eitaa logo
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
1هزار دنبال‌کننده
615 عکس
273 ویدیو
1 فایل
مقام معظم رهبری: "نگذارید غبارهای فراموشی روی این خاطره های گرامی را بگیرد...... هدف ما ارائه و ترویج فرهنگ ارزش های دفاع مقدس می باشد با این نیت اقدام به راه اندازی کانال خاطرات فراموش شده نموده ایم @Alireza_enayati1346
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹تاکید رهبر انقلاب بر معیارهایی که آقای پزشکیان حفظه‌الله و مجلس برای تشکیل یک کابینه متدین، انقلابی و کاآرمد باید مدنظر داشته باشد ✏️ رهبر انقلاب صبح امروز در دیدار رئیس و نمایندگان مجلس: کار فوری مجلس، رأی به کابینه‌ای است که آقای پزشکیان حفظه‌الله ارائه خواهند کرد؛ این کار فوری و فوتی شماست. البته هرچه زودتر کابینه‌ی پیشنهادی، حالا بعد از کارهایی که باید انجام بگیرد تصویب بشود و دولت مشغول کار بشود برای کشور بهتر است. منتها در این زمینه، هم شما، هم رئیس‌جمهور منتخب محترم، مسئولیت‌هایی سنگینی دارید. چه کسی میخواهد میدان‌دار این میدان باشد؟ میدان اقتصاد، میدان فرهنگ، میدان فعالیت‌های سازندگی، میدان تولید، چه کسی میخواهد میدان‌دار باشد؟ آن کسی را باید میدان‌دار کرد که امین باشد، صادق باشد، متدین باشد، از بُن دندان به جمهوری اسلامی به نظام اسلامی معتقد باشد. 🔹️ایمان یک شاخص مهم است. 🔹️امید به آینده و نگاه مثبت به افق. آنهایی که افق به نظرشان تاریک است، کاری نمی‌شود کرد، نمیشود به اینها مسئولیت داد، مسئولیت‌های اساسی و کلیدی داد. 🔹️تشرّع و متشرّع بودن. یکی از معیارهای مهم است. 🔹️اشتهار به پاکدستی، به صداقت یک معیار است. 🔹️سابقه سوء نداشته باشند، این یک معیار است. 🔹️نگرش ملی داشته باشند. یعنی غرق در مسائل جناحی و سیاسی و اینها نشوند، نگاه ملی به کشور داشته باشند. 🔹️اینها را با تحقیق [میشود فهمید]، البته کارآمدی را غالباً بعد از اشتغال به کار میشود فهمید، اما با تحقیق، با نگاه کردن به سوابق با شنیدن حرفها، میشود کارآكامدی را هم تشخیص داد. 👆 این معیارها باید رعایت بشود. هم رئیس‌جمهور محترم اینها را رعایت کنند، هم مجلس رعایت کند. یعنی یک مسئولیت مشترک شما دارید در انتخاب مسئولین کشور... اینها لازم است. به نظر من این مسئولیت بسیار مهمی است. هم بر عهده شماست هم بر عهده رئیس‌جمهور محترم است که این کار را انجام بدهند. ان‌شاءالله یک مجموعه‌ی هیئت وزیران خوبی، کارآمدی، به درد بخوری ،متدینی انقلابی‌ای بیایند سر کار و بتوانند مسائل کشور را پیش ببرند. ۱۴۰۳/۴/۳۱ 🖼 💻 Farsi.Khamenei.ir
🔹️رهبر انقلاب: مجلس واقعاً می‌تواند در مسئله تحریمها تأثیرگذار باشد / هم می‌توانیم تحریم‌ها را با وسائل شرافتمندانه برطرف کنیم و هم بالاتر از آن، میتوانیم آنها را خنثی کنیم ✏️ رهبر انقلاب صبح امروز در دیدار رئیس و نمایندگان مجلس: ما در همین مسئله‌ی تحریم ــ که خب سر زبانها خیلی میچرخد بخصوص در ایام انتخابات، تکرار میشد در اظهارات گوناگون نامزدهای انتخاباتی و مردم و طرفدارانشان و اینها، مسئله‌ی تحریمها را ــ مجلس میتواند در آن حضور داشته باشد، واقعاً تأثیرگذار باشد. ✏️ ما میتوانیم هم تحریمها را میتوانیم با وسائل شرافتمندانه برطرف کنیم، هم بالاتر از برطرف کردن تحریمها، خنثی کردن تحریمها است. بنده مکرر گفتم این را، برداشتن تحریم دست شما نیست، باید شما تدبیر بیندیشید یکجوری، دست طرف مقابل است؛ اما خنثی کردن تحریم دست شماست. راه‌‌های خوبی وجود دارد برای خنثی کردن تحریم، بعضی از این راه‌ها را هم رفتیم، اثرش را هم دیدیم؛ یعنی مسئولین دولتی رفتند، اثرش را هم دیدیم، خیلی هم خوب بوده، میتوان این کار را کرد. مجلس عزیز ما، میتوانند نقش‌آفرینی کنند. ۱۴۰۳/۴/۳۱ 🖼‌ 💻 Farsi.Khamenei.ir
. ♨️ | منابع عبری از یک انفجار بسیار مهیب در حیفا خبر میدهند. اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🔹 کارزار "درخواست اقدام سریع برای آزادی اسیر مدافع حرم و وطن محمدرضا نوری" 🔹محمدرضا نوری (ابوعباس) جانباز مدافع حرمی است که نزدیک به ۵۰۰ روز است در اسارت آمریکایی ها در عراق به سر میبرد و به دلیل شکنجه های زیاد ، وضعیت سلامتی بسیار نا مساعدی دارد و هر چه سریع تر ، طبق قانون بین دو کشور ایران و عراق باید به کشور منتقل شود اما حکومت عراق با فشار آمریکایی ها از انتقال او امتناع کرده است. 🔹پویش جمع‌آوری امضا، اعلام حمایت عمومی از این قهرمان ملی است. هر امضای من و تو یعنی یک گام برای نزدیک شدن وصال ام البنین و ابوالفضل با پدرشان ، یعنی وصال مادر نگران با تک پسرش 🔹لطفا وارد لینک زیر شوید و پس از ثبت‌نام برای ورود، بر گزینه « امضاء » کلیک کنید.👇 https://www.karzar.net/140297 🔹این پیام را برای دوستان، آشنایان و همراهان خود ارسال کنید. یا علی مدد
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت بیست ویکم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 خرمشهر و آن دوران سیاه سرهنگ دوم ستاد سلام نوری الدلیمی ما مأموریت داشتیم اهواز را هم مورد حمله قرار دهیم. هدف نهایی نشان دادن ضعف دولت ایران و به راه انداختن یک شورش علیه انقلاب اسلامی و ایجاد هرج و مرج در میان مردم در مخالفت با انقلاب و رهبری شان بود. در همین رابطه یکی از خلبانان به نام نامر احمد حسین تکریتی به من گفت در آن لحظات در آسمان پرواز می‌کردم و خوشحالی تمام وجودم را فرا گرفته بود به خاطر امتیازهای وعده داده شده، اهواز را با بمب و راکت به آتش کشیده بودیم. در آن لحظه ها در خودم هیچ احساس رحم و مروتی نمی کردم تا مرا از ارتکاب این جنایتها باز دارد، بلکه برعکس نمی دانم چه چیزی مرا به این گونه جنایتها رهنمون می شد. سرهنگ احمد الرمینی فرمانده گردانهای توپخانه در هنگام حمله به جفیر و پادگان حمید می‌گفت ما اهواز و اهالی را هدف قرار داده بودیم. هیچ عکس العملی برای ما اهمیت نداشت، فریاد زنان و کودکان در ما این احساس را بر می انگیخت که باید به عملیات ادامه داد. این کودکان بزرگ خواهند شد و خمینی های دیگری می شوند. معتقد بودیم که آنها در انتظار روزی هستند که از ما انتقام بگیرند؛ از این رو در صدد کشتن آنها و مادرانشان بر آمدیم. پس از تصرف پادگان حمید و اجرای مراسم برافراشتن پرچم عراق، همه نظامیان ایرانی اعدام شدند. به خاطر دارم که در آن هنگام سرهنگ عبدالستار المقدادی، افسر استخبارات منطقه جنوب از اسرای ایرانی خواست به امام خمینی (ره) ناسزا بگویند؛ اما آنها نپذیرفتند و به همین خاطر، اعدام شدند. آنها پانزده نفر بودند، پس از اعدام جنازه آنها با لودر در منطقه ای نزدیک پادگان حمید دفن شد. اهواز در فاصله هفت مایلی نیروهای ما که پادگان حمید را به تصرف خود در آورده بودند، قرار داشت. در اینجا به خاطر دارم که نبرد سختی میان دو طرف به وقوع پیوست که در آن نیروهای زرهی شرکت داشتند و ایرانی ها در مقابل پیشروی نیروهای ما مقاومت می کردند. هوا بسیار گرم بود. بدنه تانکهای ما که در حال پیشروی دایم بودند از شدت گرما میخواست از هم بپاشد. هوای گرم و سوزان با خود سر و صدای تانک ها را هم داشت و به گرمای هوا می افزود. در آن اثنا فرماندهی ما جام شکست را نوشید اما به دروغ به مردم می گفت که ما پیروز شده ایم. افراد غیر نظامی اهوازی به ارتش پیوسته بودند و نیروهای بسیج را تشکیل داده بودند و چون کوه بلند در مقابل ما قرار گرفته بودند. پایان قسمت بیست ویکم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت بیست ودوم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 خرمشهر و آن دوران سیاه سرهنگ دوم ستاد سلام نوری الدلیمی فرمانده نیروهای جنوب سرلشکر اسماعیل تا به النعيمي (البوشهيد) خطاب به فرماندهانش می‌گفت: اگر ایستادگی کردند زمین را به لرزه در آورید. منظور وی از این سخن به کارگیری موشک های زمین به زمین بود که عملاً هم چنین شد. به خاطر انبوه موشک های شلیک شده دو فروند از آنها بر روی واحدهای خودمان سقوط کرد. فرمانده گردان سوم تیپ ۲۴ سرگرد احمد سعدی در این باره گفت: هنگامی که آن موشک‌ها بر روی واحدهای ما سقوط کرد واحد ما به خاکستر تبدیل شد و ما هیچ اثری از افراد پیدا نکردیم. خوشبختانه من در آن هنگام در مرخصی بودم. در منطقه دزفول واحدهای ما شبانه به نزدیکی رودخانه کرخه رسیدند. سربازان بر روی تانکها به افتخار صدام سرود و آواز می خواندند. از سربازی به نام عدنان سعدی الزبیدی که غمگین بود، پرسیدم به چه فکر می‌کنی؟ گفت: به آن خانواده ای که به دستور جناب فرمانده تیپ کشته شدند. از او پرسیدم چگونه کشته شدند و برای چه؟ گفت آنها با نیروهای مقاومت همکاری می کردند. به او گفتم چه مسأله ای تو را تا این اندازه تحت تأثیر قرار داده است؟ در حالی که اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت: حتی بچه های آنها را هم با شلیک گلوله اعدام کردند. اما سربازان دیگر به افتخار‌رهبری و پیروزیها آواز می خواندند و می رقصیدند. به یکی از آنها گفتم چرا چنین خوشحالی می کنی و آواز می خوانی؟ گفت: به خاطر رهبر صدام حسین. کسی که در زمان کوتاه باعث ثروتمندی ما شد. از سوی دیگر این رهبر یعنی صدام بود که موجب شد ما با افتخار و سربلندی پیروزیهای گذشته را احیا کنیم. همان طوری که قبلا گفتم، در منطقه دزفول ما شبانه به نزدیکی های رودخانه کرخه رسیدیم و راه منتهی به دزفول را تحت کنترل خود در آوردیم و شهر دزفول زیر گلوله باران توپخانه های ما قرار گرفت. شب‌های دزفول با خود هزار و یک ماجرا داشتند. گلوله های منور شب تاریک را به روز تبدیل می‌کردند. فریاد زنان و کودکان در حالی که گلوله و بمب و موشک بر سر آنها می بارید به آسمان بلند بود. تانکها توپخانه ها و هواپیماها دزفول را مورد حمله قرار داده بودند. در مقابل، همه مردم دزفول علیه نیروهای ما بسیج شدند و در شهرشان سنگر گرفتند و با نیروهای ما با شجاعت هر چه تمام تر به مقابله برخاستند. در اینجا بود که سرلشکر النعیمی فرمانده نیروهای جنوب فریاد زد آنها شایستگی زنده ماندن را ندارند. بکشید آنها را؛ به خدا قسم که مرگ آنها موجب حیات ماست. ما آمده ایم تا آنها را آزاد کنیم؛ اما آنها زندگی در سایه بردگی و اسارت را ترجیح می‌دهند! پایان قسمت بیست ودوم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
شب عملیات والفجر هشت؛نیروها باید به دل امواج خروشان اروند میزدند. شهید مـزرجـی به شهید شوشتری گفـت: « امشـب اگـر عـراقی‌ها مـا را نـزنند؛ تـوی آب کوسـه‌ها می‌زنند! اگـر هیچ کدام نزنند؛ ما لای سیم خـاردار و تلـه‌های انفجاری گیر می‌کنیم. با محاسبات مادی، امشب ما نمی‌توانیم از آب رد بشویم. من امشـب فقـط وارد آب می‌شـوم تا امــام که در جماران است، به ایشان خبر دهند که آقا! بچه‌ها به عشق شما زدند به خط. دیگر برای من مهم نیست که آنطرفِ خـط، برسیم یا نرسیم !» • و بعـد از آن گفـت: «اونی کـه وظیـفه ماسـت، وارد آب شدن اسـت. از این آب بیـرون اومـدن دیگـر در اختیار و وظیـفه ما نیست؛ اون دیگـه با خداست.» بعد گفت: «خـدای آن طرف اروند، خـدای این طـرف اروند است. اگـر کسی این طـرف، قلبـش آرام است، آن طـرف می‌ترسد؛ توحیـدش مشـکل دارد.» راوی: حسن رحیم پور ازغدی کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
شهید دکتر داریوش رضایی نژاد در صبح چهارشنبه 29 بهمن سال1356در شهرستان آبدانان در استان ایلام به دنیا آمد. ایشان از همان اویل کودکی در سخن گفتن و دیگر اعمال خود، نبوغ خود را به اطرافیان نشان داد. وی همچنین به واسطه ی اینکه جثه اش ظریف تر و کمی ریزتر از هم سن و سالانش بود، همراه با متولدین 1357وارد دوره ابتدائی شد و همیشه با هوش و توانایی خود، معلم و دانش آموزان را تحت تأثیر قرار می داد. ایشان کلاس سوم ابتدائی را طی تابستان گذراند و دیگر سال های دوره ابتدائی شاگرد اول و نماینده کلاس بود. در دوره راهنمایی با توجه به ظرفیت هوشی بسیار بالای داریوش، مقطع دوم را نیز در تابستان گذراند و با توجه به این سرعت بالا در کسب مدارج علمی توانست پیش از همکلاسی های خود دوره متوسطه را به پایان رساند و در تیرماه1373دیپلم خود را در رشته ریاضی دریافت نمود. دکتر داریوش رضایی نژاد چندین بار در مسابقات علمی استان ایلام مقام اول را کسب کرد. وی همچنین در مهر ماه 1373در رشته مهندسی برق، در گرایش قدرت، در دانشگاه پذیرفته شد. با وجود این که در برخی از رشته های مهندسی در دانشگاه های معتبر تهران، اصفهان، شیراز و... پذیرفته شده بود، اما بنابر انتخاب خود وارد دانشگاه صنعتی مالک اشتر اصفهان شد. شهید والا مقام دکتر داریوش رضایی نژاد با وجود نبوغ ذاتی در امور کارگاهی و آزمایشگاهی که از ویژگی های تمامی نوابغ و مخترعان است، در تحصیل و پذیرش و اجرای آکادمیک نیز بسیار منظم و کوشا بود. ایشان ضمن فراگیری و کسب تجربه در رشته خود، در زمینه استفاده از رایانه و علوم کامپیوتری بسیار توانا بود. با داشتن چنین توانایی هایی، توانست در مدت هفت ترم و با رتبه اول، به عنوان دانشجوی برتر دانشگاه خود فارغ التحصیل شود. شهید دکتر داریوش رضایی نژاد به محض فارغ التحصیلی به عنوان پژوهشگر در مراکز مهم تحقیقاتی و علمی کشور مشغول به کار شد. در عرصه ای که فعالیت داشت، توانایی فراوانی داشت و نبوغ و تلاش خود را در مسیر خدمت به وطن خویش قرارداد. در همان نخستین سال شروع به کار، در آزمون کارشناسی ارشد سال 1378در رشته مهندسی برق، گرایش قدرت، در دانشگاه دولتی ارومیه پذیرفته و مشغول به ادامه تحصیل در دوره کارشناسی ارشد شد. وی در تیر ماه سال 1379 ازدواج نمود و صاحب یک فرزند دختر به اسم آرمیتا گردید که در اول مرداد ماه سال ۱۳۹۰ توسط عوامل سرویس جاسوسی اسرائیل(موساد) هنگام خروج از منزل در برابر دیده گانش شاهد پرپر شدن پدر عزیزش بود. روحش شاد کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت بیست وسوم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 چرا و چگونه خرمشهر اشغال شد؟ سرهنگ دوم ستاد سلام نوری الدلیمی خرمشهر در نقطه تلاقی رود کارون با اروندرود قرار دارد. طول آن هفت کیلومتر و عرض آن شش کیلومتر است و به چندین منطقه تقسیم می شود که مهم ترین آنها عبارت است از: ۱ - منطقه بندر ۲- خانه‌های مسکونی ۳- پادگان دژ ۴ منطقه زندان ۵- جامع كبير ۶ میدان اصلی ۷- مقر قائم مقامية ۸- پل ۹ - ایستگاه های رادیویی خرمشهر از طریق جاده و راه آهن با اهواز ارتباط دارد، همچنین میان این شهر و آبادان جاده شوسه وجود دارد. فرماندهی کل بنا به این ملاحظات تصمیم گرفت خرمشهر را اشغال کند. در چارچوب اصول جنگ، دو کشور متخاصم سعی می کنند شهرها و یا مناطق حیاتی طرف مقابل را تصرف کنند. این امر از جنبه تبلیغاتی باعث بالا رفتن روحیه ها می‌شود. از این رو صدام حسین از همان ابتدای جنگ تلاش کرد شهرهای ایران را اشغال کند تا پیامی به افکار عمومی جهان غرب باشد مبنی بر اینکه ما قوی هستیم. همچنین صدام می‌خواست به مردم ایران پیام بدهد که ارتش عراق توانمند است و در نتیجه، شرایط سختی را به رهبری ایران تحمیل خواهد کرد. رهبر عراق با این اقدام در نظر داشت امکان تهاجم ایران به مرزهای خود را دور سازد. به نظر رهبری ما درگیری در داخل خاک ایران بهتر بود تا در داخل خاک عراق و با این گام می‌خواست منطقه خوزستان را از پیکره ایران جدا سازد، به نحوی که دارای حکومت مستقلی بشود. پایان قسمت بیست و سوم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت بیست وچهارم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 چرا و چگونه خرمشهر اشغال شد؟ سرهنگ دوم ستاد سلام نوری الدلیمی بوقهای تبلیغاتی عراق و رسانه های عربی این مسأله را دنبال می کردند. همچنین فرماندهان سپاه‌ها و لشکرها به هنگام فرستادن پیام تبریک به این مسأله اشاره می‌کردند. صدام حسین نیز در پیامی که به همین مناسبت فرستاد اشاره کرد که ، تلاش می‌کنیم تا برادران عزیزمان در خوزستان آزاد شوند و امیدواریم که دارای حکومت مستقلی بشوند. علاوه بر آن، خرمشهر از نظر موقعیت جغرافیایی دارای ویژگی خاصی است؛ این شهر بندر است و همچنین بر سر راه آبادان و اهواز واقع است و ارتش عراق از طریق آن می‌توانست بر منطقه خوزستان تسلط داشته باشد. بنا به این دلایل، نیروهای ما به سوی خرمشهر پیشروی کردند. این پیشروی توسط سه ستون انجام گرفت. ۱. ستون اول باید به سمت جناح راست خرمشهر پیشروی می کرد. لشکر سوم زرهی مأمور انجام این عملیات بود. ۲- ستون دوم مأموریت داشت به سوی جناح چپ خرمشهر پیشروی کند این مأموریت به لشکر ششم زرهی داده شده بود. ۳ ستون سوم، وظیفه اش پیشروی به سمت مرکز شهر بود که توسط لشکر پنجم انجام گرفت. علاوه بر این لشکرها واحدهای دیگری نیز مأموریت داشتند در شمال شهر عمل کنند تا جاده اصلی را که خرمشهر را به اهواز وصل کند قطع کنند و از رسیدن کمک‌های نظامی به آن جلوگیری شود. نیروهای ویژه یعنی تیپ‌های ۳۱ ۳۲ ۳۳ و تیپ‌های اول و دوم گارد جمهوری این عملیات را به عهده داشتند. موضوع اشغال خرمشهر تابع روشهای علمی نظامی بود، اما اشتباهات نظامی که رخ داد و همچنین جنایتهایی که نیروهای ما در این شهر مرتکب شدند قابل انکار نیستند. سپس نیروهای ما خصوصاً نیروهای ویژه با مقاومت شدیدی مواجه شدند. به نحوی که این تیپ‌ها به طور کامل منهدم شدند از این رو این واحدها که عبارت بودند از تیپهای ،۳۱ ۳۲ ۳۳ مجدداً سازماندهی شدند و به تیپهای ۶۶ ۶۷ ۶۸ تغییر نام دادند. علت این تغییر نام پاک کردن این حوادث از صفحه ذهنها و خاطره ها بود. پایان قسمت بیست و چهارم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
یک روز «ابوالقاسم» برای ما تعریف می کرد: «در جریان محاصره سوسنگرد با چهار نفر از برادران برای شناسایی مواضع نیروهای بعثی رفته بودیم. در مراجعت راه را گم کرده بودیم و در مسیر ناشناخته ای که نمی دانستیم و پر از مین بود وارد شدیم. همگی مردد بودیم که مسیر قبلی ما از کدام طرف است. ناگهان یکی از گاوهایی که در منطقه پراکنده بودند، درست در جهت راهی که انتخاب کرده بودیم به راه افتاد و بلافاصله روی مین رفت و تکه تکه شد و ما که نصرت خدا را در این حادثه احساس کردیم، مسیر خود را تغییر دادیم.» راوی: همسر بسیجی شهید «ابوالقاسم ناصری» کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
شهید والامقام موسی اسکندری فرمانده ستاد لشکر ولی عصر پیام دستور عقب نشینی را از فرمانده لشکر به همه ابلاغ کرد. فرمان عقب نشینی به سرعت در تمام خط پیچید . محمدرضا آزادی همانجا بود که شهید شد . گلوله مستقیم تانک به سینه محمدرضا نشست و تنها چیزی که از او دیده شد تکه های بادگیر او بود که در هوا به رقص مرگ درآمده بودند.. فواد هویزی آرپی جی برداشته و شخصا بالای دژ رفت و تانک ها را نشانه گرفت. موسی اسکندری حکم کرد که باید عقب نشینی کنید. فواد گریان و نگران به پایین دژ آمد و همه را دعوت کرد تا سوار بر قایق ها به عقب خط بروند. تعداد قایق ها کم بود و رزمندگان زیاد، به همین خاطر تعدادی دیگر از بچه ها در حین عقب نشینی به شهادت رسیدند شهید خلیل یارعلی و یکی دیگر از بچه ها که حالا نامش در خاطرم نیست پشت تلی از خاک در آن‌سوی دژ با آرپی جی و تیربار مقابل لشکر مکانیزه و قدرتمند دشمن به مقابله ایستادند تا رسیدن آنها را به تاخیر بیندازند و بچه ها بتوانند از مهلکه عقب بروند. دشمن هر لحظه نزدیک و نزدیکتر می‌شد و حالا به صد متری خلیل یارعلی رسیده بود. خلیل مقاومت می‌کرد و با بیسیم درخواست نوار تیربار می‌کرد کسی صدا زد یارعلی کمک می‌خواهد کسی داوطلب می‌شود که نوار تیربار را برساند؟ و اینجا بود که تنها کسی که داوطلب شد نوار تیربار را در میان آنهمه توپ و گلوله به صدمتری دشمن برساند عزیز ما مصطفی رشیدپور بود... مصطفی آماده شد که نوار را ببرد اما آنقدر جثه اس کوچک بود که آن را دور کمرش و دور شانه هایش بست اما بازهم روی زمین کشیده می‌شد. دلم نمی آمد مصطفی را تنها بگذارم با او رفتم نوار را رساندیم و به شهید یارعلی گفتیم با ما برگرد اما نمی پذیرفت و می‌گفت شما بروید. به ناچار با مصطفی به طرف نیروهای خودی دویدیم اما عراقی ها که ما را رصد کرده بودند به طرف ما شلیک کردند. تیرهای آنها رسام بود و هر لحظه تیری قرمز رنگ زوزه کشان از بغل گوشمان عبور می‌کرد و ما همچنان می‌دویدیم. همانگونه که به دژ نزدیک شدیم پایمان روی اجساد ورم کرده عراقی ها می‌رفت و همزمان آیه وجعلنا را باهم می‌خواندیم و می‌دویدیم تا بالاخره به پشت دژ رسیدیم. چند دقیقه نفس گرفتیم. مصطفی رو به من کرد و گفت خلیل یارعلی هم شهید شد. هر دو گریان سوار قایقی شدیم و به عقب باز گشتیم. این خاطره ای بود که هیچگاه فراموش نکرده و نمی‌کنم زیرا مملو از شجاعت مصطفی رشیدپور است که خود از نزدیک شاهدش بودم. ¤¤¤ زمانی که جنگ تمام شد او را دیدم که می گفت دیدی جنگ تمام شد و ما جاماندیم؟ زمانی که ازدواج کرد گفت دیدی داماد زمینی شدیم؟ زمانی که خداوند فرزندی به او داد گفت دیدی باید تو همین دنیا سرگرم بمونیم تا پیر بشیم؟ اما زمانی که امکان اعزام به سوریه را پیدا کرد گفت خداوند روزنه کوچکی را دوباره باز کرده و اگر این‌بار بهره نبریم خسرالدنیا و آخرتیم. وقتی که مجروح شد به دیدارش رفتم، گفت دیدی بازهم بی بهره ماندم؟ او عاشق شهادت بود و عاقبت [بر اثر همان مجروحیت] به دیدار برادر شهیدش احمد رشیدپور و یاران دیگرش شتافت. او رفت و ما ماندیم. روحش شاد راوی:سید صادق فاضلی ‌کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
بعضی دوستان در خصوص قانون اقدام راهبردی سوال داشتند خلاصه بگم اینکه قانون اقدام راهبردی یعنی انجام تعهدات قدم به قدم یعنی یک تعهد ما انجام میدیم یک تعهد هم شما انجام بدید. مجلس وقتی دید یه مشت ساده لوح(حالا ما نمیگیم خائن) صرفا به دلیل اعتماد به وعده های غربیها دارن تک تک تعهدها رو عملی میکنن بدون اینکه طرف غربی به تعهداتش عمل کنه اومدن و این قانون رو برای جلوگیری از رفتارهای ساده لوحانه دولتها وضع کردن کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت بیست وپنجم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 سروان یونس علاوی فرمانده گروهان سوم از گردان اول تیپ ۳۳ نیروهای مخصوص با نیروهای اسلامی موجود در خرمشهر به شدت درگیر شده بود. او با تعداد ۸۰ سرباز به جستجوی خانه به خانه اهالی پرداخت. تعدادی از خانواده‌های ایرانی هنوز در خانه های خود بودند. سروان دم در یکی از خانه ها ایستاد و با صدای بلند گفت: آیا کسی اینجا زندگی می‌کند؟ جواب دادند: بله. سروان یونس بلافاصله با صدای بلند گفت: این خانه را با افرادش به آتش بکشید. بار دیگر فریاد زد: خانه را همراه با افراد آن منفجر کنید. من خودم شاهد بودم که چگونه سقف‌ها و دیوارها بر سر اهالی خرمشهر فرو می ریخت. به خاطر خسارتهایی که به نیروهای ما وارد شده بود، اقدامات آنها بسیار بی رحمانه شده بود. سروان یونس علاوی می خواست با این گونه کارها از اهالی انتقام بگیرد و دق دل پر از کینه خود و رهبری را که از این گونه جنایت ها استقبال می‌کرد و آن را نشانه وفاداری و خلوص به حساب می آورد، بر سر اهالی خالی کند. از سروان یونس پرسیدم: این خانواده های بی پناه چه گناهی مرتکب شده اند؟ از سوی دیگر ما از انجام این گونه کارها چه سودی می‌بریم؟ گفت: باید بکشیم و بکشیم تا مفهوم جدیدی ایجاد کنیم. حیات ما در گرو کشتن اینهاست. زندگی ما در مرگ اینها نهفته است. من به این نتیجه رسیده ام که سرزمین ما در صورتی از ثبات و آرامش برخوردار می‌شود که این‌ها از بین بروند. صفیر گلوله ها در همه جا پیچیده بود. ترس و وحشت همه را فرا گرفته بود و از هر گوشه شهر صدای شیون و زاری بلند بود. خون افراد مقاومت زمین را رنگین کرده بود. در چنان اوضاع و احوالی، انسان دچار احساسات خاصی می‌شد؛ به ویژه ما عراقی ها که جنگ و خطرات آن را ندیده بودیم و امروز در این شهر که ایرانیها آن را خرمشهر می‌نامیدند و عراق آن را محمره، ما چون جنایتکارانی شده بودیم که به کشته شدگان حمله ور می شدیم تا انگشتان آنها را به خاطر انگشتری قطع کنیم و لوازم خانه ها را به غارت ببریم. حتی سروان هانی الحسن از خود من پرسید آیا کشته شدگان را دفن کنیم یا وسایل را غارت کنیم؟ به او گفتم باید اول وسایل را برداریم. پایان قسمت بیست و پنجم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت بیست وششم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 سربازان ما برای رسیدن به مقاصدشان از روی جنازه ها در خرمشهر می گذشتند. در آن لحظات خرمشهر به شهری زلزله زده تبدیل شده بود. هیچ کس نمی‌توانست شمار کشته شدگان و تلفات تجهیزات را برآورد کند. به هر حال خرمشهر در روزی که اشغال شد وضعیتی پیدا کرد که شبیه به صحنه ها و تصویرهایی شده بود که در عصر عاشورا می‌کشند. صحنه های مصیبت باری در گوشه و کنار شهر به چشم می‌خورد. کودکی که در پی خانواده گم شده اش می گشت، گلوله ای از سلاح سروان عبدالباقى السعدون به سویش شلیک شد. فرمانده سروان عبدالباقی، سرهنگ احمد الربیعی به او گفته بود: دنیا برای او تیره و تار خواهد شد، با شلیک گلوله ای او را خلاص کن. در جای دیگری صحنه رقت بارتری رخ می داد. کودک خردسالی را دیدم که از شدت درد و رنج به خود می پیچید. آنچنان لگدی به او زده شد که برای همیشه نفسش بند آمد. آنگاه لودری مشتی خاک بر پیکر‌ مطهر و مقاوم او ریخت. خانمی دیوانه وار مسافت زیادی را می دوید و باز به همان جای اولش بر می گشت! رفتارش مانند انسانهای دیوانه بود، لباسهای خاک آلودی‌بر تن داشت و بر سر و صورتش می‌زد. ستوان حقی الدلیمی با خنده خطاب به او گفت چه شده است؟ دنبال کسی می‌گردی؟ آن خانم با صدای بلند گفت: همسرم! ستوان به سوی او رفت و گفت: من همسر توام. خانم گفت: نه خیر! عبدالله مثل فرشته ها بود اما تو به شیطان می مانی. ضربه ای به صورت او زد و هفت تیرش را به سوی او نشانه رفت و از زن خواست که تسلیم خواسته هایش شود. جواب این خانم در کمال عفت و پاکدامنی چنین بود: ستاره های آسمان نزدیکتر از تو هستند که به این خواسته ات بررسی. ستوان هفت تیرش را کشید و سه گلوله به سر او شلیک کرد. آنگاه ستوان فریاد زد، او قصد ترور مرا داشت. می‌خواست مرا بکشد! فقط افراد کمی حرف ستوان را باور کردند. اما دوستان حقیقت را برایم تعریف کردند. چند ماه بعد خود او برخی از جنایتهایی را که در خرمشهر مرتکب شده بود برای آنها نقل کرده بود. او گفته بود ما با علم به افکار و اندیشه‌های رئیس جمهور رهبر و ارزشهای انقلاب و حزب چنان می‌کردیم. حکایت حاج منصور و خانواده اش یکی دیگر از وقایع دلخراش و فجیع است. پایان قسمت بیست و ششم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
شهید والامقام موسی اسکندری فرمانده ستاد لشکر ولی عصر پیام دستور عقب نشینی را از فرمانده لشکر به همه
توضیح اینکه مکان این خاطره که توسط راوی محترم سید صادق فاضلی نقل شده است منطقه عملیات بدر می باشد
متاسفانه با خبر شدیم خواهر گرامی سردار شهید خطابخش دارفانی را امروز وداع گفتند
سلام وعرض ادب بعضی دوستان اصرار دارند که از خاطرات خودت هم بگو تا بدانیم با کی طرف هستیم 😂😂😂😂😂😂😂 آخه در روزمه من خاطرات خوبی وجود نداره حالا دوستان اصرار دارند خاطره رفتن برای اولین بار به جبهه را خدمتتون عرض میکنم: قبل از پرداختن به این خاطره یک کم با من بیشتر آشنا بشوید بد نیست جانم برایت بگو اولین روزی که مدرسه رفتم به خاطر اون روح عصیانگری که داشتم همان روز اول تو مدرسه بگو ومگو شروع شد وزنگ آخر هم بزن بزن با چهار نفر انجام دادم حاصل آن هم شکستگی دست راستم بود تا بعدازظهر هم چیزی بروز ندادم از بعدازظهر دیگه شدت درد عاصی کرد مجبور شدم به ننه ام بگم تو مدرسه خوردم زمین چون اگه بابام متوجه می‌شددعوا کردم یک کتک مفصل هم از بابا نوش جان می‌کردم القصه از کتف تا انتهای آرنج را گچ گرفتند با همان دست گچ گرفته میرفتم مدرسه که یک روز تو محل با دونفر درگیر شدم که با پاره آجر به من حمله ور شدند ومن هم با دست گچ گرفته پاسخ میدادم خلاصه در یک لحظه با آجر روی مچ دست راست من زدند که عربده من بلند شد اون دو نفر فرار کردند ومن با آه وناله خونه رسیدم دوباره دکتر وبیمارستان ومتوجه شدند مچ دست راست شکسته است از زیر آرنج تا نوک انگشتان دستم را گچ گرفتند حالا از کتف تا آرنج دست راست تو گچ بود اینها به کنار شب هم کتک مفصل از بابام خوردم واقعا می‌دانستم حقم بود آخه بنده خدا از نیمه شب تا عصر می رفت ذوب آهن اصفهان کار می‌کرد شب هم که خسته وکوفته می اومد خونه باید جوابگوی شرارتهای من باشه خلاصه برایتون بگم با هزار مصیبت دوره ابتدایی را تمام کردم و وارد راهنمایی شدم تو مقطع راهنمایی سه تا مدرسه اخراج شدم هم با معلمین ومحصلین درگیر شدم واین ننه ام بود که با هزار التماس ودرخواست از این مدرسه به اون مدرسه برای ثبت نام می دوید ونمی گذاشت بابام چیزی بفهمه چون می دونست متوجه بشه کتک نوش جون کردن رو شاخش هست تو این حال وهوا بودم که دیدم دشمن به کشور حمله کرده وداره پیشروی میکنه ناگهان ورق برگشت دیدم همه رفقا کم کم عزم جبهه وجنگ کردند ویک مرتبه مدرسه ومحله خلوت شد حالا نه دیگه حوصله مدرسه رفتن را داشتم ونه موندن تو محله را فکر رفتن به جبهه ذهنم را مشغول کرده بود دنبال راه بیرون رفتن از این وضعیت را داشتم راست وحسینی هم بگم در ابتدا نه برای رضای خدا واینها نبود فقط به خاطر اینکه با رفقا باشم میخواستم بروم جبهه حوصله هیچ چیز را نداشتم حالا چطوری این مسئله را برای خانواده بگم ورضایت اونها را جلب کنم حکایت عجیبی داره ادامه دارد راوی:علیرضا عنایتی(داش علی ) کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
سلام وعرض ادب بعضی دوستان اصرار دارند که از خاطرات خودت هم بگو تا بدانیم با کی طرف هستیم 😂😂😂😂😂😂😂 آخ
ادامه رفتن به جبهه : رفتم از بابام رضایت بگیرم برای جبهه زیر بار نرفت یک چند روز قهر کردم،اعتصاب غذا کردم 😂😂😂😂😂 فایده نداشت دیدم فایده نداره هی میگه برو درستت را بخوان تو هنوز بچه ای سن وسال تو به این حرفها نیومده دیدم فایده نداره بابام عمرا رضایت بده نیست بروم جبهه یه شبی یک رضایت نامه که از قبل آماده کرده بودم آوردم وتو خواب اثر انگشت اون را با چه مکافاتی زدم پای برگه رضایت وکارهایم را برای اعزام کردم واز بچه های محل پرسیدم چه وسایلی میخواد خلاصه ساک را آماده کردم ویک جا جاسازی کردم روزی که می‌خواستم بروم برای آموزش جهت اعزام به جبهه ساک را کله سحر پشت در خونه قایم کردم کتاب‌ها را برداشتم که مثلا بروم مدرسه وزدم رفتم آموزش حالا بماند که این پدر ومادر چند روز بی خبر بودند از بیمارستان وکلانتری وحتی پزشک قانونی ومدرسه هر جا سر زده بودند ببيند من کجا هستم القصه رفته بودند محل اعزام به جبهه واونها اعلام کرده بودند من رفتم آموزش بعد هم اعزام به جبهه خدا بیامرز بابام به مسئول اون جا گفته بود آخه نباید رضایت من باشه مسئول اون قسمت متن رضایت نامه را نشان بابام داده بود که خودتان رضایت دادید مادرم تعریف می‌کرد که اون روز بابام گفته بود من یک پدری ازاین بچه در بیاورم که نگو پدر ومادرم اومدند محل آموزش که در اصفهان بود وبا اصرار خواستار ملاقات شده بودند وقتی گفتند ملاقات داری جدی قالب تهی کردم آخه بابام کتک عادیش مصادف بود با آش ولاش شدن وای به روزی که عصبانی می‌شد کتک می زد در حد لالیگا یک کمر بندپهن مشکی داشت با یک سگک آهنی اینقدر می‌زد تا بیهوش بشی البته از حق هم نباید گذاشت واقعا تو محله از دست شیطان های من همه به عذاب بودند وقتی شنیدند رفتم جبهه همه گفته بودند" بری برنگردی" اومدم دم در یک قیافه مظلوم هم به خودم گرفتم ‌که کتک نخورم بابام خدا بیامرز من را با اون قیافه ولباسهای گشاد بسیجی که من را دید زد زیر خنده دلم قرص شد گفت یک سوال ازت میکنم درست جواب بده پدر سوخته شارلاتان بازی هم در نیار چه جوری از من پای برگه رضایت گرفتی وقتی گفتم باز هم زد زیر خنده من رفتم جبهه وواقعا آدم شدم یک پا مسجدی شدم ودیگه از اون بچه ای که هر روز تو کوچه دعوا ومرافه راه می انداخت خبری نبود پسر سر به زیر شدم اینها از برکت حضور در جبهه بود بابام هم دیگه خیلی خوشحال بود از دستم کلی لذت می برد . پایان راوی:علیرضا عنایتی(داش علی) کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت بیست وهفتم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 حاج منصور زبیدی پیرمردی بود که می‌خواست خود را از چنگ عراقی ها برهاند. خانواده او متشکل از چهار دختر و سه پسر بود. او به همراه فرزندانش سوار بر یک دستگاه اتومبیل لندکروز شده بودند و با سرعت هر چه تمام در حالی که تانکهای عراقی او را تعقیب می کردند، حرکت می کرد. یکی از فرماندهان واحد زرهی نگ فیصل عبدالله با دوربین اتومبیل حاج منصور زبیدی را زیر نظر داشت. با خنده گفت: بدبخت بیچاره این مرد فکر می‌کند می‌تواند از تانکها و توپهای ما در امان باشد. آنگاه دستور شلیک به سوی او را صادر کرد. گلوله به سوی وی باریدن گرفت و اتومبیل حاج منصور مورد اصابت قرار گرفت و به خاکستر تبدیل شد؛ به نحوی که دیگر هیچ اثری از آن خودرو قرمز رنگ و آن بندگان خدا باقی نماند. در آن هنگام هیچ کس با آن اعمال غیرانسانی مخالفتی نمی کرد و وجدان کسی بیدار نبود. بلکه همه دم از پیروزی دروغین می‌زدند و با صدای بلند فریاد می‌زدند زنده باد رهبر و جشن پیروزی قادسیه صدام را برپا کرده بودند. هنگامی که اتومبیل آتش گرفت شاهدان فریاد می زدند: خدا را شکر، خدایا ما ایرانی ها را نابود کردیم. ای کرکس‌ها برای خوردن جنازه های آنها به دنبال ما بیایید! در زمان اشغال خرمشهر جهانیان نسبت به جنایتهای ما به گریه افتادند و این در حالی بود که ما با سرودهای پیروزی، دنیا را پر کرده بودیم و حقایق را با پرده نفاق و دوگانگی پوشانده بودیم؛ اما تعدادی از خبرنگاران و عکاسان توانسته بودند فیلمها و عکس‌های غیر مجازی - از نظر ما - تهیه کنند که بیانگر تلفات مادی و انسانی بود. صدام تعدادی از افسران خود را احضار کرد تا طی یک مراسم سیاسی، نظامی و با دادن مدال شجاعت از آنها تکریم به عمل آورد. صدام در آن مراسم بیان داشت برادران عزیز من از ملاقات با شما خوشحالم. شما انسانهای قهرمان فاضل و با شرافتی هستید که با تلاشهای جسورانه و استثنایی خودتان موفق شدید مفاهیم عزت و اقتدار را رقم بزنید. برادران امروز روز فداکاری و آزادسازی است. پایان قسمت بیست و هفتم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت بیست و هشتم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 صدام ادامه داد، امروز اعراب به این سمبل‌های قدرت و توانایی نیاز دارند. آزادسازی خرمشهر در عصر قیام و آزادسازی صفحه نخستین این پرونده است. شما مردانی از نوع خاصی هستید. شما با این شجاعتها و فضیلتها عزت عربی را به ظهور رساندید. امروز همه عربها با دیده عزت و افتخار به شما می‌نگرند. ایران چه می‌خواهد؟ یا بهتر بگویم فارسها از ما چه می‌خواهند؟ آنها میخواهند پایه‌های نهضت معاصر عربی را از بین ببرند. برادران مطمئن باشید که اگر این ایستادگی شما نبود امت عربی در دریای شکست و خواری غرق می‌شد.... همچنان به سخنانش ادامه داد، ای برادران همه مردم عراق چشم به شما و آینده دوختهاند. سرمنشأ این نگرانی من از آنجاست که پیروان [امام] خمینی میخواهند تمدن شما را نابود کنند. می‌خواهند همه دست آوردهای شما را از بین ببرند. [امام] خمینی در صدد گرفتن انتقام خون پدرانشان در قادسیه اول هستند. آنها معتقدند که این کار نشانه و اعلام وفاداری به گذشتگان است. اما هیهات، نسل پرورش یافته حزب بعث امروز پرچم عزت را برافراشته و امت عرب و همه ملت ها دستشان را در دست گذاشته اند. هیچ راه بازگشتی به عقب وجود ندارد. امروز نوبت ایران است و فردا نوبت اسرائیل غاصب. در پایان اگر خاطراتی از محمره دارید بیان کنید. سرهنگ اسعد عبدالعزيز الحدیثی فرمانده تیپ ۵۳ بلند شد و گفت: سرورم خاطرات زیادی وجود دارد. اما به خاطر دارم بیشتر فرماندهان واحدهای تحت امر با من تماس می‌گرفتند و می‌گفتند: هنوز در خرمشهر افرادی زندگی می‌کنند. ما چگونه آن را گلوله باران کنیم؟ در اینجا صدام حرفهای او را قطع کرد و گفت: "من به هیچ وجه نمی پذیرم که در مقابل دستورات مافوق کسی از خودش اجتهاد کند. مسائل اخلاقی و انسانی نباید باعث اعتراض ما بشود. دستور آزادسازی خرمشهر صادر شده حالا اگر شخصی بیاید و به بهانه دفاع از اخلاق با این فرمان نظامی مخالفت کند به هیچ وجه پذیرفته نیست و ما هر کس که باشد حتی برادر عزیزم عدنان خير الله – وزیر دفاع - زبانش را قطع خواهیم کرد." یکی از افراد حاضر از جا بلند شد و گفت: سرورم! تمام دشمنان شما خوار و ذلیل باشند. مرگ بر خائنان. سرورم همه مطیع اوامر شماییم. مرگ بر دشمنانت باد! پايان قسمت بیست وهشتم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت ب
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت بیست ونهم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 سرهنگ اسعد عبدالعزیز سخنانش را در برابر صدام چنین تکمیل کرد: سرورم! به او گفتم این مسأله به تو ربطی ندارد دستورات صادره به تو می‌گویند گلوله باران کن و تو هم وظیفه داری اجرا کنی. صدام بار دیگر سخنان او را با ناراحتی قطع کرد و گفت: این شخص الان کجاست؟ سرهنگ اسعد جواب داد هنگام آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید. صدام ادامه داد: لعنت بر پدرش. سگ! پدرسگ. بر قوم و قبیله اش لعنت. سرهنگ اسعد در ادامه گفت: سرورم. بعد از آن فرمانده گروهان دوم سرگرد عبدالله سلمان تکریتی مخالفت کرد؛ او می گفت: این شیوه درست نیست به او گفتم حضرت رئیس جمهور رهبر خودشان این طرح و شیوه را پسندیده‌اند. او در جواب گفت: ایشان با مسائل نظامی آشنا نیستند. صدام به خشم آمد و گفت من معتقدم که نقص در تو و در افسران زیر دست توست. آنگاه خطاب به محافظین گفت این گمراه را دستگیر کنید. محافظین، سرهنگ اسعد را در میان جمع چون سگ با خود کشیدند و بردند. اما او فریاد می‌زد سرورم! سرورم! من دوستدار شما هستم. من به شما علاقه مندم. صدام در جواب گفت: «برو بیرون پدرسگ. برو بیرون.» افسر دیگری برخاست و گفت: سرورم! سروان ماهر العبيدي فرمانده گروهان سوم از گردان اول تیپ دهم زرهی هستم. خاطراتم را درباره آزادسازی خرمشهر به عرض شما می‌رسانم. سرورم در واقع اگر حمایت حضرتعالی و طراحی شما نبود محمره همچنان در دست فارسها باقی می‌ماند. سرورم! در ابتدای پیشروی به سوی خرمشهر به یک خودروی غیر نظامی برخورد کردیم که حامل یک خانواده ایرانی عربی الاصل بود. این خودرو قصد داشت فرار کند و به نیروهای ایرانی پناهنده شود. به راننده گفتم: کجا میخواستید بروید؟ گفت: از ما چه می‌خواهید؟ آنگاه به التماس و گریه زاری افتاد. اما من سرنیزه را در شکم او فرو کردم و او فریادی کشید و افتاد. صدام گفت: آفرین بر تو. آنگاه آن افسر کمی آب نوشید و گفت: سپس به سوی بقیه افراد خانواده رفتم که متشکل از چهار خانم جوان بود. صدام لبخندی زد و گفت در واقع جنس مخالف گاهی انسان را در شرایط خاصی قرار می‌دهد. به هر حال شما جوان هستید و جوانان دارای شرایط خاصی هستند. بله... ادامه بده قهرمان. آن زنان را به طور مساوی سرورم من وسایل همراه آنها و میان بقیه تقسیم کردم. صدام حسین :گفت این خاطره در متن خود عناصر قدرت را نهفته دارد. افسران ما اگر بخواهند خود را با زندگی دوران معاصر وفق دهند و با گذشته پیوند داشته باشند باید زندگانی خالدبن ولید را مورد مطالعه قرار دهند که چگونه با اسرا و زنان رفتار کرد. ما عرب هستیم و به جنس مخالف علاقه داریم. از ذکر خاطرات احساسی خودداری نکنید. من که در واقع رئیس حکومت هستم، تا به امروز همچنان دارای زندگانی عاطفی و پر از احساس هستم. پایان قسمت بیست و نهم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت سی ام: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 سپس یکی دیگر از افسران در پشت میکرفون قرار گرفت و گفت: جناب رئیس جمهور! من سرگرد عزام محمد الحلفی از آتشبار توپخانه صحرایی به شماره ۴۴۳ هستم. آنگاه افزود: حضرت رئیس جمهور! در هر نبردی اگر فرماندهی بخواهد موفق شود باید به همه گروه ها و رسته ها به یک چشم نگاه کند و گروههای پیاده، زرهی، توپخانه و نیروی هوایی همه برای او به یک اندازه اهمیت داشته باشند. سرورم واقعیت امر این است که ما نیروهای توپخانه توانستیم محمره را غرق در آتش و گلوله کنیم. توپخانه های ما شبانه روز می کوبیدند. صدام در حالی که سرش را تکان می‌داد گفت: آفرین بر تو! سرگرد عزام افزود: سرورم ما سدی از آتش ایجاد کرده بودیم و منابع انسانی مانعی در مقابل اجرای طرح آتش نگردید. یک طرح آتش وجود داشت که ما به طور دقیق اقدام به اجرای آن کردیم؛ حتی یکی از افسران به این طرح اعتراض کرد و گفت چنین طرحی برخلاف اصول اخلاقی و انسانی است زیرا در خرمشهر زنان، کودکان و پیرمردانی به سر می برند. گناه آنها چیست؟ اینجا صدام صحبتهای او را قطع کرد و گفت: این ملعون چه خواست؟ سرگرد عزام پاسخ داد: سرورم او می خواست به این خانواده ها آسیب نرسد. صدام پرسید: او کیست و چه مسؤولیتی دارد و چه کسی به او این اجازه را داده بود که چنین مزخرفاتی به زبان آورد؟ آنگاه رو به سوی عدنان خیرالله کرد و گفت: ماشاء الله ما در ارتش دارای رجال دینی هستیم و خودمان خبر نداریم. سپس رو به سوی سرگرد کرد و گفت: با او چه کردی؟‌سرگرد عزام گفت سرورم فرار کرد و به ایران پناهنده شد. صدام حسین گفت: افسوس باید دهانه هفت تیر را روی سرش می گذاشتی و دست کم ده تیر بر سرش خالی می‌کردی. افسوس بر تو! سپس سرگرد عزام سخنانش را کامل کرد و گفت: سرورم! ما بر اساس طرح و برنامه کلی اقدام می‌کردیم و برای ما مهم نبود که کسانی از مسیر اصلی منحرف شده‌اند. سرورم گذشت زمان افراد ناپاک را از پیکره ارتش جدا می سازد؛ والسلام. سپس یکی دیگر از افسران برخاست و گفت: سرورم. من ستوان نورى فيصل القيسی فرمانده دسته اول از گروهان سوم گردان اول تیپ ۳۳ نیروهای ویژه هستم. سپس چنین ادامه داد: سرورم گروهان ما مأموریت داشت به بندر محمره حمله کند. در بندر تعدادی خودروهای غیرنظامی مواد و کالای صنعتی بود. دستور مصادره کالاها و خودروها و به آتش کشیدن بندر به ما داده شد. صدام حسین گفت این یک امر طبیعی است تا اینکه به دنیا ثابت کنیم ما پیروزیم و دارای رسالت مقدسی هستیم. آنگاه این افسر در ادامه چنین گفت سرورم! علاوه بر مصادره خودروها ما افرادی را که گفته می‌شد طرفدار [امام] خمینی هستند زنده به گور کردیم. صدام گفت: آنها را زنده به گور کنید تا برای کسانی که فریب می خورند و می خواهند به عراق تجاوز کنند درس سختی باشد. چنین اقدامی درس فراموش نشدنی به خائنان ستمگر است. ستوان نوری فیصل افزود: سرورم ما در بندر لنگرگاه کشتی‌ها را تخریب کردیم همچنین مواد و کالاهای با ارزش در آنجا را میان سربازان و افسران به طور مساوی تقسیم کردیم. صدام خندید و گفت این کالاها را به عنوان هدیه به آنها می‌دادید تا از نظر شرعی حلال باشد. پایان قسمت سی ام ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
یک روز «ابوالقاسم» برای ما تعریف می کرد: «در جریان محاصره سوسنگرد با چهار نفر از برادران برای شناسایی مواضع نیروهای بعثی رفته بودیم. در مراجعت راه را گم کرده بودیم و در مسیر ناشناخته ای که نمی دانستیم و پر از مین بود وارد شدیم. همگی مردد بودیم که مسیر قبلی ما از کدام طرف است. ناگهان یکی از گاوهایی که در منطقه پراکنده بودند، درست در جهت راهی که انتخاب کرده بودیم به راه افتاد و بلافاصله روی مین رفت و تکه تکه شد و ما که نصرت خدا را در این حادثه احساس کردیم، مسیر خود را تغییر دادیم.» راوی: همسر بسیجی شهید «ابوالقاسم ناصری» کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
♦️سفر اربعین برای چه افرادی ممنوع است؟ 🔹طبق نظر وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی و مصوبه ستاد مرکزی اربعین و با توجه به شرایط خاص ایام اربعین برخی از بیماران از تشرف به عتبات عالیات منع شده‌اند. 🔹بیماران دیابتی با زخم یا عفونت اندام، بیماران دیابتی که مشکل کلیوی دارند، بیماران مبتلا به رتینوپاتی پیشرفته، بیماران دارای عوارض و علائم قلبی و عروقی، بیمارانی که کنترل نامطلوب قند دارند یا قند ناشتای ۲۵۰ و بالاتر دارند و بیماران مبتلا به سرطان که در حال درمان هستند باید از ثبت‌نام برای عزیمت به عراق صرف نظر کنند. 🔹همچنین زنان باردار، سالمندان بالای ۶۵ سال، افراد دارای بیماری‌های زمینه‌ای صعب العلاج، افراد دارای فشار خون بالای کنترل نشده، افراد مبتلا به دیابت کنترل نشده، افراد چاق با ضریب توده بدنی بیش از ۴۰، افراد دارای ضعف یا نقص سیستم ایمنی و افرادی که در حال طی دوران درمان شیمی درمانی هستند باید از ثبت‌نام برای تشرف به عتبات صرف نظر کنند. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan