#اسارت
🔹اولین_بازجویی
پانزده ساله، در سال ۶۱، اولین سالی بود که مکلف به #روزه بودم که در #عملیات_رمضان #اسیر شدم.
بعد از اسیر شدن، ما 4 نفر را با یک وانت به پشت جبهه و بالاخره به پادگانی در حومه #شهر_بصره بردند و هر دو نفر را در یک #سلول انداختند.
ما که از خستگی عملیات و بیخوابی شب قبل، هر دو بخواب عمیقی رفته بودیم، بعد از چند ساعت از شدت #تشنگی در آن بعدازظهر تیر ماه #بصره از خواب بیدار شدیم، با سر و صدا و لگد زدن به در سلول، بالاخره #نگهبان به سراغ ما آمد و ما را یکی یکی برای بازجویی و سرویس بیرون برد.
با چشمها و دستانی از پشت بسته من را به #اتاق_فرماندهی #پادگان بردند، دستهایم را باز و در فاصله دوری از میز #فرمانده زیر خنکای #کولر_گازی کف اتاق نشاندند.
سوالات و #بازجویی فرمانده با حضور یک افسر عراقی مترجم و نگهبان شروع شد.
_ نام، نام پدر، نام پدر بزرگ، فامیل ... (عراقیها افراد را بدین صورت شناسایی میکنند ، مثلا من همیشه در لیستهای آنها، حسین، علیمحمد، تقی بودم)😁
_ کدام #گردان و کدام #لشکر؟
_ چند نفر در گردان شما بودند؟
_ چه آموزشهایی برای #تخریب دیدید؟
_ چند گردان عملیات کردند؟
و سوالاتی از این قبیل ...
فرمانده سوال میکرد و مترجم به #فارسی ترجمه.
ناگهان فرمانده از جا بلند شد و با #تکبر و غرور، قدم زنان بطرف من آمد و یک #سیلی محکم به گوش من زد!
بعد از جمع و جور کردن خودم از مترجم سوال کردم چرا میزند او گفت تو #دروغ میگویی یک بار گفتی فلان تعداد و یک بار فلان تعداد!
بالاخره این مرحله از بازجویی تمام و برای سرویس و وضو گرفتن با شرایط زار و سر و صورت خونی و گرد و خاک آلود مرا بردند.
راوی #حسین_نواب
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#اسارت
🔹کاروان اسرا در بصره
محل نگهداری ما در گرمای #تیرماه بصره، فقط یک سالن با سقف کوتاه بدون هیچ گونه امکانات، در یک #پادگان بود.
طی آن ۹ روز، هر روز به تعداد ما افزوده میشد یعنی در هر مرحله #عملیات_رمضان، به هر تعداد #اسیر می گرفتند، آنها را به محل ما می آوردند.
شرایط خیلی ناهنجار بود. ۴۰۰ نفر اسیر مجروح، #زخمی، سنین متفاوت از ۱۲ ساله (تازه از خانواده جدا شده) تا پیرمرد ۶۵ ساله و بیشتر.
بوی درهم آمیخته #متعفن #خون و #عرق و ادرار هم ناگفتنی است.
روزانه فقط یک بار به مدت نیم ساعت ما را از آن سالن بیرون میبردند. هواخوری، توالت، #پانسمان_مجروحین و حتی #حمام کردن در همان نیم ساعت.
گفتم حمام!!
حدود ۱۵ تا ۲۰ نفر اسیر لخت میشدند و در یک صف مینشستند #سرباز_عراقی شلنگ #تانکر_آب را از روی سر همه رد میکرد، بعد از خیس شدن دوباره شلنگ را از روی سر همه برمی گرداند.
یالا، خلاص، روح و گروه بعدی..😂
یادمه در یکی از این نیم ساعتها، تعدادی از مجروحین، در مقابل #دکتر_عراقی صف کشیده بودند. هر کس تیری ترکشی و زخمی داشت در این صف نشسته بود.
دکتر، همان جا بچهها را #پانسمان و حتی #جراحی میکرد.
یکی از بچهها تیر #کلاشینکف در شانهاش مانده بود، دکتر با #تیغ_جراحی یک چاک روی شانهاش ایجاد و با پنس به دنبال #جسم_خارجی میگشت تا اینکه یک #فشنگ از شانه او خارج کرد.
یکی از روزها تعدادی #اتوبوس آوردند و همه ما را سوار بر اتوبوس کردند ظاهراً از قبل در #شهر_بصره اعلام شده بود، اسرا را به نمایش میگذارند. اتوبوسها با #اسکورت و #نگهبان، پشت سر هم در میان ازدحام و شلوغی مردم، در خیابانهای بصره جولان میدادند.
مردم که گویا حس پیروزی به آنها دست داده بود با پرتاب آب دهان و گوجه گندیده و تخم مرغ و نشان دادن چنگ و دندان از ما استقبال میکردند.
ما هم خدا را شکر میکردیم که با حضور نگهبانها به دست مردم نیفتادیم😄😳
راوی #حسین_نواب
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan