#مذهبی
🔹قرآن
بعد از پیگیریهای زیاد از طریق #فرمانده_عراقی بالاخره برای هر #آسایشگاه یک جلد #قرآن آوردند.
بچهها خیلی مشتاق قرائت و آموزش قرآن بودند. هر آسایشگاه حدود ۱۲۰ نفر و فقط یک جلد قرآن...!!
قرآن را به چند قسمت (هر قسمت چند جزء) تقسیم و آن را با همان امکانات محدود صحافی کردند. حالا مقداری شرایط بهتر شده بود هر نفر میخواست قرآن بخواند، نوبت میگرفت و هر کس میدانست، نوبت قبل و بعد از او چه کسی است.
البته نوبتها محدود به روز نبود. مثلاً یک نفر که ساعت ۲ نیمه شب نوبت داشت نفر قبلی او را از خواب بیدار و قرآن را تحویل او میداد.
اینطور بگویم که خوشبختانه قرآنها روی زمین نمیماند. کلاسهای #آموزش_قرآن هم برای افراد نابلد، تشکیل و هر روز به صف انتظار قرآن اضافه میشد.
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹سید آزادگان
... ادامه قسمت قبل
آن سه روزی که درها برای حضور #ماموران_صلیب، باز بود به محض باز شدن در #حاج آقا به اتاق های ما می امد و تا وقت #آمار_عصرگاهی مشغول گفتگو با بچه ها بود.
منطق قوی و #اخلاق نیکو بهترین سلاح او بود. او هرگز نه تنها کار ما را #تخطئه نکرد بلکه همواره #صبر واستقامت بچه ها را می ستود و هیچوقت خطا و اشتباه کسی را به رخ او نمی کشید.
قبل از این که بگوید #اعتصاب را بشکنید بحث دیگری، راجع به وحدت بین همه اسرا داشتند. نظرش این بود، #وحدت بین اسرا یک امر #واجب و ضروری است.
وقتی از بعضی اتفاقات تلخ #سال_شصت گفته میشد، میفرمود: آنکه تعهدش بیشتر است باید تحملش هم بیشتر باشد.
طی این سه روز گفتگو، بچه ها هنوز شکستن اعتصاب را قبول نکرده و مقاومت هایی می شد. مسول هیات صلیب به هنگام ترک اردوگاه به #فرمانده_عراقی گفته بود، تنها کسی که میتواند مشکل اعتصاب را حل کند، #ابوترابی است. از او بخواهید تا مشکل را حل کند و چون از قبل او را می شناخت به عراقیها معرفی کرده بود.
تا به آن روز مسئولین #اردوگاه_موصل_یک، حاج آقا را نمی شناختند. بعد از آن، فرمانده عراقی حاج آقا را به مقر فرماندهی برده و می گوید که صلیب خیلی از شما تعریف کرده کمک کنید تا مشکل حل شود. حاج آقا میگوید بعد از رفتن صلیب، شما دوباره در آسایشگاهها را بستید و من دسترسی به آنها ندارم تا با آنها صحبت کنم.
فرمانده عراقی قول میدهد، سه روز دیگر درها برای نتیجه گیری باز باشد و بالاخره در آسایشگاهها باز شد.
راوی #علی_علیدوست(قزوینی)
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹مبارزه با سنگ و ندای الله اکبر
با خالی شدن #اردوگاه_بعقوبه و آزاد شدن همه اسرا وحتی پناهندگان و اینکه #صلیب تا چندمتری ما آمده بود ولی ثبت نامی انجام نشده بود، موجی از نگرانی اردوگاه کوچک ما را فرا گرفت. خبری از صلیب سرخ هم نبود و باید کاری میکردیم.
از آنجایی که در روزهای قبل تجربه کرده بودیم که فقط با #مقاومت می توانیم به حقمان برسیم ، تصمیم گرفتیم، که حالت هجومی به خودمون بگیریم و #شورش کنیم.
همه هم قسم شدیم یا همه ما رو به رگبار میبندند و همینجا به #شهادت میرسیم و یا مجبورشون میکنیم که صلیب سرخ رو خبر کنن و ما رو هم مانند بقیه اسرا آزاد کنن.
عراقی ها از شورش و #ندای_الله_اکبر ما خیلی می ترسیدند. از این رو ته دلمون به این قضیه قرص و محکم بود که این تدبیر جواب میدهد و #عراق توی این شرایط حوصله دردسر رو نداره و نمیخواد بخاطر نگهداری و یا کشتن ۶۰۰ اسیر رابطهشو توی اون شرایط حساس با #ایران خراب کنه و بهونه دست #جمهوری_اسلامی بده که تو قضیه #کویت براش بشه قوز بالای قوز.
تصمیم نهایی برای شورش گرفته شد تا تونستیم سنگ و چوب و میله آهن جمع کردیم. تعدادی از بچه ها به پشت بام آسایشگاها رفتند شعار الله اکبر شروع شد.
حدود ۶۰۰ نفر همه با هم یک صدا الله اکبر می گفتیم . موجی از وحشت در میان بعثی ها ایجاد شد و سریع همۀ نگهبانها از داخل #اردوگاه خارج و پشت #سیم_خاردار مستقر شدند. بهروشنی می شد ترس و وحشت از تکرار حادثه #شهادت #شهید_پیراینده رو تو چشماشون مشاهده کرد.
بعثیها فکر اینجاشو نکرده بودند. اصلاً به ذهنشون نرسیده بود ما حاضریم برای #آزادی بمیریم. واقعاً بچهها بعد از ۴۴ ماه اسارت دیگه طاقت نداشتند حالا که همه رفتند و آزاد شدند جمع کوچک ما سالها بدون نام و نشون در زندانهای عراق بمونیم و بپوسیم.
هیچ ابائی از درگیری و کشتن و کشته شدن نداشتیم. و ذرهای ترس از مرگ در چهرۀ کسی دیده نمی شد.
#فرمانده_عراقی اردوگاه اومد که چه خبره چرا سروصدا میکنید؟ چند نفر از بچه ها به نمایندگی با فرمانده اردوگاه صحبت کردند و پرسیدند که چرا ما تبادل نمیشیم و او که حرفی برای گفتن نداشت و از طرفی می دانست که ما به راحتی تسلیم نمی شویم قول داد که شمارو آزاد میکنیم .
الحمدلله با #استقامت و پایمردی بچهها این #الله_اکبر مون هم نتیجه داد و بدون اینکه درگیری مجددی بین ما و بعثیها بوجود بیاد قضیه به خیر و خوشی خاتمه یافت. بچهها سنگ و چوبها رو دور ریختند و وقتِ نماز که شد، آخرین #نماز_جماعت هم با شکوه خاصی در تموم آسایشگاها برگزار شد و با مراجعه نمایندگان صلیب ، آماده حرکت به سمت #ایران شدیم.
ادامه دارد......
راوی #حسینعلی_قادری
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#روزمرگی_ها
🔹هیتر
سهمیه نفتی که #عراقیها به ما میدادند به قدری کم بود که از ۱۵۰ نفر شاید فقط ۲۰ نفر میتوانستند با آب گرم حمام کنند. لذا ما برای اینکه بتوانیم هفتهای یک بار حمام کنیم از المنت استفاده میکردیم.
#المنت از دو رشته سیم تشکیل شده بود که یک سر هر کدام به یک جسم فلزی مانند در روغن نباتی یا قاشق وصل میشد، یک جسم عایق مانند چوب هم بین این دو فلز قرار گرفته و با نخ محکم بسته میشد. حالا المنت یا #هیتر آماده بهرهبرداری و فقط کافی بود المنت را داخل آب و سر دیگر سیمها را به پریز برق بزنیم. با #آب_گرم حاصل از آن هم حمام میکردیم و هم #آبجوش و چای درست میکردیم. فقط مشکلی که بود عراقیها شدیداً با هیتر مخالف بودند و داشتن آن را جرم میدانستند. مسئول هیتر هم شبها یا هر وقت که لازم بود آن را روی هم سوار میکرد و بعد از اتمام کار دوباره قطعاتش را از هم جدا و هر تکه را جایی مناسب پنهان میکرد..
قرار شد کسی به صورت انفرادی اقدام به ساختن آن نکند بلکه هر اتاق یک مسئول هیتر داشته باشد و مسئول هیتر هر اتاق #ایثارگرانه، هم خطر را به جان میخرید و هم زحمت تهیه آب گرم برای همه را.
#فرمانده_عراقی، هر موضوعی را که میخواست برای همه عنوان کند، ارشد اتاقها را جمع میکرد و از این طریق اعلام میکرد و آنها هم مطالب را برای بچهها در سطح #آسایشگاه بازگو میکردند.
#علی_فرعون ارشد ما هر بار که از چنین جلساتی برمیگشت و میخواست مطالب عنوان شده را برای ما بازگو کند به قدری تهدیدهای فرمانده اردوگاه را با #طنز عنوان میکرد که صدای خنده بچهها تا آسایشگاه بغلی میرفت.😂😂
یک روز که از جلسه برگشته بود، گفت فرمانده عراقی خیلی عصبانی بود و گفته من مطمئن هستم شما هیتر دارید ما هم قسم خوردیم که اصلاً چنین چیزی نداریم. او گفت اگر هیتر ندارید پس چرا وقتی شما را داخل آسایشگاه و در را قفل میکنیم، کنتور برق ما مانند #ملخ_هلیکوپتر به قدری تند میچرخد که میخواهد از جا کنده شود!!😳😳
علی فرعون گفت در هر صورت ما زیر بار نرفتیم و با حالت تعجب اظهار بیاطلاعی کردیم ولی فرمانده عراقی قسم خورده و گفته والله العلی العظیم اگر از هر اتاقی هیتر پیدا کنیم سیم آن را به گردن ارشد آن اتاق میاندازیم و او را کشان کشان تا زندان میبریم. بعد هم خودش میداند چه بلایی به سرش میآوریم..
علی فرعون بعد از بیان تهدیدهای فرمانده اردوگاه، مسئول هیتر اتاق را صدا زد. من احتمال دادم میخواهد به او بگوید چون اوضاع فعلاً خیلی خراب است تا اطلاع ثانوی از هیتر استفاده نکنید.
خلاصه مسئول هیتر بلند شد و گفت بله.
علی فرعون گفت از فردا حق نداری سیم هیتر را از یک وجب بلندتر درست کنی!
مسئول هیتر گفت چرا؟
علی فرعون گفت معلومه !! برای اینکه دور گردن من جا نشه!!
این را که گفت صدای شلیک خنده بچهها بلند شد😂😂
راوی #صفرعلی_عالینژاد
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹بلوک زنی
بعد از یه مدت که از #اسارت گذشته بود برای #ماه_رمضان اسرا گفتند : ما مسلمانیم و روزه میگیریم. سال اول عراقی ها گفتند؛ نمیشه و باید نظم اردوگاه و ساعات ناهار و صبحانه مثل قبل باشه . شامی هم که در کار نبود و گفتند #روزه بی روزه . اما دیدند بچه ها آش صبحانه رو برا افطار و ناهار را برای سحری نگه میدارند و روزه میگیرند.
هوا گرم بود، یخچال هم نبود غذا فاسد می شد و موجب بیماری اسرا میشد . به ناچار گفتند: باشه افطاری و سحری میدیم. اینجا بود که تعدادی اسیر نمای مریض و معلوم الحال به عراقی ها خط دادند که همه روزه نمیگیرند. البته خب اشکالی هم نداشت زیرا ما مسیحی و اقلیت مذهبی و بیمار و پیرمرد و یا از فرقه ها داشتیم که نمی تونستند روزه بگیرند و این قابل قبول بود. اونا ناهار و صبحانه رو به وقتش بخورند ما هم روزه مونو بگیریم. اما طرح و هدف اون آدم مریض ها دو دستگی بود.
گفتند: اطاقها رو جدا کنید روزه گیر ها را از کسانی که نمیخواهند روزه بگیرند جدا کنید. عراقی ها گفتند: پس ثبت نام کنید کیا قصد روزه گرفتن دارند ؟ و تعدادی ثبت نام کردند .
در این حال فعالیت #جاسوسها و ستون پنج ها برای تضعیف سمت راستی ها شروع شد که: ثبت نام نکنید عراقی ها قصد شکنجه دارند 'مسلمانی که به روزه نیست ، بد بختی کم دارید برا روزه گیر ها قراره روزی یه وعده غذا بدهند. در نهایت تعداد تقریبا مساوی شد ، و آسایشگاه ها رو جدا کردند .
اسایشگاه روزه گیرها یه طرف اردو گاه سمت راست و آسایشگاه ثبت نام نکرده ها اون طرف اردوگاه سمت چپ اردوگاه ،
بعثی ها با هدف تفرقه افکنی بین اسرای ایرانی، هم اسم گذاشتن رو آسایشگاه های دو طرف اردوگاه
سمت چپ شد "#جماعت_شاه" و سمت راست "#جماعت_خمینی"
یه روز #فرمانده_عراقی دستور تجمع اسرا را داد .سربازها هم بعد از سوت همه را به وسط اردوگاه سوق دادند و زیر افتاب داغ جمع کردند. بعد از معطلی زیاد، فرمانده عراقی اردوگاه آمد و بعد صحبت و تهدید و تبلیغات انچنانی بر علیه #ایران که: اسرای ما غذا ندارند و شکنجه میشوند و ایران از آنها بیگاری میکشد و.....
گفت قرار شده ، سیمان و ماسه و شن و قالب بیاریم و شما برای پر کردن اوقات، #بلوک بزنید (بلوک سیمانی درست کنید).
ادامه دارد......
راوی #احسان_مرادی
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#اسارت
🔹خیانت
.... ادامه از قبل
به محض ایستادن تانک عراقی در مقابل سنگر ما من اسلحه ژ-3 را بر داشتم و به زانو قصد تیراندازی به عراقیهایی را کردم که از روی موتور تانک پایین می آمدند. ولی در این هنگام ناگهان دیدم که عده ایی از دوستان ما تسلیم شده اند و بعدا فهمیدم که به علت #محاصره شدن تمامی گروهان ما، فرمانده دستور تسلیم شدن داده است. دو #اسیر_عراقی را که شب قبل گرفته بودیم آزاد کردند تا به طرف نیروهای خودشان بروند و پیام تسلیم شدن ما را به آنها بدهند. (بعدا در #اسارت از اسیرانی که از واحد خودمان بودند و اسیر شدن فهمیدیم که فرمانده منطقه خائن بوده و نقشه های عملیات را به عراقیها می داده است) .
ما ابتدا به #بصره و بعد از دو روز به #بغداد و استخبارات و بعد از چهار یا پنج روز بازجویی، با اسرای #عملیات_حویزه که ۴ روز زودتر از ما اسیر شدن بودن و در #استخبارات بودند، به #اردوگاه_موصل_یک منتقل کردند. در بدو ورود به #اردوگاه ابتدا توسط #شهید_سوری و یک نفر دیگر سر ما را با ماشین دستی تراشیدند و لباسهای ما را گرفته و یک دست بیلرسوت سورمه ای و لباس زیر و یک جفت پوتین عراقی و دمپایی به همراه یک تشک و دو تخته #پتو دادند.
تعدادی از ما را به اطاق ۸ و الباقی که ۱۲۰ نفر بودیم اطاق ۹را تشکیل دادیم. (آخرین اطاق اردوگاه در آن روز). بعد از آن #فرمانده_عراقی اردوگاه دستور داد که اسرای جدید تماما در اطاق ۹ جمع شوند و شروع به سخنرانی کرد.
.......... ادامه دارد.
راوی #صفر_پیرمرادیان
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#معنوی، #مقاومتی
🔹رمضان در اسارت
سال 60، اولین #ماه_رمضان #اسارت و سال سختی بود برای #اسرا. همان طور که سال سختی بود برای ملت #ایران به خاطر اتفاقات ناگواری که رخ می داد. ما در حالی خود را آماده ماه رمضان می کردیم که همان ایام فاجعه تلخ #هفت_تیر اتفاق افتاده بود وما دغدار #یاران-امام بودیم.
چند روز قبل از ماه مبارک، عراقی ها اعلام کردند کسانی که می خواهند #روزه بگیرند ثبت نام نمایند به خاطر افطاری و سحری. بعضی ها نظرشان بود که ثبت نام نکنیم شاید بخواهند از این #اردوگاه ببرند ولی بعضی ها گفتند ما به تکلیف مان عمل می کنیم هرچه پیش آمد خوش آمد و ثبت نام کردند. روز اول ماه مبارک با سوت عراقی ها وسط اردوگاه جمع شدیم و #فرمانده_عراقی گفت امروز اول ماه رمضان است آنهایی که می خواهند روزه بگیرند بیایند یک طرف و انهایی که روزه نمی گیرند یک طرف دیگر و دو صف شدیم. روزه گیرها شدند چهار اسایشگاه و یک طرف اردو گاه و بقیه هم یک طرف. و بعد طبق لیست، آسایشگاه ها شکل گرفت بر خلاف شایعاتی که عده ای راه انداخته بودند، رفتار عراقی ها با روزه داران خوب بود..
موقع #افطار و #سحر درها را باز می کردند و غذای گرم می دادند. افطارها آش ( همان شوربا) و سحر هم برنج . البته که غذا از نظر کمی و کیفیت مناسب ماه رمضان نبود و ما نه افطار سیر می شدیم نه سحر!
روزهای طولانی تیر ماه و هوای گرم و نبود آب خنک، کار را خیلی سخت کرده بود البته یک وعده چای می دادند.. چیز دیگری هم نبود چند روز که گذشت فکری برای آب خنک شد. هر گروه غذایی یک حلب روغن ۱۷ کیلوبی خالی از آشپز خانه گرفتند، (البته به تدریج و به نوبت ) و دور حلب های روغن را گونی کشیدند. صبح که در باز می شد این حلب ها را پر آب می کردند و در سایه قرار می دادند و گونی اطراف آنرا خیس می کردند و نسیم می زد و تا آمار عصر این آب داخل حلب کمی خنک می شد تا افطار بعد از شانزده ، هفده ساعت تشنگی هر نفر یک لیوان آب بخورند..
ولی از نظر #معنوی و عبادی اوضاع خیلی خوب بود. یک جو معنوی، هم فکر و متحد شکل گرفته بود. برای اولین بار این جو بوجود آمده بود. همه بدنبال این بودند که از فرصت پیش آمده استفاده کننده. اولین کاری که شروع شد نماز ها را همه باهم می خواندیم، البته جماعت ممنوع بود ولی همزمان شروع می شد و تعقیبات را یک نفر بلند می خواند و بعد دعای قبل از افطار و ربناها و دعاهای دست جمعی (البته با رعایت مسائل امنیتی) و همین طور شروع ختم های قرآن فردی و گروهی و بعضی از کلاسها راه افتاد، مثل احکام و آموزش #قرآن و #ترجمه_قرآن. شب های جمعه #دعای_گمیل و #شبهای_قدر #احیا و قران بسر گرفتن و در آخر #نماز_عید_فطر.. خلاصه ماه رمضان خیلی پر برکت وبیاد ماندنی بود.
راوی #علی_علیدوست(قزوینی)
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#روزمرگیها
🔹آزادباش زهرماری
شب عید نوروز سال ۶۲ ، اولین سالی بود که آقایان #آخوندی و #جوانی از چند روز پیش مقدمات تهیه #ذولبیا_و_بامیه را آماده کرده بودند و برای کل #اردوگاه #شیرینی تهیه کرده بودند.
روز قبل یک کارتن کوچک از ذولبیا و بامیه را بسته بندی و از طریق #مرحوم #گودرزی #ارشد_اردوگاه برای #فرمانده_عراقی برده بود. سرهنگ وقتی شیرینی ها را دیده بود اول گفته بود "وین معمل؟" یعنی کارخانه شیرینی پزی کجاست؟ "روح جیب معمل" یعنی برو کارخانه را بیار😂😂
آقای گودرزی آمده بود گفته بود درد سر درُست شد. #سرهنگ دنبال کار خانه شیرینی سازی است . #اصغر_آخوندی، قالب هائی را که از حلبی روغن ساخته شده بود داده بود وگفته بود کارخانه ما همین هاست.. وقتی آقای گودرزی قالب ها را نشان سرهنگ داده بود او تعجب کرده بود که چگونه بچه ها تونستند با بریدن حلب های روغن این شیرینی ها را درست کنند و بعد گفته بود این جعبه را من میخواهم ببرم خونه برو برای سرباز ها و درجه دارها هم بیاور..!!
ایشان برگشتند و یک کارتن دیگر برای سربازها بردند. سرهنگ با جعبه شیرینی به خانه اش رفت ولی دستور داده بود تا شب عید، #اسرا چند ساعتی بیشتر بیرون باشند و نفری یک بطری #نوشابه و چند عدد #شکلات نیز بعنوان #شیرینی_عید برای همه آوردند.
بچه ها دور هم جمع بودند و رفت و آمد میکردند. شب خوبی بود. یادم میاید #مرحوم #بهروز_ابراهیم_نژاد را در گوشه ای تنها دیدم که محزون گرفته بود بسراغش رفتم ومقداری با او صحبت کردم و بعد یکی از همشهریهایش را به نزد او فرستادم.
خلاصه تا پاسی از شب بچه ها بیرون بودند و با هم گعده گرفته بودند . اتاق چهار بعد از نماز #سخنرانی کردم تا این که #سوت_آمار زدند. به داخل رفتیم و برنامه دید و بازدید تا آخر شب ادامه داشت، خاموشی زده شد و خوابیدیم. صبح که شد بعد #آمار حوله ام را برداشتم تا با آب سرد دوشی بگیرم، #مرحوم #جلال_یارویسی که #ارشد_آسایشگاه بود گفت،، زود باش که تا چند دقیقه دیگر سوت آمار را میزنند پرسیدم چه خبره گفت دیشب دو نفر #فرار کردند!! پرسیدم کیا بودند؟ از کدام آسایشگاه؟ گفت آسایشگاه دو #محمد_عبدی و #مجید_مهرانی.. من با عجله رفتم دوش گرفتم و برگشتم ولی خبری از آمار نشد.
مرحوم آقای گودرزی، ارشد اردوگاه یکی دو ساعت بعد از آمار رفته بود به عراقی ها گفته بود یکی از میله های حمام اتاق ۸ کنده شده است و یکی از بلوک ها افتاده ولی #درجه_دار گفته بود میدانیم چیزی نیست ... و ایشان برگشته بود آمده بود ولی عراقی ها خبردار نشدند تا ظهر. تا اینکه ظاهرا کسی خبر فرار بچه ها را به عراقی ها رسانده بود. آنروز نماز ظهر وعصر را در اتاق پنج خوندیم و بعد از نماز عصر اجازه گرفتم تا چند دقیقه ای صحبت (سخنرانی) کنم. مشغول صحبت بودم که دیدم همه عراقی ها آمدند وسط اردوگاه واوضاع قمر در عقرب است. از اتاق اومدیم بیرون که سوت آمار زدند و ورق برگشت همه را فرستادند داخل آسایشگاه ورفتند سراغ اتاق ۲. وقتی متوجه شدند فراری ها از اتاق ۲ هستند همه خشم شان را برسر بچه های اتاق ۲ خالی کردند و #عید ما نیز تبدیل به بلا و شکنجه شد . البته ذولبیا و بامیه های ما نیز برای عراقی ها زهرمار و یا بقول خودشان قزلقورت شد..😂😂😂
راوی #علی_علیدوست(قزوینی)
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹اذان نابهنگام
خبر آوردند که منافقین یک فیلم موهن بازی کردند که به #حضرت_امام و مسئولین #جمهوری_اسلامی توهین کردند و بناست آن فیلم را بیاورند و برای #اسرا نمایش دهند. من نگران بودم و می خواستم بدانم که وظیفه ما در برابر این عمل زشت چیست. آن ایام #حاج_آقا_ابو ترابی در #اردوگاه ما و معاون ارشد اردوگاه بودند. خدمت ایشان رسیدم و با ایشان مشورت کردم که تکلیف ما چیست ایشان فرمودند من تماشای این فیلم را تحریم کرده ام وجای نگرانی نیست.
اسرا از نمایش این فیلم استقبال نمی کنند وعراقی ها دست از پا دراز تر بساط شأن را جمع می کنند پرسیدم فقط تحریم؟ حاج آقا چیزی نگفت و نگاه معنی داری کردند و از هم جدا شدیم بعثی ها شروع کردند به نمایش دادن فیلم... چند آسایشگاه نشان دادند یک روز عصر آمدند اتاق ما ویدیو و #تلوزیون آوردند که فیلم را نمایش دهند من متحیر بودم که چه کنم آیا فقط نگاه نکنم یا باید کاری انجام دهم که این بساط مسخره جمع شود. ناگهان فکری به ذهنم خطور کرد و آمدم کنار پنجره و رو به قاطع #بسیجیان(قسمت مجزای اردوگاه برای نگهداری بسیجیان)، دستانم را گذاشتم زیر گوشم وبا صدای بلند و رسا شروع کردم به #اذان گفتن وصدای اذان بی موقع در اردوگاه پیچید..
محمودی #فرمانده_عراقی نیز صدای اذان را شنید و با تعجب به سراغ حاج آقای ابوترابی می رود و علت این اذان نابهنگام را سوال می کند و حاج آقا نیز وقتی دیده بود تنور داغ است، نون را چسبانده و گفته بود در بین ما #شیعیان این اذان معنی خاصی دارد. هرگاه احساس خطر کنیم و یا احساس که به اعتقاداتمان و یا شخصیت های مذهبیمان توهین می شود و یا بر کسی به ناحق ظلم می شود، اذان می گوئیم و با این اذان اعلان خطر می کنیم...
محمودی وقتی هوا را پس می بیند دستور می دهد تا بساط نمایش فیلم را جمع کرده و از اتاق ما بیرون ببرد وبعد از آن دیگر در هیچ اتاقی آن فیلم مسخره را نمایش ندهند..
با این اذان بساط فیلم جمع شد و کنار گذاشته شد و دشمن فهمید که نمی تواند به عقاید ما و یا شخصیت های مورد احترام ما اهانت نماید.
این حرکت باعث وحدت و همدلی بین اسرا شد وهرکس بنحوی ازاین کار تقدیر و تشکر می کرد و همه راضی بودند ولو این که منجر به تنبیه و اذیت و آزار اسرا شود.
البته این اذان از طرف دشمن بدون پاسخ نماند و دو روز بعد صبح ساعت هشت بعثی ها به سراغ ما آمدند من و شش نفر دیگر را از جمع جدا گردند و به یک #سلول در گوشه #اردوگاه بدون هیچ گونه امکانات بردند.
نه منفدی داشت نه آبی نه زیر اندازی!!
تا غروب همانطور ماندیم. غروب یکی آمد در را باز کرد نفری یک #نان و دو تا سطل پلاستیکی دادن که یکی را پر آب کردیم و یکی نیز برای قضای حاجت بود ..😳😢
نفرات این سلول کم و زیاد می شد ولی من تنها محبوس این سلول بودم که مدت هفده ماه در آن بودم. تشنگی، گرسنگی، مریضی اسهال، بی لباسی و بدون لوازم بهداشتی فقط هر دو هفته یکبار چند دقیقه اجازه می دادند که با آب سرد #حمام کنیم. این وضعیت تا فروردین سال شصت دو ادامه داشت..!!
ما امیدی بجز خدا نداشتیم. اوائل فروردین شصت و دو، ما را از این ظلمتکده به جهنم #استخبارات، منتقل کردند و پانزده روز در آن جهنم بودیم. یک شب در میان ما را برای #بازجویی و #شکنجه می بردند. از ساعت یک تا ساعت سه بعداز نصف شب و با قساوت تمام شکنجه می کردند از پنکه آویزان می گردند و یا وارونه به تسمه و قرقره می بستند و بعد پائین می اوردند.و سرمان را داخل آب ده دقیقه الی پانزده دقیقه تا جایی که نفس داشتیم نگه می داشتند. شوک الکنریکی وارد می کردند....
خلاصه انواع #شکنجه و ابزار شکنجه موجود بود. این ابزار برای مخالفین و فعالین سیاسی و مجاهدین عراقی بود که ما نیز بهرمند می شدیم. اکثر اسرا در طول اسارت گذرشان به استخبارات می افتاد ولی من را هفت بار به استخبارات بردند و هر دفعه نیز از این شکنجه ها بهرمند شدم و بعد از پانزده روز دوباره ما را به #اردوگاه_عنبر برگرداندند و دوبار همان #سلول تنگ و تاریک و خلاصه تا زمانی که در اردوگاه عنبر بودیم برای آن اذان بی موقع تاوان می دادیم وصد البته که راضی بودیم
راوی #سرهنگ_شهاب_الدین_شهبازی
با تشکر از #علی_علیدوست
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan