eitaa logo
ناگفته هایی از اسارت
255 دنبال‌کننده
36 عکس
49 ویدیو
0 فایل
بیان خاطرات اسارت آزادگان ۸ سال دفاع مقدس، با هدف آموزش و بازخوانی فرهنگ ایثار و مقاومت و اشاعه این فرهنگ بین افراد غیر آزاده و نسل‌های بعد از جنگ ارتباط با ادمین: @Ganjineh_Esarat بیان خاطرات: @Khaterat_Revaiat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹تدارک شام منقضی ۵۶ بود و بعد از اومدن به جبهه منجر به . تجربه‌ و سابقه آشپزی هم نداشت ولی خیلی خوش ذوق و با روحیه به دیگران.. جیره خشک غذایی که به ما می‌دادند منحصر بود به یه صبحانه مختصر و نهار. یعنی شب‌ها شام نداشتیم. مرحوم با هماهنگی عراقی‌ها و مرحوم (مسئول اردوگاه) قرار گذاشتند مقداری از جیره مواد غذایی نهار را کنار گذاشته و با اضافه کردن تولید خود بچه ها، مثل و و ، شام حدودا ۱۸۰۰ نفر را تهیه و توزیع کنند. مرحوم جوانی و مرحوم گودرزی در مدت حدود ده سال اسارتشان، از بزرگان و افراد مورد وثوق همه بچه ها خصوصا همشهریهای اصفهانی شون بودند. جای همه خالی، با مدیریت این عزیزان هر شب غذایی خوشمزه و متنوع داشتیم و بالاخره این مشکل هم با کمک و خود بچه ها حل شد. 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹اصطبل ، نقشه‌کش ساختمان بود. یک روز یکی از عراقی‌ها از او خواست تا نقشه‌ای برایش بکشد. مهندس هم چند روزی وقت گذاشت و بر اساس مشخصاتی که او از زمین مورد نظر در اختیارش قرار داده بود نقشه را آماده کرد. نقشه را به او داده و مختصری برایش توضیح داد که مثلاً در این قسمت پارکینگ و در آن قسمت آشپزخانه قرار دارد. خلاصه بعد از اینکه نقشه را به طور اجمالی برایش تشریح کرد عراقیه گفت "لا، موزین" یعنی خوب نیست ..! مهندس کاظمی که از شدت ناراحتی اگر به او کارد می‌زدی خونش در نمی‌آمد با ناراحتی پرسید پس چطور می‌خواستی باشه، عراقیه گفت من می‌خواستم این اتاق‌ها دور تا دور روبروی هم قرار بگیره و حیات وسط باشه.. مهندس از شنیدن این حرف بیشتر عصبانی شد و با همان و صدای پرش گفت، مرد حسابی اینکه تو میگی نقشه نمی‌خواد تو ما بهش میگن 😂 !! برو همینطوری بسازش دیگه چرا وقت منو می‌گیری. راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹«آزاده ای» که اسارت از او یک «رهبر» ساخت. خبر جهان اسلام را در فراق یکی دیگر از رهبران مبارزه با بین الملل داغدار نموده است. البته پاداش چنین مجاهدان بزرگی جز شهادت نمی تواند باشد اما فقدان چنین سرمایه هایی هر انسان آزاده ای را متاثر می کند. السنوار را باید از منظر یک آزاده مورد توجه قرار داد زیرا همه ارزشهای وجودی او حاصل 22 سال اسارت در چنگال ها بوده است. 👈در اسارت بود که او توانست دشمن خود را بخوبی بشناسد و از او ارزیابی دقیقی بدست آورد. 👈در اسارت بود که او توانست زبان "عبری" را فرا گیرد تا بتواند از آن در راستای مبارزات خود بهره گیرد. 👈در اسارت بود که او توانست نقاط ضعف و قوت دشمن را بشناسد. 👈اسارت به او فرصت داد تا بتواند عزم خود را برای مبارزه ای بی امان با صهیونیستها جزم نماید. 👈اسارت به او فرصت نگارش کتاب«» را داد. 👈و آتش زیر خاکستر اسارتی بود که پس از سالها زبانه کشید تا به دشمن ثابت کند هیچ سلولی قادر به بند کشیدن هیچ آزاده ای نیست. 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹حیله دوباره دشمن! ........ادامه از قبل چند کیلومتری که از بیرون اومدیم رسیدیم به یه سه راهی، تعداد هشت تا اتوبوس به طرف مرز رفت و دو تا اتوبوس آخر از بقیه جدا و از سه راهی به طرف چپ پیچید . با انحراف اتوبوسها از جاده متوجه شدیم که ما را از بقیه جدا کردند و علت وجود ماشین جیپ با مسلسل دوشکا را فهمیدیم . دو تا اتوبوس آخر که ما بودیم پیچید به طرف و همه با تعجب به هم نگاه می کردیم که دوستان مان به طرف مرز رفتند و ما داریم به طرف بغداد می رویم . بچه‌ها به نگهبانی که داخل اتوبوس بود اعتراض کردند(در هر اتوبوس دو تا سرباز مسلح گذاشته بودند) که رفیقامون دارن طرف مرز میرن ما چرا جدا شدیم . سرباز بعثی که از قبل در خصوص توطئه ربودن و ما توجیه شده بود ، گفتش که قرار هست شما را با هواپیما به ببرند، فهمیدیم که حادثه‌ای قرار است اتفاق بیفته و باور نکردیم ولی کاری هم نمیتونستیم بکنیم، دو سرباز مسلح داخل اتوبوس و مسلسل دوشکا هم بیرون، از طرفی تعدادمون هم کم شده بود و حدود 100 نفر بودیم . وسط بیابون هیچ کاری نمیشد انجام داد نه دسترسی به صلیب داریم نه ارتباطی با اتوبوسهایی که به طرف مرز رفته بودند، انتظار سختی بود از کنار بغداد رد شدیم دیدیم تابلوی فرودگاه بغداد سمت چپ است ولی اوتوبوس داره سمت راست میره . باز بچه‌ها اعتراض کردن که طرف چپ است ، نگهبان گفت شما را از فردوگاه نظامی که در شهر دیگری قرار دارد آزاد می کنند ، فهمیدیم که نه دیگه مثل اینکه قرار نیست آزاد بشیم یعنی دیگه برامون مسجل شد که از آزادی خبری نیست. هوا تاریک شده بود که به ساختمان‌هایی که با سیم خاردار محصور شده بود رسیدیم. اتوبوس ها ایستادند وقتی به اطراف نگاه کردیم تابلویی نظر همه را به خودش جلب کرد. نوشته‌ی تابلوی بالای درب ورودی خبر از تبعید به اردوگاه دیگری می داد ! بله عراق که قبل از ما مخصوص اسرای صلیب دیده بود ، فهمیدیم که اینجا ، از اردوگاه های قدیمی که صلیب دیده و و در روزهای قبل تخلیه شده می باشد. هوا تاریک شد بود و داخل اردوگاه بخوبی دیده نمی شد، تعدادی ساختمان که چراغاش روشنه ،دور تا دورش است ، چیکار کنیم ، چیکار نکنیم!! گفتیم که پیاده نمیشیم ، تا اینکه یکی بیاد حداقل توضیح بده ما کجا هستیم چرا اومدیم اینجا تا وضعیت مشخص بشه .. ادامه دارد ...... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹خواب‌های کاذب گاهی پیش می‌آمد خواب می‌دیدم آزاد شده‌ایم و برگشته‌ایم . ولی همین که از خواب بیدار می‌شدم می‌فهمیدم رویایی بیش نبوده و از خبری نیست. یک بار به قدری طبیعی خواب دیدم که اصلاً باورم نمی‌شد خواب باشد. دیدم تمام شده ما را سوار اتوبوس کردند و رفتیم ایران. مردم و کل خانواده به استقبال ما آمده بودند بعد از کلی تشریفات و مراسم همراه خانواده رفتیم خانه. شب اول که در خانه خودمان خوابیدم، نیمه شب از خواب بیدار شدم. سرم زیر پتو بود ولی مطمئن نبودم الان در ایران هستم یا دوباره همه آن اتفاق‌ها در خواب بوده..! جرات نمی‌کردم سرم را از زیر پتو بیرون بیاورم هر چه فکر کردم به نتیجه‌ای نرسیدم. آخر با خودم گفتم ، هرچه بادا باد.. آرام پتو را از سرم کشیدم پایین به اندازه‌ای که بتوانم بیرون را ببینم همین که چشمم به سقف خورد و از ناراحتی دوباره پتو را سرم کشیدم ...😂😂 راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
20.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹سرود زیبای ناگفته هایی از اسارت 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹اطلاع خانواده از زنده بودنم! ..........ادامه از قبل ام که برای اولین بار با آزادشدن دوستان هم اردوگاهی از زنده بودنم آگاه شده بودند و امیدوار بودند که با آخرین گروه آزاد می شوم به یک باره با شوک دیگری روبرو شده بودند و آن هم گیری ما بود . جمعی از دوستانی که قبل از ما آزاده شده بودند ضمن دیدار با خانواده ام خبر سلامتی و زنده بودنم را اطلاع داده بودند ولی اینکه چرا آزاد نشده ام هیچ اطلاعی نداشتند. این بی خبری و بی اطلاعی از وضعیت آخرین گروه ، نگرانی شدیدی را برای خانواده ایجاد کرده بود و باورشان نشده بود که زنده باشم ولی با نشانی هایی که دوستان از وضعیت من به خانواده گفته بودند مقداری به زنده بودنم امیدوار بودند. اینکه چرا همراه دیگران آزاد نشده ام ، غصه ای بود که بر غصه های قبلی اضافه شده بود . روز‌‌های سختی برای خانواده بود ابتدا فکر می کردند که دوستان برای دلداری آمدند و احتمالا شده ام ...... در این ، تقریبا از هر اردوگاهی اونایی که به قول بعثی ها « خرابکار و محکوم بودند ! » ، دور هم جمع کرده بودند ، هم از اردوگاهی که صلیب دیده بود و هم از اردوگاه مفقود یک جا جمع کرده بودند. خب ماهم جزو خرابکارا بودیم دیگه،کم کمش بعضی بچه‌ها یه تیغ و یا چاقویی با خودشان داشتند، چاقوها را روز آخر که بچه ها در اردوگاه ۱۸ رفته بودند از آشپزخونه غذا بیارند با خودشون توی دیگ غذا مخفی و داخل آسایشگاه آورده بودند، و تا اینجا هم همراهشان بود . خدایا حالا اینارو چیکارش کنیم ، اگه اینهارو از ما بگیرن حکم قتل مون رو صادر میکنند ، خوشبختانه چون شب بود و فاصله‌ای که از اتوبوس پیاده میشدیم تا جایی که بازرسی میکردند دو طرف بود و عراقی‌ها هم دید نداشتند بچه‌ها از تاریکی شب و از فرصتی که تا به بازرسی برسند استفاده کردند و هرچی تیزی و تیغ و چاقو داشتن داخل سیم خاردارا انداختند و زمانی که به بازرسی رسیدند کسی با خودش چیزی نداشت و خوشبختانه اونجا را هم رد کردیم و رفتیم داخل اردوگاه و تقسیم شدیم بین آسایشگاه ها . تازه متوجه شدیم حدود ، ۱۴۰ نفر هم از بقیه اردوگاه ها اونجا هستند و ۲۳۸ نفر دور هم جمع شدیم و دوره‌ی چهارم اسارتمون شروع شد .... ادامه دارد.... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹هیتر سهمیه نفتی که به ما می‌دادند به قدری کم بود که از ۱۵۰ نفر شاید فقط ۲۰ نفر می‌توانستند با آب گرم حمام کنند. لذا ما برای اینکه بتوانیم هفته‌ای یک بار حمام کنیم از المنت استفاده می‌کردیم. از دو رشته سیم تشکیل شده بود که یک سر هر کدام به یک جسم فلزی مانند در روغن نباتی یا قاشق وصل می‌شد، یک جسم عایق مانند چوب هم بین این دو فلز قرار گرفته و با نخ محکم بسته میشد. حالا المنت یا آماده بهره‌برداری و فقط کافی بود المنت را داخل آب و سر دیگر سیمها را به پریز برق بزنیم. با حاصل از آن هم حمام می‌کردیم و هم و چای درست می‌کردیم. فقط مشکلی که بود عراقی‌ها شدیداً با هیتر مخالف بودند و داشتن آن را جرم می‌دانستند. مسئول هیتر هم شب‌ها یا هر وقت که لازم بود آن را روی هم سوار می‌کرد و بعد از اتمام کار دوباره قطعاتش را از هم جدا و هر تکه را جایی مناسب پنهان می‌کرد.. قرار شد کسی به صورت انفرادی اقدام به ساختن آن نکند بلکه هر اتاق یک مسئول هیتر داشته باشد و مسئول هیتر هر اتاق ، هم خطر را به جان می‌خرید و هم زحمت تهیه آب گرم برای همه را. ، هر موضوعی را که می‌خواست برای همه عنوان کند، ارشد اتاق‌ها را جمع می‌کرد و از این طریق اعلام می‌کرد و آنها هم مطالب را برای بچه‌ها در سطح بازگو می‌کردند. ارشد ما هر بار که از چنین جلساتی برمی‌گشت و می‌خواست مطالب عنوان شده را برای ما بازگو کند به قدری تهدیدهای فرمانده اردوگاه را با عنوان می‌کرد که صدای خنده بچه‌ها تا آسایشگاه بغلی می‌رفت.😂😂 یک روز که از جلسه برگشته بود، گفت فرمانده عراقی خیلی عصبانی بود و گفته من مطمئن هستم شما هیتر دارید ما هم قسم خوردیم که اصلاً چنین چیزی نداریم. او گفت اگر هیتر ندارید پس چرا وقتی شما را داخل آسایشگاه و در را قفل می‌کنیم، کنتور برق ما مانند به قدری تند می‌چرخد که می‌خواهد از جا کنده شود!!😳😳 علی فرعون گفت در هر صورت ما زیر بار نرفتیم و با حالت تعجب اظهار بی‌اطلاعی کردیم ولی فرمانده عراقی قسم خورده و گفته والله العلی العظیم اگر از هر اتاقی هیتر پیدا کنیم سیم آن را به گردن ارشد آن اتاق می‌اندازیم و او را کشان کشان تا زندان می‌بریم. بعد هم خودش می‌داند چه بلایی به سرش می‌آوریم.. علی فرعون بعد از بیان تهدیدهای فرمانده اردوگاه، مسئول هیتر اتاق را صدا زد. من احتمال دادم می‌خواهد به او بگوید چون اوضاع فعلاً خیلی خراب است تا اطلاع ثانوی از هیتر استفاده نکنید. خلاصه مسئول هیتر بلند شد و گفت بله. علی فرعون گفت از فردا حق نداری سیم هیتر را از یک وجب بلندتر درست کنی! مسئول هیتر گفت چرا؟ علی فرعون گفت معلومه !! برای اینکه دور گردن من جا نشه!! این را که گفت صدای شلیک خنده بچه‌ها بلند شد😂😂 راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan