#ضرب_و_شتم
🔹استقبال در ورود
اگرچه #سازمان_ملل #ترینیداد و #توباگو را تحتفشار قرار داده تا این روش #شکنجه را متوقف کنند. با این حال هنوز هم گهگاه در گوشه و کنار استفاده میشود. بدترین چیز درباره این ابزار این است که در انتهای هر رشته فلز وجود دارد. این فلزها به بدن قربانی فرو رفته و سپس با زور آن را خارج میکنند. (یعنی بدن فربانی را #قلوه_کن میکند).
در گشت و گذار #فضای_مجازی، این وسیله را دیدم و ناخودآگاه به یاد #خاطره ای افتادم.
وقتی اسرای #عملیات_والفجر_مقدماتی را به #اردوگاه_موصل آوردند، با #کابل و چوب از آنها استقبال کردند. #بعثی هااز #کابلهای_برق ضخیمی استفاده می کردند که نوک آنها را به اندازه چند سانت لخت کرده بودند، وقتی به پشت یا قسمتی از بدن می زدند نوک مسی آن تو بدن فرو می رفت بعد که می کشیدند #جراحت ایجاد می کرد.
من در #بهداری اردوگاه بودم، وقتی #رضا_شریفی (از #اسرای_همدان) را آوردند کابل دور سرش پیچیده بود و قسمت فلزی تو چشم او گیر کرده بود، موقع کشیدن، چشم او مجروح شد کاری نتوانستیم بکنیم و متاسفانه یک #چشم خودش را از دست داد.
راوی #غلامحسین_روشنایی
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#معنوی
🔹کتک زدن حاج آقا ابوترابی
هر چند مدت تعدادی از #اسرا را از یک اردوگاه به #اردوگاه دیگر منتقل می کردند تا به خیال خودشان ارتباطات و کلونیهای دوستانه را بشکنند.
روزی گروه حدیدی را آوردند. شایع شده بود، که #حاج_آقا_ابوترابی که شخصی #روحانی و صفات شخصیتی و اخلاقیش قبل از خودش به همه جا رسیده بود، در بین آنها بود.
مشتاق بودم ایشان را ببینم، بدنبال او بودم که در جمعی که مشغول قدم زدن بودند، او را دیدم. #سوت_آمار زده شد، افراد هر اطاق باید در ستونهای پنج نفره پشت سر هم می نشستیم و بعد از شمارش و #آمارگیری توسط #افسر_عراقی، داخل اتاقها می شدیم. من هم که شاغل در #بهداری_اردوگاه.
#بهداری، یک اطاق کوچک بود که تعدادی تخت در آن برای خدمات دهی به مجروحان و مریض ها چیده شده بود.
ساعتی از داخل شدنمان به بهداری نگذشته بود که عراقیها با سر وصدای زیاد در بهداری را باز کردند و #حاجی_ابوترابی را با بدنی خون آلود داخل کردند.
آنقدر او را با #کابل و لگد زده بودند که بی حال شده بود. او را فورا روی تخت خواباندیم. #دکتر، اول سینه ایشان که زخمی بزرگ داشت بخیه زد. پشتش هم در اثر #ضربات_کابل به صورت خط خط ورم کرده و سیاه شده بود.
من با ناشیگری برای بر طرف شدن خون مردگیهای پشت او را پماد ویکس مالیدم ولی چون از سر کابل لخت کابلها، زخم شده بود، پماد به زخمها رسید و زجر این عزیز بیشتر شد.
وقت نماز مغرب و عشا شد. حاجی وضو گرفت که نماز بخواند هر چه سعی می کرد ایستاده نماز بخواند، نتوانست و به زمین می افتاد. اصرار کردیم نشسته نماز بخواند، لبخندی زد و گفت نه آقا جان، "می توانم" و بالاخره، ایستاده نماز خواند. صبح بعد از اذان صبح که نمازشان را خواندند، سر به سجده گذاشتند وذکر می گفتند.من فکر کردم خوابشان برده گفتم حاج آقا برید روی تخت بخوابید، می گفت بیدارم تا اینکه آفتاب طلوع کرد و آمد و روی تخت خوابید.
روزهای بعد متوجه شدم، برنامه حاجی این بود که بعد از نماز صبح سر به سجده می گذاشت و تا طلوع خورشید ذکر می گفت. البته من حدس زدم که حافظ قران و مشغول مرور سوره ها بودند.
با این اعمال و آن بدن مجروح ، به خود گفتم، انسان باید دارای یک قدرت معنوی خیلی قوی باشد تا بتواند از عهده آن بر آید.
روحش شاد و انشالله جدش وخودش شفیع ما بشوند .
راوی #غلامحسین_روشنایی
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#معنوی
🔹کرامت امام رضا ع
پیرمردی داشتیم به نام #آقای_جلالی، بچه شهرستان کوشک #اصفهان.
روزی مریض بود و دکتر او را در بهداری، بستری کرد. من او را که محاسنی بلند وسفید داشت خیلی دوست داشتم. همه اسرا حتما باید در هفته دو مرتبه، صورتشان را با تیغ اصلاح می کردند، فقط پیرمردها معاف بودند.
آقای جلالی، چهره ای نورانی داشت. در این مدتی که بهداری بود، شبها می رفتم کنار تخت او می نشستم و از او می خواستم از زندگیش برایم تعریف کند.
یک شب گفت می خواهم داستان اولین بار که به #مشهد_مقدس مشرف شدم را برایت تعریف کنم.
گفت از کوچکی شاگرد مغازه بودم و در #هیات محلمان هم فعالیت می کردم. هر سال برای #۲۸_صفر هیات می رفتند مشهد، ولی من توان مالی نداشتم که بروم.
یک سال دلم خیلی شکسته بود و از #امام_رضا ع خواستم که مرا بطلبد. فردای آنروز، یکی از هیاتیها آمد و گفت یک نفر از خدمه ها مریض شده و نمی تواند امسال بیاید.
شما می توانی بجای او بیایی؟ بشرط اینکه وقتی هیات می روند #حرم برای #عزاداری، شما در #حسینیه بمانی و کارهای پذیرایی برای برگشتن آنها را انجام بدهی و احتمالا زیاد نتوانی به #زیارت برسی.
من قبول کردم و با آنها راهی شدم. وقتی رسیدیم من واقعا نمی توانستم به زیارت بروم تا بالاخره فرصتی پیدا شد.
حمام و غسل زیارت کردم و رفتم حرم. وارد صحن #سقاخانه_اسماعیل_طلایی شدم.
دست به سینه گذاشتم که زیارت بخوانم دیدم بلد نیستم در این فکر بودم که کسی دست روی شانه ام زد و گفت با من بیا تا زیارتنامه بخوانم.
او حرکت کرد و از کنار #صحن، از پله ها بالا رفت. روی پشت بام رو به حرم ایستاد و گفت هر چه می خوانم بخوان.
در حینی که شروع بخواندن کرد، یک لحظه دیدم دور تا دور حرم را آب گرفته مثل دریا و از این دریا انواع جانور مثل گرک و حیوانات دیگر بیرون می آیند، اما به محض اینکه پایشان به زمین می رسد مثل آدم می شوند. من وحشت کردم تکانی خوردم دیدم تو صحن جلوی #پنجره_فولاد ایستاده ام ..
راوی #غلامحسین_روشنایی
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#روزمرگی_ها
🔹دلتنگی
آنوقت که من تو #بهداری کار میکردم، بعضی وقتها مرحوم #علی_قوچی_بیگ مراجعه و قرص #آرامش_بخش درخواست می کرد. به او می گفتم که شما #ورزشکار هستی! سعی کن از راههای دیگر به این #آرامش برسی.
می گفت می خواهم، اما نمی توانم چون من تو #ایران دو #پسر_دوقلو دارم و خیلی به آنها وابسته ام. حتی یک وقتهایی که خانمم آنها را می برد بازار و از جلو مغازه من رد می شدند، من سر تا پا آنها را می بوسیدم. اصلا تحمل دوری آنها را ندارم.😢😢
البته من آن زمان مجرد بودم و احساس او را درک نمی کردم ولی حالا که پدر شدم می فهمم که این پدران در بند اسارت، چه صبر واستقامتی کردند. روح او و دیگر رفتگان از #اسرای_متاهل شاد .
راوی #غلامحسین_روشنایی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#روزمرگی_ها
🔹وضعیت قرمز
از دیدگاه #زندانبان، خصوصا زندانبانهای عراقی، تقریباً هر تحرک و فعالیتی ممنوع بود.
تجمعات بیش از ۵ نفر به هر دلیل و موضوع، برگزاری #نماز_جماعت ، #مراسم سیاسی و عبادی، #ورزش و .... ، همه ممنوع!! و در صورت مشاهده سربازان گشتی عراقی (در هر ساعت از شبانه روز) در #اردوگاه، عواقب سختی از جمله محرومیتهای آزاد باش، #تنبیه ، #سلول_انفرادی و #شکنجه به دنبال داشت.
لکن، علیرغم محدودیتها، تقریباً همه فعالیتهای فوق و بیشتر از آن، با #دیده_بانی نفراتی از ما در برابر نگهبانهای عراقی انجام میشد.
و حتی در فعالیتهای مهمتر و پرجمعیتتر، بعضی اوقات دیده بانی توسط چند نفر به صورت ماراتونی (اطلاع به یکدیگر) اجرا میشد.
یکی از فعالیتهای فراگیر، سبکهای مختلف #ورزشهای_رزمی بود که اکثرا در اوقات نظافت صبحگاهی #آسایشگاه، توسط #مربیان و فراگیران انجام میشد.
دیگرانی هم بودند که وقت یک ساعته نظافت برای علایق ورزشی آنها ناکافی بود. #مسعود_پرزیوند، #تقی_رنجبر، #حسن_شیخ_نصری، #غلامحسین_روشنایی، مرحوم #محمدرضا_حاج_ملک و ... به عنوان #مربی یا فراگیر با دیده بانی دوستان دیگر، معمولا به نوبت در #حمام مشغول فعالیتهای #آموزشی و ورزشی بودند.
بعضی اوقات که بچهها مشغول اجرای یکی از ممنوعیات در زمان بسته بودن درهای آسایشگاه بودند، میدان دید دیدهبانها کمتر و امنیت برنامه حساستر می شد.
در این مواقع، دیدهبانها با استفاده از تکه #آینهای، رفت و آمد نگهبان عراقی در راهروها را از داخل پنجره کنترل و در وقت ضرورت "#وضعیت_قرمز"، را اعلام میکردند.
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan