهی هست🙁 سمت چپ بهشت🌸 سمت راست جهنم🔥 رفتم سمت راست چند قدم رفتم و رسیدم حدود هشت قدمی دری که گرمایی زیادی داشت😣 احساس کردم میسوزم یهو یه نفر دست گذشت رو شونه ام و گفت کجا گفتم جایی که باید برم و مستحقش هستم گفت یعنی کجا؟ گفتم جهنم گفت بهت فرصت داده شد ازش استفاده کن✋ برگشتم ولی توجه به خواب نکردم حدود دو هفته به محرم مونده بود دوباره همون اتفاق ولی این بار نزدیک تر چهار قدمی در و همون صحبت ولی گفت این دفعه آخر هست برگردی دیگه میری داخل😣 وقتی بیدار شدم خیلی بهش فکر کردم از یکم محرم شروع کردم به تغییر خوشبختانه خیلی به خدا نزدیک شدم❣ این نزدیک شدنمو مدیون آقا امام حسین علیه السلام و آقا امام زمان ( عج ) هستم💚💚💚 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره حسینی شدن یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺محسن(طلبه)🌺 بسم الله الرحمان الرحیم بنده در خانواده نسبتا مذهبی رشد پیدا کردم☺️ البته خانو‌اده پدریم همه مذهبی بودن پر از طلبه و.... برعکس خانواده مادری که مذهبی نبودن شرایط جوری بود که در شهر مادری زندگی میکردیم بخاطر همین زیاد به خانواده پدریم نرفتم و چون پدرم برخلاف خانواده پدریش مقید زیاد نبود مثل اکثر دور بریام زیاد اهل نماز و مسایل مذهبی نبودم😉😔 برخلاف مادرم که نمازیش میخواند وچادری بود😇 تا شد برای انتخاب رشتم تو دبیرستان تابستونش تمام ذهنم برای انتخاب رشته بود تا عموم که روحانی بود از حوزه و طلبگی گفت خودمم تو وجودم عقاید مذهبی بود همین بود تا جرقه زده شد رفتم امتحان ورودی حوزه😇 دو دل بودم اصلا نخوندم رفتم قبول شدم برای مساحبه قبول شدم رفتم حوزه و بعد یه پسر مذهبی و خوش برخورد شدم❣ الان چند سالی هست که طلبم و در حد توانم دارم سربازی اقا امام زمان و تبلیغ اسلام میکنم😊 خیلی خوشحالم که اقا به من لطف کرد و منو بین این همه افراد انتخاب کرد😇 وقدر این فرصت که اقا بهم داد میدانم التماس دعا🙏 یاعلی👋 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹الناز🌹 بسم رب الشهدا درود به همه✋ من یه دختر 21 ساله ای هستم که از بچگی با اینکه خانوادم کمو بیش مذهبی هستن و خانواده شهید هستیم خیلی آزاد و بی قید و بند بزرگ شدم 😶 حجاب برام معنایی نداشت برای کسی آرایش نمی کردم و تیپ بزنم ولی می گفتم آدم باید دلش پاک باشه😕 هر از گاهی چادر میزدمو برمیداشتم ولی دوس نداشتم درکل بی حجاب بودم و فوق العاده شیطون و تخس🙈 گذشتو گذشت تا من رسیدم به دانشگاه سال دوم دانشگاه که شد از طرف دانشگاه اسم نوشتن برای راهیان نور میدونستم کجا میبرن و کجاست ولی نرفته بودم تعریفشو خیلی شنیده بودم😉 اواخر اسفند 94 بود که راهی شدیم سمت جنوب کشور(انشالله شهدا همه رو دعوت کنن ببینن هرچی تعریف کنم کمه)😔 رسیدیم جنوب رفتیم داخل قرارگاه صبحش راهی شلمچه شدیم وای عجب جایی رعشه افتاده بود توی بدنم زندگیم داشت مرور میشد،مشکلاتم کارام طرز فکرم همه چی😔 شروع کردم به تحقیق درمورد چادر و اسلام اونجا یه دفترچه هایی از طرف شهدا بهمون هدیه دادن ولی باز حالمو درک نمیکردم تا اینکه برگشتیم شهرمون ..... یه شب حالم بد بود بخاطر مشکلاتم فوق العاده زیاد انقدری که من که حتی نماز نمیخوندم ساعت 3 نصفه شب وضو گرفتم سر جانماز فقط گریه میکردم😭 اونجا بود دفترچه رو برداشتم و شروع کردم عهد بستن با شهدا و خانوم زهرا (س)✋ از فرداش چادر پوشیدم و سعی کردم نماز بخونم همه تعجب کرده بودن دختر اوس علی چی شده چادری شده چی شده انقدر یهویی عوض شده😳 خیلی از دوستام بخاطر محجبه شدنم ازم فاصله گرفتن یکی شون خیلی واضح گفت اگه چادرتو گذاشتی کنار بیا بریم بیرون😔 ولی من عهد بستم با بی بی سرم بره قولم نمیره پای حرفم میمونم هرچی تو بگی خانومم☝️ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره حسینی شدن امام جمعه، از زبان یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸محسن(طلبه)🌸 سلام✋ در دوران کودکی در یه خانواده نسبتا مذهبی بزرگ شدم چون در روستا کوچک زندگی میکردم از اسلام فقط به نماز و روزه بسنده میکردم زمان گذشت و در دبیرستان رشته انسانی خوندم و جز افراد برجسته مدرسه بودم گذشت یه مجلسه سخنرانی و روضه شرکت کردم جرقه زده شد💥 و سیم قلبم به معدن نور وجود مقدس امام زمان وصل شد💚 زندگیم از تارکی به نور وارد شد خیلی مشتاق حوزه شدم و از دانشگاه نفرت داشتم، تصمیم خود را برای اینده ام گرفته بودم میخواستم برم برای ورودی حوزه😇 اما خانواده مخالفت کردن چون درسم خوب بود و کسی دور بریام حوزوی نبودن😔 هرجوری بود خانواده رو راضی کردم به حوزه رفتم درس را خیلی خوب خوندم و موفق بودم😊تبلیغ رو خیلی دوست داشتم❣ پیگیری کردم و بعد گذشت امام جمعه یک شهر شدم و تو کارم موفق و در حال حاضر درحال تدریس حوزه هستم همه این ها برمیگرده به اول داستان اون مجلس روضه و نگاه امام زمان💚 عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313