#طنز
🔹غنیمت از داروخانه
مرحوم #علی_نجفی، در اسارت معروف به #علی_فرعون، بسیار شوخ و بذله گو و در عین حال روحیه ای با شهامت و مردانگی داشت.
حالا چرا علی فرعون؟
بماند، برای خاطره ای دیگر...
علی هر چند وقت یکبار با راهنمایی #دکتر_مهدی میرفت از #داروخانه اردوگاه مقداری داروی مورد نیاز دوستان #بیمار و #مجروح را کش میرفت و برای دکتر مهدی می آورد.
علی آقا میگفت، دکتر مهدی با من می آمد و از بیرون اون دارویی را که می خواست نشان میداد و میرفت و من جلو #داروخانه آنقدر #کشیک میدادم تا برای لحظه ایی #ابو_داود (داروخانه دار عراقی) برای کاری به #مطب_دکتر که روبروی داروخانه بود، برود.
من با یک حرکت سریع می پریدم داخل داروخانه و آن داروهای مشخص شده را بر می داشتم و الفرار به طرف دستشویی های عمومی، که نزدیکترین مکان شلوغ بود (که اگر تصادفا، عراقیها دیدند، قاطی بچه ها میشدم و اولین توالتی که خالی میشد، میرفتم داخل تا نتوانند پیدایم کنند).
علی آقا میگفت. روزی با خودم گفتم .چرا هر دفعه باید دکتر مهدی به من بگوید برو آن #دارو را برایم بیاور، این دفعه خودم میروم و مقداری دارو جمع میکنم و می آورم و با افتخار داروها را به دکتر مهدی میدهم.
با این نیت، رفتم جلوی داروخانه آنقدر کشیک دادم تا فرصت مناسب فرا رسید.
ابوداود برای لحظه ایی به اطاق دکتر رفت، پریدم داخل داروخانه. روی میز داروخانه چشمم به جعبه ایی افتاد، که تعدادی شیشه داخل آن جعبه بود.
علی میگفت، بدون آنکه درست نگاه کند، (با آن دستان بزرگش، علی پنجه های بزرگی داشت به صورتی که توپ بسکتبال را به راحتی از روی زمین با پنجه بلند میکرد) هر چه شیشه داخل آن جعبه بود را بر میدارد و طبق عادت همیشگی بسوی دستشویی ها فرار میکند.
به محض ورود، طبق معمول اولین دستشویی که خالی میشود علی داخل آن میرود و دست در جیب میکند و چند شیشه را در می آورد و نگاه میکند.
علی آقا به این جای صحبتش که رسید رو به ما کرد و پرسید، اگر گفتید چی بود؟
یکی گفت #پنسلین، دیگری گفت #دارو_تقویتی. خلاصه هر کسی حدسی زد.
علی آقا ضمن جواب منفی به همه نظرات، مکثی کرد و یک دفعه گفت همشون را ریختم توی توالت!
چون #نمونه_آزمایش بچه ها بود، داده بودند تحویل داروخانه که ببرند #آزمایشگاه!
همگی زدیم زیر خنده و علی آقا گفت، بقیه شو گوش کنید.
میگفت بعد اون، خیلی ناراحت شدم و رفتم داخل اسایشگاه. یکی از بچها آمد و دید من پکر هستم، علت را جویا شد اولش گفتم چیزی نیست ولی ایشون اصرار کرد و من شرح واقعه را برایش گفتم..
چشمتان روز بد نبیند اون رفیقمون پرید دم در آسایشگاه و دسته تی را برداشت و آمد سراغم که مرا بزند، گفتم، برای چی میخواهی مرا بزنی ؟طرف میگه، بعد از یکماه نوبت #آزمایش مدفوع من شده، حالا هم تو آن نمونه را کش رفتی!!
😳😳😂😂
راوی #صفر_پیرمرادیان
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
@Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
@Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
@khaterate_azadegan
#بهداشتی، #درمانی
🔹دکتر حسین
اسیرداری وقتی خالی از ارزشهای انسانی می شود اولین تبعات خود را در مباحث #درمان بجا می گذارد . شرایط نامساعد بهداشتی، سوء تغذیه، آزار و #شکنجه های جسمی و روحی ، فشارهای عصبی و روانی، صدمات و جراحات بدنی و بسیاری از دیگر عواملی هستند که مولد بیماری بوده و نیازمند درمان می باشند و در چنین شرایطی وقتی دسترسی به درمان به سختی وجود داشته باشد تحمل شرایط اسارت بسیار بغرنج تر خواهد شد.
به مناسبت دریافت خبر فقدان همبند گرانقدر ایام اسارت مرحوم #دکتر_حسین_قاسمزاده، بر آن شدم به منظور یادآوری خدمات ارزشمند آن جناب و ارج نهادن به سالها خدمت بیمنت ایشان در تنگنای #اسارت، خاطراتی از درمان در #اردوگاه داشته باشم.
#دکتر_حسین با آن چهره خندان و بشاش همواره علی رغم فقدان کمترین امکانات و #تجهیزات_پزشکی، پذیرای بیماران اسیر و حتی بعضاً مراجعات سربازان و افسران #عراقی بود. او که در زمان اسارت صرفا دانشجوی #رشته_پزشکی و با تجربه ای اندک بود، همیشه سعی داشت با مطالعه کتب پزشکی درخواستی از #صلیب_سرخ، اطلاعاتی در خصوص تعامل با بیماریها و موارد جدید را دریافته و به نوعی تسکین دهنده آلام و درد اسرا باشد.
روزهای اول اسارت که بیشتر نیاز به تعویض #پانسمان زخمیها و #تزریقات و کمکهای اولیه بود با پیشنهاد خود و بهرهگیری از تجربیات پزشکیاری در #جبهه، اتاق کوچکی بعنوان #بهداری، راه اندازی و به تنهایی و با کمترین امکانات پزشکی و #بیمارستانی کار خود را شروع نمود. او تمامی دوران ۸ سال و چند ماه اسارت خود را صرف مشاورههای درمانی، #ویزیت و تجویز پزشکی نمود..
🔹گوشه ای از ابتکارات و خاطرات درمانی از وی متناسب با امکانات و محدودیتهای #اردوگاه:
👈تامین محدود #دارو خصوصاً داروهای مسکن از طریق مجروحین و بیماران اعزامی به بیمارستان نظامی #موصل
👈نظارت بهداشتی و مدیریت درمان اپیدمیها و بیماریهای شایع در بین اسرا
👈 بستری نمودن و #پرستاری از بیماران بدحال در بهداری و انجام مقدمات اعزام ایشان به بیمارستان نظامی
👈انجام #اعمال_جراحی سرپایی با ابزاری همچون #تیغ_اصلاح و دوختن و بخیه جای زخم با نخ و سوزن #خیاطی
👈#پرکردن_دندانها با زرورق پاکت های #سیگار(از شایع ترین روشهای پر کردن دندانها در اسارت)
ایشان بعد از اسارت با ادامه تحصیل در رشته پزشکی به عنوان متخصص #طب_سالمندان، همیشه در دسترس و پاسخگوی نیاز همبندان خود بود.
کانال "ناگفتههایی هایی از اسارت" این ضایعه را به همه دوستان و آزادگان عزیز و خانواده آن مرحوم تسلیت عرض مینماید.
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#معنوی
🔹عنایت اهل بیت (ع)
چهارم اسفند سال ۹۲ برای اولین بار بعدِ ۲۸ سال به دیدن #سید_عباس_خرمی رفته بودم (همان سید بزرگواری که از اعضای #حزب_الدعوة عراق و #حزب_بعث سخت در تعقیبش بود و پاییز ۶۴ اومدن سراغش تو #اردوگاه_موصل_یک، اما بحمدالله در مبادلهٔ اسرای مجروح به ایران آمده بود چون پاش از ناحیه قوزک موقع اسارت قطع شده بود)
آن روز خبر سلامتی سید را به مرحوم #دکتر_حسین و تعدادی از رفقا دادم (در آن زمان از سید بیخبر بودند) جالب اینجاست که هیچ کدام به اندازه دکتر احساس خوشحالی ننمودند. از آن موقع به بعد هر وقت به دکتر زنگ میزدم و جویای حال می شدم بعد از سلام و احوال پرسی بلافاصله میگفت آقا منصور آقا سید ما چطوره سلام منو بهش برسون ؛ تا اینکه یه روز رفتم خدمت دکتر و ازش پرسیدم نظرتان درمورد شِفا یافتن سید عباس خرمی چیه؟
(دکتر حسین) گفت، آقای جدیدی سید بسیار آدم دوست داشتنی و محترمیه ؛ شش ماه بیمار من بود هرچند روزی یه بار معاینهاش میکردم، فتق شماره سه داشت و هیچ راهی جز عمل #جراحی براش وجود نداشت. از طرف دیگه هم احساس امنیت برای سید نمیکردم. میترسیدم بره بیمارستان و لو بره چون کاملا می شناختمش .
تا اینکه یه روز صبح بعدِ سوت آمار آقای #بهروز_غلامحسینی (#پرسنل_بهداری) گفت دکتر نمیدونم چه خبره تعداد زیادی جلو در بهداری صف کشیدن ؛ اومدم بیرون دیدم بله آقا بهروز درست میگه حدود ۲۰۰ نفر تو صف ایستادند ؛ او ادامه داد، آقا منصور اگه یادتون باشه وقتی #سوت_آمار صبح زده می شد بچهها مثل تیر به سمت دستشویی می دویدند، چون قریب به ۱۶ الی ۱۷ ساعت درهای آسایشگاه به روشون بسته بود و نیاز مبرم به دستشویی داشتند.
تا منو دیدند یکی گفت دکتر یه دست رو سَرَم بکش دیگری گفت دکتر یه دست رو سینه و چشمم بکش. تعجب کردم گفتم نکنه اول صبح دیوانه شدید یا اینکه منو مسخره میکنید!! یکی گفت نه به خدا ؛ نه دیونه شدیم ؛ نه تو را مسخره می کنیم سید عباس #شِفا پیدا کرده! ؛ من اصلا باورم نشد به خودم گفتم یه شکم پاره چطور ممکنه بدون عمل خوب بشه ؛ چون همهٔ پزشکان دنیا میگن که فلان مریضی با فلان #دارو خوب میشه یا با فلان عمل جراحی. اصلاً اعتقادی به این چیزها ندارند ؛
ادامه دارد .....
راوی #منصور_جدیدی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan