eitaa logo
ناگفته هایی از اسارت
255 دنبال‌کننده
36 عکس
48 ویدیو
0 فایل
بیان خاطرات اسارت آزادگان ۸ سال دفاع مقدس، با هدف آموزش و بازخوانی فرهنگ ایثار و مقاومت و اشاعه این فرهنگ بین افراد غیر آزاده و نسل‌های بعد از جنگ ارتباط با ادمین: @Ganjineh_Esarat بیان خاطرات: @Khaterat_Revaiat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹ماجرای اسیر شدن هر دو نفر از گروه ما که آموزش و اصطلاحا دیده بودیم، را به گردان‌های عملیاتی ع اعزام کردند. در تیر ماه سال ۶۱، اولین عملیات برون مرزی ایران در محور شرق بصره بود. قرار بر این بود که ما و همه بچه‌های بعد از همراهی با در عملیات، اولین ساعات صبح روز بعد جهت پاکسازی به عقب برگردیم. در گرگ و میش روشن شدن هوا، بعد از خواندن نماز صبح من و با دو نفر دیگر از بچه‌های تخریب کنار به هم رسیدیم. معمولا در اوقات عملیات فقط خودروهای و به خط اول رفت و آمد داشتند و در برگشت، غیر از زخمی‌ها کسی را به خطوط پشت جبهه منتقل نمی‌کردند. زیر آتش توپ و خمپاره و آتش و خون، هر یک از ما چهار نفر با راننده ها برای سوار شدن و رفتن به عقب در چانه زنی بودیم. ناگهان یک کامیون ایفای با سرعت به ما نزدیک شد، راننده که یک ایرانی بود از ما سوال کرد؛ ار کدام طرف بروم؟ ما تازه متوجه شدیم، کامیون غنیمتی و راننده از یگان جمع آوری ارتش است. یکی از همراهان به راننده گفت ما را سوار کن تا راهنمایی کنم. بالاخره هر چهار نفر سوار کابین جلوی کامیون شدیم و با راهنمایی آن دوست ما شروع به حرکت کردیم (البته اشتباهاً به طرف بصره😄😳) بعد از حدود نیم ساعتی طی مسیر با فوجی از که به طرف ما می‌کردند، مواجه شدیم، بالاخره بعد از آتش گرفتن خودرو در نتیجه و متوقف شدن آن، به طرف ما آمدند و غیر از دو نفر که همان لحظه ، شدند من با یک نفر دیگر و را در شرایط مجروحیت و زخمی کردند. راوی 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات @Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات @Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت @khaterate_azadegan
🔹اولین_بازجویی پانزده ساله، در سال ۶۱، اولین سالی بود که مکلف به بودم که در شدم. بعد از اسیر شدن، ما 4 نفر را با یک وانت به پشت جبهه و بالاخره به پادگانی در حومه بردند و هر دو نفر را در یک انداختند. ما که از خستگی عملیات و بی‌خوابی شب قبل، هر دو بخواب عمیقی رفته بودیم، بعد از چند ساعت از شدت در آن بعدازظهر تیر ماه از خواب بیدار شدیم، با سر و صدا و لگد زدن به در سلول، بالاخره به سراغ ما آمد و ما را یکی یکی برای بازجویی و سرویس بیرون برد. با چشم‌ها و دستانی از پشت بسته من را به بردند، دستهایم را باز و در فاصله دوری از میز زیر خنکای کف اتاق نشاندند. سوالات و فرمانده با حضور یک افسر عراقی مترجم و نگهبان شروع شد. _ نام، نام پدر، نام پدر بزرگ، فامیل ... (عراقیها افراد را بدین صورت شناسایی میکنند ، مثلا من همیشه در لیستهای آنها، حسین، علیمحمد، تقی بودم)😁 _ کدام و کدام ؟ _ چند نفر در گردان شما بودند؟ _ چه آموزش‌هایی برای دیدید؟ _ چند گردان عملیات کردند؟ و سوالاتی از این قبیل ... فرمانده سوال می‌کرد و مترجم به ترجمه. ناگهان فرمانده از جا بلند شد و با و غرور، قدم زنان بطرف من آمد و یک محکم به گوش من زد! بعد از جمع و جور کردن خودم از مترجم سوال کردم چرا می‌زند او گفت تو می‌گویی یک بار گفتی فلان تعداد و یک بار فلان تعداد! بالاخره این مرحله از بازجویی تمام و برای سرویس و وضو گرفتن با شرایط زار و سر و صورت خونی و گرد و خاک آلود مرا بردند. راوی 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹مسافر کریلا سال ۶۱، در منطقه ، با و نیمه به در آمدم. ظاهراً بنا بر این داشتند که با رفتار ملایم تری داشته باشند لکن بمحض اینکه به حقیر دسترسی پیدا کردند، به زور بلندم کردند و به ناگاه و بدون دلیل مرا به باد گرفتند در حدی که، دیگر چیزی نفهمیدم تا ، آن هم زیر دستگاههای . حالا چرا؟!؟ بمحض اینکه به پشت برگشتم و نوشته پشتم ( ) را دیدند، همه با هم هجوم آوردند و حسابی مشت و مالم دادند. خدا رو شکر، اما علیرغم اینکه با مجروحیت شدید، دائما به میرفتم اینبار حسابی رفتم اونور دنیا و امدم😂 لکن !!! شیرینی و عظمت و و معجزه این شعار حضور ۳۰ میلیونی و این سالهاست که با هر بار و بهر صحنه نگریستن، بمثابه نوش جامی پر از عسل ناب بر حلقوم ماست و تفسیر آن شکنجه ها حلاوت دیار معشوق ما علیه السلام است. راوی 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹کاروان اسرا در بصره محل نگهداری ما در گرمای بصره، فقط یک سالن با سقف کوتاه بدون هیچ گونه امکانات، در یک بود. طی آن ۹ روز، هر روز به تعداد ما افزوده می‌شد یعنی در هر مرحله ، به هر تعداد می‌ گرفتند، آنها را به محل ما می آوردند. شرایط خیلی ناهنجار بود. ۴۰۰ نفر اسیر مجروح، ، سنین متفاوت از ۱۲ ساله (تازه از خانواده جدا شده) تا پیرمرد ۶۵ ساله و بیشتر. بوی درهم آمیخته و و ادرار هم ناگفتنی است. روزانه فقط یک بار به مدت نیم ساعت ما را از آن سالن بیرون می‌بردند. هواخوری، توالت، و حتی کردن در همان نیم ساعت. گفتم حمام!! حدود ۱۵ تا ۲۰ نفر اسیر لخت می‌شدند و در یک صف می‌نشستند شلنگ را از روی سر همه رد می‌کرد، بعد از خیس شدن دوباره شلنگ را از روی سر همه برمی گرداند. یالا، خلاص، روح و گروه بعدی..😂 یادمه در یکی از این نیم ساعت‌ها، تعدادی از مجروحین، در مقابل صف کشیده بودند. هر کس تیری ترکشی و زخمی داشت در این صف نشسته بود. دکتر، همان جا بچه‌ها را و حتی می‌کرد. یکی از بچه‌ها تیر در شانه‌اش مانده بود، دکتر با یک چاک روی شانه‌اش ایجاد و با پنس به دنبال می‌گشت تا اینکه یک از شانه او خارج کرد. یکی از روزها تعدادی آوردند و همه ما را سوار بر اتوبوس کردند ظاهراً از قبل در اعلام شده بود، اسرا را به نمایش می‌گذارند. اتوبوس‌ها با و ، پشت سر هم در میان ازدحام و شلوغی مردم، در خیابان‌های بصره جولان می‌دادند. مردم که گویا حس پیروزی به آنها دست داده بود با پرتاب آب دهان و گوجه گندیده و تخم مرغ و نشان دادن چنگ و دندان از ما استقبال می‌کردند. ما هم خدا را شکر می‌کردیم که با حضور نگهبان‌ها به دست مردم نیفتادیم😄😳 راوی 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹نماز شب و ما مقارن بود با اولین سال . که متاسفانه با توجه به حضور در و ، موفق به نشدیم. پس از استقرار در ، کم کم به فکر جبران و قضای روزه‌های از دست رفته افتادیم. علیرغم فشار از طرف و ممنوعیت، ، مراسم ، ، ، ، ، روزه‌های مستحبی، و و یاد خداوند ...، در آسایشگاهها برقرار بود. در بین افرادی بودند که سعی در حفظ این روحیه عبادی و مذهبی تا آخر اسارت را داشتند. مرحوم (مهدی)، خوشرو، همیشه خندان و با صداقت، از معدود افرادی بود که همواره سعی در بودن، ، و نماز شب، داشت. مهدی شب‌ها برای خوردن سحری و یا نماز شب، علیرغم ممنوعیت، از خواب بیدار می‌شد و با مخفی شدن پشت ستون آسایشگاه، با خدای خود خلوت می‌کرد. شبی از شب‌ها، از پشت پنجره او را دیده بود. داد می‌زند "تعال". مهدی خود را بی‌ توجه نشان داده و به می‌رود. بالاخره با سر و صدای نگهبان و بیدار شدن تعدادی از بچه‌ها، مهدی به پشت پنجره رفت. نگهبان از داخل میله ها، با یک دست یقه مهدی را گرفته بود و با دست دیگر با مشت به سر و صورت مهدی می‌کوبید. و بدین صورت او را به خاطر بیدار بودن بعد از ساعت خاموشی تنبیه کرد. اما مهدی تا آخر نسبت به و انجام مستحبات پایبند و بود. راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹اعدام اسیر ویتنامی با وجود محدودیتهای فراوان ورود هیئت به اردوگاه مایه یِ دلگرمی اسرا بود از طرفی در مدت حضور در ، عراقی ها برای حفظ آبرو فشارها را کاهش میدادند. مثلاً ساعات باز بودن اسایشگاهها بیشتربود و یا آب را بروی اسرا نمی بستند و فرصت بیشتری بود برای و و و..... . اولین بار که هیئت صلیب سرخ برای دیدار از اسرای به قدیم (اردوگاه بزرگ) وارد شد، مقارن ابان ماه سال ۱۳۶۱ بود و بخاطر اشنایی من با -انگلیسی طرف صحبت آنها و شدم . در هرنوبت، معمولاً سه روز دیدار آنها طول میکشید. در این اولین دیدار همه یِ ما شماره و کارت شناسایی (Identity Number) و یا (رقم الصلیب) گرفتیم و با امضای یک نامه آبی و خالی بدون هیچ نوشته ای (Blue Letter) زنده بودن خود را به خانواده اعلام کردیم. این نامه یِ بدون متن، بدون عبور از عراق به دست ایران و نهایتاً خانواده میرسید. در روز پایانی که مشغول صحبت با رئیس هیئت که روانشناس بود و بودم، از ایشان پرسیدم که حالا که ما نزد صلیب سرخ جهانی ثبت نام(Register) شده ایم تا چه میزان داریم؟ او در پاسخ خاطره اش را از جنگ برایم تعریف کرد و گفت : " من در دوران جنگ ویتنام ( از سال ۱۹۵۵ تا ۱۹۷۵ میلادی بین ویتنام جنوبی و آمریکا علیه ویتنام شمالی و ویت کنگ ها))، بتازگی وارد صلیب سرخ جهانی شده بودم و برای اولین بار در هیئت بازدید جنگ به اردوگاه نگهداری سربازان ویتنام شمالی (ویت کنگ ها) رفته بودم . یک روز صبح که وارد اردوگاه شدم دیدم یک گروهبان ، یک اسیر ویت کنگ را به دور درختی طناب پیچ کرده و قصد کشتن او را با کلت کمری دارد !! به سمت آنها رفتم و از گروهبان آمریکایی سوال کردم چرا میخواهی یک اسیر را کنی و در جواب گفت او بمن نگذاشته!!! گفتم البته خطا کرده ولی این اسیر را ما ثبت و شناسایی کردیم و تو حق نداری او را اعدام کنی، گروهبان آمریکایی با غرور و تکبر خاصی گفت این موضوع به تو مربوط نیست و حالا من او را تنبیه میکنم تا هم تو بدانی هیچکاره ای و هم سایر اسرا عبرت بگیرند!! و بلا فاصله با شلیک دو به وسط پیشانی ، اسیر نگون بخت را اعدام کرد!!! حالا تو (خطاب به من) وضعیت امنیت را ازین گفته های من درک کن." البته بعد هم بمن گفت که شما و عراقی ها هر دو و دارای نسبتاً مشترک هستید و چنین خطری شما را کمتر تهدید میکند ولی در عین حال "اسیر" هستید!! او در پایان تاکید کرد من این را فقط برای تو گفتم و لازم نیست برای سایرین بازگو کنی!! راوی مهدوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹۱۷ روز زندان انفرادی .......ادامه از قبل آقای ، در اسیر شده و به هم آشنایی داشتند. او به قول امروزی ها فعال اجتماعی و به مباحث و احکام شرعی و فقهی و قرآنی آشنایی نسبتا خوبی داشته و آسايشگاه ۲ بود. لازم به توضیح استکه در دوران ، همزمان و طبق تقویم کشوری تمام مراسمات ملی مذهبی در حد مقدورات و بصورت مخفيانه انجام می‌گرفت. در هر آسايشگاه یک مسول ارشد بود که معمولا از میان عرب زبانان اهل انتخاب می‌شدند. و یک وجود داشت که معمولا از میان ارتشی ها انتخاب میشد. اگر ارشد اردوگاه به زبان عربی آشنا نبود ، یک عرب زبان خوزستانی هم بعنوان برای او انتخاب می‌کردند و در اتاق ارشد اردوگاه که جدای از سایر آسايشگاه ها بود با هم زندگی می‌کردند. در مسولیتهای غیر رسمی فیمابین اسرا، نیز هر آسايشگاه مسولین مختلفی داشت . از جمله یک مسول که وظیفه هماهنگی انجام مراسمات را عهده دار بود. کل اردوگاه هم تحت رهبری مخفی شورایی از بزرگان روحانی بود که نسبت به بقیه اعلم و سخنان و راهنمایی های نافذتری را در بین اسرا داشتند. بگذریم... پس از اینکه آقا سعید با کابل و شلنگ، زیر آب سرد و از روی لباس خیس حسابی کتک نوش جان کرد، بالاخره عراقی ها خسته شدند و ما را تنها گذاشتند و رفتند. حالا علت زندانی شدن آقا سعید... معمولا با هماهنگی مسولان آسايشگاه ها، جابجایی هایی موقتی بصورت یک شبه بدلایل مختلف بین نفرات آسايشگاه ها انجام می‌گرفت. رابطی که مسول هماهنگی جابجایی آن روز آقا سعید از آسايشگاه ۲ به آسايشگاه ۸ بود، گویا با دو نفر صحبت کرده بود که آن دو نفر هم به هوای اینکه نفر بعدی رفته، عملا کسی نرفته بود. در نتيجه آسايشگاه ۲ یک نفر کم داشت و آسايشگاه ۸ یک نفر زیاد...و عاقبت آن تنبیه و رندانی شدن آقا سعید!!😂😂 با ورود آقا سعید به و پیدا کردن یک هم سلولی برای سه روز از تنهایی چندین روزه درآمدم. ادامه دارد ..... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan