#معنوی
🔹کرامت امام رضا ع
پیرمردی داشتیم به نام #آقای_جلالی، بچه شهرستان کوشک #اصفهان.
روزی مریض بود و دکتر او را در بهداری، بستری کرد. من او را که محاسنی بلند وسفید داشت خیلی دوست داشتم. همه اسرا حتما باید در هفته دو مرتبه، صورتشان را با تیغ اصلاح می کردند، فقط پیرمردها معاف بودند.
آقای جلالی، چهره ای نورانی داشت. در این مدتی که بهداری بود، شبها می رفتم کنار تخت او می نشستم و از او می خواستم از زندگیش برایم تعریف کند.
یک شب گفت می خواهم داستان اولین بار که به #مشهد_مقدس مشرف شدم را برایت تعریف کنم.
گفت از کوچکی شاگرد مغازه بودم و در #هیات محلمان هم فعالیت می کردم. هر سال برای #۲۸_صفر هیات می رفتند مشهد، ولی من توان مالی نداشتم که بروم.
یک سال دلم خیلی شکسته بود و از #امام_رضا ع خواستم که مرا بطلبد. فردای آنروز، یکی از هیاتیها آمد و گفت یک نفر از خدمه ها مریض شده و نمی تواند امسال بیاید.
شما می توانی بجای او بیایی؟ بشرط اینکه وقتی هیات می روند #حرم برای #عزاداری، شما در #حسینیه بمانی و کارهای پذیرایی برای برگشتن آنها را انجام بدهی و احتمالا زیاد نتوانی به #زیارت برسی.
من قبول کردم و با آنها راهی شدم. وقتی رسیدیم من واقعا نمی توانستم به زیارت بروم تا بالاخره فرصتی پیدا شد.
حمام و غسل زیارت کردم و رفتم حرم. وارد صحن #سقاخانه_اسماعیل_طلایی شدم.
دست به سینه گذاشتم که زیارت بخوانم دیدم بلد نیستم در این فکر بودم که کسی دست روی شانه ام زد و گفت با من بیا تا زیارتنامه بخوانم.
او حرکت کرد و از کنار #صحن، از پله ها بالا رفت. روی پشت بام رو به حرم ایستاد و گفت هر چه می خوانم بخوان.
در حینی که شروع بخواندن کرد، یک لحظه دیدم دور تا دور حرم را آب گرفته مثل دریا و از این دریا انواع جانور مثل گرک و حیوانات دیگر بیرون می آیند، اما به محض اینکه پایشان به زمین می رسد مثل آدم می شوند. من وحشت کردم تکانی خوردم دیدم تو صحن جلوی #پنجره_فولاد ایستاده ام ..
راوی #غلامحسین_روشنایی
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan