#فداکاری
🔹آمپول بی حسی
در اردوگاه #موصل_یک قدیم، یک واحد #دندانپزشکی داشتیم که اردوگاههای دیگر فاقد آن بودند.
هر هفته، تعدادی از اسرای دیگر اردوگاهها را با آمبولانس جهت خدمات دندانپزشکی به این اردوگاه می آوردند.
مرحوم #علی_فرعون می گفت هر چند وقت یکبار به بهانه #درد_دندان، برای #غنیمت_گرفتن (#کش_رفتن) آمپول بی حسی دندان، به دندانپزشک مراجعه میکردم و یک دندانم را نشان میدادم و میگفتم آنرا برایم بکش.
#دندانپزشک، ابتدا به تمام بیمارانی که آمده بودند یک آمپول #بی_حسی #تزریق و میگفت، بیرون منتظر باش. و در آخر از آنها میخواست به نوبت تزریق، بیایند تا دندانشان را بکشد.
#دکتر_عراقی روی محل ریختن آب دهان ، ظرف آمپولهای بی حسی را گذاشته بود و ما نمی توانستیم آب دهان بریزیم.
#دکتر همیشه برای کار، در سمت راست می ایستاد و من از پشت او (با آن دست دراز و کشیده) بطرف آمپولها، دست دراز میکردم و هر تعدادی #آمپول که بدستم میرسید بر می داشتم و بعد از تزریق بی حسی، بدون مراجعه بعدی برای #کشیدن_دندان، میرفتم و آمپولها را به #رضا_سرمدی میدادم.
(آقا رضا برای خارج کردن ترکشهای ریزی که در دست و پای بچه ها بود بود از آمپولها برای بی حسی استفاده میکرد).
علی میگفت، یکدفعه که برای غنیمت گرفتن آمپول بی حسی به دندان پزشکی مراجعه کردم، دکتر بر خلاف معمول، طرف مقابل ظرف آمپولها ایستاده بود، #تزریق انجام شد و من نتوانستم آمپولی بردارم.
ناچار برای دفعه دوم (یعنی #کشیدن_دندان) به امید برداشتن آمپول، وارد اطاق شدم و روی صندلی نشستم، ولی باز دکتر در همان سمت ایستاد و من موفق نشدم .
به همین جهت تا انبر را روی دندانم گذاشت که دندان را بکشد، شلوغ کردم و فریاد زدم که دندانم #درد میکند و بی حس نشده، دکتر دوباره یک آمپول بی حسی تزریق کرد و گفت بیرون منتظر باش، بعد چند دقیقه مرا بداخل صدا زد و روی صندلی نشاند.
من چون دو آمپول بی حسی زده بودم دیگر نمی توانستم بهانه ایی بیاورم.
علی گفت .دکتر بجان دندانم افتاد ولی اینقدر محکم بود که چند بار جابجا شد و زور زیادی برای کشیدن دندانم میزد.
عرق از سر و صورت دکتر سرازیر شده بود تا بالاخره دندانم را کشید.
ولی کور خواند، اگر یک #دندان_سالم من را کشید من هم چند آمپول ازش کش رفتم.😭😄
با این فداکاری، #علی_نجفی، برای کمک به دوستان خودش یک دندان را با درد و رنج زیاد قربانی کرد.
روحش شاد و یادش گرامی، با ذکر صلوات.
راوی #صفر_پیرمرادیان
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
@Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
@Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
@khaterate_azadegan
#معنوی
🔹کتک زدن حاج آقا ابوترابی
هر چند مدت تعدادی از #اسرا را از یک اردوگاه به #اردوگاه دیگر منتقل می کردند تا به خیال خودشان ارتباطات و کلونیهای دوستانه را بشکنند.
روزی گروه حدیدی را آوردند. شایع شده بود، که #حاج_آقا_ابوترابی که شخصی #روحانی و صفات شخصیتی و اخلاقیش قبل از خودش به همه جا رسیده بود، در بین آنها بود.
مشتاق بودم ایشان را ببینم، بدنبال او بودم که در جمعی که مشغول قدم زدن بودند، او را دیدم. #سوت_آمار زده شد، افراد هر اطاق باید در ستونهای پنج نفره پشت سر هم می نشستیم و بعد از شمارش و #آمارگیری توسط #افسر_عراقی، داخل اتاقها می شدیم. من هم که شاغل در #بهداری_اردوگاه.
#بهداری، یک اطاق کوچک بود که تعدادی تخت در آن برای خدمات دهی به مجروحان و مریض ها چیده شده بود.
ساعتی از داخل شدنمان به بهداری نگذشته بود که عراقیها با سر وصدای زیاد در بهداری را باز کردند و #حاجی_ابوترابی را با بدنی خون آلود داخل کردند.
آنقدر او را با #کابل و لگد زده بودند که بی حال شده بود. او را فورا روی تخت خواباندیم. #دکتر، اول سینه ایشان که زخمی بزرگ داشت بخیه زد. پشتش هم در اثر #ضربات_کابل به صورت خط خط ورم کرده و سیاه شده بود.
من با ناشیگری برای بر طرف شدن خون مردگیهای پشت او را پماد ویکس مالیدم ولی چون از سر کابل لخت کابلها، زخم شده بود، پماد به زخمها رسید و زجر این عزیز بیشتر شد.
وقت نماز مغرب و عشا شد. حاجی وضو گرفت که نماز بخواند هر چه سعی می کرد ایستاده نماز بخواند، نتوانست و به زمین می افتاد. اصرار کردیم نشسته نماز بخواند، لبخندی زد و گفت نه آقا جان، "می توانم" و بالاخره، ایستاده نماز خواند. صبح بعد از اذان صبح که نمازشان را خواندند، سر به سجده گذاشتند وذکر می گفتند.من فکر کردم خوابشان برده گفتم حاج آقا برید روی تخت بخوابید، می گفت بیدارم تا اینکه آفتاب طلوع کرد و آمد و روی تخت خوابید.
روزهای بعد متوجه شدم، برنامه حاجی این بود که بعد از نماز صبح سر به سجده می گذاشت و تا طلوع خورشید ذکر می گفت. البته من حدس زدم که حافظ قران و مشغول مرور سوره ها بودند.
با این اعمال و آن بدن مجروح ، به خود گفتم، انسان باید دارای یک قدرت معنوی خیلی قوی باشد تا بتواند از عهده آن بر آید.
روحش شاد و انشالله جدش وخودش شفیع ما بشوند .
راوی #غلامحسین_روشنایی
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan