eitaa logo
ناگفته هایی از اسارت
255 دنبال‌کننده
36 عکس
48 ویدیو
0 فایل
بیان خاطرات اسارت آزادگان ۸ سال دفاع مقدس، با هدف آموزش و بازخوانی فرهنگ ایثار و مقاومت و اشاعه این فرهنگ بین افراد غیر آزاده و نسل‌های بعد از جنگ ارتباط با ادمین: @Ganjineh_Esarat بیان خاطرات: @Khaterat_Revaiat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹کتک زدن حاج آقا ابوترابی هر چند مدت تعدادی از را از یک اردوگاه به دیگر منتقل می کردند تا به خیال خودشان ارتباطات و کلونیهای دوستانه را بشکنند. روزی گروه حدیدی را آوردند. شایع شده بود، که که شخصی و صفات شخصیتی و اخلاقیش قبل از خودش به همه جا رسیده بود، در بین آنها بود. مشتاق بودم ایشان را ببینم، بدنبال او بودم که در جمعی که مشغول قدم زدن بودند، او را دیدم. زده شد، افراد هر اطاق باید در ستونهای پنج نفره پشت سر هم می نشستیم و بعد از شمارش و توسط ، داخل اتاقها می شدیم. من هم که شاغل در . ، یک اطاق کوچک بود که تعدادی تخت در آن برای خدمات دهی به مجروحان و مریض ها چیده شده بود. ساعتی از داخل شدنمان به بهداری نگذشته بود که عراقیها با سر وصدای زیاد در بهداری را باز کردند و را با بدنی خون آلود داخل کردند. آنقدر او را با و لگد زده بودند که بی حال شده بود. او را فورا روی تخت خواباندیم. ، اول سینه ایشان که زخمی بزرگ داشت بخیه زد. پشتش هم در اثر به صورت خط خط ورم کرده و سیاه شده بود. من با ناشیگری برای بر طرف شدن خون مردگیهای پشت او را پماد ویکس مالیدم ولی چون از سر کابل لخت کابلها، زخم شده بود، پماد به زخمها رسید و زجر این عزیز بیشتر شد. وقت نماز مغرب و عشا شد. حاجی وضو گرفت که نماز بخواند هر چه سعی می کرد ایستاده نماز بخواند، نتوانست و به زمین می افتاد. اصرار کردیم نشسته نماز بخواند، لبخندی زد و گفت نه آقا جان، "می توانم" و بالاخره، ایستاده نماز خواند. صبح بعد از اذان صبح که نمازشان را خواندند، سر به سجده گذاشتند وذکر می گفتند.من فکر کردم خوابشان برده گفتم حاج آقا برید روی تخت بخوابید، می گفت بیدارم تا اینکه آفتاب طلوع کرد و آمد و روی تخت خوابید. روزهای بعد متوجه شدم، برنامه حاجی این بود که بعد از نماز صبح سر به سجده می گذاشت و تا طلوع خورشید ذکر می گفت. البته من حدس زدم که حافظ قران و مشغول مرور سوره ها بودند. با این اعمال و آن بدن مجروح ، به خود گفتم، انسان باید دارای یک قدرت معنوی خیلی قوی باشد تا بتواند از عهده آن بر آید. روحش شاد و انشالله جدش وخودش شفیع ما بشوند . راوی 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹اولین ملاقات با شپش😳🥴 ابتدای اسارت، حدود دو هفته ای تو بودیم. هر روز ، و دیگر زحمت کشان بهداری، پایم را عوض می کردند. چند روز بعد از درگیری ما را آوردند ❤️. همون شب اول سر صف بودیم که احساس کردم چیزی توی زیر پیراهنم راه می‌ره. یه نگاه انداختم دیدم یه جوجوی خیلی کوچیکی داره تو زیر پیراهنه قدم میزنه🤔😔. با تعجب زیاد از مرحوم (رحمة الله علیه) که کنارم نشسته بود، سوال کردم: حامد این چیه؟!😳 با خونسردی گفت: 😏 من 😱😭😳 حامد 😊☺️ شپش 💃💃💃 بعدشم گفت: آخر شب تو هم مثل بقیه لباست رو دربیار و شپش هارو بکش😅 تا وقتی که رفتیم (قدیم) که اون موقع اسرای قدیمی اونجا بودن، با شپش دورانی داشتیم. اونجا بود که دوستان قدیمی کمک کردن تا لشگر شپش ریشه کن شد. راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan