eitaa logo
ناگفته هایی از اسارت
255 دنبال‌کننده
36 عکس
49 ویدیو
0 فایل
بیان خاطرات اسارت آزادگان ۸ سال دفاع مقدس، با هدف آموزش و بازخوانی فرهنگ ایثار و مقاومت و اشاعه این فرهنگ بین افراد غیر آزاده و نسل‌های بعد از جنگ ارتباط با ادمین: @Ganjineh_Esarat بیان خاطرات: @Khaterat_Revaiat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹غنیمت از داروخانه مرحوم ، در اسارت معروف به ، بسیار شوخ و بذله گو و در عین حال روحیه ای با شهامت و مردانگی داشت. حالا چرا علی فرعون؟ بماند، برای خاطره ای دیگر... علی هر چند وقت یکبار با راهنمایی میرفت از اردوگاه مقداری داروی مورد نیاز دوستان و را کش میرفت و برای دکتر مهدی می آورد. علی آقا می‌گفت، دکتر مهدی با من می آمد و از بیرون اون دارویی را که می خواست نشان میداد و میرفت و من جلو آنقدر میدادم تا برای لحظه ایی (داروخانه دار عراقی) برای کاری به که روبروی داروخانه بود، برود. من با یک حرکت سریع می پریدم داخل داروخانه و آن داروهای مشخص شده را بر می داشتم و الفرار به طرف دستشویی های عمومی، که نزدیکترین مکان شلوغ بود (که اگر تصادفا، عراقیها دیدند، قاطی بچه ها میشدم و اولین توالتی که خالی میشد، میرفتم داخل تا نتوانند پیدایم کنند). علی آقا می‌گفت. روزی با خودم گفتم .چرا هر دفعه باید دکتر مهدی به من بگوید برو آن را برایم بیاور، این دفعه خودم میروم و مقداری دارو جمع میکنم و می آورم و با افتخار داروها را به دکتر مهدی میدهم. با این نیت، رفتم جلوی داروخانه آنقدر کشیک دادم تا فرصت مناسب فرا رسید. ابوداود برای لحظه ایی به اطاق دکتر رفت، پریدم داخل داروخانه. روی میز داروخانه چشمم به جعبه ایی افتاد، که تعدادی شیشه داخل آن جعبه بود. علی میگفت، بدون آنکه درست نگاه کند، (با آن دستان بزرگش، علی پنجه های بزرگی داشت به صورتی که توپ بسکتبال را به راحتی از روی زمین با پنجه بلند میکرد) هر چه شیشه داخل آن جعبه بود را بر میدارد و طبق عادت همیشگی بسوی دستشویی ها فرار میکند. به محض ورود، طبق معمول اولین دستشویی که خالی میشود علی داخل آن میرود و دست در جیب میکند و چند شیشه را در می آورد و نگاه میکند. علی آقا به این جای صحبتش که رسید رو به ما کرد و پرسید، اگر گفتید چی بود؟ یکی گفت ، دیگری گفت . خلاصه هر کسی حدسی زد. علی آقا ضمن جواب منفی به همه نظرات، مکثی کرد و یک دفعه گفت همشون را ریختم توی توالت! چون بچه ها بود، داده بودند تحویل داروخانه که ببرند ! همگی زدیم زیر خنده و علی آقا گفت، بقیه شو گوش کنید. می‌گفت بعد اون، خیلی ناراحت شدم و رفتم داخل اسایشگاه. یکی از بچها آمد و دید من پکر هستم، علت را جویا شد اولش گفتم چیزی نیست ولی ایشون اصرار کرد و من شرح واقعه را برایش گفتم.. چشمتان روز بد نبیند اون رفیقمون پرید دم در آسایشگاه و دسته تی را برداشت و آمد سراغم که مرا بزند، گفتم، برای چی میخواهی مرا بزنی ؟طرف میگه، بعد از یکماه نوبت مدفوع من شده، حالا هم تو آن نمونه را کش رفتی!! 😳😳😂😂 راوی 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات @Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات @Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت @khaterate_azadegan
، 🔹دکتر حسین اسیرداری وقتی خالی از ارزشهای انسانی می شود اولین تبعات خود را در مباحث بجا می گذارد . شرایط نامساعد بهداشتی، سوء تغذیه، آزار و های جسمی و روحی ، فشارهای عصبی و روانی، صدمات و جراحات بدنی و بسیاری از دیگر عواملی هستند که مولد بیماری بوده و نیازمند درمان می باشند و در چنین شرایطی وقتی دسترسی به درمان به سختی وجود داشته باشد تحمل شرایط اسارت بسیار بغرنج تر خواهد شد. به مناسبت دریافت خبر فقدان همبند گرانقدر ایام اسارت مرحوم ، بر آن شدم به منظور یادآوری خدمات ارزشمند آن جناب و ارج نهادن به سال‌ها خدمت بی‌منت ایشان در تنگنای ، خاطراتی از درمان در داشته باشم. با آن چهره خندان و بشاش همواره علی رغم فقدان کمترین امکانات و ، پذیرای بیماران اسیر و حتی بعضاً مراجعات سربازان و افسران بود. او که در زمان اسارت صرفا دانشجوی و با تجربه ای اندک بود، همیشه سعی داشت با مطالعه کتب پزشکی درخواستی از ، اطلاعاتی در خصوص تعامل با بیماری‌ها و موارد جدید را دریافته و به نوعی تسکین دهنده آلام و درد اسرا باشد. روزهای اول اسارت که بیشتر نیاز به تعویض زخمی‌ها و و کمک‌های اولیه بود با پیشنهاد خود و بهره‌گیری از تجربیات پزشکیاری در ، اتاق کوچکی بعنوان ، راه اندازی و به تنهایی و با کمترین امکانات پزشکی و کار خود را شروع نمود. او تمامی دوران ۸ سال و چند ماه اسارت خود را صرف مشاوره‌های درمانی، و تجویز پزشکی نمود.. 🔹گوشه ای از ابتکارات و خاطرات درمانی از وی متناسب با امکانات و محدودیتهای : 👈تامین محدود خصوصاً داروهای مسکن از طریق مجروحین و بیماران اعزامی به بیمارستان نظامی 👈نظارت بهداشتی و مدیریت درمان اپیدمی‌ها و بیماری‌های شایع در بین اسرا 👈 بستری نمودن و از بیماران بدحال در بهداری و انجام مقدمات اعزام ایشان به بیمارستان نظامی 👈انجام سرپایی با ابزاری همچون و دوختن و بخیه جای زخم با نخ و سوزن 👈 با زرورق پاکت های (از شایع ترین روشهای پر کردن دندانها در اسارت) ایشان بعد از اسارت با ادامه تحصیل در رشته پزشکی به عنوان متخصص ، همیشه در دسترس و پاسخگوی نیاز همبندان خود بود. کانال "ناگفته‌هایی هایی از اسارت" این ضایعه را به همه دوستان و آزادگان عزیز و خانواده آن مرحوم تسلیت عرض می‌نماید. راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹عنایت اهل بیت (ع) چهارم اسفند سال ۹۲ برای اولین بار بعدِ ۲۸ سال به دیدن رفته بودم (همان سید بزرگواری که از اعضای عراق و سخت در تعقیبش بود و پاییز ۶۴ اومدن سراغش تو ، اما بحمدالله در مبادلهٔ اسرای مجروح به ایران آمده بود چون پاش از ناحیه قوزک موقع اسارت قطع شده بود) آن روز خبر سلامتی سید را به مرحوم و تعدادی از رفقا دادم (در آن زمان از سید بی‌خبر بودند) جالب اینجاست که هیچ کدام به اندازه دکتر احساس خوشحالی ننمودند. از آن موقع به بعد هر وقت به دکتر زنگ می‌زدم و جویای حال می شدم بعد از سلام و احوال پرسی بلافاصله می‌گفت آقا منصور آقا سید ما چطوره سلام منو بهش برسون ؛ تا اینکه یه روز رفتم خدمت دکتر و ازش پرسیدم نظرتان درمورد شِفا یافتن سید عباس خرمی چیه؟ (دکتر حسین) گفت، آقای جدیدی سید بسیار آدم دوست داشتنی و محترمیه ؛ شش ماه بیمار من بود هرچند روزی یه بار معاینه‌اش می‌کردم، فتق شماره سه داشت و هیچ راهی جز عمل براش وجود نداشت. از طرف دیگه هم احساس امنیت برای سید نمی‌کردم. می‌ترسیدم بره بیمارستان و لو بره چون کاملا می شناختمش . تا اینکه یه روز صبح بعدِ سوت آمار آقای () گفت دکتر نمی‌دونم چه خبره تعداد زیادی جلو در بهداری صف کشیدن ؛ اومدم بیرون دیدم بله آقا بهروز درست میگه حدود ۲۰۰ نفر تو صف ایستادند ؛ او ادامه داد، آقا منصور اگه یادتون باشه وقتی صبح زده می شد بچه‌ها مثل تیر به سمت دستشویی می دویدند، چون قریب به ۱۶ الی ۱۷ ساعت درهای آسایشگاه به روشون بسته بود و نیاز مبرم به دستشویی داشتند. تا منو دیدند یکی گفت دکتر یه دست رو سَرَم بکش دیگری گفت دکتر یه دست رو سینه و چشمم بکش. تعجب کردم گفتم نکنه اول صبح دیوانه شدید یا اینکه منو مسخره می‌کنید!! یکی گفت نه به خدا ؛ نه دیونه شدیم ؛ نه تو را مسخره می کنیم سید عباس پیدا کرده! ؛ من اصلا باورم نشد به خودم گفتم یه شکم پاره چطور ممکنه بدون عمل خوب بشه ؛ چون همهٔ پزشکان دنیا میگن که فلان مریضی با فلان خوب میشه یا با فلان عمل جراحی. اصلاً اعتقادی به این چیزها ندارند ؛ ادامه دارد ..... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan