eitaa logo
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
1هزار دنبال‌کننده
615 عکس
272 ویدیو
1 فایل
مقام معظم رهبری: "نگذارید غبارهای فراموشی روی این خاطره های گرامی را بگیرد...... هدف ما ارائه و ترویج فرهنگ ارزش های دفاع مقدس می باشد با این نیت اقدام به راه اندازی کانال خاطرات فراموش شده نموده ایم @Alireza_enayati1346
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌ وعرض ادب این روزهاکمتر در حضور عزیزان هستم سعی می کنم قدر ایام سوگواری شهید دشت نینوا را بدانم کی میدونه آخرش کارش به کجا میرسه؟ دنیا دار ابتلاست گویند "حر بن ریاحی" اولین کسی بود که آب را به روی امام بست واولین کسی بود که در راه حسین جان داد از آن طرف هم "عمر بن سعد"اولین شخصی بود که به امام نامه نوشت ودعوتش کرد برای آنکه رهبرشان شود واولین شخصی بود که تیر را به سمت امام زمانه خودش پرتاب کرد چطور میشه در این دنیا بر کسی خرده گرفت وخودمان را نادیده بگیریم؟ همیشه گفتم ومی گویم یک سال انتظار می‌کشم تا محرم ارباب بیاید وباز هم منتظر شب‌ تاسوعا وروز تاسوعا هستم تا همه درد دلها را به سقای دشت کربلا بگویم در روزی که ارمنی ها حاجت می‌گیرند برای همه حال خوب طلب دارم اگر حال خوبی دست داد برای شما بزرگواران"عافیت" و"عاقبت به خیری" طلب میکنم شما هم این بنده عاصی را دعا کنید ملتمس دعا عنایتی کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
امیر سرلشکر خلبان شهید منصور محمدی آزاد یکی از خلبانان شهید نیروی هوایی ارتش است که هشتم اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۱ در محله بهارستان و در یک خانواده مذهبی و متدین چشم به جهان گشود. دوران ابتدایی و دبیرستان را در زادگاهش گذراند و پس از پایان دوران متوسطه با اخذ دیپلم در سن ۱۹ سالگی در آزمون ورودی دانشکده افسری نیروی هوایی ارتش شرکت و در آن پذیرفته شد. منصور پس از ورود به نیروی هوایی ارتش دوره مقدماتی پرواز را در دانشکده خلبانی گذراند و برای طی دوره تکمیلی به ایالت تگزاس در آمریکا اعزام شد.   او در طول تحصیل در ایالت تگزاس آمریکا علاوه بر تیزهوشی و علاقه به درس‌های خلبانی از انجام فرائض دینی نیز غافل نمی‌شد و در آن جا نیز یک فرد متدین و با ایمان بود. تحصیلاتش که به پایان رسید و پس از بازگشت به ایران خلبان جنگنده اف ۵ شد. منصور دوره‌های خلبانی با جنگنده یا خلبان شکاری را نیز در ایران طی کرد تا نامش به عنوان خلبان یک جنگنده در تاریخ ارتش ثبت شود. منصور با پیروزی انقلاب اسلامی با تلاش‌های بسیار به درجه استاد خلبانی رسید و در گردان آموزش مشغول به کار شد. او به عنوان یکی از اساتید با تجربه در پرواز  ۲۷۷ ساعت پرواز را در کارنامه خود ثبت کرده بود. او شاگردان بسیاری را آموزش و راهی پرواز با جنگنده‌های نیروی هوایی ارتش کرد تا هر کدام با تلاش و پشتکار بالای خود از کیان ایران اسلامی حراست کنند. او همانند سایر همرزمانش با یک دختر اصیل ازدواج کرد که حاصل آن دو فرزند است. او با روحیه سلحشوری و تعهد فراوان همواره آماده رزم با دشمنان بعثی بود و تا روز شهادت بیش از ۲۸ مأموریت برون مرزی انجام داد. شهید محمدی آزاد چه مشاغلی برعهده داشت؟ امیر شهید منصور محمدی‌آزاد تا پیش از شهادت خود مسئولیت‌هایی همچون  افسر خلبان شکاری گردان ۲۱ شکاری و تاکتیکی پایگاه دوم شکاری، رئیس دایره و یکنواختی عملیات پایگاه دوم شکاری، رئیس شعبه طرح عملیاتی پایگاه چهارم شکاری را برعهده داشت.  امیر سرلشکر خلبان شهید منصور محمدی‌آزاد یکی دیگر از تیزپروازان نیروی هوایی ارتش بود که چهارم اسفندماه سال ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو در یک عملیات برون مرزی با شجاعت کم نظیر اهداف نظامی در عمق خاک عراق را بمباران و خسارت زیادی به دشمن وارد کرد. اما هنگامی که در حال بازگشت به پایگاه خود بود توسط ضد هوایی دشمن مورد اصابت قرار گرفت و پس از خروج اضطراری به شدت مجروح شده و به اسارت بعثی ها درآمد. این اسارت زیاد طول نکشید و پس از چند ساعت شهد شیرین شهادت را نوشید. به پاس رشادت های این شهید بزرگوار به خانواده او نشان درجه ۲ فتح اهدا شد. پیکر این شهید بزرگوار پس از گـذشت ۱۷ سال، در مرداد ماه ۱۳۸۱ به همراه ۵۷۰ شهید دفاع مقدس به وطن بازگشت و در قـطعه شهدای نیروی هـوایی بهشت زهرا به خاک سپرده شد. شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله و شفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت سیزدهم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸خرمشهر دریایی از خون سروان سعدی فرحان الکرخی هنگامی که رهبری (بعث) احساس کرد که اهالی خرمشهر در میان ما ایجاد خطر می کنند، دستورات محرمانه ای به فرمانده لشکرها و تیپ‌ها صادر کرد و اعلام کرد از طریق ترورهای محرمانه این گونه افراد را از میان بردارند. از این رو هر شب سرهنگ دوم ستاد عزیز العلی با تعدادی سرباز برای دستگیری هر فرد خرمشهری مشکوک عازم می‌شد. آنگاه این شخص یا اشخاصی دیگر به دور از چشم اهالی شهر اعدام می شدند. هر شب چنین صحنه ای به طور محرمانه تکرار می‌گردید تا جایی که شهر دچار بهت گردید و تعدادی از اهالی برای نجات از این وضعیت به سوی واحدهای ایرانی فرار کردند یا داخل به ایران بازگشتند. به خاطر دارم در یکی از شبها که سرهنگ عزیز العلی مست بود، به او گفته شد جناب سرهنگ آیا امشب هم برای شکار می رویم؟ جواب داد امشب دنبال شکار ویژه ای هستم منظور او از شکار مخصوص تجاوز به ناموس مردم در خرمشهر بود. او گفت: درست است که من امشب در پی ترور کسی نیستم؛ اما از شما میخواهم که کارتان را درباره اسامی باقی مانده دنبال کنید. شیوه کار آنها به این ترتیب بود که ابتدا از طرف خبرچین ها فهرستی از اسامی افراد مشکوک تهیه می‌شد؛ سپس شبانه به سراغشان می رفتند و بدون اطلاع خانواده هایشان دستگیرشان می کردند. در این زمینه تعدادی از شهروندان خرمشهری همکاری داشتند و در قبال خلاص شدن از افراد مشکوک مبالغ هنگفتی به آنها داده می شد. اما هنگامی که همه افراد مشکوک تصفیه شدند، نوبت به ترور کسانی رسید که با ما همکاری می‌کردند ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت س
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت چهاردهم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸خرمشهر دریایی از خون سروان سعدی فرحان الکرخی در شب هفتم مارس ۱۹۸۱ زنگ تلفن به صدا درآمد، سرهنگ خلیل شوقی، که آن طرف خط بود. درباره مسائل مختلفی صحبت کردیم. بیشتر صحبت ها درباره خرمشهر و حوادثی بود که در این شهر اتفاق افتاده بود. او از من پرسید: آیا چیزی هم برای منزل برداشته ای؟ گفتم: در واقع چیزی به دست نیاوردم، اما خیلی علاقه دارم. گفت: بازی در نیاور. گفتم: شوخی نمی‌کنم. حقیقت را می گویم. گفت: من همین دیروز یک کامیون پر از تلویزیون و یخچال و دستگاه های تهویه برای منزل فرستادم. گفتم: به نظر می‌رسد بخت و اقبال، این مرتبه به شما روی آورده است. با خنده گفت شانس به همه روی آورده، اما ظاهراً شما روی خوشی به آن نشان نداده اید. گفتم: باید امتحان کنم. شما یک کامیون وسیله برای ما بفرست تا آخر سر نتیجه آن را ببینم. فردا صبح سرباز وظیفه یوشع ذالنون که فردی مسیحی بود، آمد و گفت: جناب سروان یک کامیون پر از اثاث آمده است. ناگهان از جا پریدم و بدون اینکه لباسهای نظامیام را بر تن کنم خارج شدم و به راننده گفتم بیا اینجا. اینجا را نگاه کن. محل مناسبی است، حرکت کن. کامیون به سوی یک انبار مانند که برای مخفی شدن در نظر گرفته شده بود حرکت کرد و سربازان کالاهای مسروقه را از آن پایین آوردند. یکی از آنها فریاد زد جناب سروان اگر قصد فروش آنها را داری من اولین خریدارم. گفتم نه خیر؛ آنها را به بغداد می‌برم و در آنجا می فروشم. زندگی نظامی ما در داخل خرمشهر آلوده به انواع ناپاکی‌ها و پلیدی ها شده بود. همه ما در مسیر جریانی حرکت کردیم که از بالا هدایت می‌شد. این رهبری بود که به ما اجازه غارت شهر را داده بود. این رهبری بود که دستور داد شالوده خرمشهر را نابود کنیم. کامیون ایفا به شماره ۳۳۶۵۳۳ به سوی بغداد حرکت کرد. ایستگاه های بازرسی و کنترل در طول راه به ظاهر مخالفت می کردند؛ اما من می گفتم که جناب فرمانده لشکر این اجازه را به من داده است. یکی از مسؤولان کنترل به من گفت: جناب سروان این کار نوعی شوخی است، هر چه دوست دارید ببرید، شهر مال خودمان است و این کالاها به مردم عراق تعلق دارد. با لبخند به او گفتم حالا شدی یک هموطن مخلص. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
گفتند شش کلاس سواد داره سراغ ناهار خوردن کارگران را گرفت چقدر مسخره کردند گفت:مردم طوری نشوند،اگر اینجوری باشه خودم پشت فرمون می نشیم مسخره کردند رفت به سیل زدگان کمک کنه گفتند شوآف است به محافظان تو سیل گفت:بروید من هوای شما را دارم مسخره اش کردند مغازه دار سنندجی شکلات تعارفش کرد کاری کردند که اصلا معلوم نشد کجا رفت نماز می‌خواند گفتند ریا کار خلاصه هر قدمی برداشت ،تهمت زدند ،مسخره کردندو...... حالا یکی شده رئیس جمهور ده روزه هیات گردی داره(به به) شکلات وآبنبات برای نوه اش میخره(به به) یک بار بعد از رئیس جمهور شدن نیومده با رسانه ها حرف بزنه(به به) با مردم که از روی کاغذ حرف میزنه وسطش میگه ولش کن تو سایتم می‌گذارم خودتان بروید بخوانید(به به) این روزها واقعا راستی امشب ظریف چی گفت؟ سندی که نخوانده امضاء نکرد؟ راستی روز رای گیری یادتون دو انگشت ظریف را روی سر دکتر پزشکیان یک ضرب المثل قدیمها می‌گفتند:چی بود؟ یادم رفت ،کارشناسان کمک می‌کنند آهان یادم اومد تشکر از کارشناسان "سالی که نکوست از بهارش پیداست کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
تا الآن آقای پزشکیان در تبلیغات قبل از انتخابات برنامه و هدفی را اعلام نکرده و در حاضر در کنفرانس خبری و مصاحبه مجبوره برای پاسخ به سوالات قول و وعده کاری بدهد از آنجا که هیچ مسئولیتی را نمی‌خواهد بپذیرد از مواجه با خبرنگاران طفره میره و کسانی مثل ظریف که از نظر قانونی هیچ وظیفه ای را برعهده ندارند صحبت می‌کنند که اگر احیانا قول و وعده کاری دادند و نتونستند انجام دهند آقای پزشکیان خواهد گفت من قول ندادم ظریف قول داده و خودش باید پاسخگو باشد و ظریف هم خواهد گفت من کاره ای نبودم و اختیاراتی نداشتم و نظر شخصی ام را بعنوان یک شهروند گفتم و در نتیجه کسی را نخواهند توانست پاسخگو کنند و بازی کی بود، کی بود، من نبودم را راه می‌اندازند و این وسط زمان کشور و بیت المال هدر خواهد رفت و مردم باید با تحریم‌ها و گرانی سرو کله بزنند و دست و پنجه نرم کنند، این شورای راهبردی شان هم شعبده بازی است برای اینکه مجلس را برای رای اعتماد وزرا در مقابل عمل انجام شده قرار دهند و این شورای راهبردی را آنقدر ارزش‌گذاری کاذب می‌کنند و اهرمهای فشار در پشت پرده ایجاد می‌کنند که کسی حتی مجلس هم نتواند بر خلاف نظر این شورای نظر دهند. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
سرلشکرشهید حسین سامی مقام پس از ۴۴سال از مأموریت پر افتخار برگشت. سرلشکر شهید حسین سامی مقام متولد ۹ خرداد ۱۳۱۵ در سمیرم اصفهان بود. او در سال ۱۳۳۷ به استخدام ارتش ایران در آمد و در سال ۱۳۵۹ به دست گروهک ضد انقلاب در منطقه سردشت به شهادت رسیده بود. پس از اتمام دیپلم وارد دانشکده افسری شد، او به دلیل شغل نظامی که داشت مدتی در شیراز، خارک، تبریز و مقصد آخر نیز در سنندج زندگی می‌کند پدر حسین به همراه برادر راهی آبادان و در شرکت نفت مشغول کار می‌شوند، اما از بد روزگار پدر از بالای تانک نفت می‌افتد و بخاطر مشکلات جسمی قادر به ادامه کار نیست و راهی دیار خود سمیرم می‌شود تا زمین‌های کشاورزی خود و برادر را احیا کند و برادر به تنهایی در آبادان می‌ماند. بعد از مدت‌ها پدر مریض می‌شود و از دنیا می‌رود. حسین سامی‌مقام از ۵ سالگی در کنار عمو و زن عمو یزرگ میشود. مادر حسین ازدواج می‌کند و فرزندان در خانه عمو بزرگ می‌شوند حالا نه دست نوازش پدر است که نوازشگر شانه‌های پسر باشد و نه سایه پر مهر مادر که لحظه‌های کودکی را قربان صدقه فرزند شود. در سال ۱۳۴۲ و در سن ۲۷ سالگی در آبادان ازدواج کرد و صاحب سه فرزند یک دختر و دو پسر می باشد. و دخترشان نیز متخصص بیهوشی هستند . دو پسر آن شهید عزیز و گرانقدر یکی فوق تخصص کلیه ودیگری دندانپزشک هستند شهید سامی مقام دوره های تفنگداری دریایی و رزم آبی ‏ـ خاکی در کشور انگلیس گذرانده بود و در نیروی دریایی خدمت می کرد به نیروی ‏زمینی منتقل شد او در نبرد‌های داخلی با منافقان همیشه پیش قدم بود و به علت ابراز فداکاری و لیاقت در نبرد با منافقان پلید، به ‌‏۶ ماه ارشدیت مفتخر شد. ‏ سرانجام در تاریخ ‌‏۱۳۵۹/۰۵/۱۵ همزمان با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان برابر ‏ابلاغ تیپ مهاباد پادگان سردشت، از لشکر ۶۴، به همراه ۱۰ نفر دیگر از ‏جان بر ‏کفان ارتش به شهادت رسید و دموکرات موقع ‏فرار پیکر پاک شهدا را از کوه پرت ‏می‌کند و جنازه‌ای به دست خانواده نمی‌رسد.. تفحص پیکر شهید حسین سامی مقام پس از ۴۴ سال وبرگشت از مأموریت پرافتخار در منطقه شمال غرب کشور تفحص و هویتش با کارت شناسایی مشخص شد. شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله و شفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت چ
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت پانزدهم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸خرمشهر دریایی از خون سروان سعدی فرحان الکرخی کامیون به سوی بغداد حرکت کرد. من در شهر النشوه از کامیون پیاده شدم و با اتومبیل سواری خود عازم شدم. به راننده گفتم در میدان پرواز بغداد منتظرت هستم. گفت: چشم جناب سروان به میدان پرواز بغداد رسیدم. در آنجا منتظر کامیون شدم. چند بار داخل کافه ای شدم و شراب نوشیدم اما کامیون نیامد. سرانجام به خانه ای در خیابان اندلس رفتم. در آنجا هنگام شب زنگ تلفن به صدا درآمد گوشی تلفن را برداشتم. سرباز راننده بود. گفت: جناب سروان من در بیمارستان العماره بستری هستم. از جا پریدم، خدایا برای چه؟ چه شده است؟! با گریه گفت جناب سروان هواپیماهای ایرانی یک ستون نظامی را که از شمال به سمت جنوب در حرکت بود بمباران کردند. جناب سروان تمام وسایل با کامیون سوختند. گفتم: برای چه احمق، بی‌شعور چرا به جای وسایل خودت نسوختی؟ من وسایل را میخواهم، فهمیدی؟ من وسایل را میخواهم این سرباز که عارف البصری نام داشت و از اهالی الحانیه بصره بود، از بیمارستان فرار کرد؛ چون به شدت زخمی شده بود، دکتر اجازه ترک بیمارستان را به او نداده بود. نامبرده برای اینکه سرهنگ خلیل شوقی و مرا راضی کند دوباره برای سرقت کالا به خرمشهر باز گشته و در آنجا مستقیماً نزد سرهنگ خلیل رفته بود. این مرتبه آنچه را سربازان دزدیده بودند گرفته و یک کامیون پر از وسایل و کالاهای با ارزش برای من فرستادند و به خودم تحویل دادند که ببرم. در منطقه النشوه و در ایستگاه بازرسی و کنترل، مسؤول ایستگاه خواستار بازرسی از کالاها و ارزش آنها شد و سؤالاتی را مطرح کرد. در همین هنگام فرمانده لشکر که با تعدادی از محافظانش از آنجا رد می‌شدند به مسؤول بازرسی گفت: به این کامیون اجازه بدهید برود. با صدای بلند گفتم جناب فرمانده خیلی ممنونم؛ جناب سرهنگ عزیز العلى رئيس استخبارات سپاه سوم شخصاً به من اجازه خارج کردن این وسایل را داده اند. او گفت پسرم اشکالی ندارد هر چه میل دارید بردارید. راز پیروزی ما در این است که روحیه شما همچنان بالا باقی بماند. دشمن را تا آنجا که ممکن است باید تحقیر و غارت کرد. این سخنان فرمانده لشکر و دیدگاه او بود. سربازان و زیردستان هم که به آنها این گونه چراغ سبز نشان داده می شد، دست به هر کاری می زدند. هنگامی که همان سرباز راننده قبلی به منطقه القرنه رسيد، تلفنی با من تماس گرفت و گفت جناب سروان کامیون پر از انواع وسایل است، امیدوارم مرا به خاطر مرحله گذشته ببخشید. گفتم: تو را می بخشم به شرط اینکه امشب خودت را به بغداد برسانی گفت: ان شاء الله جناب سروان سعی می.کنم امشب خودم را به بغداد برسانم و کالاها را در میدان علاوی الحله بفروشم. با خود می گفتم با مبلغ زیادی که از راه فروش این وسایل به دست می آورم، یک دستگاه خانه زیبا در مرکز بغداد می‌خرم. سعادت بزرگی بود، من در ذهنم یک خانه زیبا را در منطقه کرخ بغداد تصور می‌کردم که فتح و غارت خرمشهر علت اصلی خرید آن شده بود. با خود می گفتم: شانس به تو هم روی آورد، خانه جدید، ماشین نو، خانم جدید؛ دیگر از خرمشهر چه میخواهی؟ اما مثل اینکه یکی به من گفت: مصیبتهای عده ای مغلوب ممکن است برای عده دیگر فایده هایی داشته باشد. اما ما باید مراحل بعدی را هم مدنظر می‌داشتیم... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت شانزدهم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸خرمشهر دریایی از خون سروان سعدی فرحان الکرخی با خود می گفتم ایرانی ها شهرشان را مطالبه می کنند و به زودی مواضع ما را به آتش خواهند کشید و از روی‌ جنازه های ما خواهند گذشت. در این باره به خود جواب دادم از ما خواسته اند که خوش باشیم. نباید به فکر دوران سخت بود و ناامید شد. رهبر ما دشمنانش را با سلاح های سرّی شیمیایی و میکروبی و موشکهای زمین به زمین که تا تهران هم برد دارند نابود خواهد کرد. سه ماه از خرید خانه ای که من آن را با فروش اموال مسروقه از خرمشهر صاحب شده بودم گذشته بود که یک حادثه بزرگ مرا به خود آورد. خانه ام دچار یک آتش سوزی بزرگ شد و تمام وسایل زندگی همسر و فرزندانم در آن سوختند. وقتی به منزل آمدم تنها مشتی خاکستر دیدم. تمام وسایل شخصی ام سوخته و باد آنها را با خود برده بود. یکی از خانمها گفت: پسرم بقای عمر خودت باشد. همسر و فرزندانت به محض اینکه به بیمارستان انتقال یافتند از دنیا رفتند. ما خیلی تلاش کردیم اما از سرنوشت نمی‌توان فرار کرد. پس از ده روز به خرمشهر بازگشتم. به دوستانم گفتم ما در وهم و خیال باطل به سر می‌بریم. برادران! برای من این یقین حاصل شده است که هر کس میخواهد خودش و خانواده اش سالم بماند باید وسایلی را که از خرمشهر به غارت برده برگرداند و گرنه دست تقدیر به شدت از او انتقام خواهد گرفت. یکی از آنها در جواب گفت: این حرفها اوهام است. همه در غارت خرمشهر دست داشته‌اند. من خودم به افراد ناشناسی برخورد کردم که می‌گفتند این وسایل پیشرفته برای مقامات بالاست. گفتم: این غیر ممکن است. آنها به این وسایل احتیاجی ندارند. اگر چیزی بخواهند با هواپیما از خارج برایشان می آورند. گفت: آنها می‌گویند این وسایل یادگاری پیروزی است، به همین خاطر، افرادی را اعزام کردند تا وسایلی را برای آنها ببرند. این گونه صحبت‌ها وقت ما را تا پاسی از شب گرفت. خرمشهر در آن روزها به خاطر زخمهای خونینی که بر پیکر داشت ناله می‌زد و سربازان ما آن را به بازیچه گرفته بودند و چون سگ‌های وحشی و گرسنه رها شده بودند و خوش‌ می‌گذراندند. هیچ قانونی برای ممانعت از سرقت در این شهر وجود نداشت؛ بلکه هر فرد نظامی در هر درجه و مقامی برای تقرب بیشتر به رهبری و‌اظهار نهایت وفاداری به او، دست به سرقت و غارت می‌زد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
حاج اسکندر خیلی شجاع بود و سر نترسی داشت. با اینکه نیروی تدارکات بود و کار و وظایفش به خط اول ارتباطی پیدا نمی کرد، اما عملیات که می شد همیشه قدم به قدم در خط اول نبرد می رفت و کارهای تدارکاتی اش را در همان خط اول انجام می داد. قبل از کربلای پنج بود، آمد پیش من، گفت: حاج قاسم من دیگه نمی خواهم در تدارکات باشم، من را بفرستید در گردان. گفتم: یعنی چه؟! کسی نمی تواند کار تو را انجام بدهد! دیدم حالش بهم ریخت. حال غریبی داشت. ناآرام بود، بی تابی می کرد. اشک می ریخت و می گفت: من می خواهم برم گردان! کار حاج اسکندر در تدارکات منحصر به فرد بود. کسی جز خودش از عهده آن بر نمی آمد. همچنین قبل از عملیات تعدادی از فرمانده گردان ها درخواست داده بودند تا حاج اسکندر رابط گردان ها با تدارکات باشد و آنها دیگر مستقیماً با تدارکات ارتباطی نداشته باشند. ....از طرف دیگر حاج اسکندر چهل سال سن داشت و چشم هایش کم سو شده و دیگر چابکی یک جوان عملیاتی را نداشت. همه اینها باعث می شد که اجازه ندهم اسلحه دست بگیرد و با گردان ها پیش برود. هرجور بود آرامش کردم و گفتم: حاجی من اجازه نمی دهم شما با گردان بروید. وقتی دید حرف من یکی است و راضی نمی شوم، گفت: پس اجازه بدهید کاری بکنم. گفتم چه کار؟ گفت:.... ....گفت: چون در این عملیات بین ما و دشمن کانال ماهی است و یکی، دو روز اول عملیات امکان انتقال ماشین هاى تدارکات نیست، من چند نفر از طایفه بندی هندل را با خودم ببرم ماشین های جا مانده عراقی ها را راه بیاندازیم، تدارکات عراقی ها را هم جمع کنیم و بلافاصله کار تدارک رزمنده [ها] را از همان جا شروع کنیم! دیدم این جور راضی می شود. گفتم: سخته ولی شدنی هست. اما با من هماهنگ باش. خلاصه رفت تا طرحش را عملیاتی کند. تا قبل از عملیات چند باری آمد و گزارش داد که چه کار کرده است. ده نفر راننده آماده کرده بود. کسانی که می توانستند هر ماشینی را بدون کلید روشن کنند. شب عملیات شد. حاج اسکندر یک بی سیم چی خواست تا در ارتباط باشد. رمز عملیات که گفته شد، پشت بی سیم گفت: با خط شکن ها برم؟ گفتم: نه! رفت تا نقطه رهایی. گفت: برم. گفتم: نه، شما برو سمت اسکله، جایی که بچه ها از قایق پیاده می شن، کمک کن بچه ها از قایق ها پیاده بشن. چک کن، کسی اسلحه اش در آب نیافته و بی مشکل پیاده بشن. دوباره بی سیم زد من کنار اسکله هستم، همه نیروها پیاده شدند، همه رفتند. گفتم: خیلی خوب، حالا برو! با یه حالت خاصی گفت: من دیگه رفتم، خداحافظ. این آخرین جمله ای بود که پشت بی سیم گفت، یکی دو دقیقه بعد بود که آن گلوله ى توپ آمد.... راوی: رزمنده دلاور سردار قاسم سلطان آبادى کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
دوازدهم مهر ۵۹ بود که امیر به خرمشهر برگشت. گاهی اوقات آموزش‌هایی از رادیو در مورد نکات ایمنی پخش می‌شد. مثلاً اعلام می‌کردند زمانی‌که صدای هواپیما یا سوت خمپاره را شنیدید، در سه حالت می‌توانید روی زمین خیز بروید تا حداقل از برخورد مستقیم گلوله در امان باشید. ‌من، عبدالحسین و امیر بیکار بودیم. همه‌ی دوستان ما شهر رفته بودند. چند نفر پیرمرد در شهر مانده بودند. آموزش‌ها را که از طریق رادیو پخش می‌شد به پیرمردها می‌دادیم تا در مواقع خطر آن‌ها را اجرا کنند. چند روز قبل عبدالحسین برای پیرمردی که سر کوچه ما بود توضیح داده بود که موقع حمله عراقی‌ها چه کاری انجام دهد. پیرمرد از نظر جسمی ضعیف بود. از قضا همان روز دوازدهم، هواپیماها شهر را با راکت و موشک بمباران کردند و بعضی از راکت‌ها به مناطق حساس خوردند. پیرمرد همسایه رفته بود مسجد جامع تا آذوقه تهیه کند. در راه برگشت هواپیماها به شهر حمله کردند و یکی از راکت‌ها نزدیک او اصابت کرده بود. او هم سعی می‌کند سینه‌خیز برود و روی زمین بخوابد. پاهایش را از هم باز می‌کند و دست‌هایش را روی سرش می‌گذارد اما قبل از این‌که خم شود ترکشی به باسن او می‌خورد. البته شانس آورده بود که ترکش کمانه کرده و به پشتش خورده بود. عرب‌ها به باسن می‌گویند «عزّ». پیرمرد بعد از خوردن ترکش درحالی‌که دستش به پشتش بود داد می‌زد «آی عزّی»، «آی عزّی» این شد تکیه کلام ما و بعد از آن هر وقت راکت به زمین می‌خورد، بچه‌ها به شوخی این عبارت را به کار می‌بردند و پیرمرد همسایه را نیز به خاطر این ترکش حسابی اذیت می‌کردیم. آن روز بعد از این‌که هواپیماها شهر را بمباران کردند و رفتند، سراغ پیرمرد رفتیم. صاف ایستاده بود و نمی‌توانست کاری بکند و فقط داد می‌زد. یک جیپ ژاندارمری را با خواهش و تمنا نگه داشتیم و سوارش کردیم تا پیرمرد را به بهداری ببرند. راوی: آزاده سرافراز غلامرضا رضازاده (کوچکترین اسیر جنگ ایران و عراق از ماه اول جنگ در خرمشهر) برگرفته ازکتاب: "اسیر کوچک" کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت هفدهم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸خرمشهر دریایی از خون سروان سعدی فرحان الکرخی یک روز به فرمانده تیپ گفتم: جناب فرمانده آیا شما واقعاً معتقدید که تاریخ فعالیتهای ما را ثبت خواهد کرد؟ با ناراحتی جواب داد اگر تاریخ چنین فداکاریها و قهرمانی هایی را ثبت نکند، پس چه خواهد نوشت؟! اگر تاریخ این قهرمانی ها و این گونه مردانی را که با تفنگ‌هایشان مجد و عظمت آفریدند به خاطر نسپارد، لعنت بر او. این موفقیت‌ها را باید با کلماتی از نور در تاریخ نوشت! محمره (خرمشهر) بازپس گرفته شد. تاریخ، این زمان و مردانی را که در بازپس گیری آن سهیم بوده اند به خاطر خواهد سپرد. فرمانده لحظه ای سکوت کرد و گفت: اشتباهاتی هم رخ داده است؛ هر جنگی اشتباهاتی دارد. ولی باید گفت: محمره افق روشنی را در مقابل ما پدیدار می سازد. ما این شهر را به بزرگترین زرادخانه خاورمیانه از نظر سلاح و مهمات، غذا و دیگر وسایل تبدیل کرده ایم. از محاصره و از مرگ - در صورتی که ما حمله کردیم و یا آنها حمله کردند - نترسید! امروز روز مبارزه بزرگ تاریخ است. مبارزه ای که در سایه آن سرنوشت امت عربی رقم خواهد خورد. ما به اینجا آمده ایم تا بر امپراتوری توسعه طلبانه فارسی مهر پایان بزنیم و بر ویرانه های آن امپراطوری عربی را احیا کنیم. امروز روز عربیت است، روز نسل عربی، روز رقم خوردن آینده عربی. در محاسبات ما سود و زیان جایی ندارد، مهم این است که ایرانی‌ها را از این منطقه فراری داده ایم و تاریخ باید موضع خود را درباره این قضیه مشخص کند. ما خدا را به خاطر این پیروزی سپاس می گوییم. محمره همچنان به عنوان شهری که سمبل عزت عرب است باقی خواهد ماند. به خاطر دارم که در اواخر حضور ما در خرمشهر، دستورات، بسیار قاطع و شدید بود و نسبت به اعدام هر شخص مشکوک تصریح داشت. یک روز دستگاههای اطلاعاتی ما به وجود شبکه ای از اهالی پی بردند که با سپاه پاسداران انقلاب همکاری می‌کردند. این شبکه شامل ۲۴ نفر می‌شد که نه نفر آنها زن و پنج نفر دیگر افراد سالخورده بودند. بعد از گذشت یک هفته تحقیق و بازرسی همراه با انواع شکنجه ها همه از دنیا رفتند. از یکی افراد مربوط به این قضیه سؤال کردم: ماجرای آنها به کجا کشید؟ با خونسردی جواب داد: زیر شکنجه از دنیا رفتند، اما به هیچ وجه چیزی اعتراف نکردند. سرلشکر فاضل براک مدیر سازمان امنیت گفت مردن برای آنها بهتر است از زندگی در فضایی که سرشار از آزادی و دمکراسی است! پایان قسمت هفدهم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمد نبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت هیجدهم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸▪︎ خرمشهر و آن دوران سیاه سرهنگ دوم ستاد سلام نوری الدلیمی هنگامی که در خرمشهر حضور داشتیم دستوراتی به ما رسید مبنی بر اینکه باید چنین کسانی را مسموم کرد. هدف، خلاص شدن از افراد حاضر در خرمشهر و همچنین گسترش جو رعب و وحشت در میان آنها بود. از سوی دیگر فرماندهی در میان سربازان و اهالی این خبر را شایع کرد که ایرانی ها قصد دارند آبها را مسموم کنند. روز بعد گروهی به راه افتادند و در کمال خونسردی نسبت به ریختن سم در آبها و حوضچه هایی که احشام و حیوانات از آن آب می خوردند، اقدام کردند. اما ظاهراً یک نفر عراقی به نام ستوان وظیفه عدنان صابر البصری با اهالی تماس می‌گیرد و آنها را در جریان حیله و فریب فرماندهی قرار می دهد. آنها از نوشیدن آب امتناع می کنند، اما نمی توانند مانع حیوانات و احشام خودشان بشوند. ستوان مذکور نیز به ایران پناهنده شد و بدین ترتیب، سحر ساحر به خودش بازگشت و اهالی علاقه بیشتری به انقلابشان پیدا کردند. ¤¤¤¤ من از افراد تیپ دهم زرهی بودم و در ابتدای جنگ درجه سروانی داشتم. در ساعت پانزده روز ۱۹۸۰/۹/۷ نیروهای واحد ما اقدام به یک حرکت نظامی سریع کردند و توانستند اهداف مورد نظر یعنی پاسگاه های مرزی سرنبت، پیر علی، تفقل زین القوس و الشکره را تصرف کنند. در واقع این مناطق سرزمین خشک و بی حاصلی بودند که اثری از وجود انسان در آنها به چشم نمیخورد و بیشتر اراضی رملی، یعنی نامناسب برای کشاورزی بود. در آن هنگام سروان سلطان مطلک فرمانده گروهان اول تیپ زرهی با لبخندی گفت: به خاطر تصرف این اراضی به شما تبریک می گویم. به خدا سوگند اگر این منطقه را مفت و مجانی هم به من بدهند، در آنها پا نخواهم گذاشت. سپس پرچم عراق بر فراز این مناطق و پاسگاهها برافراشته شد و چند نفر مرزبان ایرانی که در یکی از پاسگاه ها حضور داشتند، اعدام شدند. نیروهای ما در آن منطقه بدون هیچ گونه مقاومتی پیشروی می کردند. ما در واقع از اصل غافلگیری استفاده کردیم؛ زیرا در آن هنگام ایرانی ها درگیر مراحل اولیه پیروزی انقلابشان بودند و بنا به اطلاعاتی که به ما رسیده بود در آن هنگام در میان آنها اختلافات حزبی وجود داشت. در ساعت ۶ صبح ۱۹۸۰/۹/۱۰ نیروهای لشکر سوم عراق پیشروی خود را به سوی اهداف تعیین شده آغاز کردند و توانستند پاسگاههای «هیله» و «مای خضر» را تصرف کنند. به خاطر دارم هنگامی که این دو پاسگاه به تصرف درآمد ماهر عبدالرشید که در آن زمان سرهنگ دوم بود و فرماندهی یک ستون زرهی را به عهده داشت از روی یک دستگاه تانک فریاد می‌زد "بر آنها بتازید به آنها حمله کنید امروز روز پیروزیهای بزرگ است از حرف و حدیث دیگران درباره آنها نگران نباشید. بکشید آنها را! سرشان را از بدن جدا کنید." ماهر عبدالرشید آنچنان احساساتی شده بود که سرنیزه ای را بیرون کشید و در مقابل سربازان فریاد زد این همان شمشیر سعد ابی وقاص است. این شمشیر قادسیه اول است. ماهر عبدالرشید سربازان ایرانی را که در پاسگاههای هیله و مای خضر حضور داشتند با همان سرنیزه به قتل رساند. سرنیزه ای که دست ماهر عبدالرشید بود با سرنیزه های معمولی تفاوت داشت. این سرنیزه در دانشکده نظامی به او اعطا شده بود و بسیار تیز و برنده بود. او با این سرنیزه سرگروهی از ایرانی ها را از تن جدا کرد. وقتی من پرسیدم: چرا او چنین کرد؟ در جواب به من گفته شد: سعد بن ابی وقاص نبرد خود را در قادسیه با زدن گردن ایرانی‌ها آغاز کرد و ما امروز مـی خواهیم اولین صفحات قادسیه را رقم بزنیم. پایان قسمت هیجدهم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
امروز درگذشت یا به تعبیری شهادت حاج شیخ احمد کافی است. صدای دلنواز و نوای جانفزای آن عالم واعظ شرح اشتیاق و درد هجرانش برای آسمانیان و زمینیان آشنا و جانگداز بود، هنوز هم در خشت خشت مهدیه تهران طنین افکن است. نام و یاد مرحوم کافی که روزها و شبهای زیادی را با حزن غریب و یمن قریبش بسر بردیم هنوز در دل و دیده همه عاشقان اهل بیت(علیهم السلام) و خاصه محبان امام عصر (عجل الله) جاری و ساری است. جا دارد به ذکر خاطره‌ای از ایشان از زبان عالم ربانی مرحوم آیت الله ناصری نقل کنیم: " در نجف با مرحوم کافی دوست بودم و دیرتر از ایشان به ایران برگشتم وقتی برگشتم دیدم آقای کافی در اوج شهرت و منبر است و زمانی که  وارد اصفهان شدم، آقای کافی هم در اصفهان بودند ، مردم دولت آباد به من گفتند؛ شما از دوستی خودتان استفاده کنید و از ایشان درخواست کنید منبری هم در این دیار داشته باشند  ، من به اصفهان رفتم و از ایشان دعوت کردم و ایشان به من گفتند :  آخرین منبر من ساعت دو و نیم شب تمام می شود تا دولت آباد چقدر راه است؟ گفتم : حدود چهل دقیقه .گفتند : من ساعت  سه و نیم نیمه شب  می آیم  و منبر می روم ! من با تعجب و بهت زده گفتم کسی آن موقع شب نمی آید و بالاخره بنا شد ایشان ساعت موعود به دولت آباد تشریف بیاورند و منبر بروند ، من شب جمعه دلشوره داشتم که نکند کسی نیاید و آبرو ریزی شود ساعت 11 شب به مسجد جامع رفتم و دیدم مسجد و خیابان جلوی مسجد جامع پر است و در نهایت مرحوم کافی ساعت سه و نیم منبر رفت و تا اذان صبح ادامه دادند  و سه شب این منبر برگزار شد و بعد منبر از سه ربعی، استراحت می کردند  و بعد می رفتند و خواب‌های ایشان بیش از دو الی سه ربع نبود ؛کافی  تب و عشق منبر داشت گویا می دانست فرصت او کوتاه است و وظیفه اش هم منبر است." روحش شاد کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
شهید علیرضا رضایی پس از ۲۰ سال شناسایی شد پیکر شهید «علیرضا رضایی» از شهدای دوران دفاع مقدس استان گلستان با انجام آزمایش DNA احراز هویت و شناسایی شد. این شهید در دهه ۸۰ به عنوان شهید گمنام در گلزار شهدای شیراز به خاک سپرده شده بود. ۲۲۰ شهید گلستان در حال حاضر مفقودالاثر و جاویدالاثر هستند. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
مادر یکی از شهدای مفقود الاثر به مشهد مقدس مشرف مى شود و از محضر امام هشتم (علیه السلام) تقاضا می‌کند که فرزندش برگردد پس از توسل؛ همان شب خواب مى بيند نوری وارد منزلشان در شیراز شده و همه جا نورانی است. بلافاصله با شیراز تماس تلفنی مى گيرد؛ به ایشان می گويند: بلی فرزندت پیدا شده و هم اکنون او را آورده اند. آن عزیز یک غوّاص بود که پیکرش در ساحل اروند رود پیدا شد. ما از این حادثه الهام گرفتیم که شهیدان نورهایی بودند که ما از دست دادیم، باید دوباره آن ها را جستجو کنیم، بیابیم .... راوی:سردار باقرزاده برگرفته از کتاب:کرامات شهدا، صفحه ٣۳ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمد نبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت نوزدهم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 خرمشهر و آن دوران سیاه سرهنگ دوم ستاد سلام نوری الدلیمی در آن زمان به خاطر فضایی که ایجاد شده بود، سربازان ما از روحیه بالایی برخوردار بودند. ما مرزها را پشت سر می گذاشتیم و خانه ها و روستاهای مرزی را غارت می‌کردیم و به ناموس مردم تجاوز می کردیم به ما درباره پیشروی دستورات مشخصی داده نشده بود. دستورات و اوامر بیشتر تابع هوی و احساسات برانگیخته شده بود. از این رو هنگام پیشروی به سوی ایرانیها ما تابع هیچ قانون و مقرراتی نبودیم. اما یک اصل ثابت نزد فرماندهی وجود داشت و آن این بود که هر کس بیشتر بکشد نسبت به رهبری وفاداری و خلوص بیشتری دارد. در تاریخ ۱۹۸۰/۹/۲۴ لشکر ما به حرکت خود به سوی اهواز ادامه داد. در آنجا نبرد شدیدی رخ داد اما برتری با نیروهای ما بود. هنگام فتوحات صدامی از مسائل اخلاقی هیچ خبری نبود. تانکهای ما مراکز غیر نظامی و نظامی را هدف قرار می‌دادند و آنجا را با خاک یکسان می‌کردند. انگار دوران نازیها تکرار شده بود. از ستوان صباح مهدی الکریم پرسیدم: درباره مناطقی که فتح می شود دستورات مشخصی وجود دارد یا نه؟ با صدای بلند خندید و گفت: جناب سروان هدف رهبری سرنگون کردن رژیم اسلامی است و این تاکتیک ها در ایجاد گرفتاری برای انقلاب اسلامی و بازداشتن آن از اهدافش بسیار مؤثر است. جناب سروان! به ما دستور داده شده است که اهالی را در همان مرز گردن بزنیم. حتى افسران جزء ما هم به قواعد بازی آشنا بودند. ما در حالی که مست بودیم به سوی فتوحات می تاختیم و تانکهای ما مملو از جعبه های شراب بود. در ۱۹۸۰/۹/۲۶ نیروهای لشکر سوم، پادگان حمید و کلیه تأسیسات آن را به تصرف خود درآوردند. قبل از آن نیز پاسگاه جفیر تصرف شده بود. روستاهای مرزی در زیر ضربات نیروهای ما که متشکل از لشکرهای اول، سوم، چهارم و پنجم بودند، آه و ناله می کردند. در روز ۱۹۸۰/۹/۲۶ تانکهای ما به سوی منطقه جفیر حرکت کردند. در آنجا یک پاسگاه مرزی بود که تمام افراد مرزبانی موجود در آن اعدام شدند و بعد از آن پرچم ایران را پایین آوردند و به جای آن پرچم عراق را بر افراشتند. مزارع نزدیک به منطقه جفیر و پادگان حمید به دستور سرلشکر اسماعيل تايه النعيمي تخریب شدند. او طی یک مکالمه بی سیمی دستور داد مزارع، کارخانه ها و همه چیز را ویران کنید. جوهره پیروزی ما در این گونه نهفته است. پایان قسمت نوزدهم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت بیستم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 خرمشهر و آن دوران سیاه سرهنگ دوم ستاد سلام نوری الدلیمی مزارع توسط تانکها و نفربرها تخریب می‌شد. مقاومت ایرانی ها در پادگان حمید شدید بود. اما به خاطر تعداد زیاد تانکهای ما و کثرت نیروهایمان و غافلگیری شدید مواضع ایرانی ها سقوط کرد. از سرهنگ صبار فلاح اللامی فرمانده لشکر اول پرسیدم: جناب آیا نیروهای ما در منطقه پادگان حمید متوقف خواهند شد؟ جواب داد: هرگز. بنا به اوامر صادره باید منطقه خوزستان تصرف و سپس ضمیمه عراق شود.. گفتم: جناب سرهنگ آیا سازمانهای بین المللی با این اقدامات موافقند. آیا شما فکر نمی‌کنید که در مقابل این کارها عکس العملهای منطقه ای و بین المللی ایجاد شود؟ گفت: ما با دریافت چراغ سبز از کشورهای غربی حرکت کرده ایم؛ جهان غرب و دنیای عرب همه با ما هستند. از ده ها سال پیش حقوق عربی سلب شده ای وجود دارد. ما به نیابت از نسلهای عربی، تاریخ عربی و شرافت عربی می جنگیم. در تاریخ ۱۹۸۰/۹/۲۷ درگیری شدیدی با نیروهای اسلامی حاضر در پادگان حمید رخ داد معلوم بود نیروهای اسلامی موجود در پادگان از امکانات بالایی برخوردار نبودند. آنها ترکیبی از نیروهای ارتش و نیروهای مردمی بودند. ما با دوربین آنها را می‌دیدیم. آنها به خوبی با یکدیگر همکاری و مساعدت داشتند و نسبت به شهادت و دفاع از منطقه دارای روحیه بسیار بالایی بودند. به همین خاطره نیروهای ما علی‌رغم برخورداری از سلاحهای پیشرفته نتوانستند مانند روزهای اول جنگ پیشروی کنند. در آنجا درگیریهای شدیدی میان دو طرف رخ داد. من خودم شاهد آن صحنه ها بودم و می‌دیدم که ایرانی ها چگونه با شجاعت می جنگند. هنگامی که جریان امر، به اطلاع سرتیپ 5صلاح عمر العلی، فرمانده لشكر سوم رسید گفت: آنها را با انواع سلاحها و موشک بکوبید. هواپیماها و همچنین توپخانه ها نیز نیروهای ما را پشتیبانی می کردند. در همان زمان سرگرد خلبان باسم الاماره به طور خصوصی به من گفت که فرمانده نیروی هوایی به ما مأموریت به آتش کشیدن پادگان حمید را داده بود. پایان قسمت بیستم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
🔹تاکید رهبر انقلاب بر معیارهایی که آقای پزشکیان حفظه‌الله و مجلس برای تشکیل یک کابینه متدین، انقلابی و کاآرمد باید مدنظر داشته باشد ✏️ رهبر انقلاب صبح امروز در دیدار رئیس و نمایندگان مجلس: کار فوری مجلس، رأی به کابینه‌ای است که آقای پزشکیان حفظه‌الله ارائه خواهند کرد؛ این کار فوری و فوتی شماست. البته هرچه زودتر کابینه‌ی پیشنهادی، حالا بعد از کارهایی که باید انجام بگیرد تصویب بشود و دولت مشغول کار بشود برای کشور بهتر است. منتها در این زمینه، هم شما، هم رئیس‌جمهور منتخب محترم، مسئولیت‌هایی سنگینی دارید. چه کسی میخواهد میدان‌دار این میدان باشد؟ میدان اقتصاد، میدان فرهنگ، میدان فعالیت‌های سازندگی، میدان تولید، چه کسی میخواهد میدان‌دار باشد؟ آن کسی را باید میدان‌دار کرد که امین باشد، صادق باشد، متدین باشد، از بُن دندان به جمهوری اسلامی به نظام اسلامی معتقد باشد. 🔹️ایمان یک شاخص مهم است. 🔹️امید به آینده و نگاه مثبت به افق. آنهایی که افق به نظرشان تاریک است، کاری نمی‌شود کرد، نمیشود به اینها مسئولیت داد، مسئولیت‌های اساسی و کلیدی داد. 🔹️تشرّع و متشرّع بودن. یکی از معیارهای مهم است. 🔹️اشتهار به پاکدستی، به صداقت یک معیار است. 🔹️سابقه سوء نداشته باشند، این یک معیار است. 🔹️نگرش ملی داشته باشند. یعنی غرق در مسائل جناحی و سیاسی و اینها نشوند، نگاه ملی به کشور داشته باشند. 🔹️اینها را با تحقیق [میشود فهمید]، البته کارآمدی را غالباً بعد از اشتغال به کار میشود فهمید، اما با تحقیق، با نگاه کردن به سوابق با شنیدن حرفها، میشود کارآكامدی را هم تشخیص داد. 👆 این معیارها باید رعایت بشود. هم رئیس‌جمهور محترم اینها را رعایت کنند، هم مجلس رعایت کند. یعنی یک مسئولیت مشترک شما دارید در انتخاب مسئولین کشور... اینها لازم است. به نظر من این مسئولیت بسیار مهمی است. هم بر عهده شماست هم بر عهده رئیس‌جمهور محترم است که این کار را انجام بدهند. ان‌شاءالله یک مجموعه‌ی هیئت وزیران خوبی، کارآمدی، به درد بخوری ،متدینی انقلابی‌ای بیایند سر کار و بتوانند مسائل کشور را پیش ببرند. ۱۴۰۳/۴/۳۱ 🖼 💻 Farsi.Khamenei.ir
🔹️رهبر انقلاب: مجلس واقعاً می‌تواند در مسئله تحریمها تأثیرگذار باشد / هم می‌توانیم تحریم‌ها را با وسائل شرافتمندانه برطرف کنیم و هم بالاتر از آن، میتوانیم آنها را خنثی کنیم ✏️ رهبر انقلاب صبح امروز در دیدار رئیس و نمایندگان مجلس: ما در همین مسئله‌ی تحریم ــ که خب سر زبانها خیلی میچرخد بخصوص در ایام انتخابات، تکرار میشد در اظهارات گوناگون نامزدهای انتخاباتی و مردم و طرفدارانشان و اینها، مسئله‌ی تحریمها را ــ مجلس میتواند در آن حضور داشته باشد، واقعاً تأثیرگذار باشد. ✏️ ما میتوانیم هم تحریمها را میتوانیم با وسائل شرافتمندانه برطرف کنیم، هم بالاتر از برطرف کردن تحریمها، خنثی کردن تحریمها است. بنده مکرر گفتم این را، برداشتن تحریم دست شما نیست، باید شما تدبیر بیندیشید یکجوری، دست طرف مقابل است؛ اما خنثی کردن تحریم دست شماست. راه‌‌های خوبی وجود دارد برای خنثی کردن تحریم، بعضی از این راه‌ها را هم رفتیم، اثرش را هم دیدیم؛ یعنی مسئولین دولتی رفتند، اثرش را هم دیدیم، خیلی هم خوب بوده، میتوان این کار را کرد. مجلس عزیز ما، میتوانند نقش‌آفرینی کنند. ۱۴۰۳/۴/۳۱ 🖼‌ 💻 Farsi.Khamenei.ir
. ♨️ | منابع عبری از یک انفجار بسیار مهیب در حیفا خبر میدهند. اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🔹 کارزار "درخواست اقدام سریع برای آزادی اسیر مدافع حرم و وطن محمدرضا نوری" 🔹محمدرضا نوری (ابوعباس) جانباز مدافع حرمی است که نزدیک به ۵۰۰ روز است در اسارت آمریکایی ها در عراق به سر میبرد و به دلیل شکنجه های زیاد ، وضعیت سلامتی بسیار نا مساعدی دارد و هر چه سریع تر ، طبق قانون بین دو کشور ایران و عراق باید به کشور منتقل شود اما حکومت عراق با فشار آمریکایی ها از انتقال او امتناع کرده است. 🔹پویش جمع‌آوری امضا، اعلام حمایت عمومی از این قهرمان ملی است. هر امضای من و تو یعنی یک گام برای نزدیک شدن وصال ام البنین و ابوالفضل با پدرشان ، یعنی وصال مادر نگران با تک پسرش 🔹لطفا وارد لینک زیر شوید و پس از ثبت‌نام برای ورود، بر گزینه « امضاء » کلیک کنید.👇 https://www.karzar.net/140297 🔹این پیام را برای دوستان، آشنایان و همراهان خود ارسال کنید. یا علی مدد
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت بیست ویکم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 خرمشهر و آن دوران سیاه سرهنگ دوم ستاد سلام نوری الدلیمی ما مأموریت داشتیم اهواز را هم مورد حمله قرار دهیم. هدف نهایی نشان دادن ضعف دولت ایران و به راه انداختن یک شورش علیه انقلاب اسلامی و ایجاد هرج و مرج در میان مردم در مخالفت با انقلاب و رهبری شان بود. در همین رابطه یکی از خلبانان به نام نامر احمد حسین تکریتی به من گفت در آن لحظات در آسمان پرواز می‌کردم و خوشحالی تمام وجودم را فرا گرفته بود به خاطر امتیازهای وعده داده شده، اهواز را با بمب و راکت به آتش کشیده بودیم. در آن لحظه ها در خودم هیچ احساس رحم و مروتی نمی کردم تا مرا از ارتکاب این جنایتها باز دارد، بلکه برعکس نمی دانم چه چیزی مرا به این گونه جنایتها رهنمون می شد. سرهنگ احمد الرمینی فرمانده گردانهای توپخانه در هنگام حمله به جفیر و پادگان حمید می‌گفت ما اهواز و اهالی را هدف قرار داده بودیم. هیچ عکس العملی برای ما اهمیت نداشت، فریاد زنان و کودکان در ما این احساس را بر می انگیخت که باید به عملیات ادامه داد. این کودکان بزرگ خواهند شد و خمینی های دیگری می شوند. معتقد بودیم که آنها در انتظار روزی هستند که از ما انتقام بگیرند؛ از این رو در صدد کشتن آنها و مادرانشان بر آمدیم. پس از تصرف پادگان حمید و اجرای مراسم برافراشتن پرچم عراق، همه نظامیان ایرانی اعدام شدند. به خاطر دارم که در آن هنگام سرهنگ عبدالستار المقدادی، افسر استخبارات منطقه جنوب از اسرای ایرانی خواست به امام خمینی (ره) ناسزا بگویند؛ اما آنها نپذیرفتند و به همین خاطر، اعدام شدند. آنها پانزده نفر بودند، پس از اعدام جنازه آنها با لودر در منطقه ای نزدیک پادگان حمید دفن شد. اهواز در فاصله هفت مایلی نیروهای ما که پادگان حمید را به تصرف خود در آورده بودند، قرار داشت. در اینجا به خاطر دارم که نبرد سختی میان دو طرف به وقوع پیوست که در آن نیروهای زرهی شرکت داشتند و ایرانی ها در مقابل پیشروی نیروهای ما مقاومت می کردند. هوا بسیار گرم بود. بدنه تانکهای ما که در حال پیشروی دایم بودند از شدت گرما میخواست از هم بپاشد. هوای گرم و سوزان با خود سر و صدای تانک ها را هم داشت و به گرمای هوا می افزود. در آن اثنا فرماندهی ما جام شکست را نوشید اما به دروغ به مردم می گفت که ما پیروز شده ایم. افراد غیر نظامی اهوازی به ارتش پیوسته بودند و نیروهای بسیج را تشکیل داده بودند و چون کوه بلند در مقابل ما قرار گرفته بودند. پایان قسمت بیست ویکم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت بیست ودوم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 خرمشهر و آن دوران سیاه سرهنگ دوم ستاد سلام نوری الدلیمی فرمانده نیروهای جنوب سرلشکر اسماعیل تا به النعيمي (البوشهيد) خطاب به فرماندهانش می‌گفت: اگر ایستادگی کردند زمین را به لرزه در آورید. منظور وی از این سخن به کارگیری موشک های زمین به زمین بود که عملاً هم چنین شد. به خاطر انبوه موشک های شلیک شده دو فروند از آنها بر روی واحدهای خودمان سقوط کرد. فرمانده گردان سوم تیپ ۲۴ سرگرد احمد سعدی در این باره گفت: هنگامی که آن موشک‌ها بر روی واحدهای ما سقوط کرد واحد ما به خاکستر تبدیل شد و ما هیچ اثری از افراد پیدا نکردیم. خوشبختانه من در آن هنگام در مرخصی بودم. در منطقه دزفول واحدهای ما شبانه به نزدیکی رودخانه کرخه رسیدند. سربازان بر روی تانکها به افتخار صدام سرود و آواز می خواندند. از سربازی به نام عدنان سعدی الزبیدی که غمگین بود، پرسیدم به چه فکر می‌کنی؟ گفت: به آن خانواده ای که به دستور جناب فرمانده تیپ کشته شدند. از او پرسیدم چگونه کشته شدند و برای چه؟ گفت آنها با نیروهای مقاومت همکاری می کردند. به او گفتم چه مسأله ای تو را تا این اندازه تحت تأثیر قرار داده است؟ در حالی که اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت: حتی بچه های آنها را هم با شلیک گلوله اعدام کردند. اما سربازان دیگر به افتخار‌رهبری و پیروزیها آواز می خواندند و می رقصیدند. به یکی از آنها گفتم چرا چنین خوشحالی می کنی و آواز می خوانی؟ گفت: به خاطر رهبر صدام حسین. کسی که در زمان کوتاه باعث ثروتمندی ما شد. از سوی دیگر این رهبر یعنی صدام بود که موجب شد ما با افتخار و سربلندی پیروزیهای گذشته را احیا کنیم. همان طوری که قبلا گفتم، در منطقه دزفول ما شبانه به نزدیکی های رودخانه کرخه رسیدیم و راه منتهی به دزفول را تحت کنترل خود در آوردیم و شهر دزفول زیر گلوله باران توپخانه های ما قرار گرفت. شب‌های دزفول با خود هزار و یک ماجرا داشتند. گلوله های منور شب تاریک را به روز تبدیل می‌کردند. فریاد زنان و کودکان در حالی که گلوله و بمب و موشک بر سر آنها می بارید به آسمان بلند بود. تانکها توپخانه ها و هواپیماها دزفول را مورد حمله قرار داده بودند. در مقابل، همه مردم دزفول علیه نیروهای ما بسیج شدند و در شهرشان سنگر گرفتند و با نیروهای ما با شجاعت هر چه تمام تر به مقابله برخاستند. در اینجا بود که سرلشکر النعیمی فرمانده نیروهای جنوب فریاد زد آنها شایستگی زنده ماندن را ندارند. بکشید آنها را؛ به خدا قسم که مرگ آنها موجب حیات ماست. ما آمده ایم تا آنها را آزاد کنیم؛ اما آنها زندگی در سایه بردگی و اسارت را ترجیح می‌دهند! پایان قسمت بیست ودوم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
شب عملیات والفجر هشت؛نیروها باید به دل امواج خروشان اروند میزدند. شهید مـزرجـی به شهید شوشتری گفـت: « امشـب اگـر عـراقی‌ها مـا را نـزنند؛ تـوی آب کوسـه‌ها می‌زنند! اگـر هیچ کدام نزنند؛ ما لای سیم خـاردار و تلـه‌های انفجاری گیر می‌کنیم. با محاسبات مادی، امشب ما نمی‌توانیم از آب رد بشویم. من امشـب فقـط وارد آب می‌شـوم تا امــام که در جماران است، به ایشان خبر دهند که آقا! بچه‌ها به عشق شما زدند به خط. دیگر برای من مهم نیست که آنطرفِ خـط، برسیم یا نرسیم !» • و بعـد از آن گفـت: «اونی کـه وظیـفه ماسـت، وارد آب شدن اسـت. از این آب بیـرون اومـدن دیگـر در اختیار و وظیـفه ما نیست؛ اون دیگـه با خداست.» بعد گفت: «خـدای آن طرف اروند، خـدای این طـرف اروند است. اگـر کسی این طـرف، قلبـش آرام است، آن طـرف می‌ترسد؛ توحیـدش مشـکل دارد.» راوی: حسن رحیم پور ازغدی کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan