#طنز
🔹اصطبل
#مهندس_کاظمی، نقشهکش ساختمان بود. یک روز یکی از عراقیها از او خواست تا نقشهای برایش بکشد. مهندس هم چند روزی وقت گذاشت و بر اساس مشخصاتی که او از زمین مورد نظر در اختیارش قرار داده بود نقشه را آماده کرد.
نقشه را به او داده و مختصری برایش توضیح داد که مثلاً در این قسمت پارکینگ و در آن قسمت آشپزخانه قرار دارد. خلاصه بعد از اینکه نقشه را به طور اجمالی برایش تشریح کرد عراقیه گفت "لا، موزین" یعنی خوب نیست ..!
مهندس کاظمی که از شدت ناراحتی اگر به او کارد میزدی خونش در نمیآمد با ناراحتی پرسید پس چطور میخواستی باشه، عراقیه گفت من میخواستم این اتاقها دور تا دور روبروی هم قرار بگیره و حیات وسط باشه..
مهندس از شنیدن این حرف بیشتر عصبانی شد و با همان #لهجه_تهرانی و صدای پرش گفت، مرد حسابی اینکه تو میگی نقشه نمیخواد تو #ایران ما بهش میگن #اصطبل 😂 !!
برو همینطوری بسازش دیگه چرا وقت منو میگیری.
راوی #صفرعلی_عالینژاد
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#روزمرگی_ها
🔹خوابهای کاذب
گاهی پیش میآمد خواب میدیدم آزاد شدهایم و برگشتهایم #ایران. ولی همین که از خواب بیدار میشدم میفهمیدم رویایی بیش نبوده و از #آزادی خبری نیست.
یک بار به قدری طبیعی خواب دیدم که اصلاً باورم نمیشد خواب باشد. دیدم #جنگ تمام شده ما را سوار اتوبوس کردند و رفتیم ایران. مردم و کل خانواده به استقبال ما آمده بودند بعد از کلی تشریفات و مراسم همراه خانواده رفتیم خانه.
شب اول که در خانه خودمان خوابیدم، نیمه شب از خواب بیدار شدم. سرم زیر پتو بود ولی مطمئن نبودم الان در ایران هستم یا دوباره همه آن اتفاقها در خواب بوده..!
جرات نمیکردم سرم را از زیر پتو بیرون بیاورم هر چه فکر کردم به نتیجهای نرسیدم. آخر با خودم گفتم ، هرچه بادا باد.. آرام پتو را از سرم کشیدم پایین به اندازهای که بتوانم بیرون را ببینم همین که چشمم به سقف #آسایشگاه خورد و از ناراحتی دوباره پتو را سرم کشیدم ...😂😂
راوی #صفرعلی_عالینژاد
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#روزمرگی_ها
🔹هیتر
سهمیه نفتی که #عراقیها به ما میدادند به قدری کم بود که از ۱۵۰ نفر شاید فقط ۲۰ نفر میتوانستند با آب گرم حمام کنند. لذا ما برای اینکه بتوانیم هفتهای یک بار حمام کنیم از المنت استفاده میکردیم.
#المنت از دو رشته سیم تشکیل شده بود که یک سر هر کدام به یک جسم فلزی مانند در روغن نباتی یا قاشق وصل میشد، یک جسم عایق مانند چوب هم بین این دو فلز قرار گرفته و با نخ محکم بسته میشد. حالا المنت یا #هیتر آماده بهرهبرداری و فقط کافی بود المنت را داخل آب و سر دیگر سیمها را به پریز برق بزنیم. با #آب_گرم حاصل از آن هم حمام میکردیم و هم #آبجوش و چای درست میکردیم. فقط مشکلی که بود عراقیها شدیداً با هیتر مخالف بودند و داشتن آن را جرم میدانستند. مسئول هیتر هم شبها یا هر وقت که لازم بود آن را روی هم سوار میکرد و بعد از اتمام کار دوباره قطعاتش را از هم جدا و هر تکه را جایی مناسب پنهان میکرد..
قرار شد کسی به صورت انفرادی اقدام به ساختن آن نکند بلکه هر اتاق یک مسئول هیتر داشته باشد و مسئول هیتر هر اتاق #ایثارگرانه، هم خطر را به جان میخرید و هم زحمت تهیه آب گرم برای همه را.
#فرمانده_عراقی، هر موضوعی را که میخواست برای همه عنوان کند، ارشد اتاقها را جمع میکرد و از این طریق اعلام میکرد و آنها هم مطالب را برای بچهها در سطح #آسایشگاه بازگو میکردند.
#علی_فرعون ارشد ما هر بار که از چنین جلساتی برمیگشت و میخواست مطالب عنوان شده را برای ما بازگو کند به قدری تهدیدهای فرمانده اردوگاه را با #طنز عنوان میکرد که صدای خنده بچهها تا آسایشگاه بغلی میرفت.😂😂
یک روز که از جلسه برگشته بود، گفت فرمانده عراقی خیلی عصبانی بود و گفته من مطمئن هستم شما هیتر دارید ما هم قسم خوردیم که اصلاً چنین چیزی نداریم. او گفت اگر هیتر ندارید پس چرا وقتی شما را داخل آسایشگاه و در را قفل میکنیم، کنتور برق ما مانند #ملخ_هلیکوپتر به قدری تند میچرخد که میخواهد از جا کنده شود!!😳😳
علی فرعون گفت در هر صورت ما زیر بار نرفتیم و با حالت تعجب اظهار بیاطلاعی کردیم ولی فرمانده عراقی قسم خورده و گفته والله العلی العظیم اگر از هر اتاقی هیتر پیدا کنیم سیم آن را به گردن ارشد آن اتاق میاندازیم و او را کشان کشان تا زندان میبریم. بعد هم خودش میداند چه بلایی به سرش میآوریم..
علی فرعون بعد از بیان تهدیدهای فرمانده اردوگاه، مسئول هیتر اتاق را صدا زد. من احتمال دادم میخواهد به او بگوید چون اوضاع فعلاً خیلی خراب است تا اطلاع ثانوی از هیتر استفاده نکنید.
خلاصه مسئول هیتر بلند شد و گفت بله.
علی فرعون گفت از فردا حق نداری سیم هیتر را از یک وجب بلندتر درست کنی!
مسئول هیتر گفت چرا؟
علی فرعون گفت معلومه !! برای اینکه دور گردن من جا نشه!!
این را که گفت صدای شلیک خنده بچهها بلند شد😂😂
راوی #صفرعلی_عالینژاد
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan